eitaa logo
3.4هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
2.2هزار ویدیو
54 فایل
ایـنجـا دیـار ولایـت مـداران است، دیـار دختـــران و پســـران غیور ایرانــے از نســل سلیـــمانے که اسـوه امیـد و انتظارند و مـیراث دار شــهامتــ.👌 💯 ارتباط با ما از طریق👈 @Revolutionary_teenager ناشناسمون👈https://harfeto.timefriend.net/17545631201342
مشاهده در ایتا
دانلود
مشق
#رمان #دمشق_دیار_عشق #قسمت_نوزدهم با قدم هایی که در زمین فرو می‌رفت به سمتم آمد و ظاهراً من باید قرب
پاهایم به هم می‌پیچید و هرچه تلاش می‌کردم تندتر بدوم تعادلم کمتر می‌شد و آخر درد پهلو کار خودش را کرد که قدم‌هایم سِر شد و با زانو به زمین خوردم. کف خیابان هنوز از باران ساعاتی پیش خیس و این دومین باری بود که امشب در این خیابان‌های گلی نقش زمین می‌شدم؛ خواستم بلند شوم و این بدن در هم شکسته دیگر توانی برای دویدن نداشت که دوباره صورتم به زمین خورد و زخم پیشانی‌ام آتش گرفت. کف هر دو دستم را روی زمین عصا کردم بلکه بتوانم برخیزم و او بالای سرم رسیده بود که مردانه فریاد کشید:«برای چی فرار می‌کنی؟» صدای ابوجعده نبود و مطمئن شدم که یکی از همان اجیر شده‌های وهابی آمده تا جانم را بگیرد که سراسیمه چرخیدم و او امانم نداد که کنارم نشست و به سختی بازخواستم کرد:«از آدمای ابوجعده ای؟» گوشه چادرم هنوز روی صورتم مانده و چهره ام به درستی پیدا نبود، اما آرامش صورت او در این تاریکی شب به روشنی پیدا بود. خط خونه پیشانی‌ام دلش را سوزاند و خیال می‌کرد وهابی ام که به نرمی چادرم را از صورتم کنار زد؛ و زیر پرده اشک و خون، تازه چشمانم به خاطرش آمد که رنگ از رخش پرید. با دیدن مظلومیتم صدایش گرفت:«شما اینجا چکار می کنید؟» شش ماه پیش پیکر غرق خونش را کنار جاده رها کرده و باورم نمی شد زنده باشد؛ غریبانه ضجه زدم:«من با اونا نبودم، من داشتم فرار میکردم...»و درد پهلو تا ستون فقراتم فریاد کشید و نفسم رفت. ادامه_دارد ╭┈┈┈⋆┈┈──────────── 『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』 ✾•⌈↝‌ @Mashgh_kerman🍭⃟💌