eitaa logo
مانیفست - رمان
331 دنبال‌کننده
20 عکس
8 ویدیو
3 فایل
مانیفست - داستانک @Manifestly مانیفست - رمان @Manifest ممکنه بعضی قسمتها برای بعضی ها نمایش داده نشه در این صورت به ادمین پیام بدید. @admin_roman رمان جاری ازدواج اجباری👈 لینک قسمت اول👇👇 eitaa.com/manifest/2678
مشاهده در ایتا
دانلود
مانیفست - رمان
#ازدواج_اجباری #قسمت_صد_وپنجاهوسه وای عاشقتم ..عاشقتم ساشا ..خیلی دوست دارم ... ساشا _ اگه با اینک
پشتمو کردم بهش و به سمت آینه رفتم ..سعی کردم توری که به موهام وصل بود و باز کنم ولی جدا که کار مشکلی بود .. وقتی تقلای منو برای باز کردن تور دید خنده ی بلندی کرد و اومد سمتم ..از پشت منو به خودش چسپوند و دستامو گرفت .. ساشا _ ول کن موهاتو کندی ..خب وقتی نمیتونی چرا نمیزاری کمکت کنم .. زبونم در آوردم و از آینه بهش نگاه کردم .. _ ممم دلم میخواد ، دوست دارم .. تور و از سرم جدا کرد و دستش رفت سمت زیپ لباسم .. ساشا _ که دوست داری ؟ بزار الان دوست داشتن و بهت نشون میدم .. زیپو تا نیمه باز کرد که سریع برگشتم و دستامو حلقه کردم دور گردنش ..قیافمو مظلوم کردم و لبامو جمع کردم .. کمی به قیافم نگاه کرد و بعد با خنده شروع به حرف زدن کرد .. ساشا _ چی شده که جوجوی من این جوری داره بهم نگاه میکنه ؟ با ناز اسمشو صدا کردم .. _ ساشا ! ساشا _ جانم عزیزم نمیگی اینطوری منو صدا میکنی قلبم وای میسته ؟ بوسه ی سریعی روی لبام گذاشت که خودمو دور کردم .. _ چیزی یادت نرفته ..؟ کمی با تعجب و گیجی نگام کرد .. ساشا _ مم فکر نکم نه ..چطور ؟ ابروهامو خبیس دادم بالا .. _ امم یه سری توضیحات به من بدهکاری آقا وگرنه امشب و تو یه اتاق دیگه سپری میکنی .. کمی بهم نگاه کرد .. ساشا _ جدی که نمیگی ؟ کاملا ازش جدا شدم و روی تخت نشستم ..البته با دست لباسمم گرفته بودم تا نیفته