قسمت اول داستان #قبله_ی_من 👇
https://eitaa.com/Mattla_eshgh/5713
https://eitaa.com/Mattla_eshgh/4512
قسمت اول داستان واقعی "فنجانی چای با خدا"👆
خاطرات یک عضو گروهک داعش
https://eitaa.com/Mattla_eshgh/4323
ابتدای داستان واقعی #تمام_زندگی_من
https://eitaa.com/Mattla_eshgh/3852
ابتدای داستان #مردی_درآینه
https://eitaa.com/Mattla_eshgh/3577
ابتدای داستان #سرزمین_زیبای_من
https://eitaa.com/Mattla_eshgh/3333
ابتدای داستان #مبارزه_بادشمنان_خدا
https://eitaa.com/Mattla_eshgh/2669
ابتدای داستان واقعی #نسل_سوخته
https://eitaa.com/Mattla_eshgh/1960
ابتدای داستان #اورا
https://eitaa.com/Mattla_eshgh/1752
ابتدای داستان #مدافع_عشق
https://eitaa.com/Mattla_eshgh/1600
ابتدای داستان #مقتدا
https://eitaa.com/Mattla_eshgh/1155
ابتدای داستان واقعی #طلبه_شهید_سید_علی_حسینی
https://eitaa.com/Mattla_eshgh/42
داستان واقعی #دخترشینا
قسمت اول داستان فراراز جهنم 👇
https://eitaa.com/Mattla_eshgh/5108
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال
شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی
یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج
دوشنبه ، پنجشنبه : حجاب وعفاف
داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها
استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مطلع عشق
🔶 #نمایشگرها_و_نمادهای_عفاف: آن چیزهایی که نشان می دهد یک فرد #عفیف است. 1️⃣ #رفتارها: ✅ حجاب ✅
پستهای پنجشنبه(حجاب وعفاف)👆
روز شنبه (امام زمان (عج) و ظهور👇
#رمضان_ماه_همدلی
هنگامه ی وصلِ عاشقان می آید
بارانِ عطای بی کران می آید
از پنجره ی محبتِ رحمانی
عطرِ گلِ سرخِ رمضان می آید
#فرارسیدن_ماه_عبادت_وبندگی
#مبارک_باد
❣ @Mattla_eshgh
❣خورشید، با اشاره تو...
چشم باز می کند!
💓تو
اولین چشمان بیداری هستی؛
که بی وقفه، پاسخ سلام مرا میدهی.
#سلام
دلتنگی ات تمام،
نزدیک ترين همسایه.
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
👌نظارت بشر بر نظام تسخیری به صورت فردی دیکتاتور مابانه است... و با دوتا سوال اساسی مواجه میشه✌️ ای
آقا من یه انسانی هستم👉
من باید زیر بار اکثریت برم❓
از زیر فشار طاغوت در اومدم بیرون✊
دیکتاتور فردی...👆
برم تو دیکتاتور اجتماعی⁉️‼️
⚠️آقا چون اکثریت مردم یه چیزی رو میخوان...
منم که یه حقی رو دارم باید خفه بشم😶❓
کی گفته اینو👆‼️
حرف خوشکلیه...
⚠️ولی اومدیم و اکثر کشورهای جهان رای دادن که شما انرژی هسته ای نداشته باشید❌
انقدر فقیر باشید تا بمیرید😳
ما باید قبول کنیم👆❓
👆🔺می تونیم ازسوال اولمون که تو چه حقی داری به عنوان عموم مردم،بر عموم مردم حکومت بکنی بگذریم✔️
ولی از سوال دوممون نمیتونیم بگذریم💯✖️
اون سوال دوم چیه🤔
🔷🔹تو بر چه منطقی این حق رو به من خواهی داد❔❕
منطق اکثریت که این رو نمیگه✖️
👌بله اکثریت یه جاهایی به درد میخوره که میخوان نظمی ایجاد بکنن🌐
👈ولی اون جایی که میخواد حــــق تعیین کنه...
🔺🔻اقا تو کمیسیون حقوق زنان داشتن رای گیری میکردن که کشورها همه بپذیرن...
🔸که خیلی از بی بند و باری ها تو جامعه توسط سازمان ملل باید کنترل بشه که شما رعایت بکنی✔️
یعنی طبق قوانین سازمان ملل چون اکثرا رای دادن...☑️
شما اگه میگید حجاب واجبه✅
حقوق بشر رو زیر پا گذاشتید...
⚠️اگه یه خانمی خواست دوتا شوهر بکنه
شما گفتی غلطه...❌
حقوق بشر رو زیر پا گذاشتی👣
و خیلی حرفهای عجیب غریب🌀✖️
که با ارزش های دینی ما،با ارزش های انسانی ما سازگار نیست❌
اقا من دوست دارم اینجوری کنم زندگی کنم😎
تو بیخود می کنی اینجوری زندگی بکنی
❗️چه منطقی وجود داره که بر اساس اون منطق که اکثریت نظارت بکنه بر سرنوشت خودش❓
حالا این دوتا سوالم ازش میگذریم✖️
ما که خیلی انسان با گذشتی هستیم
#کمی_از_اسرار_ولایت
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
https://www.instagram.com/p/B_ZOOpuACCd/?igshid=1e35yxrgl0y43
پیج اینستای فرهاد عظیما👆
https://www.google.com/url?sa=t&source=web&rct=j&url=http://www.kosar3d.ir/&ved=2ahUKEwj_rZLpj4PpAhUDyaYKHYZnD84QFjABegQIBBAH&usg=AOvVaw2iklgZ1EGvClHsUDqhoY-a
بیشتر با فرهاد عظیما و گروه انیمیشن فاطمه الزهرا اشناشین👆
📌 پازل ظهور
🧩 به این فکر کن که تک تکِ ماها تیکههایی از یه پازل هستیم...
پازلی از جنس سربازیِ امام زمان و مقدمه سازی ظهور.
رهبرمون، علما و اساتید مهدویت جزء تیکه های اصلی این پازل اند؛
کسانی مثل من و شما هم جزء تیکه های فرعی پازل.
👊 امااااا قشنگی ماجرا اونجاست که در آخر همه ما تشکیل یه پازلِ واحد میدیم.
فرقی نداره کجای پازل باشی،
مهم اینه که تو هم بخشی از این پازل رو کامل کردی.
🔻 چیزی که توی ساخت یه پازل مهمه، اینه که هر تیکه سر جای خودش باشه.
واسه همین وقتی یه تیکه از پازلی گم میشه، تصویر نهایی ناقص میشه.
🤷♂ کسی چه میدونه، شاید الان توی پازل ظهور، جای تو خالی باشه.
نمیخوای یه قدم برداری و تصویر رو کامل کنی؟
💢 تلاش کن قسمتی از پازل بشی، قسمتی که اگه یه روز جات خالی موند، با هیچ تیکه ای پر نشه...
🔰 #تلنگر
❣ @Mattla_eshgh
پیامبری خودخوانده
🔹«کلود وریلهون» پیامبری خودخوانده است که خود را فرستاده و نماینده فرازمینی ها در دنیا می نامد.
🔹وی رهبر جنبشی به نام «رائلیان» است که پیروانش معتقدند موجوداتی دانشمند و انسان نما توسط سفینه های فضایی به زمین آمده و از طریق علم ژنتیک حیات را روی زمین خلق کرده اند!
🔹وریلهون ادعا دارد که در ۱۳دسامبر ۱۹۷۳ در «کلرموندفراند» در کشور فرانسه شش روز با یک فرازمینی ملاقات داشته و از وی حقیقت خلقت را دریافت کرده است!
🔸نکته جالب اینکه وی در آگوست ۲۰۱۵در یک سخنرانی درمورد سیاست های محرمانه ای که از طریق تله پاتی با فضائیان دریافت کرده بود صحبت کرد که مدعی هستند تا کنون بسیاری از آن ها اتفاق اُفتاده است !
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
پیامبری خودخوانده 🔹«کلود وریلهون» پیامبری خودخوانده است که خود را فرستاده و نماینده فرازمینی ها در
🔺«رائیلیان»، فرقهای فرا زمینی
کلود وریلهون، معروف به «رائل»، خواننده کابارهای بود که در سال 1973 ادعای پیامبری کرد. وی در کتاب «پیام نهایی» با اشاره به مواجهه با موجودات فضایی (به نام الوهیم)، مدعی است الوهیم، خواستار انتقال به زمین و ملاقات با رهبران جهان هستند تا تکنولوژی پیشرفته خود را بهتدریج در اختیار آنان قرار دهند، اما تحقق این امر در گرو برقراری صلح در زمین و ساخت مرکزی برای آنهادر اورشلیم است که از آن به عنوان «سفارتخانه» یاد میکند. رائلیان، پیامبران را «دختران و پسران خدا» مینامند که قادر به فهم و رمزگشایی پیامهای کتب آسمانی نبودهاند و تنها رائل با کمک الوهیم، موفق به درک معنا و پیام این کتب شدهاست. رائیلیان با خرافی خواندن تمامی قوانین و آداب و مناسک دینی، آنها را ابداعات مغرضانه پیامبران برای سرگرم نگاه داشتن بشر به امور واهی و دورشدنشان از اسرار الوهیم خوانده و بدینسان، لزوم پایبندی به شریعت را زیر سؤال میبرند.
#خوانندهای_که_پیامبر_شد!
کلود وریلهون نتیجه یک #رابطهی_نامشروع است که در فرانسه به دنیا آمد. وی معروف به « #رائیل» و مؤسس #فرقه_رائیلیان است. وی مدعی است انسانها توسط موجودات #فرازمینی( #اجنه) خلق شدهاند. بیخدایی، نفی شریعت، تناسخ و معادستیزی و ترویج اباحهگری و آزادی جنسی خلاصهای از رسالت این #پیامبر_کاذب است. متاسفانه این فرقهی ضاله در ایران طرفدارانی برای خود پیدا کرده است.
#منبع؛ فصلنامه فرق، شماره76، ص 88
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت اول
💠 ساعت از یک بامداد میگذشت، کمتر از دو ساعت تا تحویل سال ۱۳۹۰ مانده بود و در این نیمهشب رؤیایی، خانه کوچکمان از همیشه دیدنیتر بود.
روی میز شیشهای اتاق پذیرایی #هفت_سین سادهای چیده بودم و برای چندمین بار سَعد را صدا زدم که اگر #ایرانی نبود دلم میخواست حداقل به اینهمه خوشسلیقگیام توجه کند.
💠 باز هم گوشی به دست از اتاق بیرون آمد، سرش به قدری پایین و مشغول موبایلش بود که فقط موهای ژل زده مشکیاش را میدیدم و تنها عطر تند و تلخ پیراهن سپیدش حس میشد.
میدانستم به خاطر من به خودش رسیده و باز از اینهمه سرگرمیاش کلافه شدم که تا کنارم نشست، گوشی را از دستش کشیدم. با چشمان روشن و برّاقش نگاهم کرد و همین روشنی زیر سایه مژگان مشکیاش همیشه خلع سلاحم میکرد که خط اخمم شکست و با خنده توبیخش کردم :«هر چی #خبر خوندی، بسه!»
💠 به مبل تکیه زد، هر دو دستش را پشت سرش قفل کرد و با لبخندی که لبانش را ربوده بود، جواب داد :«شماها که آخر حریف نظام #ایران نشدید، شاید ما حریف نظام #سوریه شدیم!»
لحن محکم #عربیاش وقتی در لطافت کلمات #فارسی مینشست، شنیدنیتر میشد که برای چند لحظه نیمرخ صورت زیبایش را تماشا کردم تا به سمتم چرخید و به رویم چشمک زد.
💠 به صفحه گوشی نگاه کردم، سایت #العربیه باز بود و ردیف اخبار #سوریه که دوباره گوشی را سمتش گرفتم و پرسیدم :«با این میخوای #انقلاب کنی؟» و نقشهای دیگر به سرش افتاده بود که با لبخندی مرموز پاسخ داد :«میخوام با دلستر انقلاب کنم!»
نفهمیدم چه میگوید و سرِ پُرشور او دوباره سودایی شده بود که خندید و بیمقدمه پرسید :«دلستر میخوری؟» میدانستم زبان پُر رمز و رازی دارد و بعد از یک سال زندگی مشترک، هنوز رمزگشایی از جملاتش برایم دشوار بود که به جای جواب، #شیطنت کردم :«اون دلستری که تو بخوای باهاش انقلاب کنی، نمیخوام!»
💠 دستش را از پشت سرش پایین آورد، از جا بلند شد و همانطور که به سمت آشپزخانه میرفت، صدا رساند :«مجبوری بخوری!» اسم انقلاب، هیاهوی سال ۸۸ را دوباره به یادم آورده بود که گوشی را روی میز انداختم و با دلخوری از اینهمه #مبارزه بینتیجه، نجوا کردم :«هر چی ما سال ۸۸ به جایی رسیدیم، شما هم میرسید!»
با دو شیشه دلستر لیمو برگشت، دوباره کنارم نشست و نجوایم را به خوبی شنیده بود که شیشهها را روی میز نشاند و با حالتی منطقی نصیحتم کرد :«نازنین جان! انقلاب با بچهبازی فرق داره!»
💠 خیره نگاهش کردم و او به خوبی میدانست چه میگوید که با لحنی مهربان دلیل آورد :«ما سال ۸۸ بچهبازی میکردیم! فکر میکنی تجمع تو دانشگاه و شعار دادن چقدر اثر داشت؟» و من بابت همان چند ماه، مدال #دانشجوی مبارز را به خودم داده بودم که صدایم سینه سپر کرد :«ما با همون کارها خیلی به #نظام ضربه زدیم!»
در پاسخم به تمسخر سری تکان داد و همه مبارزاتم را در چند جمله به بازی گرفت :«آره خب! کلی شیشه شکستیم! کلی کلاسها رو تعطیل کردیم! کلی با حراست و #بسیجیها درافتادیم!»
💠 سپس با کف دست روی پیشانیاش کوبید و با حالتی هیجانزده ادامه داد :«از همه مهمتر! این پسر سوریهای #عاشق یه دختر شرّ ایرانی شد!» و از خاطرات خیالانگیز آن روزها چشمانش درخشید و به رویم خندید :«نازنین! نمیدونی وقتی میدیدم بین اونهمه پسر میری رو صندلی و شعار میدی، چه حالی میشدم! برا من که عاشق #مبارزه بودم، به دست اوردن یه همچین دختری رؤیا بود!»
در برابر ابراز احساساتش با آن صورت زیبا و لحن گرم عربی، دست و پای دلم را گم کردم و برای فرار از نگاهش به سمت میز خم شدم تا دلستری بردارم که مچم را گرفت. صورتم به سمتش چرخید و دلبرانه زبان ریختم :«خب تشنمه!» و او همانطور که دستم را محکم گرفته بود، قاطعانه حکم کرد :«منم تشنمه! ولی اول باید حرف بزنیم!»
💠 تیزی صدایش خماری #عشق را از سرم بُرد، دستم را رها نمیکرد و با دست دیگر از جیب پیراهنش فندکی بیرون کشید. در برابر چشمانم که خیره به فندک مانده بود، طوری نگاهم کرد که دلم خالی شد و او پُر از حرف بود که شمرده شروع کرد :«نازنین! تو یه بار به خاطر #آرمانت قید خونوادهات رو زدی!» و این منصفانه نبود که بین حرفش پریدم :«من به خاطر تو ترکشون کردم!»
مچم را بین انگشتانش محکم فشار داد و بازخواستم کرد :«زینب خانم! اسمت هم به خاطر من عوض کردی و شدی نازنین؟» از طعنه تلخش دلم گرفت و او بیتوجه به رنجش نگاهم دوباره کنایه زد :«#چادرت هم بهخاطر من گذاشتی کنار؟ اون روزی که لیدر #اغتشاشات دانشکده بودی که اصلاً منو ندیده بودی!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc