بیا و مسئله ها را ز راه ❤️ حل کن
که در تمام جهان این سخن مثل بشود
اساس علم ریاضی به باد خواهد رفت
اگر که مسئله ها عاشقانه 💕حل بشود
🔸 @Mattla_eshgh
مطلع عشق
چرا مسألۀ عاق والدین اینقدر در دین ما جدی گرفته شده است؟ 🔶استاد پناهیان: 💢 بنا بر این است که
اثار فیلم های مخرب چه تاثیری بر ولایت مداری خانواده دارد؟؟
🔴فیلمی که در آن حرمت پدر و مادر شکسته میشود،
💥 بسیار مخربتر از فیلمی است که در آن حرمت حجاب شکسته میشود
💢با عنایت به این قاعدۀ مهم، میتوان گفت فیلمهایی که در آنها حرمت پدر و مادر شکسته میشود
و از بین میرود،
🔴 بسیار مخربتر از فیلمهایی هستند که حرمت حجاب در آنها شکسته میشود.
💥 آثار سوئی که نشان دادن این نوع فیلمها دارند،
از آثار سوء فیلمهایی که در آنها حجاب رعایت نمیشود بسیار بیشتر است،
🔴چرا که اینها به بنیان خانواده و ولایتمداری فرزندان ما لطمه وارد میکنند.
💢🔴💢🔴💢🔴
#نهال_ولایت در نهاد خانواده ۲۰
✅ @Mattla_eshgh
هدایت شده از حامیان استاد رائفی پور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 نوادگان قوم #لوط در دنیای امروز ‼️
💢قسم به جان پیامبر
#آخرالزمان
👤 به کانال جنجالی #استاد_رائفی_پور بپیوندید👇
💠 eitaa.com/joinchat/1246953475Cf749f8ac9b
💯 #فورواردکنیددوستان👆
🆔 @san_entezar
مطلع عشق
#زندگی نامه طلبه شهید گمنام سید علی حسینی قسمت پنجاه و دوم: 🍃 شعله های جنگ اما... آستین لباس ک
#زندگی نامه #طلبه_شهید_گمنام_سیدعلی_حسینی
#قسمت ۵۳
🍃 حمله چند جانبه
ماجرا بدجور بالا گرفته بود ... همه چیز به بدترین شکل ممکن ... دست به دست هم داد تا من رو خورد و له کنه ...
دانشجوها، سرزنشم می کردن که یه موقعیت عالی رو از دست داده بودم ... اساتید و ارشدها، نرفتن من رو یه اهانت به خودشون تلقی کردن ... و هر چه قدر توضیح می دادم فایده ای نداشت ... نمی دونم
نمی فهمیدن یا
نمی خواستن متوجه بشن ...
دانشگاه و بیمارستان ... هر دو من رو تحت فشار دادن که اینجا، جای این مسخره بازی ها و تفکرات احمقانه نیست ...
و باید با شرایط کنار بیام و اونها رو قبول کنم ...
هر چقدر هم راهکار برای حل این مشکل ارائه می کردم ... فایده ای نداشت ... چند هفته توی این شرایط گیر افتادم ... شرایط سخت و وحشتناکی که هر ثانیه اش حس زندگی وسط جهنم رو داشت ...
وقتی برمی گشتم خونه ... تازه جنگ دیگه ای شروع می شد ... مثل مرده ها روی تخت می افتادم ... حتی حس اینکه انگشتم رو هم تکان بدم نداشتم ... تمام فشارها و درگیری ها با من وارد خونه می شد ... و بدتر از همه شیطان ...
کوچک ترین لحظه ای رهام نمی کرد ... در دو جبهه می جنگیدم ... درد و فشار عمیقی تمام وجودم رو پر
می کرد ... نبرد بر سر ایمانم و حفظ اون ... سخت تر و وحشتناک بود ...
یک لحظه غفلت یا اشتباه، ثمر و زحمت تمام این سال ها رو ازم می گرفت ...
دنیا هم با تمام جلوه اش ... جلوی چشمم بالا و پایین می رفت ... می سوختم و با چنگ و دندان، تا آخرین لحظه از ایمانم دفاع می کردم ...
حدود ساعت 9 ... باهام تماس گرفتن و گفتن سریع خودم رو به جلسه برسونم ...
پشت در ایستادم ... چند لحظه چشم هام رو بستم ... بسم الله الرحمن الرحیم ... خدایا به فضل و امید تو ...
در رو باز کردم و رفتم تو ... گوش تا گوش ... کل سالن کنفرانس پر از آدم بود ... جلسه دانشگاه و بیمارستان برای بررسی نهایی شرایط ...
رئیس تیم جراحی عمومی هم حضور داشت ..
ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/3308650501Cbeef028fd8
#زندگی نامه طلبه شهید گمنام سید علی حسینی
قسمت پنجاه و چهارم
🍃پله اول
پشت سر هم حرف می زدن ... یکی تندتر ... یکی نرم تر ... یکی فشار وارد می کرد ... یکی چراغ سبز نشون می داد ... همه شون با هم بهم حمله کرده بودن ... و هر کدوم، لشکری از شیاطین به کمکش اومده بود ... وسوسه و فشار پشت وسوسه و فشار ... و هر لحظه شدیدتر از قبل ...
پلیس خوب و بد شده بودن ...
و همه با یه هدف ...
یا باید از اینجا بری ... یا باید شرایط رو بپذیری ...
من ساکت بودم ... اما حس می کردم به اندازه یه دونده ماراتن، تمام انرژیم رو از دست دادم ...
به پشتی صندلی تکیه دادم ...
- زینب ... این کربلای توئه ... چی کار می کنی؟ ... کربلائی میشی یا تسلیم؟ ...
چشم هام رو بستم ... بی خیال جلسه و تمام آدم های اونجا ...
- خدایا ... به این بنده کوچیکت کمک کن ... نزار جای حق و باطل توی نظرم عوض بشه ... نزار حق در چشم من، باطل... و باطل در نظرم حق جلوه کنه ... خدایا ... راضیم به رضای تو ...
با دیدن من توی اون حالت ... با اون چشم های بسته و غرق فکر ... همه شون ساکت شدن ... سکوت کل سالن رو پر کرد ...
خدایا ... به امید تو ... بسم الله الرحمن الرحیم ...
و خیلی آروم و شمرده ... شروع به صحبت کردم ...
- این همه امکانات بهم دادید ... که دلم رو ببرید و اون رو مسخ کنید ...؟
حالا هم بهم می گید یا باید شرایط شما رو بپذیرم ... یا باید برم ...؟
امروز آستین و قد لباسم کوتاه میشه و یقه هفت، تنم می کنید ... فردا می گید پوشیدن لباس تنگ و یقه باز چه اشکالی داره؟ ...
چند روز بعد هم ... لابد می خواید حجاب سرم رو هم بردارم ...
چشم هام رو باز کردم ...
- همیشه ... همه چیز ... با رفتن روی اون پله اول ... شروع میشه ...
سکوت عمیقی کل سالن رو پر کرده بود ...
ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/3308650501Cbeef028fd8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گل ها شناسنامہ ندارند🌷🍃
شناسنامہے گل ها🌷🍃را بہ نام دخترها زده اند !😍
#میلاد_حضرت_فاطمہ_معصومہ_س
و روز دختر بر تڪ تڪ دختران گل مبارڪ باد 🌷🍃
ว໐iภ ↬ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
خانواده متعالی 👏👏🌺 #قسمت سی و سوم:یه نکته ی خیلی مهمممممم ✅💥💥💥💐 استاد پناهیان: 🔰الکی الکی سر هیچ
خانواده متعالی ....🔘🔶
#قسمت سی و چهارم: خانواده ای از جنس نور...
✅🔅🔅🔅🔘
استاد پناهیان:
🔺خب یه برنامه اینجا اجرا کنیم
جلسه ی قبل هم عرض کردم ...
یکی از برنامه های قشنگ ما بچه شیعه ها برای تقویت روابط خانوادگی و روابط اجباری که رشد و نور توش هست،
✨روضه ی ابا عبدالله الحسینه✨
وقتی از خداحافظی خواهر و برادر حرف میشه...
همه ی این جوونا یاد میگیرن خواهر هم چیز خوبیه هااا
همه ی جوونا میگن ...برادرم چیز خوبیه هااا👌🏼
وقتی روضه ی عمو جانم عمو عباس گفته میشه ..میگن عمو چقد چیز شیرینیه
😔
عمه جان زینب میگن
میگن چقدر عمه محترمه ...
بابا حسین ....مناجات بچه های حسین تو روضه ها گفته میشه
محبت ها به پدر ها افزایش پیدا میکند
😞
▪️امشب میخوام برم یه گوشه ای از کربلا
گوشه ی محرمانه ایست...
ان شالله کربلا رفتی این روضه رو آرام تو دلت بخون
🌴خیمه گاه یاد این روضه بیوفت..
خیمه گاه جای با عظمتی هست
عبادتگاه حسینه !!!
🙏⛺️
تو راه مشهد میری یه جا هست بهش میگن قدمگاه ...
این جا امام رضا فداش بشم ،یه قدم گذاشته
وقتی میری خیمه گاه ،نزدیک ده شب حسین اونجا قدم گذاشته
زندگی کرده
نماز خونده ...
چه شبهایی اونجا زندگی کردن
رفتی کربلا خیمه گاه یادت نره
میخوام ببرمت یه گوشه ای از کربلا
✨این جایی که میخوایم بریم جای ویژه ای تو کربلاست
امام حسین خانومش رباب رو خیلی بهش عنایت داشت
این خانوم گفته شده خانوم با معرفتی بوده
زن معمولی نبود
به عارفه ای بوده...
ازش حرفی زده نشده تو کربلا
ولی به خدا قسم اینقدر دوست داشت دور حسین بگرده
فدای حسین بشه...
😭
اینقدر دوست داشت تیر ها به گلوی رباب بخوره..
به سر وصورت رباب ضربات شمشیر اصابت بکنه اما به حسین اصابت نکنه...
😭
✳️کسی که حسین به او مهر ویژه ای داره آدم معمولی نیست...
خدا این آرزوهای رباب رو چجوری پاسخ داد؟؟
اما رباب جلو نمیاد
با ادبه !!
❤️این حسین تنهاااااا یک عاشق دارد آن هم زینب است❤️
من چه کارم وقتی زینب تو هستی ...
کنارمیره
این آرزوهاش کجا بر آورده شد؟
اون جایی که حسین علی اصغر رو روی دست گرفت تا لب رو لبهای علی اصغرش بزاره...
تیر آمد به حسین اصابت کنه به علی اصغر اصابت کرد...😭
اونجا رباب دوست داشت فریاد بزنه
ضجه بزنه بگه:
حسین.... علی اصغرم فدات.....
😭
🔘🔰⚫️🔹🔹🔹◾️
خانوادۀ موفقِ من...
خانواده ای از جنس اهل بیت...
#خانواده_متعالی روزهای فرد در👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3308650501Cbeef028fd8
هدایت شده از حامیان استاد رائفی پور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔞طرف دست ناموسشو میگیره تو خیابون میچرخونه که پز بده...
به کجا داریم میریم؟😔
#پزدادن_باناموس
👤 به کانال جنجالی #استاد_رائفی_پور بپیوندید👇
💠 eitaa.com/joinchat/1246953475Cf749f8ac9b
💯 #فورواردکنیددوستان👆
🆔 @san_entezar
مطلع عشق
#زندگی نامه طلبه شهید گمنام سید علی حسینی قسمت پنجاه و چهارم 🍃پله اول پشت سر هم حرف می زدن ...
#زندگی نامه #طلبه_شهید_گمنام_سیدعلی_حسینی
#قسمت ۵۵
🍃من یک دختر مسلمانم
سکوت عمیقی کل سالن رو پر کرده بود ... چند لحظه مکث کردم ...
- یادم نمیاد برای اومدن به انگلستان و پذیرشم در اینجا به پای کسی افتاده باشم و التماس کرده باشم ... شما از روز اول دیدید ... من یه دختر مسلمان و محجبه ام ... و شما چنین آدمی رو دعوت کردید.... حالا هم این مشکل شماست، نه من ... و اگر نمی تونید این مشکل رو حل کنید ... کسی که باید تحت فشار و توبیخ قرار بگیره ... من نیستم ...
و از جا بلند شدم ... همه خشک شون زده بود ... یه عده مبهوت ... یه عده عصبانی ... فقط اون وسط رئیس تیم جراحی عمومی خنده اش گرفته بود ...
به ساعتم نگاه کردم ...
- این جلسه خیلی طولانی شده ... حدودا نیم ساعت دیگه هم اذان ظهره ... هر وقت به نتیجه رسیدید لطفا بهم خبر بدید ... با کمال میل برمی گردم ایران ...
نماینده دانشگاه، خیلی محکم صدام کرد ...
- دکتر حسینی ... واقعا علی رغم تمام این امکانات که در اختیارتون قرار دادیم ... با برگشت به ایران مشکلی ندارید و حاضرید از همه چیز صرف نظر کنید؟ ...
- این چیزی بود که شما باید ... همون روز اول بهش فکر می کردید ...
جمله اش تا تموم شد ... جوابش رو دادم ... می ترسیدم با کوچک ترین مکثی ... دوباره شیطان با همه فشار و وسوسه اش بهم حمله کنه ...
این رو گفتم و از در سالن رفتم بیرون و در رو بستم ... پاهام حس نداشت ... از شدت فشار ... تپش قلبم رو توی شقیقه هام حس می کردم ...
ادامه دارد....
http://eitaa.com/joinchat/3308650501Cbeef028fd8
#زندگی نامه طلبه شهید گمنام سید علی حسینی
قسمت ۵۶
🍃 دزدهای انگلیسی
وضو گرفتم و ایستادم به نماز ...
با یه وجود خسته و شکسته ... اصلا نمی فهمیدم چرا پدرم این همه راه، من رو فرستاد اینجا ...
خیلی چیزها یاد گرفته بودم ... اما اگر مجبور می شدم توی ایران، همه چیز رو از اول شروع کنم ...
مثل این بود که تمام این مدت رو ریخته باشم دور ...
توی حال و هوای خودم بودم که پرستار صدام کرد ...
- دکتر حسینی ... لطفا تشریف ببرید اتاق رئیس تیم جراحی عمومی ...
در زدم و وارد شدم ... با دیدن من، لبخند معناداری زد ... از پشت میز بلند شد و نشست روی مبل جلویی ...
- شما با وجود سن تون ... واقعا شخصیت خاصی دارید ...
- مطمئنا توی جلسه در مورد شخصیت من صحبت نمی کردید ...
خنده اش گرفت ...
- دانشگاه همچنان هزینه تحصیل شما رو پرداخت می کنه... اما کمک هزینه های زندگی تون کم میشه ... و خوب بالطبع، باید اون خونه رو هم به دانشگاه تحویل بدید ...
ناخودآگاه خنده ام گرفت ...
- اول با نشون دادن در باغ سبز، من رو تا اینجا آوردید ...
تحویلم گرفتید ...
اما حالا که حاضر نیستم به درخواست زور و اشتباه تون جواب مثبت بدم ... هم نمی خواید من رو از دست بدید ... و هم با سخت کردن شرایط، من رو تحت فشار قرار می دید ... تا راضی به انجام خواسته تون بشم ...
چند لحظه مکث کردم ...
- لطف کنید از طرف من به ریاست دانشگاه بگید ... برعکس اینکه توی دنیا، انگلیسی ها به زیرک بودن شهرت دارن ... اصلا دزدهای زرنگی نیستن ...
و از جا بلند شدم ...
ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/3308650501Cbeef028fd8