همسر مقام معظّم رهبری:
✅ سرمشق ما...
سالهاست که ما اشیای تجملاتی را به خانهمان راه ندادهایم. زیبایی خوب است، اما نباید خودمان را درگیر زندگی تجملاتی بکنیم. ما در خانهمان دکوراسیون به معنای متداول آن، فرشها و پردههای قیمتی، مبلمان و غیره نداریم. سالها پیش خودمان را از این چیزها رها کردهایم.
والدین آقای خامنهای در این رابطه سرمشق ما بودهاند و مادر ایشان چنین تجملاتی را مورد انتقاد قرار میدادند و من نیز همین عقیده را دارم. همیشه به فرزندانمان توصیه میکنم که آنها هم باید در رفتار شخصیشان اینگونه باشند. زیرا اشیای لوکس غیرضروری است.
📚کتاب «خانواده»
#سبک_زندگی_اسلامی
#ساده_زیستی
❣ @Mattla_eshgh
#تجربه_من
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#ساده_زیستی
#سبک_زندگی_اسلامی
وقتی همسرم به خواستگاریم اومدن تمام خانواده و حتی فامیلها مخالف بودن به علت دوری راه (حدودا ۱۸ ساعت)، و نداشتن شغل مناسب...
اما من با توکل به خدا و توسل به اهل بیت سلام الله علیها به ایشون جواب مثبت دادم فقط فقط فقط به خاطر ایمان و اخلاقشون...
تا یک سال مشغول به تحصیل بودم و اصلا تو فکر بچه نبودم😓😓 اما بعد از صحبت حضرت آقا تصمیم به تشکیل یک خانواده ۳ نفری گرفتیم😄
اینکه چقدر تو دوران بارداری و بعد از زایمان زجر کشیدیم بماند اما تو همون دوران عنایتهای معنوی که تو زندگیمون میشد واقعا محسوس بود که این از همه چیز مهمتره😍
اما عنایتهای مادی
به محض دنیا اومدن دخترم ما صاحب ماشین شدیم و یک شغل خیلی خوب که تو تصوراتمون نبود برای همسرم جور شد و ایشون استخدام رسمی شدن...
فاطمه خانوم دو سالشون بود که خواستیم چهار نفره شیم، منتهی خداوند متعال مقدراتش چیز دیگری بود و ۳ ماهه سقط شد...😭
اما دست از تلاش برنداشتیم با توسل به ارباب بی کفن و زیارت عاشورای حاج آقا حق شناس رحمه الله دوباره مامان شدم با نه ماه استراحت مطلق و کلی آمپول و دارو و ....😊
زهرا خانومم الان یک ونیم سالشه و ما به تازگی صاحب خونه شدیم....
ما زندگی مون رو از صفر شروع کردیم ... تو یک برهه ای از زندگی انقدر مشکل مادی بهمون فشار آورد که حتی پول سیسمونی رو دادیم برا بدهکاری و قسط و ....اما به محض دنیا اومدن دخترم همه چیز تغییر کرد.
موقع ازدواج سرویس طلا نگرفتم. آینه شمعدون و وسایل عروس هیچی نخریدم. به اجبار خانواده همسرم به آرایشگاه رفتم، لباس عروسم وقتی تو آرایشگاه بودم به انتخاب خودشون برام گرفتن، از فیلمبردار و عکاس و آتلیه هیچ خبری نبود و نخواستیم. حتی دم در تالار همسرم و راه نمیدادن از بس ماشین ساده بود 😃😃😃😃 به ایشون میگفتن این مکان برای ماشین آقا داماده و آقای مظلوم من با خنده میگفتن خوب من دامادم😆
ایشونم کت و شلوار و ساعت و خرید وسایل آقا داماد را خیلی جزیی برداشتن. نه اینکه خانواده هامون از لحاظ مالی نتونن کمکون کنن. ما اعتقاد به این کارا نداشتیم و همش میگفتیم مراسممون ساده باشه...
برای جهاز هم ایشون اصلا نگذاشتن مبل و بوفه و میزنهار خوری بخریم و همیشه تاکید داشتن به اینکه زندگی و ساده شروع کنیم.
الان هم بعد از گذشت ۸ سال هنوز همون پشتی ها و ملافه سفید زیرش بزرگترین تجملات زندگی ماست.
زندگی رو راحت بگیرین. با کم و زیاد هم بسازین. همه اون کسایی که مخالف ازدواج ما بودن با دیدن رفتار بسیار خوب همسرم و تواضعشون بسیار علاقمند به ایشون هستند. خداوند و ائمه هم انشالله کمک خواهند کرد.
تصمیم داریم که خانوادمون و به ۵ نفر افزایش بدیم. خیلی دعامون کنین عزیزان. انشالله این بارداریم مثل قبلیها نباشه...البته هر که زجرش بیش، اجرش بیشتر...
انشالله بتونیم فرزنداانی سالم، صالح، عاقبت بخیر، خوش قدم و خوش روزی داشته باشیم.
برای شهادت همسرم هم دعا کنین البته مثل حبیب بن مظاهر
ایشون حیفه بمیرن...
انشالله عاقبت بخیر بشیم
❣ @Mattla_eshgh
#تجربه_من ۵۰۰
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#ساده_زیستی
#قسمت_اول
فرزند آخر یک خانواده تقریبا پرجمعیت بودم
۶ تا خواهر و برادر بودیم. یه بچه ی بسیار بسیار درس خون، همیشه شاگرد اول یا نهایتا شاگرد دوم کلاس بودم.
وقتی کنکور رو دادم تصمیم گرفتم برم کلاس حفظ قرآن😍😍 یعنی تصمیم که نه یه دعوت نامه از طرف خدا... همزمان همون سال دانشگاه قبول شدم و رفتم دانشگاه
هم درس میخوندم
هم قرآن حفظ میکردم.
عید همون سال تو سن ۱۸ سالگی از طرف یکی از اقوام با همسر جان آشنا شدیم و ایشون وارد زندگی بنده شدند.
یه مراسم عقد بسیار ساده برگزار شد و من شدم ملکه قلب آقای همسر💘💘
همسر جان با تحصیل و حفظ قرآن بنده شکر خدا مشکلی نداشتند و من هر دو رو ادامه میدادم و در هر دو شکر خدا بسیار موفق بودم.
استاد قرآنم که خدا برامون حفظش کنه، همیشه می گفت حفظ قرآن ذهن انسان رو باز میکنه ✨ به روح آدم جلا میده🌟 قلب انسان رو صفا میبخشه.💖
بعد از ۲ سال یه مراسم عروسی بسیار ساده گرفتیم،، بدون سرویس طلا و بدون آینه شمعدان،، چون به نظرم اصلا ضروری نبود.
با وجود اصرار هر دو خانواده که حتما بخر مردم چی میگن ،، برامون حرف در میارن،، اما من گوشم به این حرفا بدهکار نبود،، گفتم فقط وسایلی رو خریداری میکنم که برام لازمه
برای زندگی به منزل مادرشوهر جان رفتیم و در یک اتاق خیلی کوچیک زندگی رو آغاز کردیم.
خلاصه من و همسرم زندگی عاشقانه مون رو با کلی آرزوهای قشنگ شروع کردیم. زندگی خیلی خیلی خوبی داشتیم. خیلی همدیگه رو درک میکردیم. سختی هم بود اما با توکل بخدا و گذشت کردن سختی ها هم تموم میشد.😌😌
سال آخر دانشگاه بودم ، قرآنم رو هم جزهای آخر بودم که متوجه شدم خدا جمع دونفرمون رو سه نفره کرده.😍 کلی ذوق و شور و نشاط افتاد تو خانواده ها مخصوصا خانواده مادرشوهر جان💓💓 چون نوه اول و نور چشم خانواده بود
یه بارداری خیلی خیلی راحت رو پشت سر گذاشتم و پسر اولم طی یک زایمان طبیعی نسبتا راحت به دنیا اومد😍😍 یه پسر شیطون که از شیطنت هاش نگم براتون😅😅 از ساعت ۶ صبح آقا بیدار بود. البته شکر خدا شب ها رو میخوابید و من شب بیداری نداشتم براشون🙏
اما خیلی شیطون بود لحظه ای آروم و قرار نداشت، همیشه باید دنبالش می بودم، شیطنت هاش تا جایی بود که حتی تلویزیون مادرشوهر هم از دستش در امان نبود و چند باری به زمین خورد😱😱
با وجود پسرم دانشگاه رو تموم کردم و موفق شدم حافظ کل قرآن کریم بشم. پسرم یک ساله بود که در موسسه ای که قرآن رو حفظ میکردم مشغول به تدریس شدم
حدودا ۳ ساله بود که همسرجان زمزمه ی فرزند دوم رو به زبان آوردند ولی از من انکار... منی که از شیطنت های پسر اول گاهی کلافه میشدم اصلا حاضر نبودم بچه دومی داشته باشم. حدودا ۹ ماهی رو در مقابل همسرم ایستاده و مخالف صد در صد برای بچه بعدی بودم. اما بلاخره موافقت کردم هر چند که واقعا دلم راضی نبود.
پسرم ۴ ساله و نیم بود که پسر دومم به دنیا اومد.👶👶 یه بارداری خیلی خیلی راحت، نسبت به بارداری اول هم راحت تر، اما این بار پسر دومم رو موقع زایمان به مشکل خوردم و سزارین شدم. یه پسر فوق العاده آروم که از مظلومیت و آقا بودنش هر چی بهتون بگم کم گفتم. شب ها رو کامل میخوابید، صبح ها معمولا تا ۱۰خواب بود هر وقت هم بیدار بود صداش در نمیومد.
خلاصه این شاهزاده کوچولوی من تمام دید و نظر بنده رو نسبت به بچه داری عوض کرد.
الان من شده بودم مادر دوتا پسر ۴ونیم ساله و یک نوزاد🌹🌹
زندگی به روال عادی میگذشت و من هم چنان مشغول تدریس بودم ، پسرم ۵ ماهه بود که شک کردم به اینکه نکنه باردار باشم😳😳 چند روزی خواب و خوراک نداشتم از استرس و دلهره... خلاصه دل رو زدم به دریا و رفتم آزمایشگاه...
تا عصر که جواب آزمایش اومد هر چی دعا و نذر و نیاز بلد بودم رو انجام دادم که جواب منفی بشه، وقتی زنگ زدم به آزمایشگاه گفت مبارک باشه جواب مثبته...
اون موقع تو خونه فقط من بودم و پسر کوچیکم، بچمو تو بغل گرفتم و چند ساعتی زار زار گریه کردم😭 اشکام اصلا بند نمیومد. هرچی نگاه به پسرم میکردم بیشتر گریه میکردم.😢
هوا دیگه تاریک شده بود، پسرم رو بغل کردم و رفتم خونه مادرم...
وقتی رسیدم به منزل مادرم، تصمیم گرفتم به مامانم بگم. اما نمیدونم یه دفعه ی چیزی پشیمونم کرد از اینکه بگم😕 قضیه بارداریم رو از همه مخفی کردم😎 فقط صمیمی ترین دوستم خبر داشت و تو ماه های اول که خیلی از لحاظ روحی بهم ریخته بودم خیلی کمکم میکرد.
#مقام_معظم_رهبری
❌ اسلام می خواهد اینها نباشد...
جهیزیه برای دختر مایه عزت نیست. عزت دختر به اخلاق او، به رفتار و شخصیت خود اوست. بعضی از خانوادههای عروس، خودشان را اذیت میکنند و به زحمت میاندازند و اگر پول هم ندارند به زور پول تهیه میکنند. اگر پول دارند زیادی خرج میکنند، برای اینکه یک جهیزیه پر زرق و برقی را مثلا در اختیار دخترشان بگذارند.
خانواده ها روی چشم و هم چشمی، جهیزیّه را برای خودشان یک معضل میکنند. بعد که این معضل را خودشان به یک نحوی تحمّل کردند، تازه نوبت دیگران است که رنج این معضل را ببرند. برای خاطر اینکه وقتی شما در جهیزیّه دخترتان این همه وسایل درست کردید، بعد کسانی که دیدند، تکلیف آنها چیست؟! این چشم و هم چشمیها آخر به کجا خواهد رسید؟! این همان مشکلاتی است که درست خواهد شد. اسلام میخواهد اینها نباشد.
«خطبه عقد ۷۳/۰۳/۱۶، ۷۷/۱۲/۲۸ »
#ازدواج_آسان
#سبک_زندگی_اسلامی
#ساده_زیستی
#جهیزیه_ساده