eitaa logo
میوه دل من
20هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
2.9هزار ویدیو
23 فایل
بسم الله النور انجام کارهای روزمره والدین در کنار بچه ها بازی های مناسب طبایع مختلف شعر و قصه های کاربردی بازی و خلاقیت و... ویژه کودکان زیر۷سال👶 ارتباط با ما:👈 @Rahnama_Javaher زیر نظر کانال طبیبِ جان: @Javaher_Alhayat
مشاهده در ایتا
دانلود
🐮🌿 گاوی گوساله همه قندها را خورد. مامان گاوه دعوایش کرد. گاوی گوساله قهر کرد و گفت: “من میرم یه مامان دیگه پیدا می کنم!” گاوی گوساله از خانه بیرون آمد. توی راه، هاپی هاپو را دید. هاپی هاپو به بچه هایش شیر می داد. گاوی گوساله گفت: “هاپی هاپو! مامان من میشی؟” هاپی هاپو گفت: “نه! من خودم بچه دارم.” گاوی گوساله رفت. توی راه پیشو پیشی را دید. پیشو پیشی با بچه هایش بازی می کرد. گاوی گوساله گفت: “پیشو پیشی! مامان من میشی؟” پیشو پیشی گفت: “نه! من خودم بچه دارم.” گاوی گوساله راه افتاد. توی راه موشی موشه را دید. گاوی گوساله گفت: “موشی موشه! مامان من میشی؟” موشی موشه، گاوی گوساله را برانداز کرد و گفت: “خب تو خیلی بزرگی! اما عیبی نداره، چون بچه ندارم، می تونم مامان تو بشم.” گاوی گوساله از خوشحالی ماع ماع کرد. دمش را توی هوا تکان داد و به خانه موشی موشه رفت. شب شده بود. موشی موشه برای خودش و گاوی گوساله قند آورد. گاوی گوساله لپ لپ قندها را خورد. موشی موشه گفت: “خب حالا بخواب.” گاوی گوساله گفت: “بخوابم؟! ما که هنوز شام نخوردیم!” موشی موشه گفت: “پس این قندا چی بود خوردی؟ شام بود دیگه!” گاوی گوساله گفت: “مامان گاوه هر شب به من یونجه تازه میداد. اگر یونجه نباشه، علف می ده!” موشی موشه گفت: “حالا دیگه من مامانتم. من علف و یونجه ندارم. دیگه بخواب.” گاوی گوساله دیگه چیزی نگفت. موشی موشه سرش را روی بالش گذاشت و خوابید. گاوی گوساله، یک گوشه نشست و نشخوار کرد: خورش، خورش، خورش! موشی موشه یک چشمش را باز کرد. گفت: “گاوی گوساله! سر و صدا نکن، می خوام بخوابم.” گاوی گوساله گفت: “هر شب من و مامان گاوه، قبل از خواب، نشخوار می کنیم تا دل درد نگیریم.” موشی موشه گفت: “حالا دیگه من مامانتم. من که نشخوار نمی کنم. بگیر بخواب.” گاوی گوساله اخم کرد و چیزی نگفت. گاوی گوساله خواست بخوابد؛ اما نتوانست. او عادت داشت هر شب، سرش را به شکم مامان گاوه بچسباند و بخوابد. گاوی گوساله، سرش را به موشی موشه تکیه داد. موشی موشه از خواب پرید و داد زد: “چیکار می کنی؟ سرت را ببر عقب! خوابم رو پروندی.” و دوباره خوابید. گاوی گوساله بغض کرد. دلش برای مامان گاوه تنگ شد. بلند شد، آرام و بی سر و صدا از خانه موشی موشه بیرون آمد. به طرف خانه راه افتاد. هوا تاریک بود. از کنار پیشو پیشی رد شد. پیشو پیشی، پیش بچه هایش خوابیده بود. از کنار هاپی هاپو رد شد. هاپی هاپو، پیش بچه هایش خوابیده بود. گاوی گوساله خواست گریه کند که یک صدایی شنید: “گاوی من عزیزم کجایی؟ گاوی مامان؟” صدای مامان گاوه بود. گاوی گوساله به طرف صدا دوید. مامان گاوه را دید. توی بغلش پرید و گفت: “ماع! ماع! مامان گاوه، تو از همه مامان ها، مامان تری!” ♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙170🔜
صبح اومده دوباره خورشید خانم بیداره میگه بلند شین از خواب دیگه موقع کاره پاشو چشاتو وا کن تنبلی رو رها کن بشور تو زود دست و رو بگیر با شادی وضو بگو سلام خداجون خداجون مهربون بعد با نماز و دعا بگو شکرت ای خدا برو بخور ناشتایی نون و پنیر و چایی بازم شکر خدا کن بوس رو لپ بابا کن بگو بابا مامان جون هستین چقدر مهربون من پیشتون می مونم قدرتونم میدونم ♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙171🔜
♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙172🔜
👦 دانی کوچولو ⭕️قسمت اول در جنگلی دور دست یک خانواده میمون زندگی می کرد. آنها خانواده ی خوشبختی بودند. میمون پدر از شاخه ای به شاخه ای می پرید و میوه پیدا می کرد. او آبدارترین و خوشمزه ترین میوه ها را می چید و برای خانواده اش به خانه می آورد. میمون مادر، در خانه از فرزند کوچکشان دانی، مراقبت می کرد. او از بچه کوچولو پرستاری می کرد و او را این طرف و آن طرف می برد. 🍃🍃🍃🍃 میمون کوچولو آن قدر کوچک بود👼 که نمی توانست میوه بخورد یا با پاهای خودش راه برود و مجبور بود کنار مادرش بخوابد. خیلی زود ، دانی، بزرگ شد.🐒 حالا دیگر او هم می توانست راه برود و میوه بخورد. پدر هر روز برای چیدن میوه بیرون می رفت، مادر هم همینطور، دانی هم بیرون می رفت و با دوستانش بازی می کرد و چیزهای زیادی درباره ی جنگل می آموخت.🦁🐯🐨 روزی، مادرش به او گفت که به زودی میمون کوچولوی 👼دیگری وارد خانواده ی آنها می شود. بعد با لبخند بهش گفت: مامان تو را دوست دارد. بابا هم تو را دوست دارد و قرار است تو صاحب یک برادر 🙉یا خواهر شَوی🙈 که او هم تو را دوست دارد. خواهر دانی کوچولو به دنیا آمد 😍مامان و بابای دانی یک هدیه 🎁🎁زیبا برای دانی گرفتن دانی خیلی خوشحال بود چون الان یه خواهر داشت و یه هدیه . ♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙162🔜
قصه دانی قسمت دوم حالا دیگه دانی🐵 کوچولو قصه ما یه خواهر داشت به اسم دونه🐵. دونه خیلی کوچیک بود فقط شیر میخورد 🍼و میخوابید😴 مامان تمام وقتش باید به دونه رسیدگی میکرد یه روز مامان میمونه دید که دانی ناراحته ☹️مامان گفت چرا پسرم ناراحته دانی گفت چون شما همش داری به دونه رسیدگی میکنی و وقتی برای من نداری. مامان دانی رو بغل کرد و بوسید 😘و گفت بیا بریم با دونه بازی کنیم دانی گفت دونه که خیلی کوچولو هست چطوری بازی کنیم مامان گفت بیا من میشم کاراگاه🧐 تو هم دستیارم دانی خندید 🙂و با مامان میمونه رفتن پیش دونه . مامان صداش و تغییر داد و گفت آقای دانی😎 انگار اینجا یه بوهایی میاد برسی کنیم ببینیم چه خبره بعد لباس دونه رو بو کرد و صداش رو تغییر داد و گفت لباسش که بو نمیده آقای دانی میشه شما برسی کنید دانی خندید😁😁 و گفت خودش و خراب کرده مامان با تعجب گفت واقعا😳😳 بعد نگاه کرد و گفت واااای بله حق با شماست میشه کمک کنید تا دونه رو عوض کنم دانی با خوشحالی خندید و گفت بله دانی و مامان میمونه با هم کارهای دونه رو انجام میدادند و میخندیدند. ♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙175🔜
🌸سلام امام خوبم 🌱امام مهربونم 🌸قدر حضور تو رو 🌱من خیلی خوب میدونم 🌸میدونم که غایبی 🌱اما هستی تو هرجا 🌸منو دوستای خوبم 🌱دوسِت داریم یه دنیا 🌸خانوم معلم میگن 🌱امام اخری تو 🌸مهدیِ صاحب زمان(عج) 🌱آقا وسروری تو 🌸ایشون می گن بچها 🌱باید همه دست به دست 🌸یاری کنیم اقا رو 🌱نباید بیکار نشست 🌸هرکسی که دوست داره 🌱امام او بیاد زود 🌸باید همیشه هرجا 🌱ایشون رو کنه خشنود 🌸ماهم به او قول دادیم 🌱کارهای خوب خوب کنیم 🌸همیشه و هرکجا 🌱بدی ها رو دور کنیم 🌸تا که بشه آماده 🌱دنیا برا حضورت 🌸لحظه ها رو میشماریم 🌱ماهم برا ظهورت # شعر # امام خوبم ♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙176🔜
آموزش گام به گام نقاشی جوجه ♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙177🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸 یک بازی که باعث تقویت عضلات درشت و ریز و دقت و تمرکز کودک میشود ♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙178🔜
✨همراهان گرامی کانال رسانه تنها مسیری✨ سلام✋ حالتون خوبه😊 ان شا الله که پر انرژی و شاد باشید☺️ 📣📣📣یه خبر خوب دارم. مسابقه داریم . با کلی جوایز فقط کافیه از دلبندتون😘 بخواهید در مورد موضوع نقاشی بکشه ✍موضوع این هفته: جمع صمیمی خانواده 👨‍👩‍👧‍👦 اعم از مادر ، عمه، خاله، دایی و عمو بابای مهربون 👨‍🔧که از سر کار برگشته و پشت درب حیاط منتظر کوچولوی نازنینش👧🧒 هست 🕑مهلت ارسال آثار تا تاریخ ۱۰ بهمن ماه 🎁اعلام برنده ها و اهدا جوایز ۱۲ بهمن ماه
داستان یه روز که باد 💨می وزید یه گردو از روی درخت افتاد پایین ، جیرجیرک🦗 و سوسک و مورچه 🐜هر سه دیدند گردو‌ افتاد ، دویدند طرف گردو و هر کدوم گفت گردو مال منه ، یکدفعه یه سنگ اومد گفت منم بازی ، پرید روی گردو و شترقققق گردو شکست و چند تکه شد ، جیرجیرک🦗 و سوسک و مورچه 🐜هرکدوم یه تکه برداشتند یک تکه خیلی کوچک مونده بود یه کرم🐛 کوچولو هم گفت اونم سهم من ، سنگ گفت بازی بازی همه راضی و بعد با پوست گردو بازی کردند. # داستان ♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙179🔜
#شعر_کودکانه 💧چرخه آب گرما و نور خورشید وقتی به دریا تابــید آب ها بخار می شوند هی بالاتر می رونــــد   جمع که شدند بخارها ابر می شوند چه زیبا   وقتی به هم می خورند تولید برق می کـــــــنند   سپس باران می بارد شادابی هدیــــه دارد   قطره و قطره کم کم از کوه و صحرا با هم   جویبار و سیلاب می شوند تا باز به دریا برســـــــــــند # شعر ♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙180🔜