مشق
#رمان #دمشق_دیار_عشق #قسمت_نوزدهم با قدم هایی که در زمین فرو میرفت به سمتم آمد و ظاهراً من باید قرب
#رمان
#دمشق_دیارِ_عشق
#قسمت_بیستم
پاهایم به هم میپیچید و هرچه تلاش میکردم تندتر بدوم تعادلم کمتر میشد و آخر درد پهلو کار خودش را کرد که قدمهایم سِر شد و با زانو به زمین خوردم.
کف خیابان هنوز از باران ساعاتی پیش خیس و این دومین باری بود که امشب در این خیابانهای گلی نقش زمین میشدم؛ خواستم بلند شوم و این بدن در هم شکسته دیگر توانی برای دویدن نداشت که دوباره صورتم به زمین خورد و زخم پیشانیام آتش گرفت.
کف هر دو دستم را روی زمین عصا کردم بلکه بتوانم برخیزم و او بالای سرم رسیده بود که مردانه فریاد کشید:«برای چی فرار میکنی؟»
صدای ابوجعده نبود و مطمئن شدم که یکی از همان اجیر شدههای وهابی آمده تا جانم را بگیرد که سراسیمه چرخیدم و او امانم نداد که کنارم نشست و به سختی بازخواستم کرد:«از آدمای ابوجعده ای؟»
گوشه چادرم هنوز روی صورتم مانده و چهره ام به درستی پیدا نبود، اما آرامش صورت او در این تاریکی شب به روشنی پیدا بود.
خط خونه پیشانیام دلش را سوزاند و خیال میکرد وهابی ام که به نرمی چادرم را از صورتم کنار زد؛ و زیر پرده اشک و خون، تازه چشمانم به خاطرش آمد که رنگ از رخش پرید.
با دیدن مظلومیتم صدایش گرفت:«شما اینجا چکار می کنید؟»
شش ماه پیش پیکر غرق خونش را کنار جاده رها کرده و باورم نمی شد زنده باشد؛ غریبانه ضجه زدم:«من با اونا نبودم، من داشتم فرار میکردم...»و درد پهلو تا ستون فقراتم فریاد کشید و نفسم رفت.
ادامه_دارد
╭┈┈┈⋆┈┈────────────
『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』
✾•⌈↝ @Mashgh_kerman🍭⃟💌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میلادِ پدر بر تو مبارک . .💚:)
╭┈┈┈⋆┈┈────────────
『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』
✾•⌈↝ @Mashgh_kerman🍭⃟💌
مشق
باغیر،مشغولیموازمولایخود،غافل... غافلترازهرچیزبرواجبترینچیزیم💔 جمعه را با سلام به صاحبان آغاز م
🌞 هر "صبح آغازیست دوباره"
برای آموختن و بالیدن
🌞آغازی برای تکاندن غبار از دل
نشاندن غنچههای عشق و محبت...
پس شروع دوباره زندگی
بر تو مبارک....
صبح بخیر شنبه تون پر انرژی😍🪴
╭┈┈┈⋆┈┈────────────
『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』
✾•⌈↝ @Mashgh_kerman 🍭⃟💌
﷽
خورشید سپهر رهبری پیدا شد
احیا گر فقه جعفری پیدا شد
تبریک به مهدی عج که به عالم امشب
رخسار امام عسکری پیدا شد . . .
#میلاد_امام_حسن_عسکری(ع)🌺
╭┈┈┈⋆┈┈────────────
『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』
✾•⌈↝ @Mashgh_kerman 🍭⃟💌
مِنَ التَواضُعِ السَّلامُ عَلى كُلِّ مَنْ تَمُرُّ بِهِ،
وَ الْجُلُوسُ دُونَ شَرَفِ الْمَجْلِس
سلام كردن به هر كسی كه بر او میگذری
و نشستن در جایی كه پایینتر از جایگاه
توست، نشانه تواضع و فروتنی است..
-امامحسنعسکریعلیهالسلام-
╭┈┈┈⋆┈┈────────────
『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』
✾•⌈↝ @Mashgh_kerman🍭⃟💌
"حـــــــــــــــجـــــــــــــــابـــــــــــــــᥫ᭡
↶تضــــــمــنی بـرایــــــ...🌸🫀"
#ریحانه
╭┈┈┈⋆┈┈────────────
『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』
✾•⌈↝ @Mashgh_kerman🍭⃟💌
برای تو عزیزم:
حواسم هست چقدر داری تلاش میکنی، لطفا کم نیار!
#انگیزشی
╭┈┈┈⋆┈┈────────────
『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』
✾•⌈↝ @Mashgh_kerman🍭⃟💌
مشق
#رمان #دمشق_دیارِ_عشق #قسمت_بیستم پاهایم به هم میپیچید و هرچه تلاش میکردم تندتر بدوم تعادلم کمتر
#رمان
#دمشق_دیارِ_عشق
#قسمت_بیست_یکم
و او نمیدانست که با این دختر نامحرم میان خیابان خلوت چه کند که با نگاهش پَرپَر میزد بلکه کمکی پیدا کند
میترسید تنهایم بگذارد و همان بالای سرم با کسی تماس گرفت و بعد از چند دقیقه خودرویی سفید کنارمان رسید.
از راننده خواست پیاده نشود، خودش عقبتر ایستاد و چشمش را به زمین انداخت تا بیواهمه از نگاه نامحرمی از زمین بلند شوم.
احساس میکردم تمام استخوانهایم در هم شکسته که زیر لب ناله میزدم و پیکرم را سمت ماشین می کشیدم. بیش از شش ماه بود که حس رهایی فراموشم شده و حضور او در چنین شبی مثل معجزه بود، که گوشه ماشین در خودم فرو رفتم و زیر آواری از درد و وحشت بیصدا گریه کردم.
مرد جوانی پشت فرمون بود،در سکوت خیابانهای تاریک داریا را طی میکردیم و این سکوت مثل خواب سحر به تنم میچسبید؛مصطفی با لحن نرمی گفت:«برای زیارت اومده بودید حرم؟» صدایش به اقتدار آن شب نبود،انگار متوجه درماندگیم شده بود که گفت:« میخواید بریم بیمارستان؟»
ماهها بود کسی با اینهمه نگران حالم نشده بود و عادت کرده بودم دردهایم را پنهان کنم که صدایم در گلو گم شد«نه...»
او به رخم نمیکشید که همسرم به قصد کشتنش به قلبش خنجر زد و باز برایم بیقراری میکرد:«خواهرم؛ کجا میخواید برسونیمتون؟»
خبر نداشت شش ماه در این شهر زندانی و امشب دیگر زندانی هم برای زندگی ندارم شاید میدانست هر بلایی که سرم آمده از دیوانگی سعد آمده، که زیر لب پرسید:«همسرتون خبرداره که اینجایید؟»
در سکوت سنگین به شیشه مقابلش خیره باد و نفسی هم نمیکشید تا پاسخم را بشنود و من دلواپس شیعیان حرم بودم که به جای جواب، معصومانه پرسیدم:« تو حرم کسی کشته شده؟» سری به نشانه منفی تکان داد و از وحشت چشمانم به شوهرم شک کرده بود که دوباره می سعد را گرفت:« الان همسرتون کجاست؟ میخواید باهاش تماس بگیرید؟»
شش ماه پیش سعد موبایلم را گرفته بود و خجالت میکشیدم اقرار کنم اکنون عازم ترکیه و در راه پیوست به ارتش آزاد که باز حرف را به هوای حرم کشیدم:« اونا میخواستن همه رو بکشن...»
فهمید پای من هم در میان بوده و نمیخواست خودم را پیش رفیقش رسوا کنم که بلافاصله کلامم را شکست:« هیچ غلطی نتونستن بکنن!»جوان از آینه به صورتم نگاهی گذرا کرد، به این همه آشفتگی ام شک کرده بود و مصطفی میخواست آبرویم را بخرد که با متانت ادامه داد:« از چند وقت پیش که وهابی ها به بهانه تظاهرات وارد مردم شدن، ما خودمون یه گروه تشکیل دادیم تا از حرم سیده سکینه(س) دفاع کنیم، امشب آماده بودیم و تا دست به اسلحه شدن، غلافشون کردیم!»
ادامه_دارد
╭┈┈┈⋆┈┈────────────
『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』
✾•⌈↝ @Mashgh_kerman🍭⃟💌
حد اعلای ادب را من رعایت کردهام
تا نشستی در دلم از خویشتن برخاستم..
-امامزمانم-
╭┈┈┈⋆┈┈────────────
『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』
✾•⌈↝ @Mashgh_kerman🍭⃟💌
مشق
🌞 هر "صبح آغازیست دوباره" برای آموختن و بالیدن 🌞آغازی برای تکاندن غبار از دل نشاندن غنچههای عشق و
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام صبح قشنگتون بخیر و شادی 🍃😉
به ۲۲مهر ۱۴۰۳ خوش آومدین
#طلوعی_دیگر⛅️
╭┈┈┈⋆┈┈────────────
『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』
✾•⌈↝ @Mashgh_kerman 🍭⃟💌
🔋همونجوری که نمیزاری شارژ گوشیت به این مرحله برسه،
نباید بزاری خودتم اینجوری بشی...!
+ مراقب خودت باش🌸
#انگیزشی
╭┈┈┈⋆┈┈────────────
『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』
✾•⌈↝ @Mashgh_kerman 🍭⃟💌
حـٰاجقـٰاسمفَـرمُـودن ؛
ازخُـداونـدیِكچـیزخواسـتَم ...
خواسـتَمڪه
خُـدایـٰااگَـرمـَنبخواهـَمبـهانـقِلـٰآب
اسلـٰامۍخِـدمَـتڪُنمبـٰاید
خُـودَمراوقـفانقلـٰابڪُنم
ازخُـداخـواستَـمایـنقدربہمَـنمشغَلـه
بدهَـدڪه
حتۍفِڪرگـناههَمنَڪُنم🔏!'
#حاجی💔
╭┈┈┈⋆┈┈────────────
『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』
✾•⌈↝ @Mashgh_kerman 🍭⃟💌