┄━━•●❥-☀️﷽☀️-❥●•━━┄
#نوک_حنا_در_شهر
نوک حنا جوجه کوچولوی نارنجی رنگ و قشنگی بود که به همراه مادر و پدرش در باغچهی حیاط خانهی سارا زندگی می کردند. این اسم را سارا برای جوجه کوچولو انتخاب کرده بود، آخر نوکش حنایی رنگ بود. یک روز صبح که خورشید از لابلای درخت بزرگ توت به خانهی نوک حنا میتابید، نوک حنا بیدار شد و از لانه بیرون آمد تا در باغچه قدم بزند. سارا را دید که با کاسهی آب به طرف باغچه می آید. سارا به نوک حنا سلام کرد و گفت:" صبح بخیر جوجهی ناز من".
سارا ظرف آب را گذاشت و کمی دانه در باغچهی کوچک و سرسبز پاشید و رفت تا صبحانه بخورد. مامان و بابای نوک حنا یعنی مامان مرغه و بابا خروسه هنوز خواب بودند. امروز حیاط خیلی خلوت بود. نوک حنایی کلافه شد با خودش گفت:" چرا امروز اینجوریه... کسی به باغچه سر نمیزنه. نه پروانه ایی، نه گنجشکی، حتی مورچه ها هم نیستن."
در این فکرها بود که گنجشکی آمد و روی شاخهی درخت توت نشست. نوک حنا خیلی ذوق کرد ولی تا می خواست سلام کند گنجشک پر زد و رفت. نوک حنا ناراحت شد. با خودش گفت:" واقعا که. گنجشکه حتی صبر نکرد که سلامش کنم. خب معلومه حتما جای بهتری سراغ داره. اینجا چیه سوت و کوره. خوش به حال گنجشک! هر جا دوست داشت میتونه بره، به همه جا سر میزنه. ما که فقط همین باغچه و حیاط کوچیک رو داریم".
در این فکرها بود که در زدند؛ تق ... تق...تق...
سارا به طرف در حیاط دوید و در را باز کرد. به به! خانم همسایه برایشان آش آورده بود. با لبخند آش را گرفت و تشکر کرد. نوک حنا که خیلی دوست داشت بیرون را ببیند تا دید در باز است با سرعت رفت داخل کوچه. سارا که مشغول ناخنک زدن به آش خوشمزه بود اصلاً متوجه نوک حنا نشد. در حیاط را بست و به آشپزخانه رفت.
نوک حنا از دیدن چیزهای جدید در کوچه ذوق زده شده بود. حتی متوجه این که سارا در را بست هم نشد و در کوچه مشغول قدم زدن شد. چیزهای عجیبی میدید و حسابی سرگرم بود. کمی آن طرفتر چند بچه شیطون و بلا مشغول بازی بودند. با دیدن نوک حنا دنبال او کردند. سعی می کردند او را بگیرند. نوک حنا حسابی ترسیده بود و تند تند می دوید. بچهها هم با جیغ و داد دنبالش می کردند.
- کجا در میری بیا ببینم...
- بالاخره میگیرمت وایسا...
بیچاره جوجه کوچولو وحشت زده شده بود. جیک جیک کنان فرار می کرد و بالاخره توانست پشت ماشینی قایم شود.
بچه ها هر چه گشتند پیدایش نکردند. بیخیالش شدند و رفتند. نوک حنا نفس راحتی کشید.
در این لحظه چشمش به گربه ی زشت و چاقی افتاد که کنار سطل آشغال بزرگ ایستاده بود. خیلی ترسید و نفس نفس زنان از آنجا دور شد. فکر نمیکرد بیرون اینقدر خطرناک باشد.
در این موقع پروانهی قشنگ و رنگارنگی را دید که در آن اطراف پر میزد. چقدر آن پروانه قشنگ بود. بال های مخملی آبی با خال های زرد و قهوهای. نوک حنا پروانه را دنبال کرد. پروانه پر میزد و میرفت. نوک حنا صدا زد:" کجا میری؟ پروانه جون! وایسا منم بیام".
نوک حنا به پروانه رسید و گفت: "سلام، من نوک حنا ام. شما چقدر قشنگی! میشه با من دوست بشی"؟
پروانه گفت:" سلام، شما هم خیلی قشنگی، بله که باهات دوست میشم".
نوک حنایی خیلی خوشحال شد. گفت:" بیا باهم بازی کنیم. راستی اسمت چیه؟ پروانه گفت:" مخملی، چون بال های مخملی دارم".
نوک حنا لبخندی زد و گفت:" حالا بیا باهم بازی کنیم دوست قشنگم".
پروانه گفت: الان ظهره و باید برم خونه مون چون مامان و بابام نگران میشن. ناهار که خوردم سریع میام اینجا تا باهم بازی کنیم".
نوک حنایی تازه یادش افتاد که ای وای خیلی از خونه دور شده! غصه دار شد و گفت:" باشه... منم میرم خونه... ولی ..."
مخملی گفت: نوک حنا چرا ناراحت شدی؟"
جوجه کوچولو گفت:" نمیدونم باید از کدوم طرف برم خونمون..."
و زد زیر گریه.
بله بچهها جوجه کوچولوی قصه ما گم شده بود.
توی حیاط خونهی سارا، مامان مرغه و بابا خروسه در به در دنبال نوک حنایی میگشتند.
- نوک حنا، پر طلا، خوشگل مامان کجایی آخه؟⏬
آنها خیلی نگران شده بودند. مامان مرغه با گریه گفت:" آخه کجا میتونه رفته باشه از صبح که بیدار شدیم نبود. نکنه بلایی سرش اومده باشه".
بله بچه ها، سارا و مامانش هم داشتند در حیاط دنبال نوک حنا میگشتند. سارا کوچولو به مامانش گفت:"صبح که من اومدم دونه واسشون ریختم تو باغچه بود، یعنی کجا رفته؟"
خلاصه بچه ها، همگی دنبال نوک حنایی میگشتند. سارا و مامانش به کوچه رفتند و اطراف را هم نگاه کردند ولی خبری از او نبود. هوا خیلی گرم بود و سارا و مامانش خسته و ناامید به خانه برگشتند.
سارا دید مامان مرغه و بابا خروسه خیلی دارند این طرف و آن طرف میروند و آرام و قرار ندارند. با بغض به آنها گفت:" نگران نباشید حتما پیداش میشه".
بچه ها نوک حنا خیلی غصه میخورد. به این فکر میکرد که اگر هیچ وقت پدر و مادرش را پیدا نکند چه کار کند. مخملی رفت که از پدرش کمک بگیرد تا با هم خانه ی جوجه کوچولو را پیدا کنند. حالا بابا پروانه، مخملی و نوک حنا هرسه داشتند به دنبال خانه او میگشتند. بابا پروانه رو به نوک حنا کرد و گفت:" بگو ببینم تو حیاط خونهی شما چه درختی بود تا از بالا پیداش کنم".
نوک حنا گفت:" یه درخت بزرگ توت بود توی یه باغچهی کوچیک. خونهی کوچیک و با صفای ما هم توی همون باغچه بود. حتماً از اون بالا مامان بابام رو هم میبینی. آخ که چقدر دلم براشون تنگ شده. حتماً خیلی نگرانم شدن".
بابا پروانه به بالا پرواز کرد و از بالا به خانه ها نگاه میکرد. مخملی و نوک حنایی هم پشت سر بابا پروانه کوچه به کوچه میرفتند. هر سه خسته شده بودند.
نوک حنا نگران این بود که نکنه باز سر و کله اون گربه پیدا بشه.
یک دفعه چشم بابا پروانه به درخت توتی افتاد. از بالا دید یک مرغ و خروس در باغچهی حیاط هستند. خوشحال شد. به طرف آنها رفت صدا زد:" سلام! ببخشید شما مامان بابای نوک حنایی هستید؟"
بابا خروس گفت": بله بله! چی شده خبری از او دارید؟"
مامان مرغه گفت:" خدایا نوک حنای من چی شده؟"
بابا پروانه گفت:" نگران نباشید. اون صحیح و سالم تو کوچه پشت در وایساده."
مامان مرغه و بابا خروسه خیلی خوشحال شدند.
بابا خروسه گفت:" حالا چطور بیاد تو؟" بابا پروانه رفت و به نوک حنا گفت:"اینجاست خدا را شکر بالاخره خونه تون رو پیدا کردیم. فقط نمیدونم چطور در رو باز کنیم."
همه به این فکر میکردند که یک راهی پیدا کنند تا بتوانند در را باز کنند.
یک دفعه بابای سارا که از سرکار میآمد از راه رسید و با دیدن نوک حنا گفت:" عه جوجه کوچولوی بازیگوش! تو اینجا چیکار می کنی ؟" اون رو برداشت و با کلیدش در را باز کرد و با هم به خانه برگشتند. بابای سارا جوجه را به باغچه برد و همگی خوشحال و شاد شدند. سارا با خوشحالی به طرف نوک حنا دوید. بابا پروانه و مخملی به بالای باغچه پرواز کردند. نوک حنا و مامان و باباش از آنها خیلی تشکر کردند و از آنها قول گرفتند که همیشه به خانه آنها سر بزنند.
نوک حنا در دلش گفت:" خونه مون با اینکه کوچیکه ولی خیلی باصفا و دوست داشتنیه، تازه هیچ خطری هم وجود نداره چون مامان و بابا همیشه مواظبم هستن.
نوک حنا خدا را شکر کرد و رفت که مامان و بابا را ببوسد.
❁ ف.حاجی زادگان «بشارت»
#داستان_کودکانه
#نوک_حنا_در_شهر
#میوه_ی_دل_من
#تولد_تا_هفت_سالگی
╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯
┄━━•●❥-☀️🌼☀️-❥●•━━┄
❀ೋ❀💕💕═ ﷽ ═💕💕❀ೋ❀
جهت دسترسی راحت تر به همه ی داستان های کانال میوه ی دل من #داستان_کودکانه را جستجو کنید.
#فهرست_داستانها
1⃣#خرس_کوچولو
(تشویق کودک به میوه خوردن)
2⃣#جایزه_خدا
(عید قربان)
3⃣#ادب
(عید غدیر)
4⃣#دستان_پر_مهر
(عید غدیر)
5⃣#جغد_دانا_و_شیر_مغرور
(هنر حل مسئله با فکر جمعی و ...)
6⃣#جوجه_طلایی
(گوش دادن به حرف پدر و مادر و اجازه گرفتن برای انجام هر کاری)
7⃣#پشمالو_و_توپ_رنگارنگش
(به اشتراک گذاشتن اسباب بازی ها با دوستان و بازی دسته جمعی)
8⃣#جوجه_تیغی_کوچولو
(کنترل خشم و عذرخواهی و ...)
9⃣#شاهزاده_کوچولو
(حضرت رقیه س)
0⃣1⃣#خرگوش_بازیگوش
(تلاش و کار و زحمت و آینده نگری)
1⃣1⃣#شربت_قدرت
(تشویق کودک به خوردن میوه)
2⃣1⃣#برفی_حمام_را_دوست_دارد
(تشویق کودک به حمام کردن و نظافت و پاکیزگی)
3⃣1⃣#نوک_حنا_در_شهر
(دیدن نعمت ها و نیمه ی پر لیوان و شکرگزاری بخاطر اون)
4⃣1⃣#فرشته_ی_کوچولو
(حضرت علی اصغر علیه السلام )
5⃣1⃣#دوست_مهربون
(دوست یابی و مهربانی)
6⃣1⃣#آرزوی_زنجیرک
(اربعین حسینی ع)
7⃣1⃣#فرصت_جبران
(در مورد مسواک زدن و راستگویی)
8⃣1⃣#تبلت_خوابالو
(تشویق کودک به بازی های حرکتی و دوری از گوشی و تبلت و ...)
9⃣1⃣#وروجک
(شکلک درآوردن کار خوبی نیست)
0⃣2⃣#حلما_و_حنانه
(در مورد از پوشک گرفتن)
1⃣2⃣#اگر_مدادرنگی_هایم_غصه_بخورند؟!
(امانت داری)
2⃣2⃣#قایقو_و_جیک_جیکو
(مهارت های رفتاری مختلف)
3⃣2⃣#صندلی_کوچولو
(از پوشک گرفتن)
4⃣2⃣#در_کار_خوب_اول_بود🌹
(یکی از صفات نیکوی پیامبر اسلام(ص)، اول سلام کردن)
5⃣2⃣#چهارگوش_بازیگوش!
(در مورد آسیب های بازی زیاد با گوشی و تبلت)
6⃣2⃣#مهمانی
(در مورد لباس مناسب فصل پوشیدن)
7⃣2⃣#تنهایی_بازی_نکن!
(در مورد تنها بازی کردن کودک)
8⃣2⃣#شام
(صرفه جویی در مصرف آب)
9⃣2⃣#شکرپاش
(در مورد خوابیدن به موقع)
0⃣3⃣#فیل_های_دوقلو
(فداکاری و مهربانی)
1⃣3⃣#گل_قالی
(در مورد بخشش و انفاق)
2⃣3⃣#قارقاری
(در مورد مسخره کردن و عیب جویی)
3⃣3⃣#اگه_گوشی_دستم_نبود!
(مضرات استفاده از تلفن همراه)
4⃣3⃣#دوستان_تیغ_تیغی
(آشنایی با اورژانس)
5⃣3⃣#جوراب_راهراه
(در مورد نظافت و پاکیزگی)
6⃣3⃣#چی_بهتر_است؟
(بهداشت)
7⃣3⃣#ماشین_زرد
(اثرات بد بازی های رایانه ای)
8⃣3⃣#رود_پر_آب
(در مورد همکاری و همدلی)
9⃣3⃣#برادر_من_می_شوی؟
(فرزندآوری)
0⃣4⃣#بچه_آهو
(فداکاری)
1⃣4⃣#شیرین_ترین_عسل
(زندگی زنبور عسل و ...)
2⃣4⃣#پرواز
(خواب دیدن کودک)
3⃣4⃣#راز_مورچه
(در مورد زود قضاوت نکردن و کمک کردن به دیگران)
4⃣4⃣#علی_و_کفشدوزک_ها
(در مورد غذاخوردن کودک)
5⃣4⃣#اجاقی_و_یخچالی
(مسئولیتپذیری و قدردان نعمات بودن)
6⃣4⃣#دوست_مهربان
(شهید سلیمانی عزیز)
7⃣4⃣#فیل_کوچولو
(در مورد عفو و بخشش)
8⃣4⃣#هدیه_عید
(مضرات تک فرزندی)
9⃣4⃣#شکلات_مینا
(در مورد مسواک زدن)
0⃣5⃣#پرچم_های_نورانی
(دهه فجر)
1⃣5⃣#توپ_بافتنی
(تفکر خلاق و سازنده)
2⃣5⃣#شیشه
( در مورد عدم مخفی کاری از والدین)
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
❀ೋ❀💕💕══════💕💕❀ೋ❀