━━━━━━━━━━﷽◯✦━━━
#شاهزاده_کوچولو
صدای زنگوله شترها در دشت تاریک پیچیده بود.
خورشید خانم آرام آرام پشت کوههای بلند، خودش را قایم میکرد.
شترها آهسته میرفتند.
شاهزاده کوچک بر پشت شتری نشسته بود.
چشمانش از گرد و خاک پر شد.
پلکهایش یکی یکی بسته میشد.
اما با صدای بلند سربازان، از جا میپرید.
-زود باشید. تندتر راه بیایین. مگر نمیبینین شب شده.
شاهزاده، پشت سرش را نگاه کرد.
اسیران با زنجیر به یکدیگر بسته شده بودند.
با ضرب شلاق سربازان، سرعتشان بیشتر شد.
یکی یکی از کنار شترش رد شدند.
به صورتهای خاکآلود و خستهشان نگاه کرد.
چند روز اسارت و راه رفتن در بیابان، همه را خسته کردهبود.
صدای وحشتناک فریاد سربازان گوشش را اذیت کرد.
-یالا، زود باشین.
شتر شاهزاده، پشت سر همه ماند.
نفس عمیقی کشید.
سر و صدای سربازها کمتر شد.
نگاهش به غروب خورشید افتاد.
به سرخی آسمان خیره شد.
پلکهایش روی هم افتاد.
آرام آرام از روی شتر سُر خورد.
گرمای شنهای بیابان، او را به یاد بالش گرم و نرمش انداخت.
خودش را در آغوش خاک، جا به جا کرد و آرام خوابید.
خودش را در دشتی پر گل دید.
پیرهن چیندار و رنگی به تن داشت.
پروانههای رنگارنگ دور سرش میچرخیدند.
تاج گلی روی سرش بود.
دو طرف دامنش را به دست گرفت و چرخید.
پروانهها بیشتر و بیشتر شدند.
به دنبال پروانهها دوید.
خندید و خندید.
چشمانش را بست و چرخید و خندید.
یک مرتبه صدایی آشنا شنید.
-دختر قشنگم! بیا بغلم. خوش اومدی عزیزم.
با دیدن چهره آشنای مادربزرگ، چشمانش درخشید.
دوید و دوید. خودش را در آغوش مادربزرگ انداخت.
مادربزرگ، گونههایش را بوسید.
دست بر سرش کشید.
-دختر کوچولوی من. عزیز دل من...
شاهزاده خانم خندید و خندید.
مادربزرگ، نوازشش میکرد و میبوسیدش.
خاطرات خانه شان در مدینه جلوی چشمش آمد.
لبخندهای پدر، نوازشهای برادر، صدای لالایی خواندن مادر برای برادر کوچک....
همه و همه...
چشمانش را باز کرد و به مادربزرگ نگاه کرد.
پدر همیشه میگفت:" دختر قشنگم، چقدر شبیه مادرم هستی"
لبخند زد و خودش را دوباره به مادربزرگ چسباند.
اما یک دفعه صدای وحشتناکی در گوشش پیچید.
-اینجاست. پیداش کردم. خوابیده.
یالا بلند شو. یالا...
مادربزرگ از جا بلند شد. با نگرانی به شاهزاده کوچولو نگاه کرد.
-برو عزیز دلم.
شاهزاده کوچولو به مادربزرگ چسبید.
-نه! نمیرم. میخوام پیش شما بمونم.
مادربزرگ، اشکهای دخترک را با دستش پاک کرد.
-برو عزیزم. به زودی میای پیش خودم برای همیشه. اما الان باید بری.
شاهزاده کوچولو چشمانش را بست و گریه کرد.
ولی وقتی چشم هایش را باز کرد. خبری از مادربزرگ و دشت پر گل نبود.
با ترس به سربازهایی که دور و برش بودند نگاه کرد.
عمه خودش را رساند. دخترک را بغل کرد.
-عزیزم، یادگار برادرم. دورت بگردم. نترس. من هنوز هستم. نمیذارم کسی اذیتت کنه.
شاهزاده کوچولو، در آغوش عمه آرام گرفت.
اما هنوز دلش میخواست که پیش مادربزرگ برود.
یاد حرف مادربزرگ افتاد.
"به زودی برای همیشه میای پیش خودم"
سرش را به سینه عمه چسباند و لبخند زد.
❁فرجام پور
#تولد_تا_هفت_سالگی
#داستان
#داستان_کودکانه
#میوه_ی_دل_من
╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯
━━━━━━✦◯◯᪥◯◯✦━━━━━━
❀ೋ❀💕💕═ ﷽ ═💕💕❀ೋ❀
جهت دسترسی راحت تر به همه ی داستان های کانال میوه ی دل من #داستان_کودکانه را جستجو کنید.
#فهرست_داستانها
1⃣#خرس_کوچولو
(تشویق کودک به میوه خوردن)
2⃣#جایزه_خدا
(عید قربان)
3⃣#ادب
(عید غدیر)
4⃣#دستان_پر_مهر
(عید غدیر)
5⃣#جغد_دانا_و_شیر_مغرور
(هنر حل مسئله با فکر جمعی و ...)
6⃣#جوجه_طلایی
(گوش دادن به حرف پدر و مادر و اجازه گرفتن برای انجام هر کاری)
7⃣#پشمالو_و_توپ_رنگارنگش
(به اشتراک گذاشتن اسباب بازی ها با دوستان و بازی دسته جمعی)
8⃣#جوجه_تیغی_کوچولو
(کنترل خشم و عذرخواهی و ...)
9⃣#شاهزاده_کوچولو
(حضرت رقیه س)
0⃣1⃣#خرگوش_بازیگوش
(تلاش و کار و زحمت و آینده نگری)
1⃣1⃣#شربت_قدرت
(تشویق کودک به خوردن میوه)
2⃣1⃣#برفی_حمام_را_دوست_دارد
(تشویق کودک به حمام کردن و نظافت و پاکیزگی)
3⃣1⃣#نوک_حنا_در_شهر
(دیدن نعمت ها و نیمه ی پر لیوان و شکرگزاری بخاطر اون)
4⃣1⃣#فرشته_ی_کوچولو
(حضرت علی اصغر علیه السلام )
5⃣1⃣#دوست_مهربون
(دوست یابی و مهربانی)
6⃣1⃣#آرزوی_زنجیرک
(اربعین حسینی ع)
7⃣1⃣#فرصت_جبران
(در مورد مسواک زدن و راستگویی)
8⃣1⃣#تبلت_خوابالو
(تشویق کودک به بازی های حرکتی و دوری از گوشی و تبلت و ...)
9⃣1⃣#وروجک
(شکلک درآوردن کار خوبی نیست)
0⃣2⃣#حلما_و_حنانه
(در مورد از پوشک گرفتن)
1⃣2⃣#اگر_مدادرنگی_هایم_غصه_بخورند؟!
(امانت داری)
2⃣2⃣#قایقو_و_جیک_جیکو
(مهارت های رفتاری مختلف)
3⃣2⃣#صندلی_کوچولو
(از پوشک گرفتن)
4⃣2⃣#در_کار_خوب_اول_بود🌹
(یکی از صفات نیکوی پیامبر اسلام(ص)، اول سلام کردن)
5⃣2⃣#چهارگوش_بازیگوش!
(در مورد آسیب های بازی زیاد با گوشی و تبلت)
6⃣2⃣#مهمانی
(در مورد لباس مناسب فصل پوشیدن)
7⃣2⃣#تنهایی_بازی_نکن!
(در مورد تنها بازی کردن کودک)
8⃣2⃣#شام
(صرفه جویی در مصرف آب)
9⃣2⃣#شکرپاش
(در مورد خوابیدن به موقع)
0⃣3⃣#فیل_های_دوقلو
(فداکاری و مهربانی)
1⃣3⃣#گل_قالی
(در مورد بخشش و انفاق)
2⃣3⃣#قارقاری
(در مورد مسخره کردن و عیب جویی)
3⃣3⃣#اگه_گوشی_دستم_نبود!
(مضرات استفاده از تلفن همراه)
4⃣3⃣#دوستان_تیغ_تیغی
(آشنایی با اورژانس)
5⃣3⃣#جوراب_راهراه
(در مورد نظافت و پاکیزگی)
6⃣3⃣#چی_بهتر_است؟
(بهداشت)
7⃣3⃣#ماشین_زرد
(اثرات بد بازی های رایانه ای)
8⃣3⃣#رود_پر_آب
(در مورد همکاری و همدلی)
9⃣3⃣#برادر_من_می_شوی؟
(فرزندآوری)
0⃣4⃣#بچه_آهو
(فداکاری)
1⃣4⃣#شیرین_ترین_عسل
(زندگی زنبور عسل و ...)
2⃣4⃣#پرواز
(خواب دیدن کودک)
3⃣4⃣#راز_مورچه
(در مورد زود قضاوت نکردن و کمک کردن به دیگران)
4⃣4⃣#علی_و_کفشدوزک_ها
(در مورد غذاخوردن کودک)
5⃣4⃣#اجاقی_و_یخچالی
(مسئولیتپذیری و قدردان نعمات بودن)
6⃣4⃣#دوست_مهربان
(شهید سلیمانی عزیز)
7⃣4⃣#فیل_کوچولو
(در مورد عفو و بخشش)
8⃣4⃣#هدیه_عید
(مضرات تک فرزندی)
9⃣4⃣#شکلات_مینا
(در مورد مسواک زدن)
0⃣5⃣#پرچم_های_نورانی
(دهه فجر)
1⃣5⃣#توپ_بافتنی
(تفکر خلاق و سازنده)
2⃣5⃣#شیشه
( در مورد عدم مخفی کاری از والدین)
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
❀ೋ❀💕💕══════💕💕❀ೋ❀