#قسمت_بیست_وسوم
خونه که رسیدیم اولین کار زنگ زدم خانم عزیز الهی باهاش راجع به عاکفه صحبت کردم...
بنده خدا گفت: ما یکی، دو نفر دیگه نیرو میخوایم چون بالاخره کار پژوهشی هست حالا اگر شما می شناسیدشون مانعی نداره فقط اینکه طبیعتا ایشون حضوری باید بیان!
گفتم: حتما چون مجرد هستن مشکلی ندارن و بعد از گفتن یکسری نکات از هم خداحافظی کردیم
خودم کلی ذوق کردم حتما عاکفه هم حسابی خوشحال میشه تلفن رو که قطع کردم.
باید خبر رو زودتر به عاکفه میدادم می دونستم الان منتظره...
عاکفه که فکر نمیکرد اینقدر زود تماس گرفته باشم با زنگ زدنم توقع داشت کار دیگه ایی باهاش دارم! وقتی بهش گفتم: اینقدر خوشحال شده بود که می تونستم از پشت گوشی قیافه اش رو مجسم کنم که چه شکلی شده! بعد از کلی تشکر گفت: رضوان یه سوالی ذهنم رو خیلی درگیر کرده ازت بپرسم ؟!
با لحن خاصی مثل توی فیلم ها گفتم: ندانستن عیب نیست نپرسیدن عیب است !
بپرس دختر ببینم چی گره انداخته به فکرت!
گفت: ناراحت نشیا رضوان!!!
ولی تو که همیشه می گفتی مسئولیت ما توی خونه است و اولویتمون همسر و بچه هامونه!
پس چی شد که تصمیم گرفتی کار کنی؟
نکنه اولویت هات جابه جا شدن؟!
حرفش حساب بود باید در مورد نتیجه ای که بهش رسیده بودم باهاش حرف میزدم گفتم: عاکفه به سبک زندگی های امروزمون دقت کردی؟
توی جامعه امروز ما رفاه خیلی بیشتر هست مثلا خیلی راحت توی خونه نشستیم و ماشین لباسشویی لباسها رو میشوره یا جارو برقی سرعت جارو کردن رو خیلی بالا میبره یا مثلا با یه گوشی پول جابجا میکنیم یا خیلیامون خرید اینترنتی انجام میدیم وخیلی کارای دیگه که اینها باعث میشه چه اتفاقی بیفته؟!
عاکفه مکثی کرد و اجازه داد ادامه بدم...
گفتم: اینها باعث میشه ما وقت بیشتری داشته باشیم نسبت به خانم هایی که چند سال پیش زندگی می کردن درسته! یعنی از صبح تا شب درگیر شستشو و پخت و پز و خرید و بچه داری اینها نیستم دیگه!
ولی با اینکه وقتمون آزادتر شده دقت کنی دغدغه های زندگی ها مون ،بی حوصله گی هامون،اضطراب ونگرانیمون بیشترشده؟!
فکر می کنی چراااااا؟
گفت: رضوان ییست سوالی نپرس وسط بحث! ادامه بده ببینم آخرش چی میشه...
با اینکه از لحن حالتش خندم گرفت گفتم: علتش کاملا واضح ما وقتمون با خودمون تنظیم نیست!
در نتیجه رشدی هم نمی کنیم و این رشد نکردن ما رو به سمت افسردگی و غصه خوردن پیش میبره...
اما مردم قدیم زمانشون با خودشون و کارهاشون تنظیم بود به همین خاطر احساس پوچی و بی حوصلگی نمیکردن چون باید خیلی کار انجام میدادن و تمام وقتشون پر بود از کارهای مفید و این دقیقا متناسب با اولویت ها و رشد روحشون بود.
اما... اما الان ما متناسب با زمانمون وقت بیشتری داریم اما اولویت هامون رو بیشتر نکردیم! یعنی کلی وقت اضافی داریم بدون هیچ کار مفیدی!
نه اینکه اولویت هامون رو جا به جا کنیم نه!
منظورم اینه مثلا توی امتحان ریاضی۱۳ می گیریم و با اینکه میتونیم با امکانات امروز تلاش کنیم ونمره بهتری بگیریم اما دریغ میکنیم!
و راضیم به قبول شدن به همین سادگی!
در واقع آدمهایی هستیم که باوجوداینکه میدونیم با این امکانات و رفاه اگه سعی وتلاش بیشتری بکنیم توی همه ی زمینه ها رشد و اثر گذاری قابل توجهی خواهیم داشت ولی ای دریغ خواهر!
حالا عاکفه نکته جالبش میدونی چیه!
اینکه یه خانمی مثل بنت الهدی صدر حدود سی، چهل سال قبل بدون این امکانات و رفاه طوری وقتش رو تنظیم کرده که نه تنها اولویت هاش جا به جا نشدن بلکه به اون رشد و اثر گذاری رسیده!
#قسمت_بیست_وچهارم
عاکفه گفت: حله رفیق گرفتم جواب مطلب رو!
بعد هم ادامه داد: رضوان چقدر خوب شد که میشه دو تایی روی این موضوع کار کنیم...
ان شاءالله از فردا با تمام توان شروع میکنم کار کردن روی این موضوع فوق العاده...
گفتم: عاکفه جان فردا، لغت آدم های معمولیه، از امروز شروع کن رفیق!
به قول پیامبرمون بپرهیز از تسویف!
ضمنا قبل از اینکه بپرسی تسویف یعنی چی باید بگم یعنی: کار امروز را به فردا نینداز،
در ادامه هم خیلی روانشناسانه و موشکافانه می فرماین: تو به امروز تعلّق داری و اگر فردایی بود کار فردا را انجام بده و اگر فردایی نبود هرگز پشیمانی ندارد.
گفت: اووووه خیلی نکته ی عمیق و دقیقی بود!!! پس فعلا یاعلی من برم که کلی کار دارم!
حدودا سه، چهار ساعت از تماس من با عاکفه گذشته بود که حدودای ساعت ده ، یازده شب بود گوشیم زنگ خورد!
من تازه مبینا رو خواب کرده بودم...
با صدای زنگ گوشی دلم ریخت که این موقع شب کی زنگ زده شاید خبری از محمد کاظم باشه؟!
خیلی نگران شدم که کیه و چی شده...
نگاهم که به شماره افتاد دیدم عاکفه است!
خیلی عجیب بود یعنی چکار داره این موقع شب! گوشی رو که وصل کردم بدون هیچ مقدمه ای و اینکه توضیحی بده با یه شور و حالی شروع کرد حرف زدن:
رضوان...! رضوان...!
نمیدونی چه کسی رو پیدا کردم؟
متعجب گفتم:کیو عاکفه؟!
گفت: امین! امین!
اصلا نمیدونستم چی داره میگه!
گفتم: امین کیه؟! درست توضیح بده ببینم!
گفت: وااای چقدر هنگ میزنی دختر!
بانو امین دیگه!
یکی از اثر گذارترین افراده معاصر خودمون تازه ایرانیم هست!
رضوان نمیدونی چه اعجوبه ای بوده این خانم!
با حرص گفتم: عاکفه ساعت یازده شب زنگ زدی به من استرس وارد کردی که این رو بگی!
تو منو می کشی! حالا نمیشد فردا بهم بگی!
صداش رو کلف کرد و با شیطنت گفت: عزیزم فردا لغت آدم های معمولیه!!!
هم خندم گرفت هم حرصم...
گفتم: خدا به داد من برسه با تو و این کار!
نمی گی من شوهرم نیست هزار تا فکر و خیال کنم این موقع شب!
عاکفه که تازه فهمید محمد کاظم نیست گفت : عه! آقاتون نیستن خوب خداروشکر چقدر خوب!
گفتم عاکفه!
خداروشکر که آقام نیست!!! یعنی چی!!!
گفت: اخ منظورم این نیست که خداروشکر نیست!
منظورم این بود خداروشکر آبروم نرفت جلوی آقات بگه کیه این موقع شب زنگ زده!
حالا عشقت کجاست کلک؟ اونم این وقت شب!
گفتم: عاکفه جان برو بخواب که صبح هزار تا کار داریم...
گفت: باشه نگو ما گلابی، ان شاءالله هر کجا هست سلامت باشه!
نفس عمیقی کشیدم و گفتم: بچه تو خواب نداری؟!
گفت: وای رضوان گفتی خواب!
توی همین چند ساعت که راجع به این خانم می خوندم دیونه شدم از این همه ویژگی های خوب!
اتفاقا یکی از ویژگی های خیلی مهمش (که البته متاسفانه من ندارمش)برنامه ریزی دقیقی که داشته! مثلا همین خواب که میگی! خیلی منظم و دقیق بود، وقت نماز و خوابش کاملا مشخص بود و هر وقت که دوستاش پیشش می رفتن می دونستن که الان مشغول چکاریه!
فقط بهش فک کن در این حد!!!
و بدون اینکه اجازه بده من حرفی بزنم ادامه داد:
رضوان چطوری اینقدر برنامه ریزیش دقیق بوده؟!
حالا یکی مثل من هم اگر مجبور نباشم سرکار برم تا لنگ ظهر می خوابم از اونور تا نصفه شب وقتم رو به شیو ه ی کاملا حرفه ای و بدون ذره ای مفید بودن توی سایت ها و فضای مجازی سپری می کنم یعنی خاک تو سرم!
گفتم: خاک کربلا ان شاءالله...
عزیزم هیچ چیزی یکدفعه اتفاق نمی افته! برای شروع برنامه ریزی هم، زحمتی بکش از همین الان شروع کن!
برو بگیر بخواب که فردا اول وقت باید پیش خانم عزيزالهی باشی....
ادامه دارد....
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️ یک روزی یقه ما را میگیرند! تقوا فقط صلوات نیست..
هروقت دلتون گرفت، اسکرینشات توییتهای سال پیش رو بخونید، تضمینی میخندید 😄
دوران عجیبی بود!
#من_باب_مثال
مطلع عشق
👌همه و مخصوصا خواهران محترم مراقب باشند 📍 شیادها در کمین هستند
▫️▫️ راجع به بحث #علوم غریبه و متاسفانه بی سوادهایی که کلاس هایی با این اسم در فضای حقیقی و مجازی برای عموم مردم برگزار می کنند و خطرات وحشتناک آن قبلا توضیح دادیم
▫️ عزیزان انقلابی که خط و فکر رهبری را برای خودتان الگو قرار دادید، کی و کجا دیدید در مبانی امام و رهبری و شهید مطهری و علامه مصباح و حتی بزرگان علوم غریبه در زمان ما از جمله علامه حسن زاده آملی و علامه طباطبایی و برادر ایشان ، عموم مردم را ترغیب به این کلاسها کرده باشند؟
👈 مراقب باشید ، هر چیزی جذاب بود دلیل بر درستی آن نیست
هدایت شده از سنگرشهدا
25.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔳 #ایام_فاطمیه
🌴بی تو یا زهرا، آه از این دنیا
🌴بی تو مانده مرتضایت با غم دنیا
🎙 #میثم_مطیعی
@sangarshohada 🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۵ هزار یورو جریمه اگه برف جلو خونتو پارو نکنی!
آره قانون خیلی خوبه منتها فقط تو آلمان
اگه مملکت خودش باشه میشه دیکتاتوری آخوندا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری_مداحی
تو که شب تا سحر واسه مردم
تو دعاهات چیزی کم نمیزاری
جوری فتنه شده که تو حتی
میون خوبام یاری نداری
دلم از این میسوزه تو مدینه | مهدی رسولی
مطلع عشق
#قسمت_بیست_وچهارم عاکفه گفت: حله رفیق گرفتم جواب مطلب رو! بعد هم ادامه داد: رضوان چقدر خوب شد که
#رمان_داستانی_پازل
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_بیست_وپنجم
عاکفه با غر گفت: حالا نمیشه نزنی توی ذوق من!چشم!
رفتم بخوابم هر چند که بعید میدونم خواب برم!
گفتم: عاکفه برو بخواب که مطمئنم زودتر از من داری خواب می بینی!
گفت: خوب تو که خواب نمیری چرا نمیذاری من هیجانم رو تخلیه کنم دختر!
گفتم: آخه خودت الان داشتی از نظم و برنامه ریزی بانو امین می گفتی!
خوب عزیز من، دختر خوب برنامه ریزیم محقق نمیشه مگه با انجام ریز عادتها!
از امشب که شروع کنی چند وقت دیگه منظم میخوابی و پا میشی، و این خودش یه پیشرفته دیگه می تونی زمانت رو درست تر و دقیقتر تنظیم کنی!
با شیطنت میخواست بحث رو ادامه بده و گفت: رضوان یه چیزی بگم نزنیم از پشت گوشی!
به جون خودم ریز گردها رو شنیده بودم ولی ریز عادتها رو نه!
چی چی هست اینی می گی؟!
حرصی گفتم: نخیررررر مثل اینکه تصمیم نداری خداحافظی کنی!
و با همون حالت مثل لحن یک استاد دانشگاهی گفتم: خانم ریز عادتها شامل رفتارهای کوچک ماست که با انجام اونها پس از مدتی، رفتار خوب یا بد، را در ما بوجود می آوردند !
نمونه اش هم همین یه ربع، به یک ربع زودتر خوابیدن هست که بعد از مدتی میشه سر وقت خوابید! آیا نیاز به توضیح بیشتری هست عاکفه خانم!
صداش رو کمی صاف کرد و گفت: حضرت استاد توضیحاتتون خوب بود، ولی خیلی بدجنسی نذاشتی من باهات درست حرف بزنم فعلا یاعلی...
هر چند اون نمی بینه اما من با لبخند ازش خداحافظی کردم...
مبینا که خوابیده بود طبیعتا این شبها که محمد کاظم نیست دیرتر خواب میرم گوشی رو برمیدارم و اسم بانو امین رو توی اینترنت سرچ می کنم...
با خوندن زندگی نامه اش می بينم حق داشت عاکفه خواب از سرش بپره!
اینکه یک خانمی اینقدر اهتمام به زندگیش و همسرش و فرزندانش داشته اهل خیاطی و آشپزی و مهمانداری بوده و در کنار اولویت های اصلیش علم رو رها نکرده تا به مرحله ی اجتهاد رسیده واقعا ذهن رو به فکر مشغول میکنه!
خودم جمله ی آخرم رو تکرار می کنم: ذهن رو به فکر مشغول میکنه !
چه جمله ای! ( هم خندم می گیره هم به نظرم نکته ی عمیقیه) واقعا اگر ذهن مشغول فکر و تعقل نباشه مشغول میشه به تقلید کورکورانه!
میشه همین مقایسه ها و چشم هم چشمی های امروزی که از فکرهای مهم تری مثل افکار بانو امین باز می مونه و در حد یه انسان روز مره زده، زندگی می کنه!
وقتی شرح زندگی نامه اش رو می خوندم دیدم چقدر سختی و بالا و پایین توی زندگیش داشته که فقط با داشتن یکیشون برای ما بهانه ی خوبی میشه که همه چیز رو کنار بذاریم و برای رسیدن به هدف های بالاتر دست بکشیم!
به تحصیلات همسرش که رسیدم که در حد سواد خوندن و نوشتن بلد بوده به خودم نهیب می زنم حالا رضوان اگر تو بودی با اجتهاد چه به سر محمد کاظم که نمی دادی!!!!
اینکه شوهرش تاجر بوده و خیلی وقتها از همسرش می خواسته همراهش بیاد و او چه خوب همراهی می کرده من رو به این فکر فرو میبره اگه محمد کاظم بهم می گفت بیا با هم بریم اشکلون اسرائیل می رفتم یا نه؟!
پشت همه ی این فکرها و سوالهای ذهنیم یک نمیدانم مبهم پنهان بود...
و دوباره یاد جمله ی محمد کاظم می افتم که چنین شخصیت هایی توی زمان خودشون با اون بی امکاناتی اینقدر موثر بودن اگر الان بودن چه هااا که نمیکردن!!!
و به خودم فکر می کنم و هیچ کار نکردنهایم با این همه امکانات....!
نویسنده: #سیده_زهرا_بهادر
#قسمت_بیست_وششم
همینطور که داشتم به کارهای خودم فکر میکردم با یه حساب دو دو تا ، چهار تا توی روال زندگیم متاسفانه به نتیجه ی جالبی نرسیدم!
عملا هیچ کجا به درد بخور نبودم...
به جای اینکه انگیزه بگیرم، بیشتر کلافه شده بودم چون این منِ من، تا آن منِ آرزوهام فاصلشون زیاد شده بود...
اینقدر زیاد که رسیدن بهش برام محال دیده می شد!
خوب من چکار می تونستم بکنم؟
این سوالی بود که مدام توی ذهنم رژه می رفت!
یعنی واقعا برای اینکه موثر و موندگار بشم باید بانو امین بشم...
یا بنت الهدی صدر!
یا توی این پازل دنیا نقش من جای دیگه ای بود!
نصفه شبی خواب که هیچ! مغزم دیگه کشش این همه کلنجار رو نداشت...
آهسته بلند شدم رفتم سراغ یکی از کتابهام...
اتفاقی صفحه ای رو باز کردم و چقدر برام جالب بود برگه ای با دست خط محمد کاظم وسطش بود که خوندنش تیر خلاص رو برای من زد!
با خودم بلند تکرار میکنم: هر كسى كه دو روزش (از نظر رشد انسانى وكمال زندگى) يكسان باشد، ضرر كرده و باخته است!
هركس كه امروزش بهتر از ديروزش باشد، مورد غبطه ديگران قرار مى گيرد و آرزو مى كنند كه مثل او باشند( شاید شبیه حال من برای بانو امین شدن)
هركس امروزش بدتر از ديروزش باشد، محروم از رحمت خداست.
هركس كه در وجود خود، افزايش و كمال را نبيند و حس نكند، رو به كاستى و نقصان است!
و هركس رو به نقصان وكاهش باشد، مرگ براى او بهتر از زندگى است. [معانى الأخبار، ص 342]
و همین جمله برام کافی بود تا ایندفعه درست بشینم و به گذر زندگیم یه جور دیگه نگاه کنم نه ناامید و کلافه! و برعکس دفعه ی قبل این بار به نتایج مهمی رسیدم!
فردا صبح عاکفه که بعد از روز اول کاریش مستقیم اومده بود پیش من و انگار سالهاست ما دو نفر روی یک موضوع مشترک داریم کار می کنیم بی مقدمه گفت : رضوان چقدر بعضی چیزها رسیدن بهش محاله! مثلا مثل بانو امین شدن!
واقعا چه جوری میشه به چنین جایگاهی رسید؟
یه کم سکوت کردم بعد گفتم: اتفاقا منم دیشب تا دیر وقت این سوال ذهنم رو درگیر کرده بود اما آخرش به نتیجه ی جالبی رسیدم!
عاکفه با حالت مچ گیری نیمچه لبخندی زد و گفت: دیدی خواب نرفتی! خوب حالا به چه نتیجه ای رسیدی؟
گفتم: حقیقتا تنهایی که نتونستم به نتیجه برسم!
عاکفه همینطور منتظر نگاهم می کرد که ببینه چی میخوام بگم!
ادامه دادم: یه جمله از آقامون امام صادق کمکم کرد و حدیث رو براش خوندم...
همینطور که خیره خیره نگاهم میکرد گفت: این چه ربطی داره به سوالی که من پرسیدم!
گفتم: ربطش اینه هیچ کس نمی تونه یه شبه بانو امین یا یه فرد موثر بشه! اما اگه فقط هر روز ، روزی یه درصد بهتر بشیم یعنی برای رسیدن به اون چیزی میخوایم تلاش کنیم طبیعیه بعد از بیست سال میشیم بانو امین یا هر شخصیتی که میخوایم!
عاکفه مردمک چشمش رو به سمت بالا داد و انگار توی مغزش داشت حرفهام رو تحلیل می کرد، بعد از یه مکث کوتاه گفت: یه چیزی بگم! قبول دارم درست میگی، ولی واقعا سخته!
باور کن چقدر من تلاش کردم اما هیچی به هیچی!
لبخندی زدم و گفتم: میدونی مشکل چیه!
مشکل اینه چون خیلی وقتها ما نتیجه تلاش هامون رو فوری نمی بینیم، کلا بی خیال و نا امید میشیم و در نتیجه همونی بودیم می مونیم! حتی شاید ناامید تر از قبل !
فقط به این فکر کن بانو امین که بیست و یک سالگی شروع کرد و چهل و دو سالگی اجتهادش رو گرفت، اگر توی چهل و یک سالگی احساس خستگی میکرد که نتیجه ی بیست سال درس خوندن هیچی به هیچی ، اونوقت چه اتفاقی براش می افتاد؟ مشخص دیگه!