eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
33.7هزار دنبال‌کننده
30.7هزار عکس
12.5هزار ویدیو
291 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
7.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری تیزهوشی‌های لطیف عبدالعظیم حسنی علیه‌السلام ؛ مراقب باش گُنده نشـــــی 🔥. 🔸 ویژهٔ میلاد #حضرت_عبدالعظیم علیه‌السلام @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
CQACAgQAAx0CUyYOlAACJGFhi8lFbwxVB6LsMeV-Bq9LpkF8AgACMgsAAmN1WFByDhKCPFCK5yIE.mp3
8.44M
#تلنگری #استاد_شجاعی #استاد_میرباقری ⚡️مگر می‌شود کسی آنقدر بزرگ شود، که ملاقاتش، به اندازه‌ی زیارت سیدالشّهدا علیه‌السلام، در زائر رشد و قدرت ایجاد کند؟ ⚡️مگر می‌شود غیرمعصوم، قدرت و وسعتی برابر با معصوم، پیدا کند؟ ⚡️او کیست که آسمان و زمین به او می‌نازند؟ ※ ویژه میلاد #حضرت_عبدالعظیم علیه‌السلام #من_و_خانواده_آسمانی @Modafeaneharaam
💠 یکی از شهدای گمنام آرمیده در بوستان ملت سلماس شناسایی شد 🕊 "شهید سید کریم عباسی" که به‌عنوان شهید گمنام در سال ۱۳۸۸ در "پارک ملت شهر سلماس" دفن شده بود، از طریق انجام آزمایش DNA شناسایی شد. 🔗 http://www.tafahoseshohada.ir/fa/news/3041 @Modafeaneharaam
8.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️چهارمین سالگرد شهید مدافع حرم #مرتضی_عبداللهی 🕊 همه دعوتیم به #مزار_خاکی... 🔺روای: حجت‌الاسلام جلالیان 🔺سخنران: حاج سعید قاسمی 🔺مداح: حاج حبیب عبداللهی 🔺همخوانی گروه تواشیح امیرالمونین(ع) ⏰ زمان: پنجشنبه ۲۰ آبان ساعت ۱۵ تا ۱۷ 📍مکان: بهشت زهرا(س) - قطعه ۲۶ @Modafeaneharaam
CQACAgQAAx0CUyYOlAACJGRhi-WHgAQ6hqXtOhaKsy2Ac1vKPwACJgsAAmN1WFChDl6eNmi3XiIE.mp3
6.6M
#تلنگری #استاد_شجاعی #استاد_پناهیان #حضرت_عبدالعظیم علیه‌السلام، بالاترین اعمال شیعیان را در یک کلمه، برایشان خبر آورده است... 🔺با این برترین عمل در کارنامه‌ی عمل خود، آماده‌ی ملاقات اهل بیت علیهم‌السلام باشید. ※ ویژه میلاد حضرت عبدالعظیم علیه‌السلام @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 ۷ شهید مفقودالاثر استان اصفهان شناسایی شدند 💠 به گزارش پایگاه فرهنگی و اطلاع‌رسانی تفحص شهدا، هفت شهید گمنام از طریق انجام آزمایش DNA شناسایی شدند. این شهدای عزیز در سال‌های گذشته، پس از عدم شناسایی _علیرغم تلاش‌های انجام شده_ به‌عنوان شهید گمنام در شهرها و دانشگاه‌ها دفن شده بودند.👇 🔗 http://www.tafahoseshohada.ir/fa/news/3038 @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✈️ من الان برای گرفتن هواپیما حاضرم تا خود جهنمم برم! 📣 اولین تیزر رسمی فیلم سینمایی #منصور منتشر شد 💢 فیلم منصور با محوریت زندگی #شهید_ستاری از چهارشنبه ۱۹ آبان‌ماه روی پرده سینماهای سراسر کشور می‌آید و همزمان در مناطق فاقد سینما اکران مردمی می‌شود. 🎥 ثبت درخواست #اکران_مردمی، از لینک زیر: 🌐 b2n.ir/efcm @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای نخستین بار پیکر یک بانوی شهید که اولین بانوی شهید مفقودالاثراست، در کوههای باروند منطقه دیواندره کردستان کشف شد. درد دل فرزند شهیده فاطمه اسدی اولین بانوی تفحص شده پس از 34 سال فراق مادر مارا بردند و حکم کردند که باید قبرتان را خودتان بکنید، مادر مارا زجرکش کردند. تمام لباس های مادر من کردی بود، برادر من براثر بی سرپرستی در گهواره جان داد. @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
✅ادامه داستان 🌺امیر حسین🌺 💠 قسمت پانزدهم: دست های خالی . توی این حال و هوا بودم که جلوی یه ساختمان
✅ادامه داستان 🌺امیر حسین🌺 💠( قسمت هجدهم: بی پناه ) اون شب خیلی گریه کردم ... توی همون حالت خوابم برد ... توی خواب یه خانم رو دیدم که با محبت دلداریم می داد ... دستم رو گرفت .. سرم رو چرخوندم دیدم برگشتم توی مکتب نرجس ... . با محبت صورتم رو نوازش کرد و گفت: مگه ما مهمان نواز خوبی نبودیم که از پیش مون رفتی؟ ... . . صبح اول وقت، به روحانی مسجد گفتم می خوام برم ایران ... با تعجب گفت: مگه اونجا کسی رو می شناسی؟ ... گفتم: آره مکتب نرجس ... باورم نمی شد ... تا اسم بردم اونجا رو شناخت ... اصلا فکر نمی کردم اینقدر مشهور باشه ... . . ساکم که بسته بود ... با مکتب هم تماس گرفتن ... بچه های مسجد با پول روی هم گذاشتن ... پول بلیط و سفرم جور شد ... . کمتر از هفته، سوار هواپیما داشتم میومدم ایران ... اوج خوشحالیم زمانی بود که دیدم از مکتب، چند تا خانم اومدن استقبال من ... نمی تونستم جلوی اشک هام رو بگیرم ... از اون جا به بعد ایران، خونه و کشور من شد ... 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷 💠( قسمت نوزدهم: زندگی در ایران ) . به عنوان طلبه توی مکتب پذیرش شدم ... از مسلمان بودن، فقط و فقط حجاب، نخوردن شراب و دست ندادن با مردها رو بلد بودم ... . همه با ظرافت و آرامش باهام برخورد می کردن ... اینقدر خوب بودن که هیچ سختی ای به نظرم ناراحت کننده نبود ... . سفید و سیاه و زرد و ... همه برام یکی شده بود ... مفاهیم اسلام، قدم به قدم برام جذاب می شد ... . . تنها بچه اشراف زاده و مارکدار اونجا بودم ... کهنه ترین وسایل من، از شیک ترین وسایل بقیه، شیک تر بود ... اما حالا داشتم با شهریه کم طلبگی زندگی می کردم ... اکثر بچه ها از طرف خانواده ساپورت مالی می شدن و این شهریه بیشتر کمک خرج کتاب و دفترشون بود ... ولی برای من، نه ... . با همه سختی ها، از راهی که اومده بودم و انتخابی که کرده بودم خوشحال بودم ... . . . دو سال بعد ... من دیگه اون آدم قبل نبودم ... اون آدم مغرور پولدار مارکدار ... آدمی که به هیچی غیر از خودش فکر نمی کرد و به همه دنیا و آدم هاش از بالا به پایین نگاه می کرد ... تغییر کرده بود ... اونقدر عوض شده بودم که بچه های قدیمی گاهی به روم میاوردن ... . . کم کم، خواستگاری ها هم شروع شد ... اوایل طلبه های غیرایرانی ... اما به همین جا ختم نمی شد ... توی مکتب دائم جلسه و کلاس و مراسم بود ... تا چشم خانم ها بهم می افتاد یاد پسر و برادر و بقیه اقوام می افتادن ... . . هر خواستگاری که می اومد، فقط در حد اسم بود ... تا مطرح می شد خاطرات امیرحسین جلوی چشمم زنده می شد ... چند سال گذشته بود اما احساس من تغییری نکرده بود ... . 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷 💠( قسمت بیستم: نذر چهل روزه ) . همه رو ندید رد می کردم ... یکی از اساتید کلی باهام صحبت کرد تا بالاخره راضی شدم حداقل ببینم شون ... حق داشت ... زمان زیادی می گذشت ... شاید امیرحسینم ازدواج کرده بود و یه گوشه سرش به زندگی گرم بود ... اون که خبر نداشت، من این همه راه رو دنبالش اومده بودم ... . . رفتم حرم و توسل کردم ... چهل روز، روزه گرفتم ... هر چند دلم چیز دیگه ای می گفت اما از آقا خواستم این محبت رو از دلم بردارن ... . . خواستگارها یکی پس از دیگری میومدن ... اما مشکل من هنوز سر جاش بود ... یک سال دیگه هم همین طور گذشت ... . . اون سال برای اردوی نوروز از بچه ها نظرسنجی کردن ... بین شمال و جنوب ... نظر بچه ها بیشتر شمال بود اما من عقب نشینی نکردم ... جنوب بوی باروت می داد ... . با همه بچه ها دونه دونه حرف زدم ... اونقدر تلاش کردم که آخر، به اتفاق آراء رفتیم جنوب ... از خوشحالی توی پوست خودم نمی گنجیدم ... . . هر چند امیرحسین از خاطرات طولانی اساراتش زیاد حرف نمی زد که ناراحت نشم ... اما خیلی از خاطرات کوتاهش توی جبهه برام تعریف کرده بود ... رزمنده ها، زندگی شون، شوخی ها، سختی ها، خلوص و ... تمام راه از ذوق خوابم نمی برد ... حرف های امیرحسین و کتاب هایی که خودم خونده بودم توی سرم مرور می شد ... . . وقتی رسیدیم ... خیلی بهتر از حرف راوی ها و نوشته ها بود ... برای من خارجی تازه مسلمان، ذره ذره اون خاک ها حس عجیبی داشت ... علی الخصوص طلائیه ... سه راه شهادت ... . از جمع جدا شدم رفتم یه گوشه ... اونقدر حس حضور شهدا برام زنده بود که حس می کردم فقط یه پرده نازک بین ماست ... همون جا کنار ما بودن ... . اشک می ریختم و باهاشون صحبت می کردم ... از امیرحسینم براشون تعریف کردم و خواستم هر جا هست مراقبش باشن ... . 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷 @Modafeaneharaam
ختم به نیت🔰 💔 هدیه به حضرت زهرا (سلام الله علیها) و مولا امیرالمومنین علیه السلام و برای سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)🌺 مهلت: تا فردا شب ساعت۲۱ تعداد صلواتهای خود را به آیدی زیر بفرستید👇 @Ahmad_mashlab1115