🔹هزار وعدۀ دولت
پادشاه در هوای سرد از قصر خارج شد و سربازی را دید که با لباس نازکی در سرما نگهبانی می دهد. از سرباز پرسید: «سردت نمی شود؟» سرباز گفت: «چرا سردم می شود، اما لباس گرم ندارم و تحمل میکنم!» پادشاه گفت: «الآن میگویم برایت لباس گرم بیاورند.»
پادشاه وقتی داخل قصر شد، فراموش کرد چه وعده ای به سرباز داده است.
صبح روز بعد، جسد سرمازدۀ سرباز را پیدا کردند که در کنارش روی برفها نوشته بود: «ای پادشاه، من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل می کردم، اما وعده لباس گرم تو مرا از پای در آورد.
📢خبر :
تحصن احیای زاینده رود، با وعدۀ سه ماهۀ حل مشکل پایان یافت.
♦️تمدن غرب با وعدۀ لذت، رفاه و آرامش انسان توسعه یافت؛ اما اکنون نیازهای ابتدایی انسان یعنی #آب و هوا را هم دچار اختلال کرده است.
@MataNevesht BinesheTamadoni.ir