eitaa logo
مانیفست - داستانک
1.6هزار دنبال‌کننده
198 عکس
41 ویدیو
3 فایل
داستان کوتاه+داستان بلند مطالب اختصاصی 🇮🇷تولید محتوی مانیفست رمان: @Manifest برای همکاری در زمینه داستان و رمان نویسی در صورت علاقه مندی با ما در میان بگذارید. هدف ما حمایت از تولید محتوی میباشد. مدیر @fzhamed
مشاهده در ایتا
دانلود
مانیفست - داستانک
#هزار_و_یک_شب ۱۳۰ #کوتوله_دلقک 👈 ق۲۸ ملکه، شب را در کنار تخت دختر عاشق شده خود به صبح رسانید و چون
۱۳۱ 👈ق ۲۹ شب بعد، حاجب به اتفاق پرده دار مخصوص مادر پریسا برای سومین مرتبه به در خانه برزو، جوان برنای چوگان باز رفت و دق الباب کرد. باز هم برزو تا در را گشود و چشمش به حاجب افتاد گفت: - مگر نگفتم که من شب هنگام و آن هم با پیغام ملکه به دربار نخواهم آمد؟ مگر نگفتم که اگر دلم بخواهد تا بیایم، فقط در روز روشن و آن هم با پیغام شخص امیر آمودریا خواهد بود؟! حاجب گفت: - اما این دفعه ما آمده ایم تا به هر شکلی که شده، تو را به دربار ببریم، حتی با زور... هنوز حرف حاجب تمام نشده بود که چهار نفر از چهار سو بر سر برزو ریختند ، دست و پا و دهانش را محکم بستند ، او را داخل صندوق انداختند و صندوق را بر دوش گذاشتند و به سوی دربار و سرای پریسای بیمار به راه افتادند. چون داخل تالار شدند، در صندوق را باز کردند ، برزو را دست و پا و دهان بسته از صندوق در آوردند و در همان وسط تالار انداختند. ناگهان پریسایی که ده شبانه روز و بلکه بیشتر و حتی روی تخت خود حرکتی نکرده بود، در حالی که همچنان چشمانش بسته بود، زیر لب زمزمه کرد بر جان شرار عشقت خوش میکشد زبانه باور نداشت بختم این دولت از زمانه و چرخی زد ، از جایش بلند شد و نشست. چون چشمش به برزوی دست و پا و دهان بسته در وسط تالار افتاد، چون ببر بیان و شیر ژیان، از جا برخاست و به وسط تالار رفت. بر بالای سر برزو ایستاد و دست بر صورت گذاشت و با فریاد و نعره ای که در سرتاسر قصر پیچید گفت« نه!» و سپس ادامه داد: - هرچه زودتر دست و پا و دهان قهرمان دیار ما را باز کنید که این کار شما خجالت آور است. در همین هنگام بود که پادشاه و محافظینش، با شمشیر های برهنه بران و تیغ های آخته، وارد تالار سرای پریسا شدند... و چون قصه بدینجا رسید و شهرزاد دید که پلک های چشمان سلطانش روی هم افتاد، لب از سخن فرو بست؛ خوشحال از آن بابت که، در شب چهل و سوم هم سر سلامت بر بستر میگذارد @Manifestly
ایمان داشته باش به فردایی که بعد از یک شب تاریک می آید .... 👤رومن رولان @MANIFESTLY
🌺🍃🌺🍃 ✏️در روزگاری دور آهنگری در بلخ می زیست که مثل همه ی آهنگران داستان های ایرانی تنش می خارید و هی بینی در کار حاکم وقت می کرد !! حاکم محلی ، که از دست او به تنگ آمده بود نامه ای به مرکز می نویسد و شرح حال می گوید و درخواست حکم حکومتی برای کشیدن گوشش می خواهد و طبق معمول داستان را یک کلاغ چهل کلاغ می کند !!! پادشاه که نه وقت بررسی داشت و نه حال بررسی ، نخوانده و ندانسته یک خط فرمان می نویسد مبنی بر اینکه به محض دریافت حکم گردن آهنگر را بزنید تا درس عبرتی برای همه باشد و بدانند جریمه ی تمرد و سرکشی چیست !! حکم صادره را به پای کبوتری بسته روانه می کنند ، کبوتر نامه بر بجای اینکه به بلخ پرواز بکند بطرف شوشتر حرکت می کند!!! خلاصه اینکه حاکم شوشتر نامه را می خواند و اطرافش را خوب نگاه می کند و می بیند در شهرشان آهنگری نیست و از طرفی حکم حاکم است و کبوتر نامه بر هم که وظیفه شناس است و کار درست ... !!! نتیجه می گیرد شاید در مرکز به مس ، آهن می گویند و برای همین تنها مسگر شهر را احضار و حکم حاکم را در مورد او اجرا می کنند !!! 🚩گنه کرد در بلخ آهنگری به شوشتر زدند گردن مسگری 🍃 🍂🍃 🌺 @Manifestly 🍂🍃
🍃🌺🍃🌺 ✏️خانم و آقایی درشهر میانه آذربایجان شرقی میروند میدانی که کارگران در آن می ایستند تا کارگر بگیرند و میگویند به سه کارگر نیاز دارند ولی بیشتر از بیست هزار تومان برای یک روز کار به آنها نمیدهند خیلی ها عقب گرد میکنند و نمیروند ولی از میان آن همه کارگر سه نفر که نیاز مند بودند به ناچار برای بیست هزار تومان همراه آن زن و مرد میروند که کار کنند وقتی به خانه آن زن و مرد میرسند حسابی مورد پذیرایی قرار میگیرند سپس یکی از کارگران میگوید که کار ما را بگویید تا کار کنیم صاحبکار میگوید ما کاری نداریم که انجام بدهید فقط چند لحظه صبر کنید تا دستمزدتان را بیاورم بدهم پس از دقایقی صاحب خانه با شش میلیون تومان پول نقد وارد اتاق میشود و به هر نفر از کارگران دو میلیون تومان میدهد و میگوید که این شش میلیون پول حج ما (عمره) بود که انصراف دادیم و شما که به خاطر بیست هزار تومان مجبور شدید بیایید کار کنید حتما خیلی نیازمندید و این پول را به شما میدهیم که شاید خدا هم از ما راضی باشد. 🍃 🍂🍃 🌺 @Manifestly 🍂🍃
1.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سخنرانی استاد درباره مذهبیون گیج این پست مخاطب خاص داره مخاطبش هم بعضی(فقط بعضی) ازمذهبیون افراطی و بی فکر هستن @MANIFESTLY
مانیفست - داستانک
#هزار_و_یک_شب ۱۳۱ #کوتوله_دلقک 👈ق ۲۹ شب بعد، حاجب به اتفاق پرده دار مخصوص مادر پریسا برای سومین م
۱۳۲ 👈ق۳۰ و اما ای سلطان صاحب اقتدارِ پر اشتهارِ با اعتبار، در آغاز سومین شب تعریف قصه پریسا دختر امیر آمودریا، باید به عرض قبل خودم اشاره کنم که: بين طُغای امیر دیار تاتارها و امیر دیار آمودریا، رشته دوستی دیرینه ای برقرار بود. حتما خاطرتان هست که عرض کردم، به خاطر همین دوستی و مودت فیمابین بود که امیر آمودریا، دوست داشت دخترش همسر تولی پسر امیر تاتارستان شود. همچنین تولی هم، در سفری به دیار ازبک که فقط یکبار و در یک جلسه پریسا را دیده بود، سخت دلبسته دختر شده بود و چون عاشقی دل خسته، روزگار می گذرانید و همواره به پدرش اصرار می کرد که هرچه زودتر، بساط عروسی و مراسم ازدواج را راه بیندازد. اما طغای که می دانست پریسا پسرش را دوست ندارد و از طرفی امیر آمودریا هم به وی قول داده بود که بالاخره دختر سرکش خود را رام خواهد کرد، همواره به تولی می گفت: - اندکی حوصله کن. چشم، بالاخره من آن عروس خوشگل را به این دربار می آورم. زیرا که طغای به قول دوستش امیر آمودریا اطمینان داشت و در آن روزگار در دیار تاتارها و قزاق و ازبک ها، دختر مطیع محض بود و حق نداشت روی حرف پدرش حرف بزند و از تصمیم بزرگترش سرپیچی کند. شاید در آن تاریخ، در آن خطه و دیار، پریسا اولین دختری بود که مقابل پدرش ایستاده بود. باری، در سفری که طغای به دیار ازبکها و سرزمین بین دو رودخانه سیر دریا و آمودریا، یا سیحون و جیحون کرد، کنیزی را به امیر آمو دریا هدیه داد که این کنیز، جاسوس تولی و دست نشانده او بود. کنیز، هفته ای یکبار اخبار مربوط به پریسا را به عاشق دل خسته تاتاری می رساند. از جمله ماجرای بیماری پریسا را بعد از تماشای بازی چوگان، به وسیله پیک تندرو و تیزپای خود، به گوش تولی رسانید. تولی از شنیدن خبر بیماری معشوق دلبند خود، بی تابی بسیار کرد و مدام به پدرش می گفت ترتيب سفر او را برای عیادت پریسا به دیار ازبکها بدهد. طغای هم طفره می رفت و امروز و فردا می کرد. اما آن زمانی که ملکه، راز عاشقی دخترش را به برزوی گونی فروش برای طبیب مخصوص دربار فاش کرد، کنیز تاتاری پشت پرده بود و تمام حرفهای شنیده را با یک کلاغ و چهل کلاغ کردن، به سرعت برق به گوش پسر امیر تاتارستان رسانید. تولی بعد از شنیدن آن خبر، از روی اسب به زمین افتاد و از هوش رفت ؛ زیرا فراش پیغام رسان، موقعی آن خبر چند برابر بزرگ و تحریف شده را به تولی رسانید که او سوار بر اسب ، قصد رفتن به شکار داشت. چون خبر از اسب فرو افتادن تولی به گوش پدرش طغای رسید، سراسیمه خودش را به پسر رسانید و همچنان که مادر، در دیار ازبک با پریسای بیهوش شده در میدان چوگان رفتار کرد، او هم پسر خود را شخصا بر روی دوش گذاشت و به سرای مخصوص خودش برد و چون از اطرافیان علت را پرسید، به او گفتند که فراشی در گوش ولیعهد حرفی زد که حال ایشان به هم خورد. طغای فراش را فراخواند و پرسید: - تو به پسر من چه گفتی؟ چون فراش از دادن پاسخ ابا کرد، طغای شمشیر از نیام کشید تا گردن او را بزند که فراش از ترس زبان گشود و هر آنچه را که به تولی گفته بود، برای امیر طغای تاتاری هم باز گفت. امیر طغای شمشیر را بر زمین فرو کرد و خودش به شمشیرش، در نهایت غم تکیه داد که شمشیر شکست و از وسط دو نیم شد. اطرافیان شنیدند که طغای گفت « کمر من هم مثل این شمشیر شکست» طغای بلافاصله، دنبال طبيب مخصوص بارگاه خود فرستاد و طبیب که حکیم فرزانه ای بود و فقط طبیب تن نبود، بلکه حکیم جان و روان انسان ها هم بود، تا بالای سر تولی رسید و نگاه به چهره در حالت به بیهوشی او انداخت، رو به امیر دیار تاتارها کرد و زمین ادبی بوسید و گفت: مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد عالم از ناله عشاق مبادا خالی که خوش آهنگ و فرح بخش هوایی دارد اشک خونین بنمودم به طبیبان، گفتند درد عشقست و جگرسوز دوایی دارد سپس ادامه داد: - امیر می داند و من هم در همان نگاه اول از رنگ رخسار امیرزاده فهمیدم که وی چه دردی در دل دارد و در بیت آخر هم حضورتان عارض شدم که « چه جگر سوز دوایی دارد». حال، امیر ابراز لطف بفرمایند و بگویند این بت عاشق کش عیار کیست و کجاست؟ طغای، طبیب را به نشستن دعوت کرد و ماجرای دلدادگی پسرش به پریسا و بی اعتنایی معشوق را به او، از ابتدا تا انتها برای وی تعریف کرد. درست در همان موقع، تولی در بستر خود غلتی زد و در حالت خواب و بیداری و هوش و مدهوشی، زیر لب برای خود زمزمه کرد: چشمی که ترا بیند و در قدرت بی چون مدهوش نماند، نتوان گفت که بیناست گر خون من و جمله عالم تو بریزی اقرار بیاریم که جرم از طرف ماست با جور و جفای تو نسازیم چه سازیم....... تولی، بیت سوم شعر خود را تمام نکرده، دوباره از حال رفت. ادامه دارد @Manifestly
#جملات_ناب ✏️همیشه سکوت نشانۀ تائید حرف طرف مقابل نیست، گاهی نشانۀ قطع امید از سطح شعور اوست...! #میشل_فوکو @Manifestly
🌺🍃🌺🍃 ✏️بالا رفتن سن حتمی است ... اما اینکه روح تو پیر شود ، بستگی به خودت دارد ... ! ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﻭﺭﻕ ﺑﺰﻥ ... ﺍﺳﺘﮑﺎﻥ ﺍﺳﺘﮑﺎﻥ ﭼﺎﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻧﻔﺲ ﮐﺸﯿﺪﻧﺖ ﺑﻨﻮﺵ ... ﻣﺒﺎﺩﺍ ! ... ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺩﺳﺖ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﮒ ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ دوست من... پایان آدمیزاد نه از دست دادن معشوق است نه رفتن یار نه تنهایی... هیچکدام پایان آدمی نیست! آدمی ان هنگام تمام میشود که دلش پیر شود. دلتان همیشه جوان 🍃 🍂🍃 🌺 @Manifestly 🍂🍃
مهم،حتما بخوانید 🌺🍃🌺🍃 ✏️ درایران چیزهای عجیبی وجود دارد که باعث نابودی فرهنگ ما به مرور زمان شده است در حالی که به راحتی میتوان آن را درمان کرد مثلا در ایران دوست داشتن یعنی کلاس گذاشتن برای همدیگر...! مهربانی ات را می گذارند به حساب آویزان بودنت ..! بیایید به هم بفهمانیم دوست داشتن را به حساب چیز دیگری مگذارند ... بیایید عشق را با نیت خوب انتخاب کنیم نه با ماشین و لباس خوب... 🍃برای ازدواج استخاره می کنیم و نه تحقیق و اگر ازدواج خوب نشد میگوییم خدا هم ما را دوست ندارد. 🍃هنوز قبل از پدر شدن حتي يك كتاب تربيت كودك نمي خوانیم اما هرشب برای تربیت کودک دعا میکنیم اما اگر کودک خوب تربیت نشد خدا را مقصر میدانیم... 🍃مردم چشم ديدن بوسه را ندارند درحاليكه براي ديدن صحنه اعدام باشوق حاضر مي شوند! 🍃در مترو یکدیگر را هل میدهیم برای نشستن بر روی صندلی و بهانه می آوریم که من هل نمیدهم نفرات پشتی هل میدهند... 🍃در خیابان و طبیعت زباله میریزیم و بهانه می آوریم که سطل زباله نبود اما زباله را با خود حمل نمیکنیم تا بعدا آن را به سطل زباله بیاندازیم و در عین حال از فرهنگ مردم اروپا تعریف میکنیم و بر حال کشورمان افسوس میخوریم 🍃برای آزادگی امام حسین (ع) اشک میریزیم اما حاضر نیستیم یکروز آزاده زندگی کنیم 🍃خود را مذهبی میدانیم اما کسانی که مثل ما فکر نمیکنند را بد میدانیم و فحش میدهیم 🍃برخی زبانشان پر است از جملات زیبا اما عملشان سرشار از زشتی وقتی میپرسیم چرا اینگونه اید میگویند: همه جامعه اینگونه است من هم مجبورم اینگونه باشم 🔻اما من به شما میگویم به جای اینکه از جامعه تاثیر بد بگیریم ما روی آن تاثیر خوب بگذاریم همیشه که تاثیر یک طرفه نیست.. به جای اینکه همه مشکلات را به گردن دولت یا نظام بیاندازیم بیایید کمی هم خود را اصلاح کنیم. 📝ادمین مانیفست 🍃 🍂🍃 🌺 @Manifestly 🍂🍃