eitaa logo
مطلع عشق
281 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از پویش سواد رسانه‌ای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ روند و ساختار شکل گیری اختلاس را به صورت نمادین در این کلیپ مشاهده کنید 👈 اختلاس ظاهر موضوع را حفظ میکند ولی سیستم را کامل به‌هم میزند 🔸🔹🔸🔹 ☑️ کانال پویش سواد رسانه ای ➡️ @ResanehEDU
مطلع عشق
🔸اما اون سوالی که باقی موند برای بعد این هست که... خب حالا واقعا چه باید کرد🤔⁉️ 🔺🔻با توجه به این ن
🌺 مبحث 🌺 🍃یه سوالی که دوستان ذکر کردن، اینه که : 🔷مقاومت در برابر حسادت و کبر ، 🔸یه چیز فطریه و‌ در جایی دیگه ، 🔷فرمودید که ، 🔸خداوند این مقاومت رو ‌در انسان قرار داده ، 🔸تا به بندگی دیگران و شرک کشیده نشه 🔶حالا سوال اینه که آیا انسان ، باید این خصلت ( مقاومت) رو به عنوان یه خصلت فطری کاهش بده ؟! 🔺یا باید این مقاومت رو افزایش بده تا بتونه عبد خدا بشه؟ 🔸اگه بتونید از همه اندیشه هایی که بهتون داده میشه ، اینطوری سوال طرح کنین ، 🔷خیلی عمیق میتونید آگاهی های خودتون و بینش خودتون رو افزایش بدین 🔸میتونین راستی و‌صحت و ظرافت های اون اندیشه ای که بهتون داده میشه رو هم به سهولت درک بکنین ‌❣ @Mattla_eshgh http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
📌 پشت پرده یوگا؛ ورزش یا ترویج هندوئیسم 🔻نمی‌توان یوگا را تنها به‌صورت یک ورزش در جهت کسب سلامت جسم و آرامش روح به حساب آورد، بلکه وجود جنبه‌های مذهبی و اعتقادی نشأت گرفته از آیین‌های باستانی هند نیز در لایه‌های پیدا و پنهان این به‌اصطلاح ورزش غیر قابل انکار است. ‌❣ @Mattla_eshgh
🔰حالا که رهبری عزیز ، آقای را مشاور خود و عضو مجمع تشخیص مصلحت کرده اند ممکن است برخی بپرسند به چه دلیل ⁉️ ⬇️ جواب ⬇️ 1️⃣ اولا تائید یک نفر در یک موضوع ، به معنای تائید او در موضوعات دیگر یا تائید همه کارهای گذشته او نیست. آقا بهتر از همه لاریجانی را می شناسد ، کارهای اشتباه او را هم می داند، اما شاید تجربیات و تخصصی داشته باشد که به درد نظام بخورد و آقا او را انتخاب کرده و در حکم رهبری هم دقیقا فقط به تجربیات لاریجانی اشاره شده ، نه چیز دیگر 2️⃣ ثانیا اگر نامه تند به اقای را بخوانید متوجه می شوید در همان نامه که امام ایشان را عزل کرد ، به او توصیه کرد در حوزه تدریست را ادامه بده ، یعنی به درد سیاست نمی خوری، اما به درد تدریس و فقاهت می خوری 3️⃣ آقا با نپذیرفتن دیدار جداگانه با مجلسی های مجلس دهم در سال قبل ، عملا نارضایتی خود از مجلس قبل را نشان دادند 4️⃣ اگر ایشان از بدنه سیاسی کشور طرد شوند ، ممکن است جریانات دیگر دشمن و معاند از ایشان سو استفاده کنند ، پس بهتر است در درون نظام باشند حتی اگر مشکلاتی دارند . طرد ایشان قطعا بیشتر خسارت بار است. همانطور که آقا ، سعی کردند مرحوم هاشمی را در درون نظام نگه دارند 5️⃣ قطعا به آقای ، نقدهای تندی وارد است ، شکی نیست ، خسارات بدی به کشور زدند در دوران ریاست مجلس، اما باید به انتخاب رهبری هم ایمان داشت و بدانیم ایشان بدون حکمت ، کاری نمی کنند و قطعا هدف هایی دارند که برای ما روشن نیست. پس نه جلوتر از رهبری برویم و نه عقب تر باشیم. ✍️ احسان عبادی / مدرس مهدویت و پژوهشگر علوم حدیث و تاریخ ‌❣ @Mattla_eshgh http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
مطلع عشق
#سو_من_سه #قسمت نوزدهم 🌾جد و جدّۀ من یک خانه داشتند به این بزرگی. کجا؟ وسط یک روستا. من یک دهاتی
بیستم 🌾جدّ آرشام عمامه بر سرش بود. جدّه اش پوشیده در یک چادر مشکی، از صورتش فقط یک صورت معمولی پیدا بود... به آرشام گفتم: - عکس از اینترنت گرفتی؟ گفت: - خر کیه اینترنت... ما به کجا رفته ایم؟ آنها مسیرشان کجا بوده؟ اینهایی که می بینی توی خیابان یک جوری لباس پوشیده اند که از همه طرف بیرون است و یک تکه پارچه سرشان است که کار تل مو می کند تا پوشش؛ همه به اجدادشان نرفته اند. اوضاع عقرب در قمری است. چه کسی درست می تازانده؟ آنها یا ما؟ آنها به سبک اعراب ما به سبک اروپا!!! اجداد ایرانیمان چه می کردند!! عقل می گوید چه؟ عرب، اروپا، عجم؟؟ اصلا عقل قد اینها هست؟ باید چه کرد؟ به مهدوی می گوییم: - عقل به چند بر؟ می گوید: - به همان بری که دل بَر، اندیشه بَر، خورد و خوراک بَر. وقتی مثل گوش مخملی نگاهش می کنیم، می گوید: - به خود خالق بَر! خالق خداست. برایش عرب و عجم و اروپا ندارد. چشم چشم دو ابرو دماغ ودهن یه گردو. همه مشترک است. سبزه و سفید و بور و سیاه هم همین ها را دارند. آب، برق، گاز، جنگل، آسمان و زمین و شب و روز هم که قاره نمیشناسد یکسان است. فقط آدم ها چند دسته اند. بعضی حیوانند، پس انسان نیستند. ظاهرا متمدن هم هستند مثل حیوانها. اگر برهنگی تمدن است، خوب حیوان ها متمدن ترین موجودات زمینند. بعضی نیمه حیوانند. گهی رو به خدا، گهی رو به خودند. بعضی آدمند، عرب و عجم و ترک و اروپایی ندارد. نبودند، بود شدند. خدا هستشان کرده از نیستی. به وقتش هم نیست می شوند از روی زمین. ببین خدا چه گفته؟ سر می گیرم سمت آسمان. از کودکی گفته اند خدا در آسمان است. خدایا من که دوزاریم افتاده تو بغل دست من هستی، اما من باب عادت سر به آسمان می گیرم: - عرب و عجم نداری، اما حرف برایم زیاد داری. دو کلمه حرف حساب. می روم خانۀ علیرضا. نه. این روزها بارها تصمیم گرفتم اما نرفتم، تا اینکه خودش آمد. ظاهرش خوب بود. دوباره به جان هم افتادند و مادرش قهر کرده و علیرضا بیرون زده بود و آمد خانۀ ما! مادرش اگر مشغول سالاد و دسر نباشد، اگر سرش توی کانال ها و گروه ها نباشد، اگر با دوستانش قرار نگذاشته باشد برای کلاسهای تمرکز حواس و ایروبیک و یوگا، اگر تمام وجودش در به در نباشد، باز هم این قدر نمی فهمد که علیرضا و خواهرش را دریابد. پدرش هم اگر شرکت نباشد و سرش توی موبایل و دوست و رفیق و هر شب دو پیاله حتما مقابل ماهواره است با سریال های بی پایانش. با شوها و دخترهای عریانش که می شود لذت پدرش و حسرت مادرش و غصۀ بچه هایش. نداشتن که فقط مخصوص آنها نیست. خودم و خودش هم همین طوریم. بگویم می دانم که چه افکار وحشتناکی دارند؟ چه بگویم. علیرضا آرام اما تند می گوید: - از اونا دربیا! بکش کنار! می فهمی وحید؟ ‌❣ @Mattla_eshgh
بیست یکم 🌾من می فهمم. اما علیرضا خودش می فهمد؟ نمی خواهم علیرضا آدم بد قصه باشد. جوان هستیم و دنبال دو لقمه لذت و شهوت؛ اما وجدانا دو قاشق عقل هنوز در کله مان هست که تابلو خطا نکنیم. مادر و پدرها درست و حسابی افتاده اند دنبال امکانات و زیبایی و پول و... و بچه ها را هم کنار جوی لجنی دنیا ول معطل کرده اند، اما مادرم می گوید خدا که عقل را از ما کنار جوبی ها نگرفته است .خر وضع است کسی که زیر بار پرستش نمی رود، اما زیر بار شیطانپرستی می رود. اگر قرار باشد بپرستی که مثل آدم خدایت را بپرست. اگر هم حوصلۀ خدا نداری چرا دنبال قُر و قزمیدهای خلقت برویم. بت چوبی و سنگی هم شد خدا؟ گاو هم شد چیز پرستیدنی؟ شیطان پس افتاده از آسمان، چون دعوای خدا با او، اصلش به خاطر ما بود، حالا شیطان تحویل گرفتن دارد؟ جن گرازصفت هم به من سجده نکرد، هم بابا آدم و مامان حوا را از بهشت کشید بیرون و من نوه را به بدبختی دنیا انداخت. حالا بروم جلویش بگویم هرچه تو بگویی؟ من باشم تف تو رویش می اندازم. البته این ادبیات مادرم نیست. حیف که... مامان وقتی حال علیرضا را می شنود می گوید: من هر کاری از دستم بربیاد انجام می دم. اما حتما برو پیش معاونتون آقای مهدوی. من می روم پیش مهدوی. نیست. دو روز است که نیست. رفته مسافرت؛ مشهد است. دور خودم می چرخم دو دور. برادر مریضش را برده برای شفا. این علیرضا را هم می برد بد نبود. بالاخره آدم درهم که می شود یاد کسانی می افتد که کنارشان گذاشته. مشهد کدام طرف بود؟ بحث اجدادی یک طرف، بحث اینکه جواد هنوز هم آدم بود، هم جوان و پر از زیر و بم های شهوت هم یک طرف. در یک پارتی که نگین آمد سراغش، جواد قیافۀ مجسمه را گرفت. اما واقعا که یک دوجین آمپول فشار به خودش زد تا توانست نرمال رفتار کند. آن روزها، روزهای جنگیدن جواد با خودش، خواهش های نوش و دوش بود. آدم وقتی توی این راه ها نیفتاده راحت است. ندیده، نچشیده، می تواند تحمل کند. اما وقتی مزۀ هر غلطی را چشید، مرد می خواهد که خودش را کنار بکشد. کنار دستش باشد و دستدرازی نکند. مقابلش روی میز بگذارند و لب نزند. برایش فیلم و عکسش را بفرستند و باز نکند. توی پارتی ها جایش باشد و نباشد. ببرندش و نخواهد. بحث از تحمل کردن گذشته بود. آدم به غلط کردن می افتد. به التماس. مجبور می شود زمین را گاز بزند اما زیر عهدی که بسته نزند. جواد سخت شده بود. تنها هم شده بود. بعضی دوستان جرات مسخره کردن نداشتند اما تکه بارانش زیاد می کردند. بیچارگی را رد کرده بود، هنوز چاره را هم پیدا نکرده بود. چسبیده بود به مهدوی و مصطفی. اما حتی آنها هم نمی دانستند ترک خوشی های زشتی که عادت شده، چه دردناک است! هستند، یک عمر سیاه بخت. بعد که تنها می شوند سگ بخت می شوند. به جای همسر نازنین، سگ پشمالین بغل می کنند و به جای بچه، گربه را. بوس لا لا جیش. جواد کیسۀ یخ را می گذارد توی ظرف مقابلش و می گوید: - تو خوبی، تو حیوون نیستی که! پس ببند آدم وار برو پی زندگیت. ‌❣ @Mattla_eshgh
بیست دوم 🌾دیگر حوصلۀ گنگ بودن را ندارم. می پرسم: - چی شده؟ چنان نگاهم می کنند که حس حماقت سلول هایم را دود می کند. مثل آدم می گویم: - فهمیدم. چای قهوه نسکافه، چی سرو کنم؟ جواد رو برمی گرداند و آرشام با یک فحش تشکر می کند. یعنی واقعا خدایا تو آفریدی که همه اینطور گند بزنند به زندگی خودشان؟ بعد تو حساب کن بین چند میلیارد، چند نفر آدموار زندگی می کنند. خاک بر سرشان. از جانب شما نگفتم خدا !!! خودم حسم این بود که همۀ خاک استان های ریزگرد بر سر آدم ها. آدمند اینها؟ نمی توانم که به جواد و آرشام فحش بدهم. می نویسم جواد می گوید: - چرخ و فلک دنیاست. چرخیده و چرخیده. من و آرشام هرکدوم حال یکی رو گرفتیم. حالا یکی پیدا می شه که حال ما رو بگیره. این اعتراض و کشتن داره وحید؟ منطق قوی. دهان بسته. نگاه نافذ. فقط می شود سر به تصدیق تکان داد. بلند می شود تا برود، به آرشام اشاره می کند و می گوید: - حالا هم این بشر دستت باشه من برم لباس عوض کنم خودم میام می برمش! آرشام هیچ عکس العملی نشان نم یدهد. من با رفتن جواد فکر می کنم که بارها می شود از دنیا کتک می خوریم، پشت پا می خوریم، کم محلی و خیانت می بینیم، اما باز هم عاشقانه دوستش داریم. دنیا یک قانونش کم است. مثل قوانین حقوق بشر که خودشان نوشتند. آدم های خاورمیانه که کشته می شوند شورای امنیت خفه خون می گیرد، یک گربه در آنگولای شمالی با یک لگد پرت می شود آن طرف جوب، جمعیت دفاع از حقوق حیوانات تابلو بلند می کند. دنیا ما را می زند، کم می گذارد، خیانت می کند، حیله و... دوستش داریم. یکی که هوایمان را دارد و محبت می کند، نگاهش هم نمی کنیم. رفتیم کوه. اکیپ ما بود و اکیپ مصطفی به اضافۀ مهدوی و برادرش. هیچ کس نفهمید این کوه برای من و علیرضا چقدر خوب بود... چون هیچکس نمی دانست حال ما چه طور بود. وسط آن همه جار و جنجال زندگی. همه باید یکی را داشته باشند که حالش خوب باشد. مهدوی مثل یک حال خوب است. یک هوای پاک. یک حس شیرینِ بودن پشتیبان کوه کلاً حس و حال خودش را دارد. امکان ندارد که پا بگذاری روی خاکش تو را یک دور در آغوشش فشار ندهد تا انرژی منفیت را یکجا تخلیه کند. اصلا کوه مرد است، نامردی در مرامش نیست. این حس را برادر مهدوی هم به من می داد. مهدوی با برادرش آمده بود. خیلی کار درست بود. هیات علمی و خارج رفته بود اما یک ذره برایمان قیافه نگرفت. مثل اینکه مریض احوال هم بود. یکی دوتا لغز هم بارش کردند اما با مرام خودش طوری جواب داد که جو را عوض کرد. من آدم شیفته شدن نیستم اما دلم خواست که یکی دو دور دیگر با او کوه را بالا پایین بروم. هرچند موقع نماز که شد، عقب کشیدم و کنار مهدوی و مصطفی نایستادم. نماز را او خواند؛ من آرامش پیدا کردم. تا صبح ادامه می داد؛ خودم را پیدا می کردم. تازه فهمیدم دویست سیصد قسمت انیمیشن های مزخرف توییت که زیراب خدا را می زند، یک مُشت فریب است. گول خوردم. شب هایی که آنها با قیافۀ مضحک کارتونی ادعامی کردند خدا هستند و زیراب همه چیز را می زدند، چه قدر ناآرام و پر درد می شدم. آدم دلش می خواهد دو مثقال حال این دو تا برادر را داشته باشد. آدم هرچه قدر آتئیست باشد و کافر، باز هم دارد یکی را می پرستد. یکی که شاید شیطان باشد. چون دل همه یک خدا می خواهد، یک خالق، یک قدرت برتر، یک خوب بی نظیر؛ که مثل همه نباشد و همیشه باشد. من همۀ اینها را نداشتم. دلم می خواست، ذهنم را اما این انیمیشن ها و فیلم ها به گند کشیده بودند. ولی خدا وکیلی دنیای بی خدا می شود چی؟ تا نماز بخوانند من همۀ اینها را در ذهنم الک می کردم. برادر مهدوی بعد از نمازش هم نشست و خیلی راحت جواب تکه ای که به مزار شهدا رفتیم را داد. پدر مهدوی شهید بی سر بود. مهدوی و برادرش بی توقع یتیم بودند! ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
🌅 #صبح_بخیر_مهدوی ❤️ آقا جان! ای دو چشمت سبب و علت پیدایش صبح... 🖼 #پروفایل ‌❣ @Mattla_eshg
پستهای روز شنبه(امام زمان (عج) و ظهور)👆 روز یکشنبه(خانواده وازدواج)👇
۵۲ 💑 اگر هنــــوز مهارت های عــاشقانه زیستن رو بلد نیستین؛ فکــــر ازدواج رو نکنید! ‌❣ @Mattla_eshgh