eitaa logo
میوه دل من
4.5هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
2.8هزار ویدیو
23 فایل
بسم الله النور انجام کارهای روزمره والدین در کنار بچه ها بازی های مناسب طبایع مختلف شعر و قصه های کاربردی بازی و خلاقیت و... ویژه کودکان زیر۷سال👶 ارتباط با ما:👈 @Rahnama_Javaher زیر نظر کانال طبیبِ جان: @Javaher_Alhayat
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
━━━━━━━━﷽◯✦━━━ امروز جوجو کوچولو یه گوشه ی پذیرائی با اسباب بازی هاش مشغول بود🙇‍♂🚗✈️ منم که تا اون لحظه فرصت نکرده بودم باهاش بازی کنم، تصمیم گرفتم هیجان زدش کنم😉 قبلاً یه صورتک پیشی آماده کرده بودم 😻روی صورتم گذاشتم و نشستم پشت اپن، داخل آشپزخونه و شروع کردم به میو‌ میو‌ کردن😅 یواشکی طوری که متوجه ی من نشه، از گوشه ی اپن زیرنظرش گرفتم، هر بار صدای پیشی را می شنید، توجهش جلب می شد و به اطرافش نگاه می کرد، کم کم کنجکاو شد و پاشد دنبال صدا بگرده🤫بالاخره منو پیدا کرد و با صورتک خوشگل پیشی روی صورتم مواجه شد🤗 براش این شعرو خواندم: من پیشی ملوسم میو میو، چه نازم! دوسِت دارم یه عالم برات بازی می سازم خیلی براش جالب بود، 😃هم حرف زدن پیشی و هم خود صورتک بعد هم دوست داشت امتحانش کنه، از روی صورتم برش داشتم و باهاش دالی‌ کردم🤗 و گذاشتم روی صورتش(جای چشم های صورتک سوراخ باشد) و بردمش جلوی آینه تا خودشو ببینه😻 خلاصه کلی وقت هم خودش با صورتک پیشی جلوی آینه مشغول بود و من هم به بقیه ی کارهام رسیدم👏👏👏 ✅بچه های بزرگتر هم دوست دارند در ساختن صورتک شریک باشند😘مثل پسر ۵ ساله ام👦 ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ━━━━━✦◯◯᪥◯◯✦━━━━━
━━━━━✤✤﷽✤✤━━━━ یه بازی جالب و جذاب دیگه👌 💁‍♀ وسایل مورد نیاز ⏪ 🥤لیوان یک بار مصرف(می توان از سبد و یا هر ظرف کوچک و سبک دیگر نیز استفاده کرد.) ⚾️ توپ تخم مرغی، تیله و یا هر توپ سبک و کوچک دیگر متناسب با دهانه لیوان شرح بازی👇👇 به تعداد نفرات (اعضای خانواده) لیوان به لبه ی میز یا اُپن می چسبانیم. (هر لیوان برای یک نفر🤓) هر فردی باید سعی کند با فوت کردن، توپک ها را به داخل لیوان ها هدایت کند😃😍👏👏 این بازی هیجان انگیز را می توان با فرزندان و حتی با حضور پدر خانواده انجام داد و لحظات شادی را ایجاد کرد. 👌😍👏👏👏👏 هوراااا چقدر هیجان انگییییز ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ━━━━━✤✦✤✦✤━━━━
❀ೋ❀💕═ ﷽ ═💕❀ೋ❀ وقتایی که فندقِ مامان😍، سمت چیزای خطرناک میره 😕 تلاش می کنم با یه خوراکی حواس‌شو پرت می‌کنم😁☺️ از اون‌جایی که هندونه خیلی دوست داره😋، یه بُرش از هندونه رو نشون دادم و صداش زدم😅😍 اونم با سرعت هرچه تمام‌تر اومد که هندونه بخوره😀😋😍 اصلا واکنش های تند و هیجانی😡🤬 نباید باشه که هم ما الگوی کودک هستیم🙂، ازمون یاد می گیره 😑 و هم اینکه براش اون کار جذابیت پیدا می کنه و بیشتر انجام میده😱😮 ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ❀ೋ❀💕═══💕❀ೋ❀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
╔═✿🌸﷽ 🌸✿══════╗ گفته به ترمه، بابا: «نمره ی دخترم بیست! طبع و مزاج داداش با تو و من یکی نیست!» طبع سعید صفرا است زبر و زرنگ و تیزِ! اون پسری عجولِ کوچک و ریزِ میزِ! ❁بتول محمدی«رئوف» ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ╚══════✿❀🌸❀✿══╝
═════ 🏴 ⃟⃟ ⃟❀﷽❀ ⃟⃟ ⃟🏴═════ سلام و عرض ادب خدمت همه ی عزیزان🌹 عزیزان، ان شاالله اشعار چهار طبع اصلی را طول این هفته، در کانال قرار می دهیم، والدین گرامی توجه داشته باشند این ها جهت آشنایی مقدماتی کودک و زمینه سازی برای آینده است و صرف خواندن آن برای کودک و حفظ کردن شعر کفایت می کند، لزومی ندارد حتما تشخیص طبع انجام دهند و کلا این ها بصورت کاملا ساده برای این سنین بیان شده است. بطور کلی دوازده شخصیت و طبع اصلی و ترکیبی داریم که تشخیص آن نیاز به آموزش و تمرین بیشتر و دقیق تری دارد، این را از این نظر عرض کردم که احیانا والدین عزیز خودشان با استفاده از این موارد به تشخیص طبع نپردازند. ═════ 🏴 ⃟⃟ ⃟❀❀ ⃟⃟ ⃟🏴 ═════
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❀ೋ❀💕═ ﷽ ═💕❀ೋ❀ 👌شغلِ حساس و آینده‌ساز👌 در نگاه حضرت آیت‌الله خامنه‌ای نقش‌آفرینیِ محوری زن در خانواده که معطوف به «پرورش و تربیت انسان» و رشد و شکوفایی نسل انسانی است، نقشی بی‌بدیل است که هیچ کس غیر از زنان قادر به انجامش نیست. لذا خانه‌داری، شغل «حساس و آینده‌ساز» است و هیچ کاری به اهمیت «کارِ مادر» نیست. 🔷خانه‌داری شغل حساس و آینده‌ساز است. یکی از مهمترین وظائف زن، خانه‌داری است. همه میدانند؛ بنده عقیده ندارم به این که زنها نباید در مشاغل اجتماعی و سیاسی کار کنند؛ نه، اشکالی ندارد؛ اما اگر چنانچه این به معنای این باشد که ما به خانه‌داری به چشم حقارت نگاه کنیم، این میشود گناه. خانه‌داری یک شغل است؛ ۱۳۹۲/۰۲/۱۱ 🔷کاری که از همه کارهای دیگر مهمتر است... در مسأله‌ی زن آنچه که در درجه‌ی اول اهمیت قرار دارد، مسأله‌ی «خانواده» است؛ نقش زن به عنوان عضوی از خانواده. به نظر من از همه‌ی نقشهائی که زن میتواند ایفاء کند، این اهمیتش بیشتر است... بحث سر این نیست که زن آیا میتواند مسئولیتی در بیرون از منزل داشته باشد یا نه - البته که میتواند، شکی در این نیست؛ نگاه اسلامی مطلقاً این را نفی نمیکند - بحث در این است که آیا زن حق دارد به خاطر همه‌ی چیزهای مطلوب و جالب و شیرینی که در بیرون از محیط خانواده برای او ممکن است تصور شود، نقش خود را در خانواده از بین ببرد؟ نقش مادری را، نقش همسری را؟ حق دارد یا نه؟ ما روی این نقش تکیه میکنیم. من میگویم مهمترین نقشی که یک زن در هر سطحی از علم و سواد و معلومات و تحقیق و معنویت میتواند ایفاء کند، آن نقشی است که به عنوان یک مادر و به عنوان یک همسر میتواند ایفاء کند؛ این از همه‌ی کارهای دیگر او مهمتر است؛ این، آن کاری است که غیر از زن، کس دیگری نمیتواند آن را انجام دهد. گیرم این زن مسئولیت مهم دیگری هم داشته باشد - داشته باشد - اما این مسئولیت را باید مسئولیت اول و مسئولیت اصلی خودش بداند. بقای نوع بشر و رشد و بالندگی استعدادهای درونی انسان به این وابسته است؛ حفظ سلامت روحی جامعه به این وابسته است؛ سَکن و آرامش و طمأنینه در مقابل بیقراری‌ها و بی‌تابی‌ها و تلاطم‌ها به این وابسته است. ۱۳۸۶/۰۴/۱۳ 🔷 هیچ کاری به اهمیت «کارِ مادر» نیست [زن مسلمان باید] در دامن پرمهر و پرعُطوفت و با سخنان پرنکته و مهرآمیزش، فرزندان سالمی را از لحاظ روانی تربیت‌کند؛ انسانهای بی‌عُقده، انسانهای خوش‌روحیه، انسانهای سالم از لحاظ روحی و اعصاب، در دامان او پرورش پیدا کنند و مردان و زنان و شخصیتهای جامعه را به‌وجود آورد. مادر از هر سازنده‌ای، سازنده‌تر و باارزشتر است. بزرگترین دانشمندان، ممکن است مثلاً یک ابزار بسیار پیچیده الکترونیکی را به وجود آورند، موشکهای قارّه‌پیما بسازند، وسایل تسخیر فضا را اختراع کنند؛ اما هیچ یک از اینها اهمیت آن را ندارد که کسی یک انسان والا به‌وجود آورد. و او، مادر است. ۱۳۷۱/۰۹/۲۵ ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ❀ೋ❀💕═══💕❀ೋ❀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄━━•●❥-☀️﷽☀️-❥●•━━┄ امروز هم اومدیم تا با یه نمایش😍 حفظ جایگاه مادر در خانه، را نشون بدیم❤️ جایگاه مادر چیه؟ الان می گم بهتون🤗 یادتونه با یه نمایش جایگاه اقتدار پدر در خانواده را نشون دادیم؟ در کنار این جایگاه، جایگاه مادر قرار داره که ... جایگاه محبت و توجّه هست🙂🌹 با حفظ این جایگاه، غیر از اینکه مادر برای انجام کارهای روزانه اش انرژی می گیره، بچه ها هم محبت به مادر را می آموزند، حس همکاری، مسئولیت پذیری و ادب هم نهادینه می شود.🙂👏👏👏 الان خانواده ی آقاخرگوشه🐰 این جایگاه را با یه نمایش بهتون نشون می دن: چند دقیقه به برگشت آقای 🐰 از محل کارش به خونه باقی مونده😊خانم 🐰ِ دست از کارتوی آشپزخونه کشید و رفت کمی به خودش برسه☺️💍💄🐰 کوچولو به مامانش گفت:«مامان داری چیکار می کنی؟» مامانش گفت:«خب معلومه، باباجون داره میااااد!»( حفظ اقتدار پدر) که یکدفعه در خونه تق تق به صدا دراومد. مامان 🐰 ادامه داد: «بدو بریم استقبال بابا!»( حفظ اقتدار پدر) 🐰 کوچولو و مامانش و 🐰های کوچکتر هم به تقلید از اونها با هیجان به سمت در دویدند😀بابا 🐰ِ لبخند زنان، درحالیکه یه شاخه گل به دندونش گرفته بود،وارد شد، هر کدوم از بچه ها به یک دست یا پایش چسبیدند و به او خوشامد گفتند. چون مامان 🐰ِ همیشه همین حرفو به بابا🐰 می گفت:« خوش اومدین آقا🐰، صفا آوردین، خسته نباشید»(حفظ جایگاه اقتدار پدر و آموختن ادب به کودکان» آقا 🐰 که خواست گلی را که مثل هرروز برای مامان 🐰 آورده بود، به مامان 🐰 تقدیم کنه(حفظ جایگاه توجه و محبت مادر) خرگوش کوچولوی ته تغاری خودشو چسبوند به پای بابا و بالا و پائین پرید و خواست که بابا🐰ِ گل را به او بدهد تا خودش اونو به مامان بده و ته تغاری همین کارو کرد و گل را بدو بدو داد به مامان 🐰، مامان 🐰 هم با احساس تمام، گل را بو کرد و گفت:«به به! چه بوی خوشی آقا🐰، ممنونم، شماخودتون گلید‌!»( روحیه ی شکرگزاری و همچنان حفظ اقتدار پدر ) بعد هم مامان 🐰 گل را توی یه لیوان آب و سرسفره گذاشت(برای بابا 🐰 خیلی مهم بود) و بابا و بچه ها را دعوت کرد که سر سفره بشینن و غذاشونو میل کنند. از سفره آرائی، تزئین غذای بچه ها و خوشمزگی غذا هم که دیگه هیچی نگم!😍 آخر سفره، آقا🐰ِ درحالیکه چیزی نمونده بود انگشتاشم‌ بخوره😅ملچ و ملوچ‌ کنان گفت: «به به! چه غذای خوشمزه ای، واااقعا غذای مامان یه چیز دیگه است، ممنون خانم 🐰ِ، دستتون درد نکنه!»(روحیه ی شکرگزاری و حفظ جایگاه توجه و محبت مادر) حتی اگه غذای مامان 🐰 به هر دلیلی خوب نمی شد🤕😢باز بابا🐰 غذارا با اشتها می خورد و تشکر می کرد. همین جا بود که همهمه ای از تشکر گفتن های بچه ها به راه افتاد و همگی از مامان بخاطر غذای خوشمزه اش قدردانی کردند👏👏👏 مامان🐰 هم با مهربانی گفت:«خواهش می کنم آقا🐰، نوش جونتون گُلای مامان، گوشت بشه به تنتون🤗 وقتی همه غذاشونو خوردن، مامان🐰ِدست به کارِ جمع کردن سفره شد. یه دفعه آقا🐰ِ که زودتر از همه از سرسفره کنار رفته بود، برگشت و گفت:« شما دست نزنید مامان🐰ِ، از این جا به بعدش نوبت منه، شما بفرمائید استراحت کنید»(باز هم روحیه ی شکرگذاری و حفظ جایگاه محبت و توجه به مادر و همچنین تقویت حس همکاری و مسئولیت پذیری در بچه ها) و شروع کرد ظرف ها را از باقی مونده ی غذاها تمییز کرد و آماده کرد تا ببرِ و داخل سینک ظرفشوئی بذارِ. همین جا بود که باز بچه ها پای بابا را چسبیدن که اونها هم کمک بدن. مامان🐰ِ هم یه زیرانداز روی زمین انداخت و اجازه داد بچه ها توی شستن چند تا ظرف کوچیک به باباشون کمک کنند. بعد از اون هم بابا🐰ِ به مامان🐰ِ گفت:« خانم جان، اگر کاری ندارید من یک ساعتی استراحت کنم، کمی خسته ام😅»مامان🐰ِ گفت:«اختیار دارید آقا، اجازه ی ما هم دست شماست، بفرمائید، ممنونم بابت شستن ظرف ها🌹🙂» و بعد هم مامان🐰ِ بچه ها را به اتاقشون برد تا بخوابونتشون و با سرصداشون بابا🐰ِ را اذیت نکنند. اینم از نمایش. شاید بگین که این همون اتفاقات ساده ای هست که برای همه هر روز تکرار می شده!🤔 بله، واقعا همینطور هست، لازم نیست از صبح تا شب خودمون را ملزم کنیم نمایشی اجراکنیم و بچه ها را ملزم کنیم، بشینن، ببینن.«گر چه بودنش هم خوب و لازم هست» در واقع تمام کارهای ما از صبح تا شب خودشیه نمایشه که بچه ها با تمام وجود می بینن و این نمایش واقعی اثرقوی خودش را خواه ناخواه خواهد گذاشت. پس مراقب باشیم در این نمایش هرروزه ی چندساعته،چه می گوئیم و چه کارهائی انجام می دهیم.😉 ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ┄━━•●❥-☀️🌼☀️-❥●•━━┄
━━━━━✤✤﷽✤✤━━━━ یه بازی جذاب توپی دیگه😍😃 💁‍♂ وسایل مورد نیاز ⏪ 🏈‌ توپک 🔅چسب پهن شرح بازی👇👇 چسب پهن را طوری که قسمت چسبناکش رو به بیرون باشه، با فاصله های مختلف، به دیوار می زنیم. ☺️ (در ابتدا و برای کودکان کوچکتر بهتر هست که در فاصله های نزدیک به هم و با عرض بیشتری زده شود.) سبد توپ را در اختیار کودک قرار داده و او را تشویق می کنیم که توپ ها را به طرف دیوار پرتاب کند. 👏👏 تا به دیوار بچسبند😍 و چه بهتر که مادر خودش با هیجان این کار را شروع و کودک را همراهی کند. 🤩👌 از توپ های پلاستیکی سبک استفاده کنید. ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ━━━━━✤✦✤✦✤━━━━
━━━━━✤✤﷽✤✤━━━━ بشقاب میوه 🍏🥒🍑را برداشتم و به همراه یک روسری کنار بچه ها رفتم و گفتم میخواهیم یه بازی بکنیم به نام بخور و حدس بزن 🤔 بچه ها با اشتیاق اومدند بعد با روسری چشمهای دخترم را بستم😎 و هر بار یه برش از میوه ها را در دهانش میگذاشتم🥒🥑🥝🥥 و باید حدس می زد چه میوه ای است هربار درست میگفت تشویقش میکردم🤗🤗 خیلی برایش جالب بود بعد خودش هم یه قانون به بازی اضافه کرد گفت مامان هر بار اشتباه کردم منو قلقلک کن😃😄 خیلی زود بشقاب میوه خالی شد و میگفت چه میوه های خوشمزه ای 😋تازه میگفت یه بشقاب دیگه بیار😁 ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ━━━━━✤✦✤✦✤━━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
╔═✿🌸﷽ 🌸✿══════╗ ساره سفید و چاقِ سردِ همیشه پاهاش دارِ یِ قدّ کوتاه مثل عمو و باباش بلغمِ طبعِ ساره پرحرف و خوش زبونِ گرد و تپل تر از من خوشگل و مهربونِ ❁بتول محمدی«رئوف» ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ╚══════✿❀🌸❀✿══╝
═════ 🏴 ⃟⃟ ⃟❀﷽❀ ⃟⃟ ⃟🏴═════ سلام علیکم وقت همگی بخیر🌹 عزیزان، لطفا با ما در میان بگذارید، کدامیک از شعرهای کانال؟ با کدام موضوع؟ بیشتر مورد توجه و استقبال شما قرار گرفته است؟ در صورت تمایل می توانید قطعات فیلم کوتاه از فرزندانتان در حال شعرخوانی، برای ما ارسال بفرمایید🙏🌹 ═════ 🏴 ⃟⃟ ⃟❀❀ ⃟⃟ ⃟🏴 ═════
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از طبیبِ جان
🔰بهترین راه امر و نهی کودکان 💥معجزه جملات جایگزین: وقتی افعال دستوری در موقعیتهای منفی و خرابکاری فرزند زیاد استفاده شود، کودک نسبت به این کلمات ذهنیت منفی پیدا میکند و حساس میشود. پس بهتر است دائره کلمات امر و نهی خود را هر چند وقت یکبار تغییر دهید راه بهتر این است در موقعیتهای امر و نهی از افعالی استفاده کنید که ایجابی باشد و فرزند احساس استقلال و تصمیم گیری پیدا کنید 🔅👈به مثال‌های زیر توجه کنید: 1.دست نزن = بده به بابا/مامان 2.نرو بیرون = درب رو ببند 3.بخور غذاتو = غذاتو خودت بگیر و بخور 4.ساکت شو = شعر بخون/بازی کن 5.نرو... = بیا اینجا این کار رو انجام بده 6.گریه نکن= بیا بازی کنیم و... ✍سید روح الله حسینی https://eitaa.com/joinchat/3658612752C778c1803ba ═══🦋 ⃟❖═══════════
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
━━━━━✤✤﷽✤✤━━━━ با هر تغییر جدیدی در رشد کودک(نشستن👶، ایستادن🧒، راه افتادن👦، دویدن🏃‍♂ و ...) به شیوه ی جدید، دوست داره دنیای اطرافش رو کشف کنه🕵‍♂ علاوه بر مزایایی که داره😃، ممکنه خطرات بیشتری هم برای خودش ایجاد کنه😕 والدین اصلا نباید سخت بگیرند و کنترل کنند و مرتب بگن 🙂نرو اونجا 🙃بیا اینجا 😇کجا رفتی؟ 🧐از پله می افتی 🤨نرو بالا و ...☹️ همین کنترل و احتیاط بیش از حد، در برخی موارد باعث کند شدن سرعت رشد کودک و ترسش میشه😰 کودک می ترسه قدم برداره، می ترسه از پله بالا بره و ... تاخیر در استقلال کودک رو به همراه داره اولا که بهترین راه اینه که در این موارد تذکر ندهیم و فقط کودک رو مراقبت کنیم و دورادور حواسمون بهش باشه و فاصله مون با کودک اندازه ای باشه که بتونیم در زمان مناسب واکنش مناسب رو نشون بدیم😍 ولی باید وانمود کنیم که استقلال رو به کودک دادیم و آزاده آزاده😌 یک روش دیگر برای افزایش اعتماد به نفس و تسریع روند رشد کودک حضور در مکان های بی خطر و آزاد گذاشتن کودک هست تا براحتی بدو بدو و گشت و گذار کنه🏃‍♂ مثلا🤔 یکی از بهترین هاش، طبیعته🏝🏕 در طبیعت، جذابیت های فراوانی هست و کودک واقعا دوست داره کشف کنه و خطری هم براش نداره😍😌 خیلی جذابه هم برای مادر و هم کودک، والدین در همچین جاهایی دیگه کودک رو نباید کنترل کنند لباس و کفش مناسب به کودک بپوشانند و از افتادنش جلوگیری نکنند، چون اتفاق خاصی نمی افته، فقط کودک زودتر مستقل میشه 🙂💯 ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴 ━━━━━✤✦✤✦✤━━━━
━━━━━━━━﷽◯✦━━━ اینم ادامه گشت و گذار 😉 رسیدن به اکتشافات جالب 😍 کوچولو حین دویدن، این سوراخ توجهش رو جلب کرده😃😄 و نشسته با دقت ببینه چیه؟😂 داداش بزرگه هم این تکه های خاک رس که هنوز خیس هستند رو داره بررسی می کنه اسمشو نوشتیم روش☺️ خودشم داره بررسی می کنه نرمی و سفتیش رو یه جاهایی که خاک رس نرم تر داره رو بر می داریم معمولا و مثل خمیر باهاش اشکال مختلف درست می کنیم🐮🐹🐶🍊🍑🍒🥒🍈🍓🍎 دیدن این ها بطور طبیعی، خیلی بیشتر ذهن کودک رو باز می کنه 🧠👀 و اکتشاف و ارتباط بین پدیده ها رو بهتر درک می کنه 👌👏 این گشت و گذارها مربوط به دروان خوش قبل از کروناست☺️ ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ━━━━✦◯◯᪥◯◯✦━━━━
━━━━━✤✤﷽✤✤━━━━ یه بازی هیجان انگیز دیگه با توپ👌😍 💁‍♀ وسایل مورد نیاز: یک عدد توپ☺️ شرح بازی👇👇 توپی را به کودک داده و اجازه می دهیم بین پاهایش بگذارد و راه برود. ⛹‍♀ بهتر است مادر این کار را ابتدا خودش انجام دهد و سپس با ترغیب کودک، با او مسابقه بدهد. 🤩 همچنین می توان با کمک پارچه، روسری و ... مسیری(صاف یا مارپیچی) را مشخص کرد که کودک در این مسیر حرکت کند. 😎 در مسیر، مادر با انداختن نمایشی توپ و گفتن سخنانی مثل "ای وااااای🤪😅 " دوباره تلاش می کنم"🤩من می تونم" 💪 و ... همراه با خندیدن؛ به کودک‌ خود مبارزه با شکست را به طور نمایشی نشان دهد. ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ━━━━━✤✦✤✦✤━━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄━━•●❥-☀️﷽☀️-❥●•━━┄ «به نام خدای مهربون» در روستایی کوچک پیرمردی به اسم بابا سید بود که یک گله گوسفند داشت. بابا سید مثل هر روز صبح زود قبل از خورشید خانم از خواب بیدار شد. نمازش را خواند و صبحانه‌اش را خورد. بعد به سمت خانه گوسفندان رفت تا آن‌ها را برای غذا خوردن به کوه یا دشت‌های سرسبز ببرد. در را که باز کرد یک دفعه دید گوسفند کوچولویی به دنیا آمده که خیلی سفید و قشنگ است. ببعی کوچولو کنار مادرش در حال بع...بع...کردن بود. بابا سید با لبخند و خوشحالی به طرف ببعی رفت، او را بغل کرد. پشم ببعی کوچولو مثل برف سفید و مثل پنبه نرم بود. برای همین بابا سید اسمش را برفی گذاشت. پشمک و فرفری ببعی‌های کوچک گله مثل بابا سید از دیدن برفی خوشحال بودند. پیش برفی رفتند و گفتند: «برفی کوچولو تو خیلی ناز و خوشگلی، بیا با هم بازی کنیم...» بعد هم دنبال برفی دویدند و شروع به بازی کردند. از آن روز به بعد برفی، فرفری و پشمک سه دوست مهربان و صمیمی شدند. هر روز برفی با پشمک و فرفری در کوه و دشت بازی می‌کردند، مسابقه می‌دادند، کنار هم علف تازه می‌خوردند... غروب هم در راه برگشت همه راه را دنبال هم می‌دویدند. برفی از اینکه هر روز کنار فرفری، پشمک و بازی می‌کرد، خوشحال و شاد بود. اما بچه‌ها، برفی از وقتی به دنیا آمد حمام کردن را دوست نداشت. هر وقت بابا سید گوسفندان را برای حمام کردن می‌برد، برفی یک گوشه را پیدا می‌کرد تا آنجا قایم شود. برفی وقتی بابا سید آقای آرایشگر را هم برای کوتاه کردن پشم گوسفندان می‌آورد، می‌ترسید. دوباره می‌دوید و گوشه‌ای قایم می‌شد. مامان ببعی از این کار برفی خیلی ناراحت بود. همیشه به برفی می‌گفت: «بع...بع..‌.برفی اگر حمام نری کثیف و بدبو میشی، حتی ممکنه مریض بشی... برفی همه ما باید هم حموم بریم و هم پشم‌هامون رو کوتاه کنیم...» ولی برفی از آب و قیچی می‌ترسید. با اینکه می‌دانست حرف‌های مامان ببعی درست است. اما باز هم موقع حمام رفتن و کوتاه کردن پشم‌هایش جایی قایم می‌شد تا کسی او را پیدا نکند. یک روز که بابا سید می‌خواست گوسفندان را به حمام ببرد؛ پشمک و فرفری به برفی گفتند: «بع...بع...برفی جون امروز میای حموم، ما قراره تا حمام مسابقه بدیم هرکس زودتر برسه علف‌های تازه‌ای که بچه‌ها روستا امروز میارن رو اون میخوره...» برفی تا شنید که امروز روز حمام است، گفت:«بع... بع... نه... نه... حمام...اصلا...من از حمام می‌ترسم، از آب می‌ترسم... علف تازه هم نمی‌خوام بع...» پشمک و فرفری با ناراحتی گفتند:«بع...بع...آخه برفی جون، تو که آنقدر قشنگ و نازی، تو که مثل برف سفیدی...اگه حموم نری کثیف میشی، تازه ممکنه مریض بشی، تا کی میخوای فرار کنی، تا کی میخوای قایم بشی.‌.‌» برفی که دوست نداشت از حمام حرفی بشنود، دوید تا جایی را برای قایم شدن پیدا کند. روزها گذشت و گذشت. برفی کمی بزرگتر شد. پشم سفید و مثل برف برفی کم کم کثیف و بدبو می‌شد، پشم برفی آنقدر بلند شد که جلو چشمانش را گرفت. برفی هر وقت با پشمک و فرفری بازی می‌کرد، جلو چشمش را نمی‌دید، برفی دیگر نمی توانست مثل دوستانش‌ تند بدود، بازی کند او همیشه از پشمک و فرفری جا می‌ماند. یک روز که در راه برگشت به خانه برفی با پشمک و فرفری مشغول بازی و دنبال کردن یکدیگر بودند. به یک چاله رسیدند. پشمک از روی چاله پرید. فرفری منتظر شد تا برفی به آن‌ها برسد، برفی که رسید، دویدند تا از روی چاله بپرند، برفی پشم جلو چشمش را گرفت و به فرفری خورد. یک دفعه برفی و فرفری در چاله افتادند. چاله‌ای که پر از گِل بود. تمام بدن برفی و فرفری گِلی شد. پشم بدنشان کثیف شد. همه پشم‌هایشان به هم چسبید. باباسید به سمت آن‌ها دوید؛ برفی و فرفری را از چاله بیرون آورد. پشمک که خیلی از افتادن برفی و فرفری در چاله ناراحت و نگران بود، گفت: «بع...بع... برفی جون، فرفری، خوبید، جاییتون درد نمیکنه، وای چقدر کثیف شُدین! همه بدنتون گِلی شده! بهتره وقتی به خانه رسیدیم حمام کنید...» برفی تا این حرف پشمک راشنید، گفت: «بع...بع...حمام بی حمام، من حمام نمیرم، همینطوری خوبم...» پشمک و فرفری با تعجب گفتند: «بع...بع... برفی چی میگی! اگه حموم نکنی...» برفی که نگران و عصبانی بود، حرف پشمک و فرفری را قطع کرد. او می‌دانست این بار حتما باباسید آن‌ها را به حمام می‌برد، به سمت خانه دوید تا جایی قایم شود. برفی زودتر از همه گوسفندان به خانه رسید. با خودش گفت: «باید جایی قایم شوم، بابا سید امروز حتما من را حمام می‌برد...» دوید و مثل همیشه یه گوشه قایم شد. بابا سید و بقیه گوسفندان کمی بعد از برفی رسیدند. بابا سید به سمت خانه گوسفندان رفت؛ در باز بود، بابا سید فکر کرد برفی در خانه است. اما هرجای خانه را نگاه کرد برفی نبود. بابا سید، فرفری و پشمک دنبال برفی گشتند. اما خبری از برفی نبود.⏬
بابا سید سطلی پر از آب کرد. با آن فرفری را شست. فرفری مثل قبل تمیزِ تمیز شد. فرفری، پشمک و مامان ببعی خیلی نگران برفی بودند. برفی تا شب قایم شد تا بابا سید او را حمام نبرد. ولی چون بدنش خیلی کثیف و خیس بود. مریض شد. بابا سید نیمه شب رفت تا به گله سر بزند، با خودش گفت: «برفی حتما تا الان بیرون آمده...» وقتی جلو خانه گوسفندان رسید؛ برفی را دید که جلو در نشسته و می‌لرزد. برفی تا بابا سید را دید، شروع کرد به بع...بع کردن. بابا سید که دید برفی مریض شده در را باز کرد، برفی را به خانه گوسفندان برد. بعد هم سریع رفت دکتر را بیاورد برفی را ببیند. دکتر وقتی برفی را دید؛ به او دارویی داد تا بخورد. بعد گفت: «برفی خیس و کثیف شده، حتما باید به حمام برود تا حالش خوب خوب شود، اگر حمام نکند حالش بدتر می‌شود آنوقت دیگر نباید پیش بقیه گوسفندان بماند...» گله گوسفندان از شنیدن این حرف ناراحت و نگران شدند. وقتی بابا سید و دکتر رفتند، به برفی گفتند: «برفی ما دوست داریم نمیخوایم تو از ما جدا بشی...» مامان ببعی هم که خیلی نگران بود شروع کرد به گریه کردن. فرفری به برفی گفت: «برفی جون، ما با هم تو چاله افتادیم، اما من وقتی به خانه رسیدم بابا سید مرا شست، ببین من مریض نشدم و تو چون حمام نرفتی مریض شدی...» برفی با ناراحتی به مامان ببعی، گله، فرفری و پشمک نگاهی انداخت، با خودش فکر کرد. یاد بازی‌هایی که با فرفری و پشمک می‌کرد، یاد دنبال بازی، یاد... او دوست نداشت از مامان ببعی، گله، فرفری و پشمک جدا شود، برفی دوست نداشت حالش بدتر شود. تصمیم گرفت تا صبح وقتی بابا سید آمد، با او به حمام برود. صبح زود بابا سید در را باز کرد، او یک سطل آب در دستانش بود. برفی دوید. کنار پای بابا سید نشست. گله گوسفندان، فرفری و پشمک، مامان ببعی از این کار برفی خوشحال شدند. همه با هم شروع کردن به بع... بع... کردن. بابا سید هم لبخندی زد و برفی را شست. برفی مثل روز اولی که به دنیا آمد، تمیز شد. پشمش مثل برف سفید و مثل پنبه نرم شد. از آن به بعد برفی که دید آب اصلا ترس ندارد؛ تازه خیلی هم خوب است و وقتی تمیز باشد مریض نمی‌شود، همیشه با بابا سید به حمام می رفت. برفی دیگر حمام را دوست داشت. او حتی دیگر از کوتاه کردن پشمش هم نمی‌ترسید. چون دلش می‌خواست همیشه کنار مامان ببعی، گله، فرفری و پشمک بماند و از آن ‌ها جدا نشود. برفی دوست داشت همیشه سالم و تمیز بماند و هیچ وقت مریض نباشد. برفی از اینکه باز هم می توانست کنار فرفری و پشمک بازی کند، خیلی خوشحال بود. برفی دیگر هیچ وقت کثیف نشد و همیشه تمیز ماند. ❁م.سیاوشی«گل نرجس» ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ┄━━•●❥-☀️🌼☀️-❥●•━━┄