💄💅 حکم استفاده از لوازم آرایشی و انواع کرمها و لاک چیست و تکلیف وضو و غسل کسی که استفاده کرده است چه میباشد؟
امام خامنه ای:
♦️ آراستگی و آرایش کردن برای خانم درصورتی که نخواهد در نگاه نامحرم ظاهر شود، برای شوهر یا حضور در مجلس زنانه که هیچ مرد نامحرمی وجود ندارد اشکالی ندارد؛
اما اگر خدای ناکرده این آرایش برای نامحرم باشد یا میداند در معرض نگاه نامحرم قرار میگیرد، آرایش کردن برای نامحرم حرام است.
♦️ حالا اگر شخص آرایش کرده باشد، تکلیفش برای وضو و غسل چیست؟
اگر آرایش در حدی است که آب به پوست نمیرسد حتماً باید آن را برطرف کند اما اگر وضعیتی دارد که نمیتواند آرایش را برطرف کند، مثلاً وقت نماز میگذرد یا اینکه اینها الان برطرف نمیشود یا خیلی سخت است و یا موادی لازم دارد که الان در دسترس نیست یا هزینهاش را ندارد، در این وضعیت از باب ناچاری تکلیف عوض میشود و با همان وضعیت وضو میگیرد یا غسل میکند و حکم وضو و غسل جبیره را پیدا میکند.
💠 #احکام
http://eitaa.com/joinchat/3308650501Cbeef028fd8
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
چرا طلاق؟.mp3
1.68M
#ازدواج_تنهامسیری 23
✅ ازدواج هر کسی تقدیرش هست ولی انسان ممکنه از تقدیرش فرار کنه...
🔵 حاج آقا حسینی
🍒 @IslamLifeStyles
🔸گاهی همسرت ازت کارایی رو میخواد که واقعا حالش رو نداری، حسش رو نداری
اما انجامش بده ، این تولید محبت میکنه بینتون...
🌺این تمرین رو هیچ وقت یادتون نره...
#ترک_راحت_طلبی
🔷 @Mattla_eshgh
مطلع عشق
چکار کنیم تا فرزنذانمون ولایی بشوند؟؟ 🔶استاد #پناهیان: 🌸احترام به پدر و مادر؛ مقدمۀ احترام به ول
چگونه فرزند خود را به حفظ احترام به امام زمان تربیت کنیم؟؟
🔶استاد پناهیان:
💢انسان در درجۀ اول باید یادبگیرد که در مقابل پدر و مادرش باادب باشد،
تا بعد نوبت به حفظ ادب و احترام نسبت به امام زمان برسد.
🔴 بچهای که پای خود را در مقابل پدر و مادرش دراز میکند،
یا به هر نحوی احترام آنها را رعایت نمیکند،
🔴باید به او تذکر داده شود.
🔶 اگر پدر و مادر نسبت به این بیاحترامیها بیتفاوت باشند،
نه تنها به او محبت نکردهاند، بلکه موجبات هلاکت او را فراهم کردهاند.
✅ بهترین شیوه برای تذکر به فرزند هم، این است
👈 که پدر خانواده به فرزند خود تذکر بدهد که احترام مادرش را حفظ کند
✅ و مادر خانواده نیز به فرزند یاد بدهد که احترام پدر را رعایت کند.
💢✅💢✅💢✅
#نهال_ولایت در نهاد خانواده
@Mattla_eshgh
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
#کنترل_شهوت ۱
🔻عوامل موثر درافزایش و یا کاهش تمایلات جنسی چیست؟
🔻آیا بيماري هایی مثل خودارضایی،
منحصر به محدوده سنی خاصی است؟
آیا این بیماریها قابل درمانند؟
@ostad_shojae
🌸خدایا درهای مهربانیت را🌸
🌱به روی دوستانم بگشا و 🌱
🌸شادی،تندرستی و آرامش🌸
🌱را برای همه آنها مقرر کن🌱
ســـــ🌸ــــلام
🌸صبح تون بخیر🌸
🌱 @Mattla_eshgh
🔵 چگونه «نه» بگوییم
#نه گفتن برای بسیاری از افراد مشکل است و البته خیلی ها به همین علت گرفتاریهای زیادی رو سالهای سال با خود حمل کرده اند!
آیا شما هم نگرانید که چگونه نه بگویید؟
برای شروع بهتر است جملات جایگزین زیر را مد نظر قرار دهید:
✅ ۱_می شه چند لحظه بهم فرصت بدید؟
✅ ۲_ الان یه مقدار گرفتارم چطوره بعدا باهم صحبت کنیم؟
✅ ۳_اجازه میدید یه مقدار درموردش فکر کنم، بعدا بهتون خبر میدم.
✅ ۴_ خیلی دوست دارم بهتون کمک کنم، ولی متاسفانه نمیتونم.
✅ ۵_ الان خودم لازمش دارم نمیتونم بهتون قول بدم ...
http://eitaa.com/joinchat/3308650501Cbeef028fd8
✨
#تلنگر
تحت تاثیر قرار دادن پسری که امکان ازدواج نداره,نابودی تعهد و عشقِ بین همسران همه حقالناسهاییست که به واسطهی دلبریهای مجازی برگردن ماست
👈وباید جواب پس بدیم
👫 @Mattla_eshgh
عکسهایی زیبا وخلاقانه از پرواز دسته جمعی پرندگان👇👇👇
https://eitaa.com/masoumehzoleikani/39
#داستان_کوتاه
اتاق ۲۱۹! اینجا جایی بود که سرنوشت مرا رقم میزد.این اتاق ۳ شمارهای در دادسرای ناحیه۱۹تهران قرار بود مرا به
جایی نامعلوم پرتاب کند.عرق کرده بودم، دستهایم میلرزید.به مادرم گفتم: « اینجا آخر خطه؟» چشمهای مادر قرمز بود و نگاهم
نمیکرد: «قسمت این بود.» قسمت، تقدیر، سرنوشت…
کلماتی که یک عمر باید زیر سایه سنگینشان راه میرفتم و زندگی میکردم.کلماتی که همیشه از آنها میترسیدم و فرار
میکردم و فکر میکردم آدم آنقدر قدرت دارد که بخواهد تقدیر را در مشتش بگیرد و سهم بیشتری از قسمت
داشته باشد.اما یک شب، فقط یک شب کافی است تا تمام رؤیاها به خاک سیاه بنشیند.
اواخر خرداد بود باران میآمد.مسعود پنجره را باز کرد؛ «بهبه! بارونو نگاه!» بوی خاک باران خورده میآمد.نسیم خنکی برگها را
تکان میداد.نور چراغ ماشینها کف خیس خیابان افتاده بود.توی دلم گفتم: این همان لحظه بزرگ خوشبختی است.به مسعود گفتم: «نسکافه
میخوری؟»خندید: «معلومه که» تکیه کلامش بود.خندیدم.کتری را به برق زدم.قلقل آبجوش توی رنگ آبی کتری را دوست داشتم.تمام وسایل خانه
نو بود.از نگاه کردن به خانه لذت میبردم.بوی چوب تازه توی فضای خانه پیچیده بود.پردهها از تمیزی برق میزد.مسعود خیره
شده بود به عکس عروسی.لیوان داغ نسکافه را به دستش دادم: «چیه؟ خودشیفته شدی؟» مسعود چشم از عکس برنداشت.«من همیشه
زن آیندهم رو همین جوری تصور میکردم.خیلی جالبه که صورتت خیلی با تصورات من فرق نداره.» نسکافه را سر کشیدم.داغ
بود.زبانم سوخت.چشمهایم پر از اشک شد.مسعود خندید: «همشهریهای من وقتی نوشابه میخورند از چشماشون اشک میاد.» خندیدم: «پاشو فردا خیلی
کار داریم، ناسلامتی عروسی برادرمهها! من ۱۰ صبح باید آرایشگاه باشم.» مسعود موهایش را گرفت و سرش را عقب برد.«چرا
آخه؟ مگه میخوان چی کار کنن؟ خب مثه آدم بخوابید، ظهر برید آرایشگاه تا ۵ و ۶ آماده میشید دیگه!
من نمیفهمم چرا شما زنها اینقدر خودتون رو عذاب میدید؟» راست میگفت به روی خودم نیاوردم آرایشگاه شلوغ بود.لباس شبم
را روی چوبلباسی آویزان کردم و روی صندلی انتظار نشستم.خانم آرایشگر صدایم زد: «مریم…
!» بلند شدم.«شما از طرف نازیجون اومدی؟» با لبخند گفتم: «آره ببخشید اینقدر اصرار کردم.عروسی برادرمه.نازیجون خیلی از شما تعریف
کرده» یکی از کارمندان آرایشگاه که لباس فرم پوشیده بود، جلو آمد: «میترا جون خانم دباغ منتظرند.ناهار دعوتن!» میترا به
من نگاه کرد: «میبینی فقط به خاطر نازی قبول کردم وگرنه واقعا زودتر از ۱۰ روز وقت نمیدم.الان میام».
http://eitaa.com/joinchat/3308650501Cbeef028fd8