@mehrOmah
یک روز يک نفر به زندگی ات خواهد آمد
كه از من آقا تر است
داد نمیزند
سرد رفتار نمیکند
خجالت میكشد بغلت كند
یا ببوسدت
موهایش از من بلندتر است
تو و دوستانت را مقابل هم قرار نمیدهد
كه خوشحال است
میخندد
دركت میكند
میگذارد هر كار ميخواهی بكنی
آرامت میکند
قهر نمیكند
ولی شرط میبندم
#ديگر_كسی_مثل_من_نگاهت_نمیكند...
#لاادری
@MehrOmah
⚪️ رازهایی درمورد مردان
🔹هيچ مردی طاقت مقايسه شدن را ندارد. پس حتی كم اهميتترين كار او را با ديگران قياس نكنيد.
🔹مردها از شنيدن جملات مبهم بيزارند. پس هيچ وقت دوپهلو با همسرتان صحبت نكنيد.
🔹اگر انتظار داريد او حرفهایتان را رمزگشايی كند ، باید بگوییم آنها سادهتر از اين حرفها هستند.
🔹هرگز با حرفهایتان استقلال همسر خود را زير سوال نبريد حتی اگر واقعا استقلالی در كار نباشد.
🔹مردها به اينكه قویتر از آنچه هستند به نظر برسند نياز دارند. اين نياز همسرتان را برآورده كنيد.
🔹برای قدرت دادن به او كافی است از هيچ مرد ديگری صحبت نكنيد ، نه اينكه از مردهای ديگر بد بگوييد.
@mehrOmah
نه، اشتباه نمیدیدم
گرچه هی پلک زدم که ای چشمان لامصب دارید اشتباه میبینید!
اما نه!
خودش بود
داشت شانه به شانه غریبه ای راه می آمد!
نه برای او
برای من غریبه بود
دستانش را نگرفته بود ولی
آخر با من که بود دستم را ول نمیکرد که، خیس میشد دستمان اما ول کنیم؟ عمرا!
صورتش ذوق نداشت، آرایش داشت، موهایش را هم رنگ کرده بود...موهایش....موهایش باشد برای بعد، حرف دارم!
آرایش داشت اما صورتش سرد بود، خیره بود
راستش با من که به خیابان میزدیم چشم و ابرویش شلوغ میکردند، صورتش با دماغ و گوش و پلک و ابرو همه با هم میخندیدند
اما ساکت بود، خیره بود
این خستگی از پشت آرایش غلیظش داد میزد
معلوم بود روزی هزار و صد بار کسی نمیگوید ای به قربان آن چشمان مورب ات
گیسو نمیبافدو رژ بیرون زده ازگوشه ی لبش را پاک نمیکند
وسط جمع چشم غره نمیرود که دکمه مانتوات را ببند، آرام بخند...آخرش هم بگوید میخواستی انقدر خوشگل نباشی...به من چه !؟
نه این یارو مال این حرف ها نبود
عزیزم این یارو اصلا دستهایت را وسط خیابان به صورتش نزدیک کرده و بو کشیده !!؟
این یارو ؟
مردک تا چشمش به برجستگی زنی میخورد کم میماند دندان روی لب بکشد!
حق داری دستانش را نگیری!
من خیلی پسر بوقی بودم!
در اوج تنهاییمان حتی به لب هایش یورش نمیبردم
ها چرا
چند باری فقط قطرات باران را از روی لب هایش نوشیدم
نوشیدن که هوس نداشت
مستی داشت ولی هوس نه!
اما بوسیدن لب هوس داشت و اعوذبالله مِن هوس! با من که بود فقط پیشانی اش را میبوسیدم.
پیشانی اش آرام وملایم!
انقدر آرام که چشمانش را باز نمیکرد و میگفت تمام شد؟!
میگفتم آری بانو تمام شد
تنها چیزی که در صورتش یافتم همان بوسه های پیشانی بود و لاغیر!
رد بوسه ام را جا گذاشته بودم و ای لعنت بر من!
لعنت که مسیرم به این خیابان افتاد و دل جفتمان ریش شد!
دید مرا که ای کاش نمیدید!
دید که دارم شانه به شانه ی دیگری راه می آیم
دید که خال لب دارد
دید که گردنبند فیروزه ای انداخته
دید که چقدر شبیه خودش است!
و دید که دستانش را نگرفته ام!
شاید من هم یکی بودم مثل همان مردک!
مثل تمام یارو های شهر!
راستش
#مردها
#فقط_یک_بار_میتوانند_آن_همه_دیوانه_باشند.
موهایش؟!
هیچ...موهایش را کوتاه کرده بود
آخر میدانست
فقط من میتوانم دو ساعت وقت بگذارم و آن موهای بر هم ریخته و فرفری را مرتب کنم !!
مردها ؟!
مردها فقط یک بار جنون را زندگی میکنند
جنون؟
نمیدانم
شاید تو را دیدن و دوستت دارم نگفتن هم جنون باشد
دوستت دارم ؟!
آسمان که بدون باران نمیشود!
باران ؟!
خاطره
خاطره ؟!
بوی موی تو
بویِ مویِ تو هر چند کم پشت، خیابان را برداشته بود!
چیزهایی هست که نمی دانی
#علی_سلطانی
@MehrOmah
🔘 شخصی به پسرش وصیت کرد که پس از مرگم جوراب کهنه ای به پایم بپوشانید، میخواهم در قبر در پایم باشد.
🔸وقتی که پدرش فوت کرد و جسدش را روی تخته شست و شوی گذاشتند تا غسل بدهند، پسر وصیت پدر خود را به به عالم اظهار کرد، ولی عالم ممانعت کرد و گفت: طبق اساس دین ما ، هیچ میت را به جز کفن چیزی دیگری پوشانیده نمی شود!
ولی پسر بسیار اصرار ورزید تا وصیت پدرش را بجای آورند، سر انجام تمام علمای شهر یکجا شدند و روی این موضوع مشورت کردند، که سر انجام به مناقشه انجامید ...
در این مجلس بحث ادامه داشت که ناگهان شخصی وارد مجلس شد و نامه پدر را به دست پسر داد، پسر نامه را باز کرد، معلوم شد که نامه (وصیت نامه) پدرش است و به صدای بلند خواند:
🔹پسرم! میبینی با وجود این همه ثروت و دارایی و باغ و ماشین و این همه امکانات و کارخانه حتی اجازه نیست یک جوراب کهنه را با خود ببرم.
🔸یک روز مرگ به سراغ تو نیز خواهد آمد، هوشیار باش، به تو هم اجازه یک کفن بیشتر نخواهند داد. پس کوشش کن از دارایی که برایت گذاشته ام استفاده کنی و در راه نیک و خیر به مصرف برسانی و دست افتادگان را بگیری، زیرا یگانه چیزی که با خود به قبر خواهی برد همان اعمالت است.
@MehrOmah
⚪️ نقیضهای بر غزل حضرت حافظ
سخنان حسن فریدون (روحانی) با خودش، پس از سیل مازندران و گلستان👇
رفته زیر سیلْ استان گلستان غم مخور
غرق شد مازندران هم زیر باران غم مخور
اهل خوزستان هنوز از #سیل غم در محنتاند
چون که همدرد است با آنها لرستان غم مخور
در کلاله، ترکمن، در کردکوی و آققلا
رأی تو با وعدهها بوده فراوان غم مخور
راه تزویر و فریب و مکر باشد بازِ باز
بسته شد گر راه خوش ییلاق و گرگان غم مخور
بیخیال سیل شو، سرگرم کیش و قشم باش
رقص دلفین ها ببین و باش خندان غم مخور
یاد استخر فرح باش و غریق سرخوشش
فکر کن هستی تو هم در سدّ لتیان غم مخور
تا که یار پوششی داری به تفریحت برس
با جهانگیری بده همواره جولان غم مخور
تا که نوبخت و حسینت را تو داری در کنار
گر همه عالم شوند از تو گریزان غم مخور
"ابتکار" و "آرمان" و "شرق" و "ایران" با تُواَند
سرزنش ها گر کند هر روز "کیهان" غم مخور
لیست #بی_بی_سی چو در مجلس هوادار تُواَند
از فغان و ناله های اهل ایمان غم مخور
منتقدهای تو مشتی بیسواد و جاهلاند
چون گرفتی دکتری از انگلستان غم مخور
هرچه باشی بیکفایت بازهم حتماً تو را
میکند تأیید شورای نگهبان غم مخور
گرچه رفت از سفرۀ مردم پیاز و مرغ و #گوشت
تو بخور ماهی و ششلیک و فسنجان غم مخور
رفته با تدبیر تو از دیدگان خلق، خواب
میرود کمکم ز دلها دین و ایمان غم مخور
دولت تو گرچه کرده روز مردم را سیاه
هست برجام تو چون خورشید تابان غم مخور
کُن فشار و ظلم را هر دَم به مردم بیشتر
تا معیشت هست در دستت گروگان غم مخور
امنیت رفته اگر از مرزها آسوده باش
تو حقوق دانی، نه سرهنگ و نه سروان غم مخور
لرزش کرمان و کرمانشاه رفت از یادها
کل ایران هم شود یکباره ویران غم مخور
باش یار کدخدا و "بیست، سی" را پاس دار
غیرت و فرهنگ ایران را بمیران غم مخور
در کلاس غیرت ملی اگر آخر شدی
تا که شاگرد اولی در درس شیطان غم مخور
محمدتقی عارفیان
۱۳۹۸/۰۱/۰۴
@MehrOmah
⚪️ روزگار ما دو دنیاست یکی در جهت ساختن و پرداختن و صادر کردن ماشین، و دیگری درجهت مصرف کردن و فرسوده کردن و وارد کردن آن
یکی سازنده و دیگری #مصرف_کننده
حرف اصلی این است که ما نتوانسته ایم شخصیت " فرهنگی - تاریخی " خودمان را در قبال ماشین و هجوم جبری اش حفظ کنیم . بلکه مضمحل شده ایم . حرف در این است که ما نتوانسته ایم موقعیت سنجیده و حساب شده ای در قبال این هیولای قرن جدید بگیریم . تا وقتی ماهیت و اساس و فلسفه تمدن #غرب را در نیافته ایم همچون آن خَریم که در پوست شیر رفت. و دیدیم که چه به روزگارش آمد . اینکه ما تا وقتی مصرف کننده ایم . تا وقتی ما ماشین را نساخته ایم ، غربزده ایم. #غربزدگی مشخصه دورانی از تاریخ است که به مقدمات ماشین یعنی به علم جدید و تکنولوژی آشنا نشده ایم.
جلال آل احمد
@mehrOmah
یه روزی دلت تنگ میشه برام
یه وقتی رو دنیات خط میکشی
یه جایی به یادم قدم میزنی
پای خاطراتو وسط میکشی...
.
دلت تنگ میشه واسه خنده هام
واسه طرز را(ه) رفتنم.... رفتنم
چه بارون غمگینی می باره نه؟
چه زخمایی جا مونده روی تنم
.
یه چیزی بگو مانعم شه نرم
یه حرفی که معنیش میشه بمون
سوالی که از من بپرسه کجا؟
جوابی که لبخند شه بینمون
.
سوالای غمگینی تو ذهنمه
#کی_اندازهی_من_تورو_دوست_داشت؟
مقصر نبودی عوض شد یهو؟
مقصر نبودم منو جا گذاشت؟!
.
کسی مثل من عاشقت بود؟ نه!
چجوری تونستی بامن بد بشی؟
کسی مثل من نه! نمیفهمتت
چجوری تونستی ازم رد بشی؟
.
شبا بی ستاره دلت میگرفت
توو دنیای تو آسمون کاشتم
حواسم بهت بود تنها نشی
خودم حال و روز بدی داشتم
.
یه روزی دلت تنگ میشه برام
یه روزی که دیره، ولی دور نیست!
دلم تنگه اون روز... اما برو....
کی گفته کسی جز تو مغرور نیست؟
.
#اهورا_فروزان
@mehrOmah
عادت کرده بود قبل از خواب برایش شعر بخوانم
یکجوری عادت کرده بود که تا نمیخواندم خوابش نمیبرد
یادم هست یک شب داشتم از مسافرت بر میگشتم که تلفن همراهم خاموش شد و یک مسیر طولانی هیچ گونه دسترسی به تلفن نداشتم.
خلاصه پنج صبح بود که رسیدم خانه و تا گوشی را روشن کردم....
دیدم هر پنج دقیقه یک بار پیام داده که:
"من خوابم نمیبره، شعر لدفا"
آخرین پیامش هم برای دو دقیقه پیش بود...
اشکم بی اختیار روی گونه لم داد...
دلم میخواست آن لحظه بغلش کنم ..
آن چنان که کل شهر توان جدا کردنمان را نداشته باشند... .
.
.
عزیزم نمیدانم باز هم بیدار میمانی یا نه!
نمیدانم باز هم بی خواب میشوی یا نه!
فقط راستش را اگر بخواهی
کلی شعر روی دستم باد کرده...
کلی شعر که برای اپراتور میخوانم وقتی میگوید مشترک مورد نظرت خاموش است
کلی شعر که این بار من را بی خواب کرده اند...
کلی شعر که نمیدانم بدون گوش کردنشان
چگونه میخوابی؟!
📚چیزهایی هست که نمی دانی
#علی_سلطانی