eitaa logo
میوه دل من
4.5هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
2.8هزار ویدیو
23 فایل
بسم الله النور انجام کارهای روزمره والدین در کنار بچه ها بازی های مناسب طبایع مختلف شعر و قصه های کاربردی بازی و خلاقیت و... ویژه کودکان زیر۷سال👶 ارتباط با ما:👈 @Rahnama_Javaher زیر نظر کانال طبیبِ جان: @Javaher_Alhayat
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میوه دل من
❀ೋ❀💕═ ﷽ ═💕❀ೋ❀ 👌شغلِ حساس و آینده‌ساز👌 در نگاه حضرت آیت‌الله خامنه‌ای نقش‌آفری
❀ೋ❀💕═ ﷽ ═💕❀ೋ❀ 🔹این «هنرِ زن» است علّت این‌که اسلام این قدر به نقش زن در داخل خانواده اهمیت میدهد، همین است که زن اگر به خانواده پایبند شد، علاقه نشان داد، به تربیت فرزند اهمیت داد، به بچه‌های خود رسید، آنها را شیر داد، آنها را در آغوش خود بزرگ کرد، برای آنها آذوقه‌های فرهنگی -قصص، احکام، حکایتهای قرآنی، ماجراهای آموزنده- فراهم کرد و در هر فرصتی به فرزندان خود مثل غذای جسمانی چشانید، نسلها در آن جامعه، بالنده و رشید خواهند شد. این، هنر زن است و منافاتی هم با درس خواندن و درس گفتن و کار کردن و ورود در سیاست و امثال اینها ندارد. ۱۳۷۵/۱۲/۲۰ 🔹 هیچ کس دیگر نمیتواند این کار را بکند... شما اگر بچه‌ی خودتان را در خانه تربیت نکردید، یا اگر بچه نیاوردید، یا اگر تارهای فوق‌العاده ظریف عواطف او را - که از نخهای ابریشم ظریف‌تر است - با سرانگشتان خودتان باز نکردید تا دچار عقده‌ی [عاطفی] نشود، هیچ کس دیگر نمیتواند این کار را بکند؛ نه پدرش، و نه به طریق اولی دیگران؛ فقط کار مادر است. این کارها، کار مادر است؛ اما آن شغلی که شما بیرون دارید، اگر شما نکردید، ده نفر دیگر آنجا ایستاده‌اند و آن کار را انجام خواهند داد. بنابراین اولویت با این کاری است که بدیل ندارد؛ تعیّن با این است. ۱۳۹۰/۱۰/۱۴ ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ❀ೋ❀💕═══💕❀ೋ❀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
━━━━━━━━﷽◯✦━━━ امروز کوچولوی ۵ ساله ام در حالیکه جعبه ای در دست داشت، وارد آشپزخونه شد و گفت: «مامان جون می شه بیاین کارت بازی؟»🙇‍♂ یه نگاهی داخل جعبه اش کردم و گفتم: «کارت بازی؟ دقیقا چه نوع کارت بازی ای؟!😅اینجا که پراز کارت های مختلفه!کارت اشکال 🔵🔺کارت حیوانات🐮🐰🐥، کارت میوه ها🍎🍌،تکه های پازل و ...» گفت:«مامان جون الان با این کارت های سه گوش و چهارگوش و اینا باژی کنیم🙇‍♂» گفتم: «باشه! ولی قبلش یه مسابقه بذاریم» گفت چه مسابقه ای؟!🤔 گفتم: «مثلاً یکی می گه، کارت های میوه، هر کسی کارت میوه ی بیشتری برداشت، اون برندَس! بعدشم کارت های اشکال، حیوانات، پازل و .‌..» گفت:«باشه مامان جون، قبوله، خودم بیشتر برمی دارم😌» خلاصه اینطوری کارت ها را دسته بندی و مرتب کردیم و برای هر کدوم هم یه خونه ی مشمائی در نظر گرفتیم😁 بعد هم رفتیم سراغ بازی با کارت اشکال. چند نوع بازی می شه انجام داد، متناسب با سن کودک و میزان آشنائیشون با اشکال و رنگ ها. بازی شماره ی ۱: کارت ها را روی زمین پخش می کنیم و از کودک می خواهیم که مثلا، سه گوش ها را جمع کند و کناری بگذارد، یا چهارگوش ها و ... بازی شماره ی ۲: از کودک می خواهیم اشکالی که مثلاً رنگ زرد دارد به ما نشان دهد، کمی سخت تر هست، چون باید بدون در نظر گرفتن اینکه چه شکلی هستند، این کار را انجام دهد.🤗 بازی شماره ی ۳: این بار از کودک می خواهیم، مثلا سه گوش زرد را بدهد، یا دایره ی قرمز و ... ✅خودتان به راحتی می توانید، اشکال هندسی را در رنگ های اصلی، بوسیله ی کاغذ یا مقوا درست بفرمائید. @MiveiyeDel_man
━━━━━✤✤﷽✤✤━━━━ بازی برج هیجان🙃😍 💁‍♂وسایل مورد نیاز ⏪ لیوان یک بار مصرف شرح بازی👇👇 کودک هر طور که دوست دارد، برج را با لیوان های یکبار مصرف را می سازد.🤩 حالا نوبت قسمت پرهیجان بازی است: با توپ برج هیجانی را که درست کرده نشانه بگیرد و بیاندازد.😢🤓👏 ✅ شاید با مواقعی مواجه شده اید که فرزند کوچکترتان، بازی فرزند بزرگتر را خراب کند.😧😤😫 این بازی کنار آمدن با این مساله را به کودک یاد می دهد.😎😉 ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ━━━━━✤✦✤✦✤━━━━
━━━━━✤✤﷽✤✤━━━━ فندق همیشه با دقت🧐 همه‌ی کارای من و باباشو زیر نظر داره😁، وقتایی هم که می‌ریم بیرون و درِ اتاق رو قفل می‌کنیم، کلید به زمین نرسیده تو دستای فندق هست و داره می‌ذاره زیر فرش و قایم می‌کنه🙃😃 امروز هم کلید رو برداشته بود و تلاش می‌کرد که بذارتش توی در 🤣😃 بازی جالبی بود هم باید سعی می‌کرد تعادلش رو حفظ کنه که نیُفته 👌و هم این‌که چند تا راه رو امتحان می‌کرد تا بالاخره بتونه کلید رو بذاره جای درستش💪👏👏👏👏 ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ━━━━━✤✦✤✦✤━━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
╔═✿🌸﷽ 🌸✿══════╗ مادر خوب من گفت: «گل پسرم! امیدم! قصّه ی طبع ها را دیدم و من خریدم!» طبع علی سوداوی است لاغر و قد بلندِ کم حرف و گوشه گیرِ کاشکی یه کم بخندهِ! ❁بتول محمدی«رئوف» ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ╚══════✿❀🌸❀✿══╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
—✧✧🦋✧ ﷽ ✧🦋✧✧— ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ┄┅═══••✿🦋✿••═══┅┄
هدایت شده از طبیبِ جان
⚠️ توقع، مقایسه، قضاوت ممنوع 🔹ما والدین مسئول تربیت فرزندانمان هستیم و این یک وظیفه شرعی است بر عهده ما انتظار و توقع از فرزندان، باعث میشود فرزندان نتوانند خود را بروز دهند. گاهی انتظارات و توقعات توهمی والدین ضربه های بزرگی به شخصیت فرزندان وارد میکند. 🔸فرزندان با طبع های مختلف نباید با یکدیگر مقایسه شوند، فرزندان با طبایع و مزاجهای تربیتی مختلف، استعدادهای مختلفی دارند. هر کدام باید در جهت استعدادهای ذاتی خود حرکت کنند ❁شخصیت فرزندانمان را بشناسیم، راه زندگی را به آنان نشان دهیم، همین مقدار برای خوب تربیت شدن آنان کافی است @Javaher_Alhayat ◢ ࿐❁☘❒◌🌙◌❒☘❁࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
━━━━━✤✤﷽✤✤━━━━ پسر کوچکترم سوداصفراویه، خب چون کوچکتره معمولا تو بازی ها بازنده میشه☹️ کوچکترین باخت و عقب افتادن اشک و جیغ و دادشو می بره آسمووون😭😩😫 پسر بزرگترمم که دم صفراویه😐 هم سنش بیشتره، هم بیشتر مطالعه کرده و یاد گرفته و بطور کلی اکثرا پیش میفته و برنده است💪😎 مثلا فوتبال بازی 🥅⚽️می کنن تو خونه، با توپ های مختلف🏀⚽️🎾⚾️، ایشون که طبعشون دم صفراویه تا یه گل زد خوشحالیییی😃، هیجااااان😍، برندهههه شدممممم💪 اینقدر اینکارا رو تکرار می کنهههههه و قدرتنمایی می کنه و به رخ کوچیکه می کشه تا بدتر و بیشتر اشکش دربیااااد😭😭😭😭 کوچیکه هم که واقعا پرتلاش و تند و تیز تره، کوتاه نمیاد و به هر طریقی میخواد برنده بشه و به انواع و اقسام روش ها متوسل میشه، میگه برنده نیستی، گل نزدی و ... بخاطر صفراش تو لجبازی هم اعلی درجاتی طی کرده🤒🤧 اونم می کشه کنار و میگه من بازی نمی کنم😢😦 قوانین بازی رو رعایت نمی کنه و فلان☹️ خب این ها ویژگی های طبعی و شخصیتیشونه و اگر مادری ندونه، نگران و هراسان از اینکه این بچه چرا اینطوریه؟ اون چرا اونطوریه؟ میاد و به یک سبک و روش میخواد یک رفتاری رو در هر دو نهادینه کنه و از هر دو به یک اندازه انتظار داره 🤔🧐 که کاملا اشتباست❌، ما فقط باید تلاش کنیم، این صفات رو تعدیل کنیم✅ در نهایت همیشه یه سوداصفراوی حساس تره و گریه و زاریش بیشتر از طبع دم صفراوی و خیلییی ویژگی های متفاوت دیگه که نمیشه به همش اینجا پرداخت⏬
از اون به بعد سعی می کنیم گروهی بازی کنیم، دو تا تیم بشیم و بازی کنیم و همراهی کنیم تا یاد بگیرند و توی بازی در قالب نمایش شیوه ی بازی رو یادشون بدیم اصلا به اینکه کی گل می زنه؟ و کی نمی زنه؟ توجهی نمی کنیمم 😍 و تا می تونیم ویژگی ها و توانایی های هر کدوم رو در قالب تشویق بیان می کنیم مثلا تشویق پسر کوچکترم حین بازی: 😍آفریییین، توپو گرفتی👏👏👏 😍 چه پرتلااااش👏👏👏 😍چقدر خوب و سریع می دوی👏👏👏 😍 چه شوت با دقتی👏👏👏 😍چه پاهای پرتوانیییی👏👏👏 😍چه دستان نیرومندی👏👏👏 که به توانایی هاش پی ببره و با یه گل خوردن اینقدر دنیا رو نذاره رو سرش😁😄 تشویق پسر بزرگترم: 😍آفریییین چه شوت پر قدرتیییی👏👏👏👏 😍آفریییین چه تلاشیییی👏👏👏👏 😍 چه سرعتی👏👏👏👏 😍چه پاهای توانمندیییی👏👏👏 😍 چه زیبا مدیریت می کنییی👏👏👏 بارک الله هر دو خوب بود بازیتون، چقدر عالی بود☺️👌 چقدر شادی و هیجان و آرامش ایجاد شد، پس هممون برنده ایم، هوراااااااا اینطوری کم کم یاد می گیرند روش صحیح تعامل و بازی کردن با همدیگر رو😄 البته کم کم این تغییرات ایجاد میشه و نه به یکباره ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ━━━━━✤✦✤✦✤━━━━
━━━━━✤✤﷽✤✤━━━━ با اصرار گل پسر یه کلاس مجازی ثبت نامش کردیم. خیلی گلایه می کرد که:«حوشلم سر می ره، حوشلم شر می ره😅» ما هم ثبت نامش کردیم، اما حواسمون هست که توی این سن( کودکان زیر ۷ سال) آموزش مستقیم و منظم نداریم. قرار شاد باشه، بهش خوش بگذره و در کنارش یه چیزی هم یاد بگیره👏👏🙇‍♂🙇‍♀😊📚 به همین خاطر مجبور نیست تکلیفی، کاردستی ای و هر چیزی که هست را انجام بده.❌ می گذاریم برای زمان هائی که خودش پیشنهاد می ده تکلیفی را که داره انجام بده، یا وقتی ابراز می کنه که حوصله اش سر رفته بهش پیشنهاد می دیم، با همدیگه تکلیفی را که داره انجام بدیم✅ مثل امروز که یه کاردستی خوشگل را که دیروز یاد گرفته بود، با پیشنهاد خودش درست کردیم. دوربری هاشو خودش انجام داد🙂👏👏👏 ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ━━━━━✤✦✤✦✤━━━━
━━━━━━━━﷽◯✦━━━ برای اینکه فندق این‌طوری مودب پای سفره بشینه😍 این کارو کردم 👇 موقع غذاخوردنش 🥣که می‌شد حتما سفره میاوردم براش👌 اما گل‌پسر بیش‌تر وقتا دلش می‌خواست که بره بازی کنه🏃‍♂ و همش باید صداش می‌زدیم که بیاد غذا بخوره 😢 یا دنبالش می‌رفتم تا غذا رو بذارم دهنش 😟😇 با خودم گفتم این‌جوری که نمی‌شه تا کِی دنبالش برم!🙃 از اون به بعد وقتی می‌رفت دیگه صداش نمی‌زدم که بیاد یا دنبال سرش راه نمیفتادم، کلا هیچ عکس‌العملی نشون نمی‌دادم😄 فقط هروقت خودش میومد غذاشو می‌دادم بهش 😂 وقتی که دید من حساسیت نشون نمی‌دم کم‌کم عادت کرد که بیش‌تر وقتا پای سفره بشینه و تا سیر نشده بلند نشه و در نره 😉 😚😌 ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ━━━━━━✦◯◯᪥◯◯✦━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄━━•●❥-☀️﷽☀️-❥●•━━┄ نوک حنا جوجه کوچولوی نارنجی رنگ و قشنگی بود که به همراه مادر و پدرش در باغچه‌ی حیاط خانه‌ی سارا زندگی می کردند. این اسم را سارا برای جوجه کوچولو انتخاب کرده بود، آخر نوکش حنایی رنگ بود. یک روز صبح که خورشید از لابلای درخت بزرگ توت به خانه‌ی نوک حنا می‌تابید، نوک حنا بیدار شد و از لانه بیرون آمد تا در باغچه قدم بزند. سارا را دید که با کاسه‌ی آب به طرف باغچه می آید. سارا به نوک حنا سلام کرد و گفت:" صبح بخیر جوجه‌ی ناز من". سارا ظرف آب را گذاشت و کمی دانه در باغچه‌ی کوچک و سرسبز پاشید و رفت تا صبحانه بخورد. مامان و بابای نوک حنا یعنی مامان مرغه و بابا خروسه هنوز خواب بودند. امروز حیاط خیلی خلوت بود. نوک حنایی کلافه شد با خودش گفت:" چرا امروز اینجوریه... کسی به باغچه سر نمیزنه. نه پروانه ایی، نه گنجشکی، حتی مورچه ها هم نیستن." در این فکرها بود که گنجشکی آمد و روی شاخه‌ی درخت توت نشست. نوک حنا خیلی ذوق کرد ولی تا می خواست سلام کند گنجشک پر زد و رفت. نوک حنا ناراحت شد. با خودش گفت:" واقعا که. گنجشکه حتی صبر نکرد که سلامش کنم. خب معلومه حتما جای بهتری سراغ داره. اینجا چیه سوت و کوره. خوش به حال گنجشک! هر جا دوست داشت میتونه بره، به همه جا سر میزنه. ما که فقط همین باغچه و حیاط کوچیک رو داریم". در این فکرها بود که در زدند؛ تق ... تق...تق... سارا به طرف در حیاط دوید و در را باز کرد. به به! خانم همسایه برایشان آش آورده بود. با لبخند آش را گرفت و تشکر کرد. نوک حنا که خیلی دوست داشت بیرون را ببیند تا دید در باز است با سرعت رفت داخل کوچه. سارا که مشغول ناخنک زدن به آش خوشمزه بود اصلاً متوجه نوک حنا نشد. در حیاط را بست و به آشپزخانه رفت. نوک حنا از دیدن چیزهای جدید در کوچه ذوق زده شده بود. حتی متوجه این که سارا در را بست هم نشد و در کوچه مشغول قدم زدن شد. چیزهای عجیبی می‌دید و حسابی سرگرم بود. کمی آن طرف‌تر چند بچه شیطون و بلا مشغول بازی بودند. با دیدن نوک حنا دنبال او کردند. سعی می کردند او را بگیرند. نوک حنا حسابی ترسیده بود و تند تند می دوید. بچه‌ها هم با جیغ و داد دنبالش می کردند. - کجا در میری بیا ببینم... - بالاخره میگیرمت وایسا... بیچاره جوجه کوچولو وحشت زده شده بود. جیک جیک کنان فرار می کرد و بالاخره توانست پشت ماشینی قایم شود. بچه ها هر چه گشتند پیدایش نکردند. بیخیالش شدند و رفتند. نوک حنا نفس راحتی کشید. در این لحظه چشمش به گربه ی زشت و چاقی افتاد که کنار سطل آشغال بزرگ ایستاده بود. خیلی ترسید و نفس نفس زنان از آنجا دور شد. فکر نمیکرد بیرون اینقدر خطرناک باشد. در این موقع پروانه‌ی قشنگ و رنگارنگی را دید که در آن اطراف پر میزد. چقدر آن پروانه قشنگ بود. بال های مخملی آبی با خال های زرد و قهوه‌ای. نوک حنا پروانه را دنبال کرد. پروانه پر میزد و میرفت. نوک حنا صدا زد:" کجا میری؟ پروانه جون! وایسا منم بیام". نوک حنا به پروانه رسید و گفت: "سلام، من نوک حنا ام. شما چقدر قشنگی! میشه با من دوست بشی"؟ پروانه گفت:" سلام، شما هم خیلی قشنگی، بله که باهات دوست میشم". نوک حنایی خیلی خوشحال شد. گفت:" بیا باهم بازی کنیم. راستی اسمت چیه؟ پروانه گفت:" مخملی، چون بال های مخملی دارم". نوک حنا لبخندی زد و گفت:" حالا بیا باهم بازی کنیم دوست قشنگم". پروانه گفت: الان ظهره و باید برم خونه مون چون مامان و بابام نگران میشن. ناهار که خوردم سریع میام اینجا تا باهم بازی کنیم". نوک حنایی تازه یادش افتاد که ای وای خیلی از خونه دور شده! غصه دار شد و گفت:" باشه... منم میرم خونه... ولی ..." مخملی گفت: نوک حنا چرا ناراحت شدی؟" جوجه کوچولو گفت:" نمیدونم باید از کدوم طرف برم خونمون..." و زد زیر گریه. بله بچه‌ها جوجه کوچولوی قصه ما گم شده بود. توی حیاط خونه‌ی سارا، مامان مرغه و بابا خروسه در به در دنبال نوک حنایی می‌گشتند. - نوک حنا، پر طلا، خوشگل مامان کجایی آخه؟⏬
آنها خیلی نگران شده بودند. مامان مرغه با گریه گفت:" آخه کجا میتونه رفته باشه از صبح که بیدار شدیم نبود. نکنه بلایی سرش اومده باشه". بله بچه ها، سارا و مامانش هم داشتند در حیاط دنبال نوک حنا می‌گشتند. سارا کوچولو به مامانش گفت:"صبح که من اومدم دونه واسشون ریختم تو باغچه بود، یعنی کجا رفته؟" خلاصه بچه ها، همگی دنبال نوک حنایی می‌گشتند. سارا و مامانش به کوچه رفتند و اطراف را هم نگاه کردند ولی خبری از او نبود. هوا خیلی گرم بود و سارا و مامانش خسته و ناامید به خانه برگشتند. سارا دید مامان مرغه و بابا خروسه خیلی دارند این طرف و آن طرف میروند و آرام و قرار ندارند. با بغض به آنها گفت:" نگران نباشید حتما پیداش میشه". بچه ها نوک حنا خیلی غصه میخورد‌. به این فکر میکرد که اگر هیچ وقت پدر و مادرش را پیدا نکند چه کار کند. مخملی رفت که از پدرش کمک بگیرد تا با هم خانه ی جوجه کوچولو را پیدا کنند. حالا بابا پروانه، مخملی و نوک حنا هرسه داشتند به دنبال خانه او می‌گشتند. بابا پروانه رو به نوک حنا کرد و گفت:" بگو ببینم تو حیاط خونه‌ی شما چه درختی بود تا از بالا پیداش کنم". نوک حنا گفت:" یه درخت بزرگ توت بود توی یه باغچه‌ی کوچیک. خونه‌ی کوچیک و با صفای ما هم توی همون باغچه بود. حتماً از اون بالا مامان بابام رو هم میبینی. آخ که چقدر دلم براشون تنگ شده. حتماً خیلی نگرانم شدن". بابا پروانه به بالا پرواز کرد و از بالا به خانه ها نگاه میکرد. مخملی و نوک حنایی هم پشت سر بابا پروانه کوچه به کوچه میرفتند. هر سه خسته شده بودند. نوک حنا نگران این بود که نکنه باز سر و کله اون گربه پیدا بشه. یک دفعه چشم بابا پروانه به درخت توتی افتاد. از بالا دید یک مرغ و خروس در باغچه‌ی حیاط هستند. خوشحال شد. به طرف آنها رفت صدا زد:" سلام! ببخشید شما مامان بابای نوک حنایی هستید؟" بابا خروس گفت": بله بله! چی شده خبری از او دارید؟" مامان مرغه گفت:" خدایا نوک حنای من چی شده؟" بابا پروانه گفت:" نگران نباشید. اون صحیح و سالم تو کوچه پشت در وایساده." مامان مرغه و بابا خروسه خیلی خوشحال شدند. بابا خروسه گفت:" حالا چطور بیاد تو؟" بابا پروانه رفت و به نوک حنا گفت:"اینجاست خدا را شکر بالاخره خونه تون رو پیدا کردیم. فقط نمیدونم چطور در رو باز کنیم." همه به این فکر میکردند که یک راهی پیدا کنند تا بتوانند در را باز کنند. یک دفعه بابای سارا که از سرکار می‌آمد از راه رسید و با دیدن نوک حنا گفت:" عه جوجه کوچولوی بازیگوش! تو اینجا چیکار می کنی ؟" اون رو برداشت و با کلیدش در را باز کرد و با هم به خانه برگشتند. بابای سارا جوجه را به باغچه برد و همگی خوشحال و شاد شدند. سارا با خوشحالی به طرف نوک حنا دوید. بابا پروانه و مخملی به بالای باغچه پرواز کردند. نوک حنا و مامان و باباش از آنها خیلی تشکر کردند و از آنها قول گرفتند که همیشه به خانه آنها سر بزنند. نوک حنا در دلش گفت:" خونه مون با اینکه کوچیکه ولی خیلی باصفا و دوست داشتنیه، تازه هیچ خطری هم وجود نداره چون مامان و بابا همیشه مواظبم هستن. نوک حنا خدا را شکر کرد و رفت که مامان و بابا را ببوسد. ❁ ف.حاجی زادگان «بشارت» ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ┄━━•●❥-☀️🌼☀️-❥●•━━┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میوه دل من
❀ೋ❀💕═ ﷽ ═💕❀ೋ❀ 🔹این «هنرِ زن» است علّت این‌که اسلام این قدر به نقش زن در داخل خانواده اهمیت میدهد، ه
❀ೋ❀💕═ ﷽ ═💕❀ೋ❀ 🔹فقط «ظرافتِ زنانه» از عهده انجام این کار بر می‌آید. وظایف داخل خانه‌ی زنان، نه اهمیّتش کمتر از وظایف بیرونی است و نه اینکه زحمتش کمتر است. شاید زحمتش بیشتر هم باشد. او هم برای اینکه این محیط را اداره کند، به تلاش و کوشش احتیاج دارد. چون مدیر داخل خانه زنان هستند... خیلی کار ظریفی است. فقط هم ظرافتِ زنانه از عهده‌ی انجام این کار بر می‌آید. هیچ مردی امکان ندارد بتواند این ظرافتها را رعایت کند. ۱۳۸۱/۶/۶ 🔹خانه‌داری‌ «فطری‌ترین‌ و مطلوب‌ترین‌ کار» برای‌ زنان‌ است. این‌که گفته می‌شود وجود زن برای کار در خانه لازم است، معنایش این نیست که در میدانهای علمی و عملی و فعّالیتها، توانایی ندارد. یا از لحاظ معنویّت که بالاتر از همه‌ی اینهاست و در مورد فاطمه‌ی زهرا سلام‌الله‌علیها، همه‌ی اینها را مشاهده می‌کنیم. هرچند البته، طبیعی‌ترین و فطری‌ترین و مطلوبترین کار برای زنان، کار در خانه است. یعنی مسأله‌ی اداره کردن همسر و فرزندان، طبیعی‌ترین کار است، و من خیال نمی‌کنم زنی طبیعی باشد و به این کار عشق و علاقه نداشته باشد. به طور قهری، همه‌ی زنان به این کار عشق و علاقه دارند. ۱۳۷۲/۰۹/۰۸ ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ❀ೋ❀💕═══💕❀ೋ❀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا