eitaa logo
مدافعان حرم ولایت
1.4هزار دنبال‌کننده
15.9هزار عکس
19هزار ویدیو
207 فایل
🔹﷽🔹 کانال مدافعان حرم ولایت با متنوع ترین مطالب روز؛ آموزشی_اقتصادی_نظامی_مذهبی وسرگرمی. ♡ ارسال بهترین وجذابترین رمان‌ها پیام بصورت پست ناشناس https://harfeto.timefriend.net/16823204465218 ارتباط با ادمین @MAHDy_Yar_313
مشاهده در ایتا
دانلود
وصیتنامه دریافتی از خانواده محترم شهید (آخرین نسخه وصیتنامه): بسم الله الرحمن الرحیم ان الله اشتری من المومنین انفسهم واموالهم بان لهم الجنة یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون ویقتلون وعداً علیه حقاً فی التورته والانجیل والقرآن ومن اوفی بعهده من اله فاستبشروا ببیعکم الذی بایعتم به وذالک هوالفوز العظیم. خدا جان و مال اهل ایمان را ببهای بهشت خریداری کرده، آنها در راه خدا جهاد می‌کنند که دشمنان دین را بقتل رسانند و یا خود کشته شوند. این وعده قطعی است بر خدا   ( آیه ۱۱۰ – سوره توبه) «اگر این بدن ها برای مردن آفریده شده اند پس چه بهتر که انسان در راه خدا با شمشیر کشته شود»  از سخنان اباعبدالله حسین (ع) حمد و سپاس حضرت رب العالمین را از این همه نعمات فراوان و الطاف بیکرانش خدایا گناهان سراسر وجودم را فرا گرفته و قلبم را سیاه کرده است، پروردگارا آنقدر معصیت کرده ام و عهدشکنی نموده ‌ام که خجالت می‌کشم از درگاهت طلب مغرفت کن. امّات گه کنم که غیر از تو پناهی ندارم و غیر از تو بخشنده‌ای نیست. معبودا چه زیباست دیدن جمالت و رسیدن به وصالت و پرواز به لقائت و همنشین شدن با اولیائت. بارالها من می‌دانم که لایق شهادت نیستم ولی از تو می‌خواهم که خونم را طاهری برای گناهانم قرار دهی و مرا شرمنده امام عزیز و شهیدان نکنی. خدایا بر محمد و آلش رحمت فرست و در ظهور امام عصر تعجیل فرما و امام عزیز این قلب تپنده اسلام را در پناه کرمت حفظ فرما و او را از تمامی بلایا محافظت نما. ای امام عزیز ای عزیزتر از تمام هستی و وجودم ای اسطوره مقاومت و ایثار، ای اسوه و شهامت و رشادت، این حقیر را به عنوان سربازی ناشایسته و نالایق قبول کن. رهبرا، همیشه آرزوی دیدار یک لحظه جمال نورانی شما را داشتم امّا آنقدر بی لیاقت بودم که هیچوقت موفق نشدم. پس سلام مرا در این آخرین لحظات بپذیرید. اینک که این وصیتنامه را می‌نویسم در خودم لیاقت شهادت را نمی‌بینم و شاید برای یک جوان زود باشد که در این سن وصیت نامه بنویسد. اما فعلاً اسلام در خطر است. … من کوچکتر از آن هستم که به شما نصیحت کنم ولی چند نکته را برای تذکر به شما می‌گویم. ای امّت قهرمان امام عزیز را تا آخر راه یاری کنید و همیشه مطیع این نائب امام زمان باشید و نکند او را تنها بگذارید که به قهر الهی گرفتار می‌شوید. همیشه مواظب منافقین و ضد انقلاب باشید و همیشه جبهه‌ها را مالاً و جاناً گرم نگهدارید و خدایی نکرده نکند که چشم از جبه‌ها بردارید و به جوانان عزیز توصیه می‌کنم که به جبهه‌ها رو کنند و این جرثومه فساد را از کل منطقه و جهان بردارند. مردم عزیز این را بدانید. که دشمنان اسلام چون دیدند از طریق نظامی و اقتصادی و سیاسی نمی‌توانند این انقلاب را شکست دهند به این راه متوسل شده‌اند که انقلاب را از درون مخدوش نموده و از بین ببرند و برای همین دارند از طریق انحراف فرهنگی وارد عمل می‌شوند. ای پدر و مادرها مواظب فرزندانتان باشید که به راه فساد کشانیده نشوند. و این را به مسئولین آموزش و پرورش و مدارس ابتدایی و راهنمایی و دبیرستانها و هنرستانها و معلمین عزیز متذکر می‌شوم که فساد دارد اشاعه پیدا می‌کند و اگر جوانان این مملکت از راه منحرف شوند اوّل کسانی که در آن دنیا مورد سوال قرار می‌گیرند آنها هستند و همچنین وظیفه معلمین تربیتی و انجمنهای اسلامی است از این خطر بزرگ جلوگیری کنند که خدای ناکرده انقلاب به چنین وضعی گرفتار شود که آنروز روز شکست انقلاب و در نهایت روز دفن اسلام است. دانش آموزان عزیز درس را برای رضای خدا بخوانند که آینده سازان این مرز و بوم و امیدان آینده اسلام آنانند. سفارشی هم به پدر و مادر و برادر و خواهرانم می‌کنم و آن اینکه اولاً مرا ببخشید. از اینکه فرزند خوبی برایتان نبودم و مرا حلال کنید که خیلی عاق والدین سخت است و ثانیاً در شهادت من ناراحت نباشید و صبور و استوار باشید و از اینکه دو فرزند خود را در راه خدا از دست داده‌اید ناراحت نشوید چون این یک آزمایش الهی است که امیدوارم از این آزمایش سربلند و پیروز در بیایید و از خواهرانم می خواهم که زینب وار با مصائب برخورد نمایند. و همیشه حجاب خود را حفظ نمایند و از برادرام می خواهم که درس خود را با جدیّت بخواند و در مسایل اعتقادی و ایمانی خود را در سطح بالا نگهدارد و از همگی می‌خواهم که اگر بدی و ناراحتی از من دیدنده‌اند ببخشند و حلال کنند و از شما می‌خواهم که در نماز جمعه و دعای کمیل و دیگر مراسم مذهبی شرکت کرده و از خدا برای من طلب مغفرت و آمرزش نمایید. همچنین از دوستان عزیزم می‌خواهم که اگر بدی از من دیده‌اند مرا حلال کنند. ادامه دارد... 🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615 أللَّھُـمَ‌؏َـجِّـلْ‌لِوَلیِڪْ‌ألْـفَـرَج
لطفا تعداد ۲روز روزه قضا با کفاره و یک ماه نماز قضا دارم که ان شاء الله برایم گرفته می‌شود.مقداری پول در بانک دارم که ۵۰۰تومان آن برای رد مظالم و بقیه را به حساب ۱۰۰ امام و در امور خیریه دیگر مصرف کنید و اگر کسی هم از من پول طلب دارد آنرا بپردازید. در پایان از همه اقوام و خویشان و دوستان و آشنایان طلب حلالیت می‌کنم و از همگی التماس دعا دارم. با آرزوی طول عمر برای امام عزیز و فقیه عالیقدر و بامید پیروزی نهایی رزمندگان اسلام و باز شدن راه کربلا. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.         بتاریخ ۱۳۶۵/۱۰/۱۷٫          مجید علایی       خداحافظ تا روز رستاخیز خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار. رزمندگان اسلام نصرت عطا بفرما (آمین بیا رب العالمین) 🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615 أللَّھُـمَ‌؏َـجِّـلْ‌لِوَلیِڪْ‌ألْـفَـرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀با لاله، شهید را این سخن است 🥀کای لاله تُرا طراوت از خون من است 🥀سر دادن و جان به دیگران بخشیدن 🥀این شیوه عاشقان گلگون کفن است 🕊شهدا را یاد می کنیم با ذکر صلوات🥀 🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615 أللَّھُـمَ‌؏َـجِّـلْ‌لِوَلیِڪْ‌ألْـفَـرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚩هم نوا با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف 🕯✨313🌺صـــــلـوات _ زیارت عاشورا 💫 و قرائت ســـــــــوره زمـــــر💫 به نیت چـهــــارده معصــوم (ع) و مـادر بزرگوار امام زمان عج (نرجس خاتون) و شهید مجید علائی✨ 🎁فایل صوتی زیارت عاشورا https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/6007 🎁فایل pdf متن وترجمه سوره زمر https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/8676 🎁فایل صوتی سوره زمر https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/8677 ⚠️لطفا برای معرفی کامل شهدا به کانال معنوی بيت الشهدا مدافعان حرم ولایت بپیوندید . 🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊 https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615 🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊 ✨🥀أللَّھُـمَ‌؏َـجِّـلْ‌لِوَلیِڪْ‌ألْـفَـرَج🥀✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دفاع از حرم یعنی قرار جنگ اگر باشد، زمین کارزار ما تلاویو است، تهران نه! 🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615 أللَّھُـمَ‌؏َـجِّـلْ‌لِوَلیِڪْ‌ألْـفَـرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر بلایی خواستن سر ایران بیارن سر خودشون اومد خدا با انقلاب اسلامی برای استکبار جهانی کُری میخونه 🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615 أللَّھُـمَ‌؏َـجِّـلْ‌لِوَلیِڪْ‌ألْـفَـرَج
🌱شهدا این هدیه‌ی الهی را آسان و رایگان به‌دست نیاوردند، به قیمت مجاهدت به‌ دست آوردند ؛ 🕊در راه خدا جهاد کردند، از خودشان گذشتند و خدا این هدیه را به آنها داد . ✨مقام معظم رهبری ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615 أللَّھُـمَ‌؏َـجِّـلْ‌لِوَلیِڪْ‌ألْـفَـرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مدافعان حرم ولایت
رمان واقعی #تجسم_شیطان #قسمت_شانزدهم🎬: ترانه خسته از روزی پر از مشغله روی تختش دراز کشید که صدای گو
رمان واقعی 🎬: روح الله تازه سرکار رفته بود، با اینکه قبل از اذان صبح به تبریز رسیده بودند، اما شغلش کلیدی و مهم بود و می بایست حتما سرکار حضور داشته باشد. با رفتن روح الله هزاران فکر به ذهن فاطمه می رسید، حسی می خواست به او بفهماند که روح الله مرد زندگی او نیست و دیر یا زود به سمت شراره می رود و فاطمه می ماند با یک دنیا تنهایی و دربه دری ... فاطمه دوست نداشت به اینگونه افکار بپردازد و برای خلاصی از این افکار بهترین راه، خواندن دو رکعت نماز وهدیه به روح یکی از ائمه یا پیامبران بود. پس به سمت سرویس ها رفت تا وضو بگیرد، وارد سرویس شد، حس گرمایی ناخوشایند تمام وجودش را گرفت. دست به شیر سرد آب برد تابازش کند اما انگار شیرآب قفل شده بود، هر چه تلاش کرد نتوانست دستگیره شیر آب را بچرخاند، پس دستش را به سمت شیر داغ برد که ناگهان چراغ دستشویی شروع به روشن و خاموش شدن کرد.. فاطمه که خیلی ترسیده بود، هراسان از سرویس ها بیرون آمد، بدون انکه بتواند وضو بگیرد. پس به سمت آشپزخانه رفت و می خواست توی ظرفشویی وضو بگیرد، زیر لب بسم اللهی گفت و شیر آب را باز کرد، آب جاری شد و فاطمه وضو گرفت. همانطور که آب وضو از سرو صورتش میچکید داخل اتاق شد، به سمت کمد لباس کنار تختخواب رفت، درکمد را باز کرد و سجاده را به دست گرفت، دست برد چادر نمازش را از روی چوب داخل کمد لباس بردارد، اما هر چه می کرد چادر بیرون نمی آمد، انگار به جایی گیر کرده بود،فاطمه سرش را داخل کمد لباس برد تا علت بیرون نیامدن چادر را بفهمد که ناگهان سرش به شدت به دیواره کمد خورد، انگار کسی واقعا سر او را فشار میداد.. فاطمه به سختی سرش را بیرون آورد، پشت سرش را نگاه کرد اما کسی نبود، دستی به گونه اش کشید و زیر لب گفت: انگار خیالاتی شدم، روح الله که رفته سرکار و بچه ها هم که خوابن، آخه خسته بودن، پس هیچ کس نیست که سر منو هل بده، حتما فشارم افتاده و دوباره خواست چادرش را بیرون بکشد که صدای آهنگ پیام گوشی اش بلند شد.. فاطمه می خواست بی خیال دیدن پیام شود و اول دورکعت نمازی را که قصد کرده بود بخواند، اما انگار کسی کنار گوشش وزوز میکرد که گوشی را بردارد. فاطمه، چادر را رها کرد و همانطور سجاده را در بغل داشت به سمت گوشی رفت... صفحه اش را روشن کرد و با کمال تعجب اسم شراره روی صفحه نقش بسته بود...بله چند عکس به همراه چند پیام در صفحه مجازی برای فاطمه چشمک میزد. فاطمه روی تخت نشست و سریع پیام ها را باز کرد...دو تا اسکرین شات..عکس ها را بزرگ کرد...باورش نمیشد...پیام های عاشقانه روح الله به شراره و شراره به روح الله... و بعد چند پیام از شراره: دیروز بال بال زدن روح الله را کنارم دیدم، منو روی بغل تا اورژانس برد، انگار میترسید تنها عشقش را از دست بدهد... فاطمه هر چه بیشتر به صفحه شراره نگاه میکرد، ضربان قلبش شدیدتر می شد باران اشک دوباره به جوشش افتاده بود و انگار طغیان کرده بود، آنقدر گریه اش زیاد بود که دیگر صفحه موبایل را نمیدید و صفحه تار و کدر شده بود‌ و صدایی در مغزش اکو میشد...زودتر خودت را از این زندگی لعنتی راحت کن...خودت را بکش و بگذار روح الله از عذاب وجدان بمیرد...تنها راه همین است...زندگی تو دیگر به پایان رسیده، روح الله عشقی به تو ندارد و از طرفی خانواده ات با دیده تحقیر به تو نگاه می کنند، پس بهترین زندگی برای تو ، زندگی ابدی است، خودت را راحت کن فاطمه زیر لب زمزمه کرد: درسته! این زندگی دیگه هیچ لذتی برای من نداره، باید تمومش کنم و با زدن این حرف از جا بلندشدگوشی را روی تخت انداخت و سجاده هم از روی زانوهایش به زمین پرت شد.. فاطمه فراموش کرده بود که سالها در حوزه زیر گوش آنان خوانده اند که بزرگترین نعمت برای هر بنده، «حیات» است و بزرگترین گناه که غیر قابل بخشش است«خودکشی»ست.. فاطمه به سرعت خود را به آشپزخانه و قفسه داروها رساند، خشاب داروهای اعصاب را که روزگاری قبل دکتر برای رفع ناراحتی های روحی فاطمه به او داده بود، در دست جای میداد...یک خشاب..دوتا..سه تا، فک میکنم بس است، اما نیرویی از او می خواست که بیش از آن را بردارد، چهارمی و پنجمی..‌ همه را در مشت جای داد.. فاطمه پارچ شیشه ای روی کابینت هم پر از آب کرد و در دست گرفت، قرص ها را به سینه چسپانید و راهی اتاق شد. ادامه دارد.. به قلم : ط_حسینی . 🆔 @Modafeane_harame_velayat ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌
رمان واقعی 🎬: فاطمه خشاب قرص ها را جلویش ردیف کرد، انگار باید مثل تمام کارهایش همه چیز منظم باشد، چون میدانست که نمی تواند یک مشت قرص را با هم بخورد و امکان بالا آوردنش بود، باید یکی یکی قرص ها را می خورد...می خواست خودکشی اش هم با طمأنینه باشد. دست برد خشاب اول قرص ها را برداشت دانه اول را درآورد که فکری به خاطرش رسید، باید سفارش بچه ها را به مادرش می گرفت پس قرص را روی تخت گذاشت و گوشی را به دست گرفت، روی اسم مامان مریم کلیک کرد و وارد صفحه پیامک ها شد و یک پیام کوتاه نوشتم: سلام مامان! ببخش اگر فرزند خوبی برایت نبودم، حلالم کن و از طرف من از بابا و داداش و آبجی و همه خانواده و آشناها حلالیت بگیر. مامان جان، بچه ها را اول به خدا و بعد به شما میسپرم تو را خدا مثل چشمات از عباس و زینب و حسین مراقبت کن، من بیش از این نمی تونم دنیا را تحمل کنم، روح الله هم شماتت نکنید، روح الله همسر بسیار مهربان و فهیمی بود و این بازی شراره بود تا مرا نابود کند که کرد وگرنه روح الله هیچ تقصیری ندارد. بیش از این نمی توانست بنویسد چرا که اشک ها پشت سر هم سرازیر شده بود و صفحه موبایل قابل رؤیت نبود. دکمه ارسال را لمس کرد، فاطمه گوشی را روی متکا کنارش انداخت، سرش را روی دستهایش قرار داد و شروع کرد به های های گریه کردن، انگار میخواست خودش اولین سوگوار مرگش باشد. در همین هنگام، نیرویی بغل گوشش میگفت: زود باش، شروع کن، زودتر...الان بچه ها بیدار میشوند، باید کار را تمام کرد. فاطمه خشاب قرص را برداشت و می خواست قرص اول را در دهان بگذارد که انگار احساسات مادرانه اش به جوشش افتاد...بگذار برای آخرین بار فرزندانم را ببینم. پس از جا بلند شد، به سرعت به طرف اتاق بچه ها رفت. در اتاق را باز کرد، بچه ها مثل فرشته خوابیده بودند، خیلی عجیب بود، حسین که همیشه چندین بار از خواب میپرید، امروز صبح راحت خوابیده بود،انگار می خواست مادرش بدون مزاحمت به کارش برسد. فاطمه پتوی روی حسین را که کنار رفته بود تا زیر گلویش بالا کشید، بوسه ای از گونه گرم حسین گرفت و به سمت تخت عباس رفت، خیره در چهره عباس که انگار چهره روح الله است در سنی کوچکتر، خم شد و بوسه ای از پیشانی عباس گرفت و بعد به سمت گوشه اتاق و تخت زینب رفت زینب که انگار نوجوانی های فاطمه را به تصویر میکشید دستانش را طرف راست صورتش روی هم قرار داده بود و خواب بود، باران اشک چشم هایش باریدن گرفته بود، دل از بچه ها نمی کند اما انگار باید این کار را انجام میداد، خم شد روی صورت زینب تا از او هم بوسه ای بگیرد که اشک چشمانش روی صورت دختر ریخت...زینب که مثل پدرش روح الله در خواب هم هوشیار بود، سریع چشم هایش را باز کرد و تا مادر را اینچنین دید با هول و هراس از جا بلند شد و گفت: مامان! اتفاقی افتاده؟! فاطمه دستش را روی سینه زینب گذاشت و گفت: نه مامان همه چی خوبه، بخواب...و گریه اش شدیدتر شد و بی آنکه زینب را ببوسد از اتاق بیرون آمد.. زینب گریه مادر را پای تمام گریه های این مدت گذاشت و دوباره دراز کشید و چشمانش را بست. فاطمه وارد اتاق شد، به سمت میز کنار تخت رفت و قرآن کوچکی را که آنجا بود برداشت و به لبهایش نزدیک کرد،بوسه ای از ان گرفت و سرجای اولش قرار داد و برگشت روی تخت نشست. عجله ای برای خوردن نداشت اما نیرویی در ذهنش او را به عجله وا میداشت، خشاب قرص را برداشت، بسم اللهی زیر لب گفت و قرص ها را یکی یکی جدا میکرد و در دهان می گذاشت و روی هر قرص جرعه ای آب مینوشید...خشاب اول تمام شد، دست برد خشاب دوم را بردارد که احساس کرد صدای قهقه ای زشت در گوشش پیچید، انگار واقعا کسی شاهد ماجرا بود و از دیدن این صحنه لذت میبرد، قرص اول را از خشاب دوم خورد،قرص دوم را بیرون آورد که ناگهان در به شدت باز شد و قامت مردانه و هراسان روح الله در چارچوب در ظاهر شد و تا قرص ها را جلوی فاطمه دید با شتاب به سمتش امد و گفت: چکار میکنی فاطمه؟! مگه ایمانت را از دست دادی؟! خودکشی؟! آخه برای چی؟! ما با هم قول و قرار گذاشتیم...قرار بود پشت هم باشیم...قرار نبود رفیق نیمه راه بشی...فاطمه که میخواست کار نصف نیمه اش را تمام کند، قرص ها را در دست پنهان کرد و آرام گفت: تو که رفیق نیمه راه شدی و با زدن این حرف دنیا دور سرش به چرخش افتاد و دیگر چیزی نفهمید.... روح الله دستپاچه تر از همیشه...جسم بیهوش فاطمه را روی دست های پهن و مردانه اش گرفت و به سرعت به طرف در خانه رفت، او باید تمام عشقش...تمام دنیایش....همه عمرش را نجات میداد.. ادامه دارد... به قلم : ط_حسینی . 🆔 @Modafeane_harame_velayat ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 | ملت فلسطین را نشناخته‌اند ✏️ خطای محاسبه صهیونیست‌ها از نظر رهبر انقلاب چه بود؟ ☝ آنچه حضرت آیت‌الله خامنه‌ای از ملّت غیور و کهن‌سال در دیدار اخیر گفتند. ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑 این به آن در 🎤رهبر انقلاب اسلامی ✨با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🎁 @Beit_al_Shohada 🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat ✨🥀أللَّھُـمَ‌؏َـجِّـلْ‌لِوَلیِڪْ‌ألْـفَـرَج🥀✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎤حاج حسین یکتا 🔻آتش سنگینه سنگینه/خیلی ها کپ کردند ✨با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🎁 @Beit_al_Shohada 🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat ✨🥀أللَّھُـمَ‌؏َـجِّـلْ‌لِوَلیِڪْ‌ألْـفَـرَج🥀✨