eitaa logo
«افق»امامزاده حلیمه خاتون سلام الله علیها
287 دنبال‌کننده
7هزار عکس
802 ویدیو
66 فایل
کانال فرهنگی ؛ قرآنی واجتماعی مرکز افق امامزاده حلیمه خاتون «س» شهر کرکوند شهرستان مبارکه اصفهان
مشاهده در ایتا
دانلود
شمارۀ۸۵ 🔵فـداکـاری زنــان بر بالای تپه ای در شهر وینسبرگ آلمان، قلعه ای قدیمی و بلند وجود دارد که مشرف بر شهر است.اهالی وینسبرگ افسانه ای جالب در مورد این قلعه دارند که بازگویی آن مایه مباهات و افتخارشان است افسانه ای حاکی از آن است که در قرن ۱۵، لشکر دشمن این شهر را تصرف و قلعه را محاصره می کند. اهالی شهر از زن و مرد گرفته تا پیر و جوان، برای رهایی از چنگال مرگ به داخل قلعه پناه می برند. فرمانده دشمن به قلعه پیام می فرستد که پیش از حمله ویران کننده خود حاضر است به زنان و کودکان اجازه دهد تا صحیح و سالم از قلعه خارج شده و پی کار خود روند. پس از کمی مذاکره، فرمانده دشمن به خاطر رعایت آیین جوانمردی و براساس قول شرف، موافقت می کند که هر یک از زنان در بند، گرنبها ترین دارایی خود را نیز از قلعه خارج کند به شرطی که به تنهایی بتواند آن را حمل کند. ناگفته پیداست که چهره حیرت زده و سرشار از شگفتی فرمانده دشمن به هنگامی که هر یک از زنان شوهر خود را کول گرفته و از قلعه خارج می شدند بسیار تماشایی بود. 👇👇👇👇👇👇 https://chat.whatsapp.com/I0xnLtp7QEmEMqJ5l1lH2S
شمارۀ۸۷ 🔵 مراقب باشید بزرگی اسم مشکلات از پای درتان نیاورد! 🔸"مراد" ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﻫﺎﻟﯽ روستا ﺑﻪ ﺻﺤﺮﺍ رﻓﺖ ﻭ در راه برگشت، به ﺷﺐ خورد و از قضا در تاریکی شب ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩ. 🔹ﭘﺲ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ ﺳﺨﺖ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﺮ ﺣﯿﻮﺍﻥ غالب ﺷﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﺸﺖ ﻭ ﺍﺯ آنجاییکه ﭘﻮﺳﺖ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽ‌ﺭﺳﯿﺪ، ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ آﺑﺎﺩﯼ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ. 🔸ﭘﺲ ﺍﺯ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ روستا، ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ‌ﺍﺵ ﺍﺯ ﺑﺎﻻﯼ ﺑﺎﻡ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ: ﺁﻫﺎﯼ ﻣﺮﺩﻡ، مراد ﯾﮏ شیر ﺷﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩ! 🔹مراد ﺑﺎ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺍﺳﻢ ﺷﯿﺮ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﻭ ﻏﺶ ﮐﺮﺩ. 🔸ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻧﻤﯽ‌ﺩﺍﻧﺴﺖ ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺷﺪﻩ ﺷﯿﺮ ﺑﻮﺩﻩ است! 🔹ﻭﻗﺘﯽ به هوش آمد از او پرسیدند: «برای چه از حال رفتی؟» 🔸مراد گفت: «فکر کردم حیوانی که به من حمله کرده یک سگ است!» 🔹مراد بیچاره ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ یک سگ به او حمله کرده است وگرنه ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻭﻝ ﻏﺶ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺯﯾﺎﺩ ﺧﻮﺭﺍﮎ ﺷﯿﺮ ﻣﯽ‌ﺷﺪ. ♦️ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﻢ ﯾﮏ ﻣﺸﮑﻞ ﺑﺘﺮﺳﯿﺪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺑﺠﻨﮕﯿﺪ ﺍﺯ ﭘﺎ ﺩﺭﺗﺎﻥ ﻣﯽ‌ﺁﻭﺭﺩ!! 👇👇👇👇👇👇 https://chat.whatsapp.com/I0xnLtp7QEmEMqJ5l1lH2S
شمارۀ۹۱ 🔵پـا یا کفـش؟! کفش هایش انگشت نما شده بود و جیبش خالی! یک روز دل انگیز بهاری از کنار فروشگاهی می گذشت؛ مأیوسانه به کفش ها نگاه می کرد و غصۀ نداشتن بر همۀ و جودش چنگ انداخته بود. ناگاه! جوانی کنارش ایستاد،سلام کرد و با خنده گفت:چه روز قشنگی! مرد به خود آمد، نگاهی به جوان انداخت و از تعجب دهانش باز ماند! جوان خوش سیما و خنده بر لب،پاهایش از زانو قطع بود و با عصا ایستاده بود!! 👇👇👇👇👇👇 https://chat.whatsapp.com/GAO1jYgx2U9D3MV3UUt1mM
شمارۀ۹۲ 🔵 پنج گنج حکمت 🔸حكيمى در بیابان به چوپانی رسید و گفت: 🔸چرا به جای تحصیل علم، چوپانی می‌کنی؟ 🔹چوپان در جواب گفت: آنچه خلاصه دانش‌هاست یاد گرفته‌ام. 🔸حكيم گفت: خلاصه دانش‌ها چیست؟ 🔹چوپان گفت: پنج چیز است - تا راست تمام نشده، دروغ نگویم - تا مال حلال تمام نشده، حرام نخورم - تا از عیب و گناه خود پاک نگردم، عیب مردم نگویم. - تا روزی خدا تمام نشده، به در خانه دیگری نروم. - تا قدم به بهشت نگذاشته‌ام، از هوای نفس و شیطان، غافل نباشم. 🔸حكيم گفت: حقا که تمام علوم را دریافته‌ای، هر کس این پنج خصلت را داشته باشد از آب علم و حکمت سیراب شده. 👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3503030331C272e9e9108
شمارۀ۹۳ 🔵 قدر فرصت‌های ناب را بدانیم 🔹یکی از مفسران قرآن کریم می‌گوید: مانده بودم «لفی خسر» را چگونه معنا کنم، از بس فکر کردم خسته شدم و با خود گفتم بروم سراغ سوره‌های دیگر تا فرجی شود. 🔸نقل می‌کند روزی گذرم به بازار افتاد و دیدم کسی با التماس فراوان به مردم می‌گوید: مردم رحم کنید به کسی که سرمایه‌اش در حال آب شدن هست و داره نابود میشه، نگاه کردم دیدم او یخ فروش است و یک قالب یخ آورده، هوا هم گرم است و یخ هم در حال آب شدن و او التماس می‌کند از مردم که از من یخ بخرید. 🔸من معنای «لفی خسر» را در سوره عصر از این یخ فروش فهمیدم؛ ما هم لحظه به لحظه یخ زندگیمان در حال آب شدن است اما قدر این نعمت‌ها و فرصت‌های ناب را نمی‌دانیم و درک نمی‌کنیم مگر زمانی که دیر می‌شود و جز افسوس کاری از ما ساخته نیست. 👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3503030331C272e9e9108
شمارۀ۹۴ 🔵امـیـد نباید هرگز خاموش شود چهار شمع به آرامی می سوختند،محیط آنقدر ساکت بود که می شد صدای صحبت آنها را شنید.اولین شمع گفت:«من صلح هستم،هیچ کس نمی تواند مرا همیشه روشن نگه دارد.فکر می کنم که به زودی خاموش شوم.هنوز حرف شمع صلح تمام نشده بود که شعله آن کم و بعد خاموش شد.»شمع دوم گفت:«من ایمان هستم،واقعا انگار کسی به من نیازی ندارد برای همین من دیگر تمایل ندارم که بیشتر از این روشن بمانم.»حرف شمع ایمان که تمام شد،نسیم ملایمی وزید و آن را خاموش کرد.وقتی نوبت به سومین شمع رسید با اندوه گفت:«من عشق هستم توانایی آن را ندارم که روشن بمانم،چون مردم مرا به کناری انداخته اند و اهمیتم را نمی فهمند،آنها حتی فراموش کرده اند که به نزدیک ترین کسان خود محبت کنند و عشق بورزند.»پس شمع عشق هم بی درنگ خاموش شد.کودکی وارد اتاق شد و دید که سه شمع دیگر نمی سوزند.او گفت:«شما که می خواستید تا آخرین لحظه روشن بمانید،پس چرا دیگر نمی سوزید؟»چهارمین شمع گفت:«نگران نباش،تا وقتی من روشن هستم،به کمک هم می توانیم شمع های دیگر را روشن کنیم.من امید هستم.» چشمان کودک درخشید،شمع امید را برداشت و بقیه شمع ها را روشن کرد. بنابراین این شعله امید هرگز نباید خاموش شود.ما باید همیشه امید،ایمان،صلح و عشق را در وجود خود حفظ کنیم. 👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3503030331C272e9e9108
شمارۀ۸۹ 🔵از فرصت ها استفاده کنید مردی با اسلحه وارد بانکی شد و تقاضای پول کرد وقتی پول ها را دریافت کرد رو به یکی از مشتریان بانک کرد و پرسید: آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟ مرد پاسخ داد: بله قربان من دیدم سپس دزد اسلحه را به سمت شقیقۀ مرد گرفت و او را در جا کشت. او دوباره رو به زوجی کرد که نزدیک او ایستاده بودند و از آنها پرسید: آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟ مرد پاسخ داد: نه قربان، من ندیدم. اما همسرم دید!!! 👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3503030331C272e9e9108
💠در سالی که قحطی بیداد کرده بود و مردم همه زانوی غم به بغل گرفته بودند مرد عارفی از کوچه ای می گذشت غلامی را دید که بسیار شادمان و خوشحال است . 🔹به او گفت چه طور در چنین وضعی می خندی و شادی می کنی ؟ جواب داد که من غلام اربابی هستم که چندین گله و رمه دارد و تا وقتی برای او کار می کنم روزی مرا می دهد پس چرا غمگین باشم در حالی که به او اعتماد دارم؟ 🔹آن مرد عارف که از عرفای بزرگ ایران بود گفت: از خودم شرم کردم که غلام به اربابی با چند گوسفند توکل کرده و غم به دل راه نمی دهد و من خدایی دارم که مالک تمام دنیاست و نگران روزی خود هستم. https://eitaa.com/joinchat/3503030331C272e9e9108
شمارۀ ۱۰۷ 🔵 پنج خصلت مداد 🔹عالمی مشغول نوشتن با مداد بود. 🔸کودکی پرسید: چه می‌نویسی؟ 🔹عالم لبخندی زد و گفت: مهمتر از نوشته‌هایم، مدادیست که با آن می‌نویسم. می‌خواهم وقتی بزرگ شدی مثل این مداد بشوی! 🔸پسرک تعجب کرد! چون چیز خاصی در مداد ندید. 🔹عالم گفت: پنج خصلت در این مداد هست. سعی کن آنها را به دست آوری. 1⃣ اول: می‌توانی کارهای بزرگی کنی اما فراموش نکن دستی وجود دارد که حرکت تو را هدایت می‌کند و آن دست خداست! 2⃣ دوم: گاهی باید از مدادتراش استفاده کنی، این باعث رنجش می‌شود ولی نوک آن را تیز می‌کند پس بدان رنجی که می‌برى از تو انسان بهتری می‌سازد! 3⃣ سوم: مداد همیشه اجازه می‌دهد برای پاک کردن اشتباه از پاك‌كن استفاده کنی پس بدان تصحیح یک کار خطا، اشتباه نیست! 4⃣ چهارم: چوب مداد در نوشتن مهم نیست؛ مهم مغز مداد است که درون چوب است پس همیشه مراقب درونت باش که چه از آن بیرون می‌آید! 5⃣ پنجم: مداد همیشه از خود اثری باقی می‌گذارد پس بدان هر کاری در زندگیت مى‌كنى، ردی از آن به جا مى‌ماند. پس در انتخاب اعمالت دقت کن! 👇👇👇👇👇👇 https://chat.whatsapp.com/GAO1jYgx2U9D3MV3UUt1mM
🔸 خاک مالی نقل می‌کنند که شاه عباس وقتی میدان نقش جهان را می‌ساخت، دم دمای غروب خودش می‌رفت و مزد کارگران را می‌داد. کارگران هم برای دیدن شاه و هم برای گرفتن پول صف می‌کشیدند و خوشحال و قبراق مدت‌ها در صف می‌ماندند تا از دست شاه پول بگیرند. در این میان عده‌ای بودند که کار نکرده بودند و روی خاک غلت می‌زدند و لباس‌های خود را خاکی می‌کردند و در صف می‌ایستادند تا بدون زحمت کشیدن حقوق دریافت کنند. وقتی نوبت به آنان می‌رسید، سر کارگرانِ عصبانی که کار نکرده‌های رند را خوب می‌شناختند، به پادشاه ندا می‌دادند و کارگران خاک‌مالی‌شده را با فحش و بد و بی‌راه بیرون می‌انداختند أمّا شاه عباس آن‌ها را صدا می‌زد و به آن‌ها نیز دستمزد می‌داد و می‌گفت: من پادشاهم و در شأن من نیست که اینان را ناامید برگردانم! 🌹یا صاحب الزمان! مدت‌هاست در بساط شما خودمان را خاک‌مالی کرده‌ایم! گاهی در نیمه‌ی شعبان، گاهی جمعه‌ها، گاهی در زیارت و گاهی در قنوت نماز، دعای‌تان کرده‌ایم! می‌دانیم این کارها کار نیست و خودمان می‌دانیم کاری نکرده‌ایم ولی خوب یاد گرفته‌ایم خودمان را خاک مالی کنیم و در صف، منتظر بمانیم تا دستمزد دریافت کنیم. ای پادشاه مُلک وجود! این دست‌های نیازمند، این چشم‌های منتظر، این نگاه‌های پرتوقع، گدای یک نگاه شمایند! یک نگاه! از همان نگاه‌های لطف آمیز که به کارکرده‌های با إخلاص‌تان روامیدارید إلتماس دعاي فرج 🤲 أللَّھُمَ عجِلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🤲 🆔 https://chat.whatsapp.com/GAO1jYgx2U9D3MV3UUt1mM
📚از دست دادن‌ فرصت‌ها 💠 مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود.کشاورز گفت برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می کنم اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد. مرد قبول کرد. در طویله اولی که بزرگترین بود باز شد . باور کردنی نبود بزرگترین و خشمگین ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود. گاو با سم به زمین می کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید تا گاو از مرتع گذشت. دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد. گاوی کوچکتر از قبلی که با سرعت حرکت کرد. 🔷جوان پیش خودش گفت : منطق می گوید این را ولش کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد. سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر میکرد ضعیفترین و کوچکترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود. 🔷پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد. اما.........گاو دم نداشت! 🔸 الْفُرْصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَيْرِ .(حکمت 21) 🔸 فرصت ها چون ابرها مى گذرند، پس فرصت هاى نيک را غنيمت شماريد. https://eitaa.com/joinchat/3503030331C272e9e9108
💠حضرت عیسی(علیه‌السلام) از ڪنار قبری گذر ڪرد ڪه صاحب آن را عذاب می‌ڪردند. اتفاقا سال دیگر گذرش بر آن قبر افتاد. دید ڪه عذاب برداشته شده و صاحب قبر در شڪنجه نیست. عرض ڪرد: 🔸 خدایا❗️ سال گذشته از ڪنار این قبر گذشتم، صاحبش در عذاب و شڪنجه بود و امسال عذاب ندارد. علتش چیست❓ ⚜️خداوند به آن حضرت وحی فرمود: یا روح الله❗️این شخص فرزند صالحی داشت ڪه وقتی بزرگ شد و تمڪن یافت راهی اصلاح ڪرد و یتیمی را پناه داد و من او را به خاطر ڪار نیڪ پسرش آمرزیدم. 📗بحارالانوارج ۶ص۲۲۰. 🆔 https://chat.whatsapp.com/GAO1jYgx2U9D3MV3UUt1mM