eitaa logo
مانیفست - رمان
330 دنبال‌کننده
20 عکس
8 ویدیو
3 فایل
مانیفست - داستانک @Manifestly مانیفست - رمان @Manifest ممکنه بعضی قسمتها برای بعضی ها نمایش داده نشه در این صورت به ادمین پیام بدید. @admin_roman رمان جاری ازدواج اجباری👈 لینک قسمت اول👇👇 eitaa.com/manifest/2678
مشاهده در ایتا
دانلود
مانیفست - رمان
#ازدواج_اجباری #قسمت_صد_وپنجاه سارا _ عجب آدمیه عین دیوونه ها منو اینجا ول کرده بعد میگه یه ربع دی
ساشا _ باشه بخند ..) یه لبخند خبیس زد ( ممم منم فکر میکنم شب برای خنده وقت زیادی داشته باشم ..)یه کمی بهم نزدیک شد( نه ؟؟ !!!!! با دست مهکم زدم به شونه اش که دستای خودم درد گرفت ..اونم با دیدن این حرکتم زد زیر خنده ..بوسه ی سریعی گذاشت رو صورتم و بعد ماشین و روشن کرد .. خیره داشتم نگاش میکردم ..باورم نمیشد که اینی که الان کنارش نشسته بودم کسی بود که برای به دست آوردنش این همه سختی کشیدم .. یادم افتاد به اتفاقات یه هفته قبل ..وقتی که اومد شمال ..وقتی که اون حلقه رو بهم داد ..موقع برگشتمون ..شوخیهامون ...وقتی که دوباره اومد خاستگاری ..عقدی که فرداش کردیم ..لباس خریدنامون ..خریدای عروسی و خیلی چیزای دیگه .. با تکون دستش به خودم اومدم .. ساشا _ ااا بسه دیگه خانم خوردیم ..رسیدیم ..نمیخوای بری ؟ با خنده بهش نگاه کردم .. _ بله بله ؟ چرا اینطوری میخوای منو دک کنی ؟ ساشا اخمی کرد .. ساشا _ راستش خانم من امشب عروسیمه ..شمام بفرما تورتو یه جا دیگه پهن کن .. بعد با ابروهای بالا رفته نگام کرد .. خندم گرفته بود پریدم سمتش و کلی زدمش ..اونم هیچی نمیگفت ..فقط و فقط بغلم کرده بود و میخندید .. خوبه شیشه های ماشین کاملا دودی بود ..وگرنه مگه میزاشت من این حرکات و انجام بدم ..همین غیرت بیش از حدش بود که منو شیفته اش کرده بود .. بعد از کلی بزن بزن و بوسه از ماشین پیاده شدم و با برداشتن لباس و ...وارد سالن آرایشگاه شدم ..اونجام کلی مورد هجوم ضربات سارا و آرایشگر که دوست سارا و دوست منم بود قرار گرفتم ... الان خیلی وقته که از اومدنم به آرایشگاه میگذره ... بلاخره آرایشم تموم شد ..البته به خواست خودم فقط گریمم کرده بود ..دوست داشتم خیلی ساده باشم ...نمیدونم چرا ولی اینطوری بیشتر دوست داشتم ..و جدا هم که بهم میومد .. نگاهی به لباس زیبایی که تنم بود انداختم ..یه لباس سفید و زیبا که بعد از کلی گشتن تو پاساژا پیداش کردم ..خیلی ناز بود .. دکلته بود و یقه هفتی یه دامن ساده داشت که تا سر زانوهام تنگ و بعد از اون آزاد میشد ...با تور هم از کمر روی لباس به صورت زیبایی کار شده بود ..کلا لباس قشنگی بود ..با صدای سارا برگشتم سمتش .. سارا _ وایی رز چقدر تو نا شدی ..اصل فکرشم نمیکردم که با اون درخواستت اینطوری بشی .. یه ابرومو دادم بالا _ شما بیخود کردی زود باش کمکم کن تا شنلمو بپوشم ..