مانیفست - رمان
#ازدواج_اجباری #قسمت_صد_وچهلوپنج ولی انگار شانس با من نبود ..شاید همین یغض بود که نسیر زندگیمو باز
#ازدواج_اجباری
#قسمت_صد_وچهلوشش
خواستم از رو صندلی بلند شم تا صورتمو بشورم که در اتاقم باز شد و یه نفر اومد داخل ..
با وحشت و تعجب برگشتم و به پشت سرم نگاه کردم که با دیدن ساشا شکه شدم ..
یه قدم به عقب برداشتم . درو قفل کرد و همزمان اونم اومد سمتم ..هر قدمی که اون برمیداشت من به عقب میرفتم تا اینکه پام گیر
کرد به لبه ی تخت و افتادم رو تخت ..
تا خواستم بلند شم .با دو قدم سریع خودشو بهم رسوند .....
با صدای آروم و عصبی شروع به حرف زدن کرد ..
ساشا _ به به ..به به خانم رزا نعمتی ..چه عجب چشمم به جمالتو روشن شد .. که من غریبم ..؟ که میخوای برم از پیشت ..؟ فکر
کردی به این راحتیه ؟ فکر کردی ولت میکنم ..؟ نه خانم غلط زیادی ..از این خبرا نیست که .من حالا حالا ها باهات کار دارم ..
بدم اومد از این طرز برخوردش ..
بی فکر مثل همیشه دهنمو باز کردم ..
_ تو غلط میکنی ..بورو کنار تا جیغ نزدم بریزن سرت ..خجالت نمیکشی دست نامزدتو گرفتی اومدی جشن تولد من ؟ میخواستی
منو حرص بدی ؟ خب تبریک میگم بهت کارتو خوب انجام دادی ..بابا ایول داری ..حالام برو کنار ..بیشتر از این نمیتونم تحملت کنم
..انگار واقعا من و تو سهم هم نبودیم ..پس بهتره به نامزدتون برسید آقای آریامنش ..
تو شک بود و داشت با تعجب نگام میکرد ..برای همین منم از فرصت استفاده کردم و با یه هل دادن تونستم کنار بزنمش ..سریع به
سمت در رفتم تا برم بیرون اونم انگار با این حرکت من از شک در اومده بود چون داشت میخندید ..هنوز به در نرسیده بودم که
دستم کشیده شد و محکم پرت شدم
ساشا با خنده _ چی ؟؟ چی گفتی ؟ یه بار دیگه بگو ؟ برم پیش کی ؟
ساشا با خنده _ چی ؟؟ چی گفتی ؟ یه بار دیگه بگو ؟ برم پیش کی ؟
با غضب بهش نگاه کردم و شروع کردم به تقلا کردن ..
هر چند خودمم دوست داشتم کنارش باشم ولی با به یاد آوردن نامزادش این فکر به کل نابود میشد ..
تقلا میکردم و با مشتای ظریفم هی به سینش میکوبیدم ..همزمان خودمو به چپ و راست تکون میدادم
_ اه ولم کن ..برو پیش همونی که باهاش اومدی ..اه با توام ..
سرشو خم کرد سمتم ..نفسم داشت بند میومد ..این همه هیجان یک جا ..برای قلب کوچیک من زیادی بود ..
صداش باعث شد سر جام ثابت شم ..
ساشا _ عزیزم ..آخه دختر خوب ..من چطور میتونم فرشته ی زمینی خودمو ول کنم و برم دنبال کس دیگه ؟
سرشو بلند کرد و به چشمام نگاه کرد ..خیره به چشماش با چشای خیس داشتم نگاش میکردم ..اگه راست میگه پس اونی که اون
پائینه کیه ؟
دهنمو باز کردم تا اعتراض خودمو نشون بدم ..دلم نمیخواست فکر کنه اونقدر ساده و زودباور هستم که اینطوری گولم بزنه ..
_ پس اونی که اون پائ ....
سرشو خم کرد سمتم... کمی سرشو برد عقب تر .چشاشو باز کرد و زل زد به چشای خمار و خیس از اشک من ..
آروم زمزمه کرد ..
ساشا _ عزیزم ..نگو که نتونستی خواهر منو تشخیص بدی ؟ تو چی فکر کردی ..؟ چرا فکر میکنی ساشا آریامنش واسه کس دیگه ای
جز رزا نعمتی میمیره ؟