━━━━━━━━━━﷽◯✦━━━
#داستان_کودکانه
#اگر_مدادرنگی_هایم_غصه_بخورند؟!
محمدحسین زیپ کیفش را باز کرد. دنبال دفتر نقاشی اش گشت.
یکدفعه چند تا مداد شمعی بیرون پریدند. نگاهش کردند و داد زدند: «با ما نقاشی بکش!»
اما آن ها مال دوستش بودند! با خودش فکر کرد: «حتما وقتی از خانه ی دوستم برمی گشتیم دنبال من دویدند و خودشون را پرت کردند توی کیفم!»
«چه رنگ های خوشگلی دارید!»
مداد شمعی آبی بالا و پائین پرید و گفت: «با من دریا بکش پسر کوچولو!»
سبزی دستش را توی هوا تکان داد و داد زد: «آهاای! با من درخت بکش!»
محمدحسین با خودش گفت: «واای چقدر دلم خواست ! کاشکی بشه!»
روی زمین کنار همدیگر چیدشان و گفت: «چه اشکالی داره؟!» و خواست یکی از آنها را بردارد که مادر در اتاقش را زد و وارد شد.
محمدحسین با انگشت کوچک اشاره اش مدادشمعی ها را به او نشان داد و گفت: «مامانی اینا مدادشمعیای دوستمه، می شه باهاش نقاشی بکشم؟!»
مادر نگاهی به مدادشمعی ها کرد و نگاهی هم به محمدحسین و گفت: «مداد رنگی های خودت ناراحت نمی شن؟!»
بعد لبخند زد به آشپزخانه برگشت. چند دقیقه بعد محمدحسین هم از اتاق بیرون دوید. مدادشمعی ها با صدای جورواجورشان، دنبالش دویدند. در رویشان بسته شد.
مادر توی آشپزخانه داشت ظرف ها را دستمال می کشید.
محمدحسین سرش را کج کرد و گفت: «مامانی لطفاً! فقط یه نقاشی!»
مادر دستش را با پیشبند گل گلی اش خشک کرد. آمد نزدیک اپن؛ به بابا نگاه کرد، بابا هم به مادر. هر دو لبخند زدند.
بابا نشسته بود روی مبلی که از همه بزرگتر بود. دفترچه ی یادداشتش را از جیب پیرهن سفیدش درآورد گفت:
«خانم لطفاً برام یه خودکاربیارین؟»
مادر گفت:« چشم» و نگاهی به دوروبرش کرد.
_عه، چه خودکار خوشگلی! همینو میارم براتون!
بابا چشم هایش بزرگ شد و گفت:« نه! نه! این مال دوستمه»
مادر خودکار را گذاشت سرجایش روی اپن و خودکار بابا را برایش آورد.
محمدحسین به خودکار دوست بابا نگاه کرد: «چه نازِ!گل قرمزیه!» بعد لی لی کرد و رفت توی آشپزخانه.
بابا خودکار خودش را توی هوا تکان داد و گفت: «خودکارم اگه ببینه من با خودکار دوستم می نویسم حتما ناراحت می شه!»
محمدحسین برگشت لبخندی به بابا زد و نشست پشت میز گرد چوبیشان و گفت: «مامان من می خوام تو اون کاسه غذابخورم، دوستش دارم!» انگشت کوچک و تپلوی دستش را دراز کرده بود به طرف کاسه ی همسایه و پاهایش را تکان تکان می داد.
مادر ظرف محمدحسین را از توی کابینت درآورد و گذاشت روی میز جلوی دست محمدحسین وگفت: «اون کاسه ی همسایه است!»
محمدحسین گفت: «نه! من اون کاسه را می خوام!» و ظرف خودش را هل داد آن طرف میز!
مادر گفت: «ولی ظرف همسایه حتما دلش تنگ شده!»
محمدحسین دوید وسط حرف مامان و گفت: «مداد شمعی ها چی؟! اونها اصلا هم دلشون تنگ نشده!»
مادر گفت: «ولی اینجوری مدادرنگی هات فکر می کنن دیگه دوستشون نداری؟»
بابا گفت: «شاید خودکار من کمی کهنه باشه، اما دلم نمی خواد از دستم ناراحت بشه!»
محمدحسین با خودش فکر کرد: «اگر مداد رنگی هایش گریه کنند؟! اگر با او قهر کنند؟!»
با همین فکرها غذایش را تا تهش خورد و تند و فرز از صندلی پشت میز پائین پرید و گفت: «مامان جون لطفا بریم مدادشمعیای دوستمو پس بدیم، تا مداد رنگی هام اونارو ندیدن!»
مادر سرش را تکان داد.
محمدحسین همانطور که به سمت اتاقش رفت، که لباس بپوشد، گفت: «مامان جون شما هم کاسه ی همسایه را پس بدین! بابا جون شما هم خودکار دوستتون را!»
❁بتول محمدی«رئوف»
#تولد_تا_هفت_سالگی
#داستان_کودکانه
#میوه_ی_دل_من
╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯
━━━━━━✦◯◯᪥◯◯✦━━━━━━
❀ೋ❀💕💕═ ﷽ ═💕💕❀ೋ❀
جهت دسترسی راحت تر به همه ی داستان های کانال میوه ی دل من #داستان_کودکانه را جستجو کنید.
#فهرست_داستانها
1⃣#خرس_کوچولو
(تشویق کودک به میوه خوردن)
2⃣#جایزه_خدا
(عید قربان)
3⃣#ادب
(عید غدیر)
4⃣#دستان_پر_مهر
(عید غدیر)
5⃣#جغد_دانا_و_شیر_مغرور
(هنر حل مسئله با فکر جمعی و ...)
6⃣#جوجه_طلایی
(گوش دادن به حرف پدر و مادر و اجازه گرفتن برای انجام هر کاری)
7⃣#پشمالو_و_توپ_رنگارنگش
(به اشتراک گذاشتن اسباب بازی ها با دوستان و بازی دسته جمعی)
8⃣#جوجه_تیغی_کوچولو
(کنترل خشم و عذرخواهی و ...)
9⃣#شاهزاده_کوچولو
(حضرت رقیه س)
0⃣1⃣#خرگوش_بازیگوش
(تلاش و کار و زحمت و آینده نگری)
1⃣1⃣#شربت_قدرت
(تشویق کودک به خوردن میوه)
2⃣1⃣#برفی_حمام_را_دوست_دارد
(تشویق کودک به حمام کردن و نظافت و پاکیزگی)
3⃣1⃣#نوک_حنا_در_شهر
(دیدن نعمت ها و نیمه ی پر لیوان و شکرگزاری بخاطر اون)
4⃣1⃣#فرشته_ی_کوچولو
(حضرت علی اصغر علیه السلام )
5⃣1⃣#دوست_مهربون
(دوست یابی و مهربانی)
6⃣1⃣#آرزوی_زنجیرک
(اربعین حسینی ع)
7⃣1⃣#فرصت_جبران
(در مورد مسواک زدن و راستگویی)
8⃣1⃣#تبلت_خوابالو
(تشویق کودک به بازی های حرکتی و دوری از گوشی و تبلت و ...)
9⃣1⃣#وروجک
(شکلک درآوردن کار خوبی نیست)
0⃣2⃣#حلما_و_حنانه
(در مورد از پوشک گرفتن)
1⃣2⃣#اگر_مدادرنگی_هایم_غصه_بخورند؟!
(امانت داری)
2⃣2⃣#قایقو_و_جیک_جیکو
(مهارت های رفتاری مختلف)
3⃣2⃣#صندلی_کوچولو
(از پوشک گرفتن)
4⃣2⃣#در_کار_خوب_اول_بود🌹
(یکی از صفات نیکوی پیامبر اسلام(ص)، اول سلام کردن)
5⃣2⃣#چهارگوش_بازیگوش!
(در مورد آسیب های بازی زیاد با گوشی و تبلت)
6⃣2⃣#مهمانی
(در مورد لباس مناسب فصل پوشیدن)
7⃣2⃣#تنهایی_بازی_نکن!
(در مورد تنها بازی کردن کودک)
8⃣2⃣#شام
(صرفه جویی در مصرف آب)
9⃣2⃣#شکرپاش
(در مورد خوابیدن به موقع)
0⃣3⃣#فیل_های_دوقلو
(فداکاری و مهربانی)
1⃣3⃣#گل_قالی
(در مورد بخشش و انفاق)
2⃣3⃣#قارقاری
(در مورد مسخره کردن و عیب جویی)
3⃣3⃣#اگه_گوشی_دستم_نبود!
(مضرات استفاده از تلفن همراه)
4⃣3⃣#دوستان_تیغ_تیغی
(آشنایی با اورژانس)
5⃣3⃣#جوراب_راهراه
(در مورد نظافت و پاکیزگی)
6⃣3⃣#چی_بهتر_است؟
(بهداشت)
7⃣3⃣#ماشین_زرد
(اثرات بد بازی های رایانه ای)
8⃣3⃣#رود_پر_آب
(در مورد همکاری و همدلی)
9⃣3⃣#برادر_من_می_شوی؟
(فرزندآوری)
0⃣4⃣#بچه_آهو
(فداکاری)
1⃣4⃣#شیرین_ترین_عسل
(زندگی زنبور عسل و ...)
2⃣4⃣#پرواز
(خواب دیدن کودک)
3⃣4⃣#راز_مورچه
(در مورد زود قضاوت نکردن و کمک کردن به دیگران)
4⃣4⃣#علی_و_کفشدوزک_ها
(در مورد غذاخوردن کودک)
5⃣4⃣#اجاقی_و_یخچالی
(مسئولیتپذیری و قدردان نعمات بودن)
6⃣4⃣#دوست_مهربان
(شهید سلیمانی عزیز)
7⃣4⃣#فیل_کوچولو
(در مورد عفو و بخشش)
8⃣4⃣#هدیه_عید
(مضرات تک فرزندی)
9⃣4⃣#شکلات_مینا
(در مورد مسواک زدن)
0⃣5⃣#پرچم_های_نورانی
(دهه فجر)
1⃣5⃣#توپ_بافتنی
(تفکر خلاق و سازنده)
2⃣5⃣#شیشه
( در مورد عدم مخفی کاری از والدین)
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
❀ೋ❀💕💕══════💕💕❀ೋ❀