eitaa logo
قــرارگــاه فرهنگی شَـهـِـیِـد حاج قاسم سلیمانی
19 دنبال‌کننده
771 عکس
153 ویدیو
38 فایل
﷽ 🔶اخـلـاص و معنـویـت بـسـیجی و ارتباط با خـــدا در بسیجی، یک خـصوصـیـت عـمـده اسـت ⚘ مــقام مــعـظـم رهـبـری🖊}۱۳۷۶/۹/۵ 🌟مسجدامام حسن مجتبی《ع》
مشاهده در ایتا
دانلود
ما خیلی تو رفت و آمدهامون رعایت میکردیم تا هر لقمه ای نخوریم ولی همیشه می گفت صله رحم را هیچ وقت ترک نکنید رفت و آمد داشته باشید بعد بدید تا پاک بشه خودش هم خیلی زیاد صدقه میداد" 🍃⚘🍃 خوبی های زیادی داشت. قدرت جذب بالایی داشت. نوع برخوردش، کلام شیرینی که داشت. خیلی قشنگ دعا میکرد طوری که برای همه مراسم ها دعای آخر را میدادند حسام بخونه😭 🍃⚘🍃 همیشه تا دعا میکرد اول برای امام زمان (عج)♡ برای سلامتی آقا♡و در حتما می گفت خدایا ما را به برسان. عاشورا اآنقدر این دعا را با طرز عجیبی بیان کرد که تا حالا اینجوری ندیده بودیم.😭🍃⚘🍃 علاقه زیادی به ورزش داشت و در باشگاه رزمی " رزم انتظاران " تحت نظر حاج آقا علمایی فعالیت ورزشی خود را در رشته دفاع شخصی شروع کرد. ما از یک خانواده مذهبی بودیم که به حلال و حرام و واجبات اهمیت فراوان میدادند و ما هم همینجوری بچه ها را بزرگ کردیم. از زمانی که امام خمینی(ره) ولایت فقیه را مطرح کردند و ما شناخت پیدا کردیم، به خانواده انتقال دادیم. 🍃⚘🍃 ۳
هم خیلی مسئله فقیه را پیگیری می کرد. از دوران راهنمایی شروع کرده بود و همه جزوه های مربوط را مطالعه میکرد. فقیه را خیلی عمیق درک کرده بود. هر وقت آقا مقام معظم رهبری♡ سخنرانی داشتند سه بار گوش میداد بعد همه را نکته برداری میکرد و نگه می داشت. همان دوران مدرسه هر ای از درسش و کتابش را می خواست کنه اول اون صفحه می نوشت رب الشهدا و الصدیقین🍃⚘🍃 و این کار را در هم ادامه میداد". همیشه به ما می‌گفت مجالس مذهبی را از دست ندین همیشه شرکت کنید چون دعایی که اونجا خوانده میشه مستجاب میشه چون ممکنه یک نفر اونجا دلش بشکنه به خاطر اون یک نفر دعای بقیه هم اجابت میشه.😔 یک ماه قبل از بی خبر به کربلا رفته بود وقتی اومد دیگر اون حسام همیشگی نبود صورتش پر نور شده بود روحانیت عجیبی پیدا کرده بود حتی حرف زدنش هم کمتر شده بود".😭 🍃⚘🍃 اون روز صبحش را طوری خواند که تن هممون لرزید😭. وقتی تموم شد بهش گفتم این چه نمازی بود خوندی؟ تنمون لرزید! گفت مامان دیگه اینجا سختمه نفس بکشم.😭 🍃⚘🍃 ۴
بهش گفتم مامان همه دارن اینجا نفس میکشن، این چه حرفیه؟ گفت نه دیگه، هواش برام سنگینه. وقتی خواست بره بوی عطر عجیبی میداد. طوری که از خونه تا مسجد بوی عطرش پیچیده بود".😭 🍃⚘🍃 به روایت از پدر شهید: روز دی بعد از راهپیمایی همه وسایل هیئت و راهپیمایی را جمع کردن با دوستش بردن انبار که موقع برگشت بهشون تیراندازی کرده بودند😭. 🍃⚘🍃 بعد میکشونن سمت گاردریل وسط اتوبان، می خوره زمین ولی باز بلند میشه اونا شروع میکنن به شعار دادن هم شعار های خودش را میده بعد همه میریزن سرش😭🍃⚘🍃 روز دی از دانشگاه که میاد بیرون وقتی وارد اتوبان شیخ فضل الله میشه دو تا ماشین راه را میبندن و را میکشونن سرپیچ جایی که تو نقطه کور دوربین ها بوده😔🍃⚘🍃 هر کدام ای بهش میزنن که تو پرونده پزشکی قانونی نوشته با گوی آهنی و شیء نوک تیز.....بهش ضربه زدند😭🍃⚘🍃 وقتی میبرنش بیمارستان شماره و آدرس میده. دکتر ها تعریف کردن که بار از هوش رفت و هر باری که به هوش میومد یا زهرا(س)⚘ یا حسین(ع)⚘میگفت😭 ولی سوم چنان یاحسین⚘گفت که نا خودآگاه همه وسایل ما از دستمون رها شد و... همگی زدیم زیر گریه.😭🍃⚘🍃 ۵
به روایت از برادرشهید: من و چون فاصله سنی کمی داشتیم همیشه با هم بودیم. تو ۸۸ من خیلی کم طاقت بودم. یک دفعه توی انقلاب بود، سر وصال. دیدیم پدرمون داره با موتور میاد که یک دفعه دیدیم به حاجی حمله کردند و دارن میزننش😔. من و رفتیم جلو. من باهاشون درگیر می‌شدم ولی فقط بلندشون می‌کرد و دورشون میکرد و میگفت اینا گول خوردن قضیه از یک جای دیگه داره آب می‌خوره." سرانجام امیرحسام ذوالعلی، در دهم دی ماه ۸۸ و یک روز پس از حماسه بزرگ ۹ دی، در حمله عده ای از منافقان فتنه گر، مجروح و سپس به شهادت رسید.🍃⚘🍃 : قطعه ۲۷ تهران، بهشت زهرا، ردیف ۸۴ شماره ۱۴ 🍃⚘🍃 ۶
شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم،شهدای هسته ای و علی الخصوص شهیدسرفراز 💠 شهید امیرحسام ذوالعلی💠 🌷 صلوات 🌷‌ ✨ التماس دعای فرج وشهادت✨ یاعلی مدد ۷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از camsha | کامشا
▪️أیْنَ‌الطّالِبُ بِدَمِ‌الْمَقْتُولِ بِكَرْبَلاءَ▪️ 🔰 دعای پرفیض ندبه ✨ویژه برادران و خواهران✨ 🔺 جمعه ها 🕰 راس ساعت ۷:۱۵ صبح 💫با میزبانی جوانان و نوجوانان خادم کریم اهل بیت علیه السلام 💫 🕌 مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام 🌹 محله انبیا🌹 @camsha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📢🌼 با تقدیم سلام و عرض احترام 🌼 در دوشنبه های شهدایی متعلق به سروران جوانان بهشتی آقا امام حسن مجتبی و آقا ابا عبدلله الحسین علیها السلام در خدمت شما هستیم با معرفی یه برادر شهید دفاع مقدس🌷
سلام بر امام شهیدان، حسین ابن علی سلام بر تمام شهیدان از ازل تا ابد ... سلام بر شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم و سلامت ... 🌼🌷🌼🌷🌼🌷🌼🌷🌼 سلام بر سردار عزیزمان، فرمانده فاتح قلبهای همه، فرمانده شهید شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم و شهیدانش... 💫به یار می‌مانی و سپاهش/ به سیصد و سیزده علمدار💫 یادت را همیشه در دل و دیده زنده خواهیم داشت🌺🌼🌸 میدان نگاهش به میدان داری ماست. ۱
برادران شهید🍃⚘🍃⚘🍃⚘🍃 محمد علی برادر دوقلوها در ٣۰ دی ماه ۶۵ و قلوها در ٣۰ دی ماه ۶۶ به رسیدند. در سالروز برادر شهیدشان علی، شهید شدند. معرفی#۳ برادر شهید به روایت از خواهرگرامی‌شان: مادرمان سال ۱۳۹۰ و پدرمان سال ۱۳۸۸ به رحمت خدا رفتند. ما ۷ خواهر و برادر بودیم. پدر و مادرم زحمات زیادی برای تربیت و پرورش بچه‌ها کشیدند و اش شهادت علی ، و شد. ما اصالتاً یزدی هستیم. پدرم برای کسب‌ و کار به تهران آمد و در کابینت‌ سازی مشغول شد. ایشان خیلی مقید بود. اهل نماز و قرآن بود. والدینمان در یک خانواده‌ی مذهبی در یزد پرورش پیدا کرده بودند. پدرم کارگر و خیلی زحمتکش بود. بعد‌ها که مغازه‌ی لبنیات و ماست‌‌بندی رو راه‌ اندازی کرد همه‌ی بچه‌ها و مادرمان در تهیه و چرخاندن مغازه به پدر کمک می‌کردند. در زمان جنگ هم که و پدر یکی بعد از دیگری راهی شدند. ما به کمک مادر می‌رفتیم تا دست‌ تنها نماند. ۲
علی قبل جنگ در زمان انقلاب فعالیت داشت. برادرم سرباز بود که با فرمان امام خمینی رحمة الله علیه از محل خدمتش فرار کرد. به ما هم سفارش کرده بود اگر دنبال من آمدند بگویید نمی‌‌دانیم کجا رفته است و اطلاعی ازش نداریم.😔 می‌‌ترسیدیم نکنه بیایند و پیداش کنند و اتفاقی برایش بیفتد. علی ۲۷ سال داشت که راهی جبهه شد. متأهل بود و فرزند پنج ساله و سه ساله هم داشت. دو سال بعد از حضور در جبهه به رسید.😔 علی ۳۰ دی ماه ۱۳۶۵ در کربلای ۵ شهید شد.😔 ترکش به شقیقه‌اش خورده بود. همزمان با محمد علی در بود. پدر که متوجه برادرمان شده بودند از ایشان خواستند چند روزی مرخصی بگیرد و به خانه برگردد. فردای روزی که پدر به خانه رسید چند نفر از اهالی مسجد به دیدار پدر آمدند و خبر محمد علی را دادند.😔 محمد علی گذشت بود. می‌گفت: اگر از کسی دلگیرید کنید. هر زمانی که می‌‌خواست به منطقه برود همه‌ی خواهر‌ها و برادر‌ها را دور هم جمع می‌کرد و یک ولیمه برای خداحافظی می‌ داد و از همه حلالیت می‌‌طلبید.😔 ۳