🌤زندگینامه شهید والامقام اصغر شاکری🌤
جنگ به سالهاي حساس خود رسيده بود اگر چه رزمندگان اسلام در صحنه هاي نبرد و با انجام چند عمليات بزرگ هيمنه دشمن را شکسته و نيروهاي الهي سپاه اسلام بر خصم زبون تحميل شده بود ليکن دشمن پست بخاطر ناتواني در مقابله با رزمندگان اسلام در محيط ها اقدام به بمباران و موشک باران شهرها و استفاده از بمب هي شيميايي در جبهه ها کرده بود و در سال 1363 در يک خانوده اي که پدر در صف مجاهدان در جبهه ها حضور داشت و لباس مقدس پاسداري بر تن کرده بود و مادر نيز به امر کمک رساني به رزمندگان اسلام مساجد و حسينيه هاي شهر همپاي ساير بانوان مشغول بودن کودکي در اين خانواده پا به عرصه حيات گذاشت که با تولدش روحيه جهادي و فداکاري را نيز با شير مادر نوشيد و روشني بخش خانه و دل اهل خانه شد، اين مولود شريف به مرور زمان رشد و نمو ميکرد و چون پدر مدام د رلباس پاسداري و اکثرا هم در حال ماموريت و دور از خانه مي ديد خيلي زيبا هم پاي قد کشيدن و رشد کردن فرهنگ جهاد شهادت را نيز ياد ميگرفت ، آري سخن از شهيدي است که در چنين محيطي متولد مي شد و رشد و نمو ميکرد و از همين بيت شريف پا به مدرسه گذاشت و پس از فراقت از تحصيل به صف جان بر کفان نيروي انتظامي پيوست تا آموخته هاي جهادي و دفاعي به اسلام و مسلمين را که ار پدر و برادر پاسدارشآموخته بود به مرحله اجرا در بياورد شهيد اصغر شاکري پس از استخدام در نيروي انتظامي به مدت 5 سال د رمنطقه مرزي باشماق شهرستان مريوان مشغول خدمت شد اصغر با نام باشما ق و مريوان از دوران کودکي آشنا بود آنهم به خاطر حضور پدرش و همچنين برادر شهيدش دراين مناطق بود اما از آنجا که فرهنگ ايثار و شهادت در اين خانواده بسيار فراگير بود و اعضاي خانواده هم مقيد به به اين راه و روش الهي بودند لذا با شهادت برادرش در جمع سبز پوشان ، سروقامتان سپاه بود به شهرستان دهگلان منتقل گرديد و حدود دو سال در روستاي بلدستي در پاسگاه انتظامي مشغول خدمت گرديد شهيد اصغر شاکري جواني با ادب و خوش اخلاق و بسيار برازنده بودند و طبيعتا مانند همه جوانان مومن و معتقد و مقيد به سنن پسنديده و سيره بزرگان دين اسلام طبعا قلبي پاک و با آرزوها ي منطقي و پاک ، ولي از سر غيرت و عاطفه و مهرباني با احساس وظيفه چشم خود را به خيلي از آرزوها بسته و خدمت به همسر و فرزندان برادر شهيدش را برگزيد و با ازدواج سرپرستي همسر و فرزندان برادر شهيدش ( شهيد منصور شاکري ) را عهده دار شد شهيد شاکري پس از بلدستي به شهرستان قروه انتقال پيدا کرد و در پاسگاه دزج انجام وظيفخ مي نمود و درانجام وظيفه و پايبندي به مقررات و قوانين و وجدان کاري دلسوزي به اموال وقت و ..... بسيار مفيد بود و در ماموريت ها همواره پيشقدم بودند و در تاريخ 13/06/1390 روز وعده الهي بود که به همراه همکارانش راهي ماموريت مبارزه با اخلال گران اقتصادي و قاچاقچيان کالا شد و در اين ماموريت توسط افراد شرور و قاچاقچي به شدت مجروح شد و به بيمارستان بعثت سنندج منتقل شد و لذا آنجا که خداوند خريدار قلب هاي پاک و گلچين پاکان روزگار است لذا مقام رفيع شهادت را در تاريخ 18/06/1390 به اصغر هديه و او را ضيافت در جمع حسينيان و د رجوار قدس خويش دعوت نمود و روح شهيد اصغر شاکري به ملکوت اعلاء پيوست........
🥀روحش شاد ویادش گرامی باد🥀
🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
علت شهادت : افراد شرور و قاچاقچي
عامل شهادت : افراد شرور و قاچاقچي
شرح علت شهادت : شهید مدافع وطن اصغر شاکری در تاريخ 1390/06/13روز وعده الهي بود که به همراه همکارانش راهي ماموريت مبارزه با اخلال گران اقتصادي و قاچاقچيان کالا شد و در اين ماموريت توسط افراد شرور و قاچاقچي به شدت مجروح شد و به بيمارستان بعثت سنندج منتقل شد و لذا آنجا که خداوند خريدار قلب هاي پاک و گلچين پاکان روزگار است لذا مقام رفيع شهادت را در تاريخ 18/06/1390 به اصغر هديه و او را ضيافت در جمع حسينيان و د رجوار قدس خويش دعوت نمود و روح شهيد اصغر شاکري به ملکوت اعلاء پيوست........
🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
#خاطرات انتظامی شهید اصغر شاکری
🌹روزهای بهاری اردیبهشت ماه و رویش شکوفه های معطر و زیبا، منتظر تولد کودکی بودند که حاصل ازدواج فریدون و پَری بود. چند صباحی از دومین ماه سال نمانده بود که پسری از آنها چشم به جهان گشود. روز ۲۱ اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۳ خورشیدی بود که اصغر همچون خورشیدی، خانه ی کوچکشان را نورانی و گرم کرد.
🌹گفتم اصغر، آری اصغر، نامی بود که پدر و مادرش به احترام شش ماهه #کربلا برایش انتخاب کردند. او همچون ابر بهاری، آرام و سریع، به سِنی رسید که باید برای کسب #علم به مدرسه می رفت. اصغر، ایام کودکی را مشغول درس خواندن شد، شرکت در مراسمات و محافل مذهبی به خصوص در ایام الله #محرم و صفر روحش را با معنویت و حقانیت مکتب اهل بیت علیهم السلام عجین ساخت.
🌹در سن ۱۷ سالگی به استخدام نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران در آمد و برای تامین امنیت شهری در شهرستان قروه مشغول خدمت گردید. اینک اصغر جوانی برومند شده بود و کم کم آماده تشکیل خانواده می شد که ناگاه برادرش دیده از جهان فروبست و همه ی خانواده را در غم و اندوه رها ساخت. همه در فکر این بودند که بعد از برادر چه کسی سایه همسرش می شود که اصغر، با ازدواج با همسر برادر مرحومش، خیال همه را آسوده ساخت.
🌹این سرباز فداکار ۱۰ سال ، بی وقفه و خستگی ناپذیر، در لباس سبز #امنیت و آسایش، خود را وقف امنیت جامعه و مردم کرد و کراراََ در ماموریت های خطیر، شرکت نمود.
🌹سرانجام پس از سال ها تلاش و مجاهدت، در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۱۳ در جاده ی قروه به همدان و در #مبارزه با قاچاقچیان از خدا بی خبر که با قاچاق کالا، امنیت و سلامت #اقتصادی کشور را دچار مخاطره می کنند، توسط خودرو حامل قاچاق، مضروب و به پس از ۵ روز در حالت کُما در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۱۸ در بیمارستان جام شیرین شهادت را می نوشد و در زادگاهش در کنار دیگر شهدای انقلاب اسلامی، آرمید.
🌹آری شهید اصغر شاکری همچون سایر شهدای سرافراز نیروی انتظامی، خود را #فدای ملت نمود و با سرخی خونش، آسایش و امنیت را برای همگان به ارمغان گذاشت.
📚منبع: کتاب عاشورائیان
🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
🚩هم نوا برای تعجیل در فرج آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
🕯✨100🌺صـــــلـوات _ زیارت عاشورا 💫 زیارت آل یس💫 به نیت چـهــــارده معصــوم (ع) و شهید اصغر شاکری✨
زیارت عاشورا
https://eitaa.com/Modafeane_harame_velayat/36776
زیارت آل یس
https://eitaa.com/Modafeane_harame_velayat/36779
🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
مدافعان حرم ولایت
رمان واقعی #تجسم_شیطان۲ #قسمت_بیست_هشتم 🎬: شراره برای چندمین بار طول و عرض اتاق را پیمود، دردی وحشت
رمان واقعی
#تجسم_شیطان۲
#قسمت_بیست_هشتم 🎬:
شراره برای چندمین بار طول و عرض اتاق را پیمود، دردی وحشتناک زیر شکمش پیچید و او را مجبور کرد به طرف تختش برگردد.
شراره همانطور که زیر شکمش را گرفته بود چون لاک پشتی پیر خود را به تخت رساند و روی آن رها کرد.
درد امانش را بریده بود، شراره به شکمش چنگ زد و فریاد زد، این کرم های کوچک و متعفن از کجا وارد بدن من شدند؟! ایدز و هپاتیت کم بود این هم اضافه شد، کرم هایی که از پایین شروع کرده اند و کم کم دارن بالا میان و تمام اندام هام را میگیرن، وضعم اینقدر بد هست که نمی تونم و روم نمیشه پیش هیچ دکتری برم.
درد شدیدتر شد، تحملش سخت بود، شراره دوباره از روی تخت با کمری خم بلند شد، خودش را به میز کامپیوتر روبه رو رساند، کشوی میز را باز کرد و فندک و زرورق و بسته کوچکی گرد سفید رنگ بیرون آورد و خودش را روی صندلی انداخت.
پس از دقایقی که دودی سفید اطراف او را گرفته بود، شراره صورتش را توی صفحه خاموش کامپیوتر دید، همانطور که دستی به چانه اش میکشید گفت: با اینکه کلی پول خرج دست پزشک زیبایی کردم، اما هنوز آثار سوختگی به جا مانده، شراره انگار فکرش به جای دیگه کشیده شده بود دندانی بهم سایید و گفت: می کشمت روح الله...خفه ات می کنم فاطمه، بچه هاتون را یکی یکی میکشم، من به خاطر شما این بلاها سرم اومد..
بایددد جواب تک تک این بلاها را بازجر کش کردن شما بگیرم..
این روزها که همدست های قدیمیم خودشون را کنار کشیدن و تنهام گذاشتن، خودم خود خود خودم با حمله های پی در پی اول دیوونتون می کنم و بعد سر فرصت می کشمتون در همین حین تقه ای به در خورد.
شراره با سرعت زرورق دستش را توی کشو میز جا داد و با صدای ضعیفی گفت: کیه؟!
منور در اتاق را باز کرد و با نگاهش دنبال شراره می گشت و وقتی چشمش به او افتاد آهی کشید و گفت: کجایی دختر؟! یعنی صدای زنگ در را نشنیدی؟! وکیلت اومده، انگار درخواست طلاق روح الله داره به سرانجام میرسه و وکیلت می خواد باهات حرف بزنه....
دوباره زیر شکمش تیر کشید، شراره همانطور که دست به لبه میز میگرفت و بلند میشد گفت: برو بگو بره رد کارش، حالم خوش نیست، حوصله هیچ کس را ندارم، بگو هر غلطی دلش می خواد بکنه...
منور که زجر کشیدن شراره ناراحتش کرده بود،بغض گلویش را فرو داد و گفت: میگه بهترین راه اینه که نصف سکه های مهریه را بگیری و تمام ..
شراره روی تخت افتاد و گفت: بگو فعلا برو خبر مرگت، حالم خوب شد باهاش تماس میگیرم..
منور سری تکان داد و با همان حالت در اتاق را بست و شراره دنبال راهی بود برای زجر کش کردن روح الله و خانواده اش، دیگه طلسم برای روح الله و فاطمه و بچه هاش و حتی خانواده فاطمه، پدر و مادر و خواهر و دایی و عمو و .. که قبلا انجام داده بود مدنظرش نبود، طلسم هایی که باعث جنون دایی فاطمه، بیماری مادر و نزدیکان فاطمه شده بود، اما شراره دنبال راهی بهتر برای سوزاندن بیشتر روح الله و فاطمه بود.
ادامه دارد...
به قلم : ط_حسینی
#کپی_فقط_با_لینک_زیر_و_نام_نویسنده_مورد_رضایت_است.
🆔 @Modafeane_harame_velayat
کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️