#معرفی_پزشک
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
#تهران
🔹دکتر مرضیه شریفی، بیمارستان بقیه الله
🔹دکتر موید محسنی، بیمارستان خاتم الانبیا
🔷️دکتر مرضیه امیرآبادی اصفهانی
🔹دکتر شیرین ظفر قندی، بیمارستان مهدیه
🔹دکتر روغنی زاد، بیمارستان خاتم الانبیا
🔹دکتر ترکستانی، خاتم الانبیا و قمر بنی هاشم
🔹خانم معصومه صابریان، بیمارستان امید
🔹دکتر انبیایی، ساختمان پزشکان حیات
🔹دکتر الهه رجایی، بیمارستان محب کوثر
🔹 دکتر رضایی، ساسان، میرزا کوچک خان
🔹دکتر لیلا محمدی، محب کوثر و نیکان
🔹دکتر مژگان حجتی، مصطفی خمینی
🔹دکتر نفیسه ظفرقندی، مصطفی خمینی و خاتم
🔹دکتر اویسی، بیمارستان عرفان
🔹دکتر بنفشه محسنی رجایی، امید و بقیه الله
🔹دکتر موسیوند، بیمارستان نجمیه
🔹دکتر احیا گرشاسبی، مصطفی خمینی
🔹دکتر فاطمه اطهر، مصطفی خمینی و الغدیر
🔹 دکتر زهرا امیدوار، نیکان و شهید باهنر
🔹دکتر طاهره لباف، بیمارستان بهمن
🔹دکتر افراسیاب، نیکان و محب کوثر
🔹دکتر کاشانی زاده، خاتم الانبیا وعرفان
🔹دکتر مژگان شهاب الدینی،
🔹دکتر اویسی بیمارستان صارم
🔹دکتر مصطفیایی، بیمارستان نجمیه
🔹خانم اعظم خیابانی(ماما)،
🔹خانم دکتر لیلا مستوفی
🔹خانم پروین شجاعی(ماما)
#اصفهان
🔹خانم دکتر علی تبار، بیمارستان عسکریه
🔹خانم دکتر حسنی غروی، بیمارستان میلاد
🔹خانم دکتر عالیدوست، بیمارستان عسکریه
🔹 خانم دکتر فرشته کاظمینی، بیمارستان سعدی
🔹خانم دکتر نصر اصفهانی، بیمارستان شریعتی
🔹دکتر طباخ خوشه مهر، بیمارستان صدوقی
🔹دکتر ماه منیر جعفری، بیمارستان صدوقی
🔹خانم دکتر اخوان، بیمارستان امیرالمومنین
🔹خانم دکتر علامه، بیمارستان صدوقی
🔹دکتر جهرمی زاده،
🔹دکتر منصوری،
🔹مرکز مامایی آرامش در خیابان توحید
#مشهد
🔹دکتر تارا، بیمارستان ام البنین
🔹دکتر اکرم جنابی، امام حسین، آریا و ۲۲ بهمن
🔹دکتر آیتی، بیمارستان بنت الهدی
🔹دکتر سیده قدسیه علوی، بنت الهدی
🔹دکتر صالحی، مهر، امام حسین، جوادالائمه
🔹دکتر علوی، بیمارستان قائم و بنت الهدی
🔹دکتر کبریایی، بیمارستان مهر
🔹دکتر اعلمی، بیمارستان بنت الهدی
🔹دکتر موقر مقدم، بیمارستان امام حسین
🔹دکتر بیجاری، امام حسین و بنت الهدی
🔹دکتر فریده انصاری، بیمارستان پاستور
#بابل
🔹شهلا یزدانی، بیمارستان آیت الله روحانی
🔹خانم دکتر اسماعیل زاده، بیمارستان مهرگان
#اراک
🔹دکتر احسانی، بیمارستان قدس
🔹دکتر خلیلی، بیمارستان قدس
🔹دکتر بیهقی، بیمارستان طالقانی
#کرج
🔹خانم جهانی فر (ماما) ، کلینیک وصال
🔹خانم دکتر اکرم هاشمی آشتیانی، بیمارستان تخت جمشید
#ساری
🔹دکتر طبرستانی، بیمارستان امیر مازندرانی
#سمنان
🔹دکتر فاطمه کرم الدینی، بیمارستان سینا و شفا
🔹دکتر فائز، بیمارستان امیرالمومنین و سینا
🔹دکتر آقاعمو، بیمارستان امیر المومنين
#یزد
🔹خانم چوبداری(ماما)، بیمارستان مرتاض
🔹سمیرا سلطان پور، بیمارستان مجیبیان
#شیراز
🔹مریم فخار(ماما)، بیمارستان فرهمند
#قم
🔹دکتر رحمتی، بیمارستان ایزدی
🔹دکتر شاه بوداقی، گلپایگانی و ولیعصر
🔹دکتر بهاءالدینی، بیمارستان ولیعصر
🔹خانم نیره السادات صموتی(ماما)
🔹دکتر صمدی، بیمارستان گلپایگانی
🔹خانم دکتر لطیفی، بیمارستان فرقانی
🔹دکتر عظیمی نژاد، بیمارستان امیرالمومنین
🔹خانم الهام مهدیزاده (ماما)، بیمارستان فرقانی
#بابلسر
🔹خانم دکتر معصومه آزادبر
#بابل
بیمارستان شهید یحیی نژاد
#زنجان
🔹خانم صفا(ماما)، بیمارستان امام حسین
#کرمان
🔹دکتر مشایی، بیمارستان پیامبر اعظم
🔹دکتر مهسا شفیعی،
#رشت
🔹آرزو سلیمی، بیمارستان رسول اکرم
#قزوین
🔹دکتر میرزایی، بیمارستان زکریای رازی
#اهواز
🔹خانم دکتر نجفیان، بیمارستان اروند
🔹دکتر رباب فرحناد
🔹کیمیا چنانی نژاد
🔹دکتر وحیده ذاکر حسینی
🔹خانم نداف(ماما)
#تبریز
🔹دکتر رقیه نوعی علمداری، بیمارستان امیرالمومنین، شهریار و زکریا
👈 لطفا با معرفی پزشکان فعال در این حوزه، از نقاط مختلف کشور، در تکمیل این لیست سهیم باشید.
#تجربه_من
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#سبک_زندگی_اسلامی
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
#معرفی_پزشک
#دوتا_کافی_نیست
#قسمت_اول
حدود یک هفته بود که پایان نامه کارشناسی ارشدم را دفاع کرده بودم، که متوجه شدم باردار هستم. ماه های اول بارداری را راحت گذروندم. خدا بیامرز مادرم میگفت، از من دوری ولی خداروشکر بد ویار هم نیستی. اما ماه آخر، آنزیم های کبدیم بالا رفته بود. دکتر چند بار ختم بارداری با سزارین را اعلام کرد. اما من روی زایمان طبیعی پافشاری میکردم. هر بار که می رفتم بیمارستان، با رضایت شخصی از آنجا بیرون می آمدم. آخر سر درد طبیعی را تجربه کردم ولی در لحظه آخر بچه مدفوع کرد و به اجبار سزارین شدم.
بچه اول را همه ذوق و شوق داشتن. نوه اول هردو خانواده بود. مادرم میخواست سیسمونی بگیره اما من گفتم همه چیز باید ساده باشه. چون باید فرزندآوری ساده را ترویج کرد.
وقتی بچه بدنیا آمد چون مادرم مریض بود نتونست در بیمارستان همراهم باشه. من که سزارین شده بودم موقع بلند شدن از تخت، مشکل داشتم که خدا از امدادهای غیبی خودش برام فرستاد و به صورت اتفاقی یکی از دوستان ما به کمک آمد.
بچه اول رو با خودم همه جا میبردم. برای خودش مارکو پولو شده بود. دو ماهش بود که راهیان نور بردم. پنج ماهش بود که مشهد رفت. یکسال نشده بود که اربعین پیاده روی رفتیم. مادرم میگفت بچه داری رو چقدر آسان میگیری. ما به خودمون سخت میگرفتیم بچه آوردن برامون سخت شده بود. دخترم یک ساله نشده بود که مادرم به رحمت خدا رفت.
دخترم دو سالش شده بود که به فکر بچه دوم افتادیم. وقتی حامله شدم خیلی ها تعجب کردن. گفتن تو که نه مادری داری و نه خواهر، چه جوری به فکر آوردن بچه دوم توی غربت افتادی؟! یکی از چالشهای من موجهای منفی و دلسوزی های الکی و نسنجیده دیگران بود. اطرافیان هی میگفتن تنهایی، چه جوری میخوای بچه ها رو بزرگ کنی؟ تو دلم میگفتم خب من خودم خواهر ندارم، ضربه خوردم. بالاخره این سختی رو من به جون باید بخرم که بچه هام مثل خودم تنها نشن.
به لطف خداوند فرزند دوم را بعد از یک سزارین، پیش خانم دکتر طیبه قاسمی و سکینه لطیفی در قم وی بک کردم و طبیعی به دنیا آوردم. تجربه شیرین زایمان طبیعی با سزارین قابل مقایسه نبود.
در همه این سالها مستاجر بودیم. اما از برکت بچه دوم توانستیم در یکی از شهرکهای اطراف شهر یک واحد آپارتمان بخریم. اون موقع دورهای بود که پوشک هم خیلی گران شده بود. اقساط خانه به خرجمون اضافه شده بود و این ها یه مقدار کار رو سخت کرده بود و من برای اینکه کمکی به دخل و خرج خانه کمک بکنم از پوشک های قابل شستشو استفاده میکردم. اما هیچ وقت نمی فهمیدم که اگر مثلاً پوشک شستن سخته، سختی اش رو من خودم انتخاب کردم و دارم میکشم بقیه چرا هی دلسوزی بیجا و اظهارنظر میکنن؟احتمالا نمیدونن چقدر رو اعصابن😆
توی این سالها که ۵-۶ سالی از دفاع پایان نامه ام می گذشت، به صورت مکرر استاد راهنما به من پیام میداد که از پایان نامه ات مقاله بنویس و آماده دکترا بشو. دلیل پیگیری های مکرر استادم را متوجه نمیشدم. یکبار خیلی اصرار کرد. گفتم من فعلا قصد دکترا خوندنم ندارم استاد. اگر هم بخوام کار مثبتی انجام بدم با همین ارشدم انجام میدهم. با خودم میگفتم الان من میتونم بچه بیارم چندسال دیگه شانس بارداری ام کمتر میشه. درس خواندن دیر نمیشه. کار روی زمین مانده کشور حفظ و افزایش نسل است.
👈 ادامه در پست بعدی... 👇👇👇
🌹 @Mazan_tanhamasir
#تجربه_من
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#سبک_زندگی_اسلامی
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
#معرفی_پزشک
#دوتا_کافی_نیست
#قسمت_دوم
البته این نکته رو بگم که به قول رهبر انقلاب، خانه داری به معنای خانه نشینی نیست. همه این سالها شاید فعالیت علمی به معنای رفتن به دانشگاه را کنار گذاشتم و به صورت رسمی جایی استخدام نشدم و حقوقبگیر نبودم، اما فعالیتهای اجتماعی و فرهنگی خودم را ادامه دادم. باور داشتم و دارم که همانجا که هستم آنجا را مرکز عالم باید قرار دهم.
الحمدالله تونستم یک صندوق قرض الحسنه خانگی راه بیندازم. حدود ۱۰۰ خانواده نیازمند از طلاب خارجی را شناسایی کردم و با کمک خیرین آنها را تحت پوشش قرار دادم. به نظر خودم من با کمک به آنها دارم فرهنگ اسلامی و انقلابیگری را منتقل میکنم. فعالیت های تدریس و پژوهش خودم را هم بین جوانان ادامه دادم. دو،سه سالی مسئول واحد خواهران یک مجموعه فرهنگی بودم.
خیلی از مادرها میگفتن ما وقتی انگیزه و دغدغه مندی شما را می بینیم، برای فرزندآوری و فعالیت در اجتماع انگیزه بیشتری پیدا می کنیم.
با وجود همه دغدغه های اجتماعی و سختی هایی که داشتم، به فکر بچه سوم بودم. بچه سوم را که حامله شدم، همزمان با شروع کرونا بود. بارداری فوق العاده سختی داشتم. از ماه هشتم آنزیم های کبدیم مجدد بالا رفته بود. مدام حالت تهوع داشتم. هرچی که میخوردم بالا می آوردم. همش دعا میکردم که زودتر از موعد درد زایمان بگیرم و بچه به دنیا بیاید تا راحت شوم. اتفاقا همین هم شد. بچه دو هفته زودتر از موعد بدنیا آمد.
متأسفانه بچه مدفوع کرده بود و این باعث درگیری ریه و معده بچه شده بود.به طوری که وقتی بچه به دنیا آمد، نتونست گریه کنه. آنجا من به خانم حضرت خدیجه متوسل شدم. گفتم همانطور که به دختر بی مادر خودت خانم حضرت زهرا موقع زایمان نظر کردی، به من و بچه ام نظر کن. همین که داشتم اینا رو با خودم از ذهن میگذروندم، دکتر گفت بچه احیا شد. اما درگیری مدفوع با ریه و معده آنقدر زیاد بود که بلافاصله بچه رو به اتاق ان آی سیو فرستادن. بچه حدود ۱۰ روز بیمارستان بود. روزای سختی بود. دکتر خودم رو از بیمارستان مرخص کرد و من با دستای خالی رفتم خونه، در حالیکه بچه ها در رو باز کردن و میگفتن مامان آبجی کجاست؟
روند درمان خیلی کند پیش رفت. در نهایت بچه را به یه بیمارستان مجهزتر منتقل کردن. یک روز دکتر اومد و گفت بابت اینکه بچه نتونسته بود گریه کنه ممکنه بیوکسی شده باشه. به خاطر همین لازم است که بچه ام آر آی بشه. روز بعد متخصص قلب اومد و گفت روی قلب بچه یه سایه دیده شده و باید بررسی بشه. درنهایت گفت توی قلب بچه حفره ایجاد شده و خطرناکه. اون روزا بیمارستان داشت روی سرم خراب میشد. همش به خودم میگفتم مگه جهاد فرزندآوری نیست. خب جهاد سختی داره. حتما نباید توی میدان مین جهاد کرد.
خلاصه بعد از ۱۰ روز بچه از بیمارستان مرخص شد. بعد از ترخیص پیش یه دکتری رفتیم تا در مورد ام آر آی مشورت کنیم. دکتر گفت بچه سالم هست. اصلا ام آر آی برای بچه ای که همه چیزش سالمه و برای یک درصد احتمال درست نیست. اگه خیلی میترسید از مغز سونوگرافی کنید.
دوماه از تولد بچه نگذشته بود که رفت و آمد همسرم برای کار به جهت دوری منزل سخت بود. تصمیم گرفتیم به داخل شهر بیایم. اتفاقا یکی از دوستانمان پیشنهاد داد که یه طبقه از منزلی که دربست کردن نیاز به مستاجر داره و ما هم همسایه شدن با آنها را پذیرفتیم. اما دوماه بعد خانه چون ورثه ای بود، ورثه به اختلاف خوردن و ما مجبور به اثاث کشی شدیم😭
دخترم شش ماهه بود. به خاطر اتفاقاتی که افتاده بود خیلی ضعیف شده بودم. هرکی منو میدید می گفت دیگه بچه نیاریااا! به فکر سلامتی خودت باش!قرار نیست که همه جمعیت کشور را تو زیاد کنی!!😬 در کمال ناباوری بعد از شش ماه به صورت خدا خواسته حامله شدم🤣
روزای اول خودمو خیلی باخته بودم. وقتی که رفتم آزمایش دادم، انقدر بهم شوک وارد شده بود، درخواست کردم آزمایش رو کنترل کیفیت بدن، برای اینکه مطمئن بشم جواب آزمایش درسته!!
با تمام دغدغه و علاقه ای که به فرزندآوری داشتم اما توان جسمی نداشتم. همسرم مثل یک کوه با صلابت و استواری در کنارم بود. مدام امید به من میداد. تمام کارهای خانه و بچه ها را انجام میداد. ولی من انقدر استرس گرفته بودم که به دیابت بارداری دچار شدم.
تا چهار ماهگی جایی نمی رفتم تا کسی متوجه نشه که من باردار هستم و بخواد من رو سرزنش بکنه.
خیلی جالب بود بعد از اون وقتی که دوستان متوجه بارداری من میشدن، چون از دغدغه من برای فرزندآوری آگاه بودن، همه فکر می کردن جریان هوشمندانه بوده و من رو بخاطر اراده ام تحسین میکردم. بعد که من از چالش های فرزندان شیره ب شیره می گفتم، خندشون می گرفت که چقدر بهم حسن ظن داشتن.🙈
👈 ادامه در پست بعدی... 👇👇👇
🌹 @Mazan_tanhamasir
#تجربه_من
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#سبک_زندگی_اسلامی
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
#معرفی_پزشک
#دوتا_کافی_نیست
#قسمت_سوم
هفته های آخر بارداری بود که درگیر موج سوم کرونا شدیم. همسرم برای اینکه من بابت کرونا استرس نگیرم و درگیر بالارفتن قند نشم، می گفت یه سرماخوردگی ساده هست😁
بنده خدا اتاق منو از بقیه جدا کرده بود و با اون حال خرابش از خودش و بچه های مریض پرستاری میکرد. بعضی اوقات نامه اعمال همسرم رو وقتی متصور میشم فقط غبطه میخورم. خدا خیرش بده.
خلاصه دوسه روزی بود که از کرونا راحت شده بودم که درد زایمانم گرفتم و زود به بیمارستان رفتیم .دکتر گفته بود چون خوش زا هستم و بچه چهارم هست بچه سریع بدنیا میاد. با اولین درد برو که دوباره بچه مدفوع نکنه. خلاصه ما سریع بیمارستان رفتیم اما تا من پذیرش شدم برق اتاق رفت و..دوباره بچه مدفوع کرد البته نه به فضاحت سری قبل...
پسرم بعد از سه تا دختر با وزن بالای چهارونیم کیلو با زایمان طبیعی از نوع وی بک بدنیا آمد.
چهل روز از تولدش نگذشته بود که صاحب خانه سر سالمون جوابمون کرد و ما خانه ب دوش شدیم.😅 اما این سری یه صاحب خونه روزیمون شد که بعد چندسال هنوز بلندمون نکرده...
و اما چندتا سوال هست که همیشه از من پرسیده میشه:
❇️ در مورد مسایل اقتصادی:
واقعا اعتقادمون براین است که روزی خدا میرسونه اونهم از جنس «یرزقه من حیث لایحتسب»
دوم اینکه بنای ما به ساده زیستی و قناعت است. من همیشه لباس بچه ها رو جنس خوب میخرم تا ماندگاری بیشتر داشته باشه و کوچکترها هم بعداً استفاده بکنن.
❇️ در مورد فاصله سنی باید بگم:
بچه های من دو سال و هشت ماه باهم اختلاف دارن بجز دوتا آخر که یکسال و دوماه هست.هرکس خونه ما میاد فاصله سنی کم بچه ها رو میبینن و بدنبال آن همبازی شدنشان رو، تصمیم به بارداری می گیرن😍
در مورد تربیت هم اینجوری کار راحت تر هست چون بچه اول میشه رهبر بقیه و همه تقلیدگرش.
❇️در مورد مدرسه که جدیدا باب شده همه دغدغه مدارس خاص دارن: به نظرم بچه ها همونی میشن که والدینشان هستن پس با خوب زیستن باید خوب بودن رو بهشون یاد داد. به نظرم کادر مدرسه مذهبی باشن، کفایت میکنه.
باید بچه ها رو طوری تربیت کرد که باور داشته باشند که اونها میتوانن روی محیط اثرگذار باشن نه بالعکس!
❇️ داشتن برنامه و ورزش روزانه برای هر مادری لازمه. نباید گفت که وقت نمیکنم. بچه مادر شاداب و بانشاط و سالم میخواهد.
❇️ کلام آخر اینکه :
میتوان سنگر خانواده را مستحکم و پاکیزه نگه داشت و در عرصه های سیاسی و اجتماعی سنگر سازی های جدید کرد و فتوحات بزرگ را به ارمغان آورد.
🌹 @Mazan_tanhamasir
#تجربه_من
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#فاصله_سنی_بین_فرزندان
#معرفی_پزشک
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
#قسمت_اول
من متولد ۶۲ هستم و فرزند سوم خانواده،
ما چهارتا بچه بودیم پشت سرهم، یک خواهر و یک برادر بزرگتر و یک برادر کوچکتر دارم.
دوران کودکی الحمدلله عالی، چون برادر و خواهر پشت سر هم داشتم و منزل ویلایی، مدام در حال بازی بودیم و خلق بازی و برنامه های جدید و خوش بودیم
همه با هم بازی می کردیم و همه با هم درس می خواندیم.
پدرم دبیر بودند (خدارحمتشون کنه خیییلی خوب بودند) و مادرم هم همراه ما درس میخواندند، کتاب و دفتر که پهن می شد، همه می نشستیم و بهترین دوران عمرمان بود تا اینکه دانشگاه قبول شدم.
از وقتی خودم را شناختم آرزوی داشتن بچه داشتم، یک بچه برای خودم، حتی وقتی که خیلی کوچک بودم و اصلا به ازدواج فکر هم نمی کردم.
الحمدلله پدرم مرد فرهیخته ای بودند و دستم را برای انجام کارهای فرهنگی در مدرسه و دانشگاه باز گذاشته بودند. پدرم بسیار مطالعه می کردند و من هم همینطور بودم. پدر منبع همه سوالات و شبهات ما بودند.
سال ۸۰ وارد دانشگاه شدم. برای داشتن همسر شایسته کسی که خدا او را دوست داشته باشد، خیلی دعا میکردم ولی از آمدن خواستگار به منزل اصلا خوشم نمی آمد، از خدا خواستم که فقط کسی که قسمتم هست و تو میپسندی بیاید و همینطور هم شد سال ۸۱ عقد کردیم.
همسرم مرد مهربان و خود ساخته ای بودند الحمدلله، متاسفانه بعد از عروسی تحت تاثیر جو جامعه که بلافاصله بعد ازدواج فرزند نیارید، به مدت ۲سال فرزند نیاوردیم که الان پشیمان هستم.
پسر اولم به خاطر پیشرفت نکردن زایمان طبیعی به روش سزارین فروردین ۸۶ به دنیا آمد. کولیک داشت و مدام جیغ می زد، هر دو به شدت ناراحت بودیم از اینکه فرزند آوردیم و فکر میکردیم که ما را از هم دور کرده... و بدتر اینکه افسردگی بعد زایمان هم گرفته بودم.
تجربه نداشتم و یکسری حساسیتها، زود رنجیها و قانونمندی هایی که داشتیم هم کار را بدتر میکرد.
پسرم کم کم خیلی بهتر شد و بودنش باعث شادی و نشاط بیشتر، با خودم فکر می کردم همین یکی کافی هست.
هرروز با پسرم تمرین های مختلف که در کتابها خوانده بودم انجام می دادم و این کار حالت وسواسی پیدا کرده بودم.
دفتری داشت که همه کلمات که عکسش را کشیده بودم. در ۱ سالگی اسمش را میگفت و همه دفترش را می شناختند😄
۵ سال بعد که ماههای آخر بارداری دوم را میگذراندم همه چیز خیلی فرق کرده بودم.
الحمدلله از حساسیتهای من خیلی کم شده بود، درس حوزه را شروع کرده بودم و به شدت درگیر کارهای فرهنگی و حوزه بودم و البته پدر عزیزم رو از دست داده بودم.😭
وقتی سونوگرافی به من و همسرم گفت دختر هست از خوشحالی اشک در چشمهایم جمع شد.
سال ۹۱ فاطمه خانم به جمع سه نفره ما اضافه شد و با آمدنش کلی خوشحالی برای داداشش آورد که همیشه شکایت داشت که من داداش و خواهر ندارم و صندلی عقب ماشین، هیچکس پیش من نیست.
ادامه👇
🌹 @Mazan_tanhamasir
#تجربه_من
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#فاصله_سنی_بین_فرزندان
#معرفی_پزشک
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#قسمت_دوم
سه سال بعد در حالی که هنوز درس حوزه می خواندم، پسر دومم به دنیا آمد. در حاملگی دوم به کربلا رفتم و حاملگی سوم سفر مکه قسمتم شد. حاملگی های خوبی داشتم الحمدلله، غیر از ویار خیلی شدید ملالی نبود.
هر پزشکی که میرفتم و هرچقدر قرص ضد تهوع میخوردم فایده ای نداشت و همه پزشکها میگفتن چاره ای نیست😔
فکر میکردم سه تا فرزند دارم و کافی هست اما چند سال قبل به همسرم گفتم سه تا فرزند به خاطر دل خودمان آوردیم بیا فرزند چهارم رو فقط به خاطر امر رهبر و یاری امام زمانمان بیاوریم. هرچند جو فامیل فرزند چهارم رو خیلی نمی پذیرفت.
همسرم مخالفت کردند به خاطر ویار شدیدی که داشتم و اینکه همه چیز زندگی تحت الشعاع این حالت من قرار میگرفت.
یکسال طول کشید تا توانستم به مرور و با صحبتهای مختلف ایشان را راضی کنم(هر مردی که جلوگیری کند از بارداری و همسرش فرزند بخواهد، باید دیه بدهد هربار) اینم گفتم البته با مهربانی و جزو آخرین حربه ها😉
به همسرم گفتم اگر خدا بخواهد میتواند این بارداری را بدون ویار قرار بدهد و همینطور هم شد. یکسال هم طول کشید تا باردار شدم.
قبل بارداری چهارم با کلاس سبک زندگی آشنا شدم که خوراک های خوب را به برنامه زندگی اضافه کردم و خوراکی های صنعتی دارای مواد نگهدارنده، سس، سوسیس کالباس و نوشابه و... را کلا حذف کردیم.
بارداری بدون ویار برایم خییلی شیرین بود. تصمیم گرفته بودم این بار زایمان طبیعی داشته باشم. اما متاسفانه هیچ دکتری قبول نمیکرد بعد سه بار سزارین طبیعی زایمان کنم.
تا اینکه دکتر آیتی عزیز در مشهد قبول کردند. از من پرسیدند چرا میخواهی طبیعی زایمان کنی؟ گفتم هم اینکه برای فرزند بعدی سزارین پنجم نشم و هم اینکه به بقیه که میخواهند وی بک داشته باشند نشان بدهم که امکانپذیر هست💪
ماههای آخر تمام مواردی که برای یک زایمان طبیعی لازم هست رو تحت نظر مامای طب سنتی انجام دادم(دمنوش ، آبزن ، ورزش ، ماساژ) ورزش ماههای آخر بارداری، در حقیقت همه کارهای خانه هست که مادران ما در قدیم انجام میدادند و متاسفانه الان به هر بهانه ای انجام نمی شود. جاروی دستی کشیدن، فرش را نشسته نپتون کشیدن، شستن لباسها در تشت
و...
و الحمدلله صبح یک روز سرد پاییزی، وقتی گرمای بدن پسر کوچولوی عزیزم رو در آغوشم حس کردم، انگار دنیا رو به من دادند. ( باورم نمیشد که موفق شدم بطور طبیعی پسرم رو بدنیا بیارم) دکتر و ماماهای بیمارستان هم متعجب، احساس پیروزی می کردند.
همان روز مرخص شدم و یک شب هم در بیمارستان نماندم. دکتر آیتی گفتند خوب هستی و میتونی مرخص بشی😜
الان پسر اولم ۱۷ سالشه، دخترم ۱۲ ساله،
پسر دوم ۹ ساله و پسر کوچولوم، یک ساله هست.
از اینکه بین بچه ها فاصله زیاد گذاشتم پشیمان هستم. واقعا توصیه میکنم که فاصله ۳یا ۴سال بیشتر بین هر فرزند خیلی خوب نیست. و من الان باید در ۴۰سالگی حداقل فرزند پنجمم ۳ساله می بود.
در تمام این سالها با وجود فرزندان کارهای فرهنگی انجام دادم و درس میخواندم و در حال حاضر معلم هستم😅
در پایان اینکه در موقعیتهای مختلف الحمدلله قابلیت حل مسئله و توانایی حل مشکل را داشتم. به نظرم بر میگردد به اینکه پدر و مادرم با راحت طلبی ما را بزرگ نکردند و این راحت طلبی آسیب زننده ترین چیز در بحث تربیت دینی هست.
ممنونم از مادر عزیزم 🌹و پدر خوبم 🌸
برای شادی روح پدر عزیزم صلواتی هدیه بفرمایید. 🙏
🌹 @Mazan_tanhamasir
#ارسالی_مخاطبین
من فاطمه حلما هستم. متولد ۵ دی ماه ١۴٠٢، خوزستانیم اما ساکن کرج👶
داداش محمدحامی من ١١ سال پیش با عمل سزارین بدنیا اومد، مامانم خیلی دوست میداشت که بعد از ١١ سال من با زایمان طبیعی به دنیا بیاره، اما هیچکدوم از متخصصا و دکترا قبول نمیکردن😐
تا اینکه من عجله کردمو بعد از نماز صبح سه شنبه زودتر از موعد کیسه آب مادرم پاره شد، بابایی ما رو بیمارستان برد. اونجا هم خانم دکترا تا متوجه شدن که بچه ی اول مامانم با سزارین بدنیا اومده بود، گفتن باید بری اتاق عمل😨
اما مامانم اصلا کوتاه نیومد، گفتش ما رضایت شخصی میدیم و امضا میکنیم که تصمیم داریم بامسئولیت خودمون زایمان طبیعی کنم.
بعد از ساعتها درد کشیدن مامان نازنینم و سعی و تلاش خودم که زودتر بدنیا بیام
موقع اذان مغرب باحول وقوه الهی خداروشکر چشم بدنیا ی زیبای شما گشودم😍💞
#فرزندآوری
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
#برکت_خانه
🌹 @Mazan_tanhamasir
#تجربه_من ۹۱۵
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
#بارداری_بعداز_35_سالگی
من متولد ابرکوه هستم. ساکن یزد
دوم اسفند ۴١ ساله میشم. ۴ تا دختر دارم.
اولی فاطمهزینب متولد سال ۸۵
دومی فاطمهضحی متولد سال ۹۰
سومی فاطمهحلما متولد سال ۹۷
چارمی فاطمههدی متولد سال ١۴٠٠
دو تا اولی رو سزارین شدم.
اولی رو دکترم گفتن لگنت به شدت تنگه و این نظرشون تو پروندم تو بیمارستان افشار ثبته. دومی رو هم چون اولی سزارینی بودم گفتن اینم باید سزارین بشی...
من سر فرزند سومم، اول حاملگیم رفتم خانه بهداشت ماما گفت دو تا سزارینی خطر داره، میخوای سقط کنی؟😳
آزمایش غربالگری هم بهم گفتن احتمالا سندرم داون داره که انگار آسمون رو سرم خراب شد. خانواده فشار زیادی روم آوردن سقطش کنم. اما من گفتم من سقط نمی کنم هرچی خدا داده خوبه.
بچم نزدیک ۴ کیلو وزنش بود. می خواستم زایمان طبیعی کنم. ماما خصوصی نداشتم. چون دو تا قبلی سزارین بودم، دکتر شیفت پذیرشم نمی کرد. می گفت خطرناکه...
من از ۸ صبح تا ۲ بعد از ظهر کنار بیمارستان نشسته بودم، فقط میگفتن بیاد بره اتاق عمل اصلا راهم نمیدادن تو بخش زایمان، بعدش راضی شدم به سزارین، گفتم درد زایمان مقدسه و حاجت اون لحظه روا میشه پس من فقط میخوام برای ظهور آقا دعا کنم و بعدش لحظه های آخر میرم اتاق عمل...
یه دفعه خانم چوبداری زنگ زد پرستاره گفت این خیلی داره گریه می کنه ۴ ساعته کیسه آبش پاره شده اینجا نشسته ولی دکتر پذیرشش نمی کنه و پا در میونی کرده بود و به دکتر شیفت گفته بود این خانم میتونه و انگیزه داره و... یه دفعه گفتن دکتر پذیرشت کرده انگار دنیا رو بهم دادن
رفتم بالا به والله شاید صد بار ماماها و پرستارا بهم می گفتن تو نمیتونی و میمیری و دکتر با آقام اتمام حجت کرده بود. دیگه آقام به اصرار من رضایت داد به ویبک...
و من تا سه و نیم فردا صبح درد کشیدم، هر کی میومد نیم ساعته زایمان می کرد می رفت. من مونده بودم می گفتن نمیشه زایمان کنی... لحظه های آخر میخواستم بگم بیاین سزارینم کنین اما گفتم خدایا کمکم کن من نمیخوام سزارین بشم...
دکتر باورش شده بود من واقعا دیوونه شدم میگفت تحمل آستانه دردت خیلی بالاست و بچت دنیا نیومد بیا با دستگاه دنیاش بیارم ولی من اینم نمیخواستم میترسیدم برا بچم عوارض داشته باشه...
بلاخره فاطمهحلما خانم، فرزند سوم من بدون دستگاه دنیا اومد. میگفتن بچه وزنش بالاست احتمالا دیابت داره، آزمایش گرفتن سالم بود الحمدلله ...
صبح سرپرست مامایی استان زنگ زدن گفتن، همچین چیزی تا حالا نداشتیم که کسی وی بک بشه بعد دو سزارین و وزن بچش بالا باشه و... همه لطف خدا بود.
فرزند چهارمم رو ٣٩ ساله بودم که باردار شدم. دیگه اصلا غربالگری هم نرفتم. اما این بار ماما خصوصی گرفتم. اصلا هم اذیت نشدم، اول فروردین ١۴٠٠ یه ساعته بچه ام دنیا اومد.
اون روز اول قرن ١۴٠٠ بود. بیمارستان افشار غلغله بود، همه خوابیده بودن الکی سزارین بشن تا تاریخ تولد بچشون لاکچری باشه،از طرفی دکتری که به خاطر تنگی لنگ سزارینم کرده بود، اونجا بود. از اون بیمارستان فرار کردم. اینقدر تند می رفتم آقام نمی رسید بهم😂 مرتاض که بدتر گفتن تو راهرو هم زائو خوابوندن برای سزارین...
اصلا دلم آتیش می گرفت چرا اینا الکی سزارین می کنن لاکچری بودن مهمه یا سالم بودن بچه...
خلاصه رفتم بیمارستان شاه ولی، خانم قاسمی خیلی به من اعتماد به نفس داد و اصلا هم آرایش نداره و مقنعه و چادر می پوشه من برا این عفتش دوسش داشتم و میگن قابله مؤمن باشه تو شخصیت مذهبی بچه اثرگذاره... خلاصه فاطمههدی خانم هم دنیا اومد.
الان دختر اولم ازدواج کرده و منم زیاد دوستانم رو تشویق به فرزندآوری می کنم. خصوصا اونا که سزارین شدن و دکترا می ترسونن شون..
گاهی خانم حسینی خانه بهداشت بعضیاشون رو به من معرفی می کنه ولی اراده قوی مهمه چند تاشون که خبر دارم موفق نشدن به زایمان طبیعی
هم خودتون فرزند بیارین، هم امر به معروف کنین خانما رو به فرزندآوری و مشوقشون باشین
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
🌹 @Mazan_tanhamasir
#تجربه_من ۹۱۸
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
من مامان ۳۱ساله هستم از خراسان جنوبی، دوتا سقط داشتم اوایل ازدواجم
الان ۴فرزند دسته گل دارم.
البته از این ۴فرزند یکیش متفاوته
من ۳تاشونو با سزارین بدنیا آوردم. بچه اولمو گفتن بند ناف پیچیده دور گردنش و به اجبار سزارین شدم و دوتای بعدی هم به خاطر سزارین اولی تو شهرستانمون گفتن سزارین.
بعد از سومی یکم زمان دادیم که جای بخیه ها بهتر جوش بخوره چون حتی واسه سزارین چهارمم بستر مهیا نبود و جای بخیه های سزارین خیلی بد بود و به گفته دکتر عضلات شکمم شل شده بود و سوزش بدی داشت.
ما هم حدود ۵سال علی رغم میل باطنی دست نگه داشتیم. دیگه با اصرار من، همسر راضی شدن بعد از ۵سال فرزند چهارم رو باردار بشم.
تو مدت بارداری خیلی به فکر زایمان طبیعی بودم ولی هرچی به دکتر اصرار میکردم قبول نمیکرد حتی واسه سزارین هم منو فرستاد یه سونوی مجهز که اگه چسبندگی نشون بده ما تو شهرستان به دلیل نبود امکانات قبولت نمیکنیم.
ولی انگار بخت با من یار بود و خدا هوامو داشت. رفتم مشهد سونوگرافی همه موارد رو بررسی کردم الحمدالله خوب بود و منو بیشتر برا زایمان طبیعی سوق میداد.
خلاصه که با خودم گفتم پس باید برم یه شهر بزرگ با امکانات و یه دکتر خوب
وقت مشاوره تلفنی گرفتم با خانم دکتر آیتی که مشهد سابقه چندین سال ویبک داشتن، تماس گرفتم، با ایشون که صحبت کردم چنان نور امیدی تو دلم روشن شد که نگو😁
شروع کرده بودم به خوندن چله حدیث کسا. این خانم دکتر عزیز خیلی واسه مراجعین و فرزندآوری احترام قائل بودن و من کمر همت بستم که هر طور شده واسه زایمان حتی سزارین خدمت ایشون برسم،
ولی نمیدونم چرا هر چی برنامه ریزی میکردم که برم مشهد و حضوری خدمت ایشون برسم، موقعیت جور نمیشد.
من در طول یک ماه مواظبت شدید داشتم از خودم که خدایی نکرده خیلی زودتر زایمان نیاد سراغم چون از سه تای قبلی هفته های ۳۷و۳۸همین که وارد ماه نه میشدم دچار پارگی کیسه آب می شدم، خلاصه که با هزار زحمت تونستم بچه رو نگه دارم و با مدد الهی تا هفته ۳۹ خبری نشد.
تا اینکه بالاخره با تصمیم خودم و همسر
قرار بر این شد که بریم مشهد، ولی از بد روزگار صبح روز ۱۶ آذر که از خواب پا شدم متوجه شدم وقت زایمان هست.😢 انگار دنیا رو سرم خراب شد خیلی غصه خوردم با افسردگی شدید با همسرم رفتیم زایشگاه، به حضرت فاطمه(س) گفتم بی بی جان من که ازتون کمک خواسته بودم😔 ولی دیگه فایده نداشت انگار سرنوشت من سزارین بود.
وقتی رو تخت زایشگاه دراز کشیدم، ماما ازم پرسید چته اینقدر ناراحتی؟! گفتم هیچی دوست داشتم طبیعی زایمان کنم
ماما اینقدر تعجب کرد، گفت بابا چه دل خجسته ای داری! مگه میشه بعد سه تا سزارین، طبیعی؟ امکان نداره...
خلاصه ماما با خانم دکتر تماس گرفت، نمیدونم کی به دل این دکتر مهربون انداخته بود که از خودی خود گفت اگه طبیعی دوست داره باید شوهرش رضایت کامل بده،چنان اشک شوقی تو چشمام حلقه زد که نگو، سریع زنگ زدم به همسرم تا بیاد رضایت بده.
ولی همسرم گفت نه، من نمیتونم اطمینان کنم به دکترای شهرستانمون، امکانات نداره
خلاصه که از من اصرار، از ایشون انکار، تا اینکه خود خانم دکتر اومدن و اینقدر مفصل و قشنگ واسه شوهرم توضیح دادن که مشکلی نیست و باید اگه طبیعی خواستیم خودمون رضایت کامل بدیم.
شوهرمم خیلی منطقی این شرایط رو ناباورانه قبول کردن که امضا کنن و من از خوشحالی می خواستم بال در بیارم و خیلی سریع منو واسه یه زایمان طبیعی آماده کردن
ساعت حدود ۱۰ صبح رفتم زایشگاه و ساعت۱۰ شب هم بچه به طور طبیعی با کمک خانم دکتر عزیز و ماماهای مهربون بدنیا اومد و این یه معجزه بزرگ تو زندگی من بود.
حضرت فاطمه خیلی هوای من رو داشتن و حسابی شرمنده م کردن، باورم نمیشه بعد سه تا سزارین تونسته باشم طبیعی فرزند چهارم رو بدنیا آورده باشم اونم تو شهر خودم
از خدای بزرگ سپاسگزارم🙏🏻❤️
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
🌹 @Mazan_tanhamasir