┄━━•●❥-☀️﷽☀️-❥●•━━┄
#داستان_کودکانه
#شکلات_مینا
(در مورد مسواک زدن)
مینا از پنجره به آسمان نگاه میکرد.
آسمان صاف و پر ستاره بود.
دلش میخواست بخوابد اما نمیتوانست.
دستش را روی دندانش محکم فشار داد تا دردش کمتر شود. اما نشد. چشمانش را روی هم گذاشت.
کمی که دردش آرام شد، به خواب رفت.
با صدای آواز گنجشکها، مینا چشمانش را باز کرد. نور خورشید اتاقش را روشن کردهبود.
نگاهش به کشوی کمد افتاد.
از جا بلند شد و به سمتش رفت. کشو را که باز کرد. چشمانش برقی زد و آب دهانش را قورت داد.
شکلات کاکائو با مغز گردو را خیلی دوست داشت.
به یاد دندان درد شب قبل افتاد اما نمیتوانست جلوی خودش را بگیرد.
همان موقع مادر صدایش زد.
-مینا جان، بیا زهرا جان کارت دارد.
شکلات را در جیب شلوار خود پنهان کرد. از اتاق بیرون رفت.
مادر مشغول درست کردن ناهار بود.
سلام کرد.
مادر لبخندی زد و گفت:
-به! به! ...سلام به دختر تپل و خواب آلوی خودم.
ظهر به خیر عزیزم!
از حرف مادر نمیدانست بخندد یا خجالت بکشد.
مادر گوشی تلفن را دستش داد.
-ببین زهرا جان چه میگوید؟
تازه یادش آمد که قرار بود امروز مسابقه طنابکشی در پارکینگ داشته باشند.
کمی با زهرا صحبت کرد و قول داد که در مسابقه شرکت کند.
مادر به لیوان شیر اشاره کرد و گفت:
-دخترم بیا صبحانه بخور.
مینا روی صندلی نشست.
وقتی مادر حواسش به غذا پختن بود،
آهسته سرش را پایین انداخت.
شکلات را از توی جیبش در آورد و با عجله در دهانش گذاشت.
بعد از خوردن صبحانه، از مادر اجازه گرفت و برای شرکت در مسابقه به پارکینگ رفت.
زهرا و بچههای دیگر منتظرش بودند.
دوید تا زودتر برسد.
زهرا گفت:
-مگر نمیدانی امروز مسابقه طنابکشی داریم. قرار هست کلاس اولیها با کلاس دومیها مسابقه بدهند. هر گروهی که برنده شد، یک بسته شکلات جایزه دارد.
مینا در کنار کلاساولیها ایستاد.
حواسش به جعبه خوشرنگ شکلاتها بود.
مریم سوت شروع مسابقه را زد.
هر دو گروه تمام تلاششان را میکردند.
گروه زهرا از این طرف طناب را میکشیدند.
گروه مهتاب از آن طرف.
هر دو گروه میآمدند جلو، دوباره به عقب برمیگشتند.
سارا از گروه زهرا با آن دستان استخوانیاش هر چه کشید فایده نداشت.
گروه مهتاب هم همه امیدشان به مینا بود.
مینا با آن دستان تپلش طناب را محکم کشید.
با فشاری که مینا روی طناب آورد، نزدیک بود طناب پاره شود، اما بالاخره موفق شدند و توانستند برنده مسابقه شوند.
همه کلاس اولیها دست زدند و شادی کردند.
موقع دادن جایزه رسید.
کلاس اولیها، خوشحال و خندان شکلات را بین خود تقسیم کردند.
مینا سهمش را برداشت و در جیب پیراهنش، پنهان کرد و به خانه رفت.
موقع خواب، یکی یکی آنها را باز کرد و خورد.
اما باز هم خوابش نبرد.
در رختخوابش به این طرف و آن طرف غلت میخورد.
زبانش آویزان شده بود.
آب دهانش از کنار لبهایش بیرون میریخت و بالشتش حسابی خیس شدهبود.
لُپهای نرم و پفکیاش مثل توپ باد کرد.
انگار چیزی در دهانش بود.
با دهان بسته ناله میکرد.
مادر صدایش را شنید.
خودش را به اتاق رساند.
پوستهای شکلات زیر تخت افتادهبود.
ابروهایش را درهم کشید اما چیزی به مینا نگفت.
با دیدن صورتش که مثل یک توپ قل قلی شدهبود، فهمید که دندان درد دارد.
کمی دلداریش داد و سرش را نوازش کرد و گفت:
-دخترم ببین با مرواریدهای سفید و قشنگت چه کار کردی؟
بعد به سمت آشپزخانه رفت.
روغن حنظل را از یخچال برداشت و برگشت.
دو قطره روغن در گوش او ریخت تا دردش آرام شود.
وقتی که به دندان پزشکی رفتند،
دکتر گفت:
-باید عفونت دندانهایش از بین برود، تا دندانش را درست کنم.
بعد به مینا یک مسواک کادو شده داد و گفت:
-دخترم یادت باشد، همیشه این دوست خوبت را نگه داری و از آن استفاده کنی.
به خانه که برگشتند، مادر برایش دمنوش آویشن درست کرد.
مینا به خودش قول داد تا همیشه مواظب دندانهایش باشد.
#تولد_تا_هفت_سالگی
#داستان_کودکانه
#شکلات_مینا
#میوه_ی_دل_من
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
┄┄┅✧🌜•◦❈☀️❈•◦🌛✧┅┄┄
❀ೋ❀💕💕═ ﷽ ═💕💕❀ೋ❀
جهت دسترسی راحت تر به همه ی داستان های کانال میوه ی دل من #داستان_کودکانه را جستجو کنید.
#فهرست_داستانها
1⃣#خرس_کوچولو
(تشویق کودک به میوه خوردن)
2⃣#جایزه_خدا
(عید قربان)
3⃣#ادب
(عید غدیر)
4⃣#دستان_پر_مهر
(عید غدیر)
5⃣#جغد_دانا_و_شیر_مغرور
(هنر حل مسئله با فکر جمعی و ...)
6⃣#جوجه_طلایی
(گوش دادن به حرف پدر و مادر و اجازه گرفتن برای انجام هر کاری)
7⃣#پشمالو_و_توپ_رنگارنگش
(به اشتراک گذاشتن اسباب بازی ها با دوستان و بازی دسته جمعی)
8⃣#جوجه_تیغی_کوچولو
(کنترل خشم و عذرخواهی و ...)
9⃣#شاهزاده_کوچولو
(حضرت رقیه س)
0⃣1⃣#خرگوش_بازیگوش
(تلاش و کار و زحمت و آینده نگری)
1⃣1⃣#شربت_قدرت
(تشویق کودک به خوردن میوه)
2⃣1⃣#برفی_حمام_را_دوست_دارد
(تشویق کودک به حمام کردن و نظافت و پاکیزگی)
3⃣1⃣#نوک_حنا_در_شهر
(دیدن نعمت ها و نیمه ی پر لیوان و شکرگزاری بخاطر اون)
4⃣1⃣#فرشته_ی_کوچولو
(حضرت علی اصغر علیه السلام )
5⃣1⃣#دوست_مهربون
(دوست یابی و مهربانی)
6⃣1⃣#آرزوی_زنجیرک
(اربعین حسینی ع)
7⃣1⃣#فرصت_جبران
(در مورد مسواک زدن و راستگویی)
8⃣1⃣#تبلت_خوابالو
(تشویق کودک به بازی های حرکتی و دوری از گوشی و تبلت و ...)
9⃣1⃣#وروجک
(شکلک درآوردن کار خوبی نیست)
0⃣2⃣#حلما_و_حنانه
(در مورد از پوشک گرفتن)
1⃣2⃣#اگر_مدادرنگی_هایم_غصه_بخورند؟!
(امانت داری)
2⃣2⃣#قایقو_و_جیک_جیکو
(مهارت های رفتاری مختلف)
3⃣2⃣#صندلی_کوچولو
(از پوشک گرفتن)
4⃣2⃣#در_کار_خوب_اول_بود🌹
(یکی از صفات نیکوی پیامبر اسلام(ص)، اول سلام کردن)
5⃣2⃣#چهارگوش_بازیگوش!
(در مورد آسیب های بازی زیاد با گوشی و تبلت)
6⃣2⃣#مهمانی
(در مورد لباس مناسب فصل پوشیدن)
7⃣2⃣#تنهایی_بازی_نکن!
(در مورد تنها بازی کردن کودک)
8⃣2⃣#شام
(صرفه جویی در مصرف آب)
9⃣2⃣#شکرپاش
(در مورد خوابیدن به موقع)
0⃣3⃣#فیل_های_دوقلو
(فداکاری و مهربانی)
1⃣3⃣#گل_قالی
(در مورد بخشش و انفاق)
2⃣3⃣#قارقاری
(در مورد مسخره کردن و عیب جویی)
3⃣3⃣#اگه_گوشی_دستم_نبود!
(مضرات استفاده از تلفن همراه)
4⃣3⃣#دوستان_تیغ_تیغی
(آشنایی با اورژانس)
5⃣3⃣#جوراب_راهراه
(در مورد نظافت و پاکیزگی)
6⃣3⃣#چی_بهتر_است؟
(بهداشت)
7⃣3⃣#ماشین_زرد
(اثرات بد بازی های رایانه ای)
8⃣3⃣#رود_پر_آب
(در مورد همکاری و همدلی)
9⃣3⃣#برادر_من_می_شوی؟
(فرزندآوری)
0⃣4⃣#بچه_آهو
(فداکاری)
1⃣4⃣#شیرین_ترین_عسل
(زندگی زنبور عسل و ...)
2⃣4⃣#پرواز
(خواب دیدن کودک)
3⃣4⃣#راز_مورچه
(در مورد زود قضاوت نکردن و کمک کردن به دیگران)
4⃣4⃣#علی_و_کفشدوزک_ها
(در مورد غذاخوردن کودک)
5⃣4⃣#اجاقی_و_یخچالی
(مسئولیتپذیری و قدردان نعمات بودن)
6⃣4⃣#دوست_مهربان
(شهید سلیمانی عزیز)
7⃣4⃣#فیل_کوچولو
(در مورد عفو و بخشش)
8⃣4⃣#هدیه_عید
(مضرات تک فرزندی)
9⃣4⃣#شکلات_مینا
(در مورد مسواک زدن)
0⃣5⃣#پرچم_های_نورانی
(دهه فجر)
1⃣5⃣#توپ_بافتنی
(تفکر خلاق و سازنده)
2⃣5⃣#شیشه
( در مورد عدم مخفی کاری از والدین)
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
❀ೋ❀💕💕══════💕💕❀ೋ❀