✍ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت شانزدهم
💠 قدمی عقب رفتم و تیزی نگاه هیزش داشت جانم را میگرفت که صدای بسمه در گوشم شکست :«پس چرا وایسادی؟ بیا لباساتو عوض کن!»
و اینبار صدای این زن فرشته نجاتم شد که به سمت اتاق فرار کردم و او #هوس شوهرش را حس کرده بود که در را پشت سرم به هم کوبید و با خشمی سرکش تشر زد :«من وقتی شوهرم کشته شد، زنش شدم! تو هم بذار جون شوهرت بالا بیاد بعد!»
💠 ای کاش به جای این هیولا سعد در این خانه بود که مقابل چشمان وحشیاش با همان زبان دست و پا شکسته #عربی به گریه افتادم :«شوهرم منو کتک نزده، خودم تو کوچه خوردم زمین...»
اجازه نداد حرفم تمام شود که لباسی را به سمتم پرت کرد و جیغش را در گلو کشید تا صدایش به ابوجعده نرسد :«اگه میخوای بازم شوهرت رو ببینی، بپوش بریم بیرون!»
💠 نفهمیدم چه میگوید و دلم خیالبافی کرد میخواهد #فراریام دهد که میان گریه خندیدم و او میدانست چه آتشی به جان شوهرش افتاده که با سنگینی زبانش به گوشم سیلی زد :«اگه شده شوهرت رو سر میبُره تا به تو برسه!»
احساس کردم با پنجه جملاتش دلم را از جا کَند که قفسه سینهام از درد در هم شکست و او نه برای نجات من که برای تحقیر #شیعیان داریا نقشهای کشیده بود و حکمم را خواند :«اگه میخوای حداقل امشب نیاد سراغت با من بیا!»
💠 و بهانه خوبی بود تا عجالتاً این زن جوان را از مقابل چشمان شوهرش دور کند که شمرده شروع کرد :«نمیدونم تو چه #وهابی هستی که هیچی از #جهاد نمی دونی و از رفتن شوهرت اینهمه وحشت کردی! اما اگه اونقدر به #خدا و رسولش ایمان داری که نمیخوای رافضیها داریا رو هم مثل #کربلا و #نجف و #زینبیه به کفر بکشونن، امشب با من بیا!»
از گیجی نگاهم میفهمید حرفهایش برایم مفهومی ندارد که صدایش را بلندتر کرد :«این شهر از اول #سُنی نشین بوده، اما چندساله به هوای همین حرمی که ادعا میکنن قبر سکینه دختر علیِ، چندتا خونواده #رافضی مهاجرت کردن اینجا!»
💠 طوری اسم رافضی را با چندش تلفظ میکرد که فاتحه جانم را خواندم و او بیخبر از حضور این رافضی همچنان میگفت :«حالا همین حرم و همین چندتا خونواده شدن مرکز فتنه که بقیه مردم رو به سمت کفر خودشون دعوت کنن! ما باید مقاومت رافضیها رو بشکنیم وگرنه قبل از رسیدن #ارتش_آزاد، رافضیها این شهر رو اشغال میکنن، اونوقت من و تو رو به کنیزی میبرن!»
نمیفهمیدم از من چه میخواهد و در عوض ابوجعده مرا میخواست که از پشت در مستانه صدا رساند :«پس چرا نمیاید بیرون؟»
💠 از #وحشت نفسم بند آمد و فرصت زیادی نمانده بود که بسمه دستپاچه ادامه داد :«الان با هم میریم حرم!» سپس با سرانگشتش به گونه سردم کوبید و سرم منت گذاشت :«اینجوری هم در راه خدا #جهاد میکنیم هم تو امشب از شرّ ابوجعده راحت میشی!»
تمام تنم از زخم زمین خوردن و اینهمه وحشت درد میکرد و او نمیفهمید این جنازه جانی برای جهاد ندارد که دوباره دستور داد :«برو صورتت رو بشور تا من ابوجعده رو بپزم!»
💠 من میان اتاق ماندم و او رفت تا #شیطان شوهرش را فراری دهد که با کلماتی پُرکرشمه برایش ناز کرد :«امروز که رفتی #تظاهرات نیت کردم اگه سالم برگردی امشب رافضیها رو به نجاست بکشم! آخه امشب وفات جعفر بن محمدِ و رافضیها تو حرم مراسم دارن!»
سالها بود نامی از ائمه #شیعه بر زبانم جاری نشده و دست خودم نبود که وقتی نام #امام_صادق (علیهالسلام) را از زبان این وهابی اینگونه شنیدم جگرم آتش گرفت.
💠 انگار هنوز #زینب مادرم در جانم زنده مانده و در قفس سینه پَرپَر میزد که پایم برای بیحرمت کردن #حرم لرزید و باید از جهنم ابوجعده فرار میکردم که ناچار از اتاق خارج شدم.
چشمان گود ابوجعده خمار رفتنم شده و میترسید حسودی بسمه کار دستش دهد که دنبالمان به راه افتاد و حتی از پشت سر داغی نگاهش تنم را میسوزاند.
💠 با چشمانم دور خودم میچرخیدم بلکه فرصت #فراری پیدا کنم و هر قدمی که کج میکردم میدیدم ابوجعده کنارم خرناس میکشد.
وحشت این نامرد که دورم میچرخید و مثل سگ لَهلَه میزد جانم را به گلویم رسانده و دیگر آرزو کردم بمیرم که در تاریکی و خنکای پس از باران شب داریا، گنبد #حرم مثل ماه پیدا شد و نفهمیدم با دلم چه کرد که کاسه صبرم شکست و اشکم جاری شد.
💠 بسمه خیال میکرد هوای شوهر جوانم چشمم را بارانی کرده که مدام از اجر جهاد میگفت و دیگر به نزدیکی حرم رسیده بودیم که با کلامش جانم را گرفت :«میخوام امشب بساط کفر این مرتدها رو بهم بزنی! با هم میریم تو و هر کاری گفتم انجام میدی!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت هفدهم
💠 گنبد روشن #حرم در تاریکی چشمانم میدرخشید و از زیر روبنده از چشمان بسمه شرارت میبارید که با صدایی آهسته خبر داد :«ما تنها نیستیم، برادرامون اینجان!» و خط نگاهش را کشید تا آن سوی خیابان که چند مرد نگاهمان میکردند و من تازه فهمیدم ابوجعده نه فقط به هوای من که به قصد #عملیاتی همراهمان آمده است.
بسمه روبندهاش را پایین کشید و رو به من تذکر داد :«تو هم بردار، اینطوری ممکنه شک کنن و نذارن وارد حرم بشیم!» با دستی که به لرزه افتاده بود، روبنده را بالا زدم، چشمانم بیاختیار به سمت حرم پرید و بسمه خبر نداشت خیالم زیر و رو شده که با سنگینی صدایش روی سرم خراب شد :«کل #رافضیهای داریا همین چند تا خونوادهایه که امشب اینجا جمع شدن! فقط کافیه همین چند نفر رو بفرستیم جهنم!»
💠 باورم نمیشد برای آدمکشی به حرم آمده و در دلش از قتل عام این #شیعیان قند آب میشد که نیشخندی نشانم داد و ذوق کرد :«همه این برادرها اسلحه دارن، فقط کافیه ما حرم رو بههم بریزیم، دیگه بقیهاش با ایناس!»
نگاهم در حدقه چشمانم از #وحشت میلرزید و میدیدم وحشیانه به سمت حرم قُشونکشی کردهاند که قلبم از تپش افتاد. ابوجعده کمی عقبتر آماده ایستاده و با نگاهش همه را میپایید که بسمه دوباره دستم را به سمت حرم کشید و زیر لب رجز میخواند :«امشب انتقام فرحان رو میگیرم!»
💠 دلم در سینه دست و پا میزد و او میخواست شیرم کند که برایم اراجیف میبافت :«سه سال پیش شوهرم تو #کربلا تیکه تیکه شد تا چندتا رافضی رو به جهنم بفرسته، امشب با خون این مرتدها انتقامش رو میگیرم! تو هم امشب میتونی انتقام رفتن شوهرت رو بگیری!»
از حرفهایش میفهمیدم شوهرش در عملیات #انتحاری کشته شده و میترسیدم برای انتحاری دیگری مرا طعمه کرده باشد که مقابل حرم قدمهایم به زمین قفل شد و او به سرعت به سمتم چرخید :«چته؟ دوباره ترسیدی؟»
💠 دلی که سالها کافر شده بود حالا برای حرم میتپید، تنم از ترس تصمیم بسمه میلرزید و او کمر به قتل شیعیان حاضر در حرم بسته بود که با نگاهش به چشمانم فرو رفت و فرمان داد :«فقط کافیه چارتا #مفاتیح پاره بشه تا تحریکشون کنیم به سمت مون حمله کنن، اونوقت مردها از بیرون وارد میشن و همهشون رو میفرستن به درک!»
چشمانش شبیه دو چاه از آتش شعله میکشید و نافرمانی نگاهم را میدید که کمی به سمت ابوجعده چرخید و بیرحمانه #تهدیدم کرد :«میخوای برگرد خونه! همین امشب دستور ذبح شوهرت تو راه #ترکیه رو میده و عقدت میکنه!»
💠 نغمه #مناجات از حرم به گوشم میرسید و چشمان ابوجعده دست از سرِ صورتم بر نمیداشت که مظلومانه زمزمه کردم :«باشه...» و به اندازه همین یک کلمه نفسم یاری کرد و بسمه همین طعمه برایش کافی بود که دوباره دستم را سمت حرم کشید. باورم نمیشد به پیشواز کشتن اینهمه انسان، یاد #خدا باشد که مرتب لبانش میجنبید و #قرآن میخواند.
پس از سالها جدایی از عشق و عقیده کودکی و نوجوانیام اینبار نه به نیت زیارت که به قصد جنایت میخواستم وارد حرم دختر #حضرت_علی (علیهالسلام) شوم که قدمهایم میلرزید.
💠 عدهای زن و کودک در حرم نشسته بودند، صدای #نوحه از سمت مردان به گوشم میرسید و عطر خنک و خوش رایحه حرم مستم کرده بود که نعره بسمه پرده پریشانیام را پاره کرد.
پرچم عزای #امام_صادق (علیهالسلام) را با یک دست از دیوار پایین کشید و بیشرمانه صدایش را بلند کرد :«جمع کنید این بساط #کفر و شرک رو!» صدای مداح کمی آهستهتر شد، زنها همه به سمت بسمه چرخیدند و من متحیر مانده بودم که به طرف قفسه ادعیه هلم داد و وحشیانه جیغ کشید :«شماها به جای قرآن مفاتیح میخونید! این کتابا همه شرکه!»
💠 میفهمیدم اسم رمز عملیات را میگوید که با آتش نگاهش دستور میداد تا مفاتیحی را پاره کنم و من با این ادعیه قد کشیده بودم که تمام تنم میلرزید و زنها همه مبهوتم شده بودند.
با قدمهایی که در زمین فرو میرفت به سمتم آمد و ظاهراً من باید #قربانی این معرکه میشدم که مفاتیحی را در دستم کوبید و با همان صدای زنانه عربده کشید :«این نسخههای کفر و شرک رو بسوزونید!»
💠 دیگر صدای #روضه ساکت شده بود، جمعیت زنان به سمتمان آمدند و بسمه فهمیده بود نمیتواند این جسد متحرک را طعمه تحریک #شیعیان کند که در شلوغی جمعیت با قدرت به پهلویم کوبید، طوریکه نالهام در حرم پیچید و با پهلوی دیگر به زمین خوردم.
روی فرش سبز حرم از درد پهلو به خودم میپیچیدم و صدای بسمه را میشنیدم که با ضجه ظاهرسازی میکرد :«مسلمونا به دادم برسید! این کافرها خواهرم رو کشتن!» و بلافاصله صدای #تیراندازی، خلوت صحن و حرم را شکست...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت بیست و سوم
💠 صورت #خونی و گلوی پاره سعد یک لحظه از برابر چشمانم کنار نمیرفت، در تمام این مدت از حضورش متنفر بودم و باز دیدن جنازهاش دلم را زیر و رو کرده بود که روی تخت بیمارستان از درد و وحشت آن عکس، غریبانه گریه میکردم.
از همان مقابل در اتاق، #اشکهایم طاقتش را تمام کرده بود که کنار تختم آمد و از تمام حرف دلش تنها یک جمله گفت :«مسکّن اثر کنه، میبرمتون خونه!»
💠 میدانستم از حضور من در بیمارستان جان به لب شده و میترسید کسی سراغم بیاید که کنار تختم ایستاده و باز یک چشمش به در اتاق بود تا کسی داخل نشود.
از تنهایی این اتاق و خلوت با این زن #نامحرم خجالت میکشید که به سمت در برگشت، دوباره به طرفم چرخید و با صدایی آهسته عذرخواست :«مادرم زانو درد داره، وگرنه حتماً میومد پیشتون!» و دل من پیش جسد سعد جا مانده بود که با گریه پرسیدم :«باهاش چیکار کردن؟»
💠 لحظاتی نگاهم کرد و باورش نمیشد با اینهمه #بیرحمی سعد، دلم برایش بتپد که با لحنی گرفته پاسخ داد :«باید خانوادهاش رو پیدا کنن و به اونا تحویلش بدن.»
سعد تنها یکبار به من گفته بود خانوادهاش اهل #حلب هستند و خواستم بگویم که دلواپس من پیشدستی کرد :«خواهرم! دیگه نباید کسی بدونه شما باهاش ارتباط داشتید. اونا خودشون جسد رو به خانوادهاش تحویل میدن، نه خانوادهاش باید شما رو بشناسن نه کس دیگهای بفهمه شما همسرش بودید!»
💠 و زخم ابوجعده هنوز روی رگ #غیرتش مانده بود که با لحنی محکم اتمام حجت کرد :«اونی که به خاطر شما یکی از آدمای خودش رو کشته، دست از سرتون برنمیداره!» و دوباره صدایش پیشم شکست :«التماستون میکنم نذارید کسی شما رو بشناسه یا بفهمه همسر کی بودید، یا بدونه شما اونشب تو #حرم بودید!»
قدمی را که به طرف در رفته بود دوباره به سمتم برگشت و قلبش برایم تپید :«والله اینا وحشیتر از اونی هستن که فکر میکنید!»
💠 صندلی کنار تختم را عقبتر کشید تا نزدیکم ننشیند و با تلخی خاطره #درعا خبر داد :«میدونید چند ماه پیش با مرکز پلیس شهر #نوی تو استان درعا چیکار کردن؟ تمام نیروها رو کشتن، ساختمون رو آتیش زدن و بعد همه کشتهها رو تیکه تیکه کردن!»
دوباره به پشت سرش چشم انداخت تا کسی نباشد و صدایش را آهستهتر کرد :«بیشتر دشمنیشون با شما #شیعههاست! به بهانه آزادی و #دموکراسی و اعتراض به حکومت #بشار_اسد شروع کردن، ولی الان چند وقته تو #حمص دارن شیعهها رو قتل عام میکنن! #سعودیهایی که چندسال پیش به بهانه توریستی بودن حمص اونجا خونه خریدن، حالا هر روز شیعهها رو سر میبرن و زن و دخترهای شیعه رو میدزدن!»
💠 شش ماه در آن خانه زندانی سعد بودم و تنها اخباری که از او میشنیدم در #انقلاب گسترده مردم و سرکوب وحشیانه رژیم خلاصه می شد و حالا آن روی سکه را از زبان مصطفی میشنیدم که از وحشت اشکم بند آمده و خیره نگاهش میکردم.
روی صندلی کمی به سمتم خم شد تا فقط من صدایش را بشنوم و این حرفها روی سینهاش سنگینی میکرد که جراحت جانش را نشان چشمان خیسم داد :«بعضی شیعههای حمص رو فقط بهخاطر اینکه تو خونهشون تربت #کربلا پیدا کردن، کشتن! مساجد و حسینیههای شیعه رو با هرچی #قرآن و کتاب دعا بوده، آتیش زدن! خونه شیعهها رو آتیش میزنن تا از حمص آوارهشون کنن! تا حالا سی تا دختر شیعه رو...»
💠 غبار #غیرت گلویش را گرفت و خجالت کشید از جنایت #تکفیریها در حق #ناموس شیعیان حرفی بزند و قلب کلماتش برای این دختر شیعه لرزید :«اگه دستشون بهتون برسه...»
باز هم نشد حرفش را تمام کند که دوباره به صندلی تکیه زد، نفس بلندی کشید که از حرارتش آتش گرفتم و حرف را به هوایی دیگر کشید :«دکتر گفت فعلاً تا دو سه ماه نباید تکون بخورید که شکستگی دندهتون جوش بخوره، خواهش میکنم این مدت به این برادر #سُنیتون اعتماد کنید تا بتونم ازتون مراقبت کنم!»
💠 و خودم نمیدانستم در دلم چهخبر شده که بیاختیار پرسیدم :«بعدش چی؟» هنوز در هوای نگرانیام نفس میکشید و داغ بیکسیام را حس نکرد که پلکی زد و با مهربانی پاسخ داد :«هر وقت حالتون بهتر شد براتون بلیط میگیرم برگردید #ایران پیش خونوادهتون!»
نمیدید حالم چطور به هم ریخته که نگاهش در فضا چرخید و با سردی جملاتش حسرت روزهای آرام #سوریه را کشید :«ایران که باشید دیگه خیالم راحته! سوریه هم تا یک سال پیش هیچ خبری نبود، داشتیم زندگیمون رو میکردیم که همه چی به هم ریخت، اونم به بهانه #آزادی! حالا به بهانه همون آزادی دارن جون و مال و ناموس مردم رو #غارت میکنن!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
#عفافگرایی
#حجاب_اهل_حرم
🔷 یکی از #اسوههای #حجاب و #عفاف در طول تاریخ، #حضرت_زینب (س) بودند که با آنهمه مصائب و سختیها، هرگز از زیر بار این وظیفه الهی شانه خالی نکردند.
بروز #پاکدامنی و #عفاف ایشان و سایر اهلبیت امام حسین (ع) در واقعه #کربلا بیش از همه جا نمایان است.
🔷 آن بانوی بزرگوار برای پاسداری از مرزهای #حیا و #عفاف بر سر یزید فریاد برآوردند: " آیا این از عدالت است که زنان و کنیزکان خویش را پشت پرده نشانی و دختران رسول خدا (ص) را بهصورت اسیر به اینسو و آنسو بکشانی؟ #نقاب آنان را دریدی و صورتهای آنان را آشکار ساختی؟!"
این بانوی بزرگوار #صورت خود را (در اسارت) با دست خود میپوشاندند.
📚سایت تخصصی امام حسین (ع)
🔷 از روایاتی که میتوان به آنها استناد کرد، میشود فهمید که منظور از برداشته شدن #حجاب اهل بیت امام حسین (ع) همان #پوشیه ظاهر یا نقاب بوده است نه آن عبایهای که بر سر آنان بوده است.
🔷 زنان عرب علاوه بر عبایهای که میپوشیدند (شبیه چادر عربی امروزی)، در زیر آن لباس ضخیمی میپوشیدند؛ یعنی آن گونه نبود که زنان اهل بیت (ع) موهای سرشان یا بدنشان پیدا شود.
🔷 عادت اهل بیت بر این بوده که خود را در معرض دید #نامحرم قرار نمیدادند و آنچه در کربلا اتفاق افتاد مسلماً این بود که صورت بعضی از خانمها معلوم شده و این ولو حرمت شرعی نداشت، اما همین کشیدن روپوش و معلوم شدن صورت، هتک به اهل بیت (ع) محسوب میشده است.
✍️حجت الاسلام #جلفایی
❣ @Mattla_eshgh
#عفافگرایی
#حیاورزی
#امام_حسین_علیه_السلام
🔶یکی از خصلتهای ارزشی که ریشه در #درون آدمی دارد، مسئله #حیا است. خداوند اصل این صفت را در درون همه انسانها نهاده است؛ اما هر کس در طول حیاتش بر اساس #تربیتی که میشود، یا این خصلت #خدادادی و #فطری خویش را #تقویت میکند و یا با ارتکاب گناهان آن را #کمرنگ میکند تا جایی که دیگر اثری از حیا در وجود چنین انسانی باقی نمیماند.
🔶اولیای خدا و در رأس ایشان امامان معصوم، این خصلت حیاتی را در اوج خود دارند. صفت #حیا در وجود نازنین حضرت اباعبدالله موج میزد و تاریخ زندگانی امام از #کودکی تا #کربلا، شاهد این مدعاست.
🔰 از حضرت رسول (ص) نقل شده است:
🌱"وَ لَوْ كَانَ الْحَيَاءُ صُورَةً لَكَانَ الْحُسَيْنَ"
🌱"اگر #حیا میتوانست بهصورت انسانی مجسم شود آن صورت انسانی، کسی جز #حسین نبود".
📚منبع: مئه منقبه من مناقب امیرالمؤمنین و الائمه، ص 135
🔶این کلام کنایه از نهایت حیای امام حسین (ع) دارد. #حیا_در_گفتار و حیا در #رفتار فردی و اجتماعی. حیا در قبال #خدا و بندگیاش و حیا در برابر #بندگان و #مخلوقان خدا، همگی از #اقسام_حیا است که حضرت همه را به بهترین وجه ممکن دارا بودند.
✍️#سیدروح_الله_علوی
❣ @Mattla_eshgh
safar900k.apk
46.02M
احساس خوب در هیئت بودن و سفر کربلا را با سفر نهصد کیلومتری تجربه کنید
همراه با سرگرمی و بازی، اطلاعات خود را درباره امام حسین(ع) بالا ببرید.
امکانات:
- دارای 10 مرحله اصلی
- سوالات خوب و هوشمند جهت بالا بردن معرفت حسینی
- پخش صوت بهترین مداحی ها و نماهنگ های مذهبی
- دارای انمیشنهای دلنشین
- گرافیک فوق العاده
دانلود کنید،ضرر نمیکنید...
✅ دانلود از کافه بازار:
https://cafebazaar.ir/app/ir.game.karbala
#سفر_نهصد_کیلومتری
#بازی_کلماتی_هدفمند
#بازی_فرهنگی
#امام_حسین
#کربلا
#محرم
🔴 #قُرص_روضه
💠 برای هر زن و شوهری در زندگی مشترک، دلخوری، سوءظن، بگو مگو، دلشکستگی و گلایه از #همسر کم و بیش، پیش میآید. اما مهم آن است که با #مدیریت ذهن، رفتار و گفتار، فضای دلگیر و گاه سرد و بیروح خانه را #گرم کنیم.
💠 یکی از فرمولهای بسیار قوی و مجرّب در این مواقع که در کلام #عرفا و بزرگان معنوی تاکید شده است #روضه بر سیدالشّهدا علیهالسلام است.
💠 وقتی از سختیهای زندگی #خسته میشوید و بر دلتان غصه و اندوه مینشیند خلوتی برای خود فراهم کنید اگر میتوانید زیارت #عاشورا قرائت کنید و با شنیدن روضهای از جنس #کربلا، اشک بریزید. هفتهای یک بار #قرص روضه را بر خود لازم بدانید.
💠 از معجزات اشک بر اباعبدالله الحسین علیهالسلام #نشاط و سبک شدن روح است. و البته با سبکشدن خود، فرصت را غنیمت بشمارید و با تدبیر، گذشت و فراموش کردن بدی همسرتان، آرام، پرانرژی و با دلی حسینی و کربلایی به زندگی #صمیمانه و مداراگونهی خود ادامه دهید.
❣ @Mattla_eshgh
AUD-20220829-WA0024.mp3
8.59M
🔈#زیارت_معجزه_می_کند
📣 جلسه اول
🔸 جایگاه زیارت کربلا
* اگر زیارت کربلا نبود...
* یکی از اهداف حیاتی کربلا
* کربلا، محل قرارداد
* از چه وقت زیارت کربلا باب شد
* کربلا از جنس مکه است
* گنج روایت
* اولین زائر کربلا
* جدایی سخت از گودی قتلگاه
* ناجی امام زمان علیه السلام
* اهالی آسمان
* تلاش شیاطین برای ویرانی حرم کربلا
* خدا اینگونه پیامبرش را دلداری می دهد
* زیارت اربعین، غرض امام حسین علیه السلام
* مهری از نور، نشان زائران
* پرچم همیشه برافراشته
* ملائکه اسامی چه کسانی را می نویسند؟
* زیارت، اجر شهاددت
* خریدار زمین کربلا کیست؟
⏰مدت زمان:۳۲:۵۷
از طریق سایت دریافت کنید 👉
📆1397/07/18
#زیارت
#کربلا
#زائر
#اربعین
#مشهد
https://aminikhaah.ir/?p=176
🔔@Aminikhaah_Media
🔴 #مهارت_زیبانگری
💠 زیبانگری به #مشکلات از اسباب تحمّل آنهاست. یکی از مصادیق زیبانگری، زیبانگاه کردن به اطرافیان از جمله #همسر است.
💠 همسر ما نیز انسانی است که ممکن است #عاقبت به خیر شده امّا من عاقبتم به خیر نشود. شاید در نسل همسرم، سرباز امام زمان عج یا یکی از اولیای خدا وجود داشته باشد. شاید او روزی به #شهادت برسد، شاید در نزد خدا جایگاه والایی دارد که من مطلّع نیستم، شاید او روزی توبهی حقیقی کند و #رحمت خاص خدا شامل او شود و دهها شایدی که دور از ذهن نیست چرا که انسان، صاحب اختیار است و ممکن است مانند برخی از شهدای #کربلا در لحظهی آخر عمر، از گمراهی نجات پیدا کرده و به اوج سعادت برسد.
💠 با این نگاه، کینهها، نفرتها و ناراحتیهای ما #تعدیل شده و عامل خوبی برای ایجاد ارتباط صمیمانه و گرم با همسر میشود.