eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
34هزار دنبال‌کننده
30.4هزار عکس
12.3هزار ویدیو
288 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
9.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 زنده نگه داشتن یاد شهدا در بخش کرونایی بیمارستانی در شهر کرد گروه جهادی شهید آوینی شهر کرد هر روز تصویر یکی از شهدا را پشت لباس پرسنل بیمارستان هاجر نقاشی و شیفت آن روز را تقدیم به آن شهید می‌کند. 🌹 @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
......♥️ #امام_حسین❤️ #شب_جمعه_شب_زیارتی_ارباب از غم هجر کنم ترک جماعت گاهی می‌زند بر دل من شور محبت گاهی شب جمعه شد و یاد حرمت افتادم می‌چشم از غم هجران تو تربت گاهی 😭 در حریم تو کریمان همه زانو زده اند چه حریمی، چه بهشتی، چه زیارتگاهی هدف عاشق بیچاره مقرب شدن است گاه با روضه و با ذکر فضیلت گاهی 😭 @Modafeaneharaam
°•🌱 بسم الله الرحمن الرحیم باعرض سلام خدمت همه ی اعضای محترم کانال مدافعان حرم🌹 به استحضار می رسانیم با توجه به اینکه از امروز ۱۴۰۰/۹/۴ تا روز ۱۴۰۰/۱۰/۱۳ (سالگرد الگوی اخلاص و عمل سردار سپهبد به دست استکبار جهانی)🕊 فقط باقی مانده،💔 کانال مدافعان حرم قصد دارد به نیت چله ی قرائت زیارت عاشورا برپا کند و آن را به سرور و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله (ع)، روح مطهر شهید سلیمانی و جمیع شهدای مدافع حرم هدیه کند...❤️ کانال مدافعان حرم، همه ی شما عزیزان را به مشارکت دعوت میکند... چله ی زیارت عاشورا هرشب راس ساعت ۲۰ در کانال قرار خواهد گرفت... التماس دعا✋ @Modafeaneharaam
زیارت+عاشورا+با+صدای+علی+فانی.mp3
28.44M
قرائت زیارت عاشورا با صدای علی فانی شروع چله زیارت عاشورا🌹 تقدیم به محضر آقا صاحب الزمان (عج) و شهید حاج قاسم سلیمانی🕊 پیشنهاد ویژه👌 @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
✅ادامه داستان واقعی 🌺فرار از جهنم🌺 💠قسمت سی و چهارم داستان دنباله دار فرار از جهنم: خدا نیامد . اون
ادامه داستان واقعی 🌺فرار از جهنم🌺 💠قسمت سی و هفتم داستان دنباله دار فرار از جهنم: تمامش رو خوندم . تعجب کردم … مگه پسر داری؟ … پس چرا هیچ وقت باهات نیومده مسجد؟ … . . همون طور که به پشتی مبل تکیه داده بود، گفت … از اینکه پسر منه و توی یه خانواده مسلمان، راضی نیست … ترجیح میده یه نوجوان امریکایی باشه تا مسلمان … خنده تلخی زد … اونم بهم میگه آدم مزخرفی هستم … . . چشم هاش بسته بود اما می تونستم غم رو توی وجودش حس کنم … همیشه فکر می کردم آدم بی درد و غمیه … . . قرآن رو باز کردم و شروع کردم به خوندن … اما تمام مدت حواسم به اون بود … حس می کردم غم سنگینی رو تحمل می کنه و داشت از درون گریه می کرد … . . من از دستش کلافه بودم … از پس منطق و قدرت فکر و کلامش بر نمی اومدم … حرف هاش من رو در دوگانگی شدید قرار می داد و ذهنم رو بهم می ریخت … طوری که قدرت کنترل و مدیریت و تصمیم رو از دست می دادم … . . من بهش گفتم مزخرف … اما فقط عصبی بودم … ترجیح می دادم اون آدم مزخرفی باشه تا من … اما پسر اون یه احمق بود … فقط یه احمق می تونست از داشتن چنین پدری ناراحت باشه … یه احمق که اونقدر خوشبخت بود که قدرت دیدن و درک چنین نعمتی رو نداشت … . . از صفحه ۴۰ به بعد، حاجی رفته بود اما من تمام روز و شب، قرآن رو زمین نگذاشتم …۱۸ ساعت طول کشید … نمی دونستم هر کدوم از اون جملات، معنای کدوم یکی از اون کلمات عربی بود … اما تصمیم گرفته بودم؛ اونو تا آخر بخونم … . . این انتخاب من بود … اما تنها انتخابم نبود … ⬅️ادامه دارد... @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
ادامه داستان واقعی 🌺فرار از جهنم🌺 💠قسمت سی و هفتم داستان دنباله دار فرار از جهنم: تمامش رو خوندم .
✅ادامه داستان واقعی 🌺فرار از جهنم🌺 💠قسمت سی و هشتم داستان دنباله دار فرار از جهنم: نوجوان امریکایی . فردا صبح، مرخص شدم … نمی تونستم بی خیال از کنار ماجرای پسرش بگذرم … حس عجیبی به حاجی داشتم … . . پسرش رو پیدا کردم و چند روز زیر نظر گرفتم … دبیرستانی بود … و حدسم در موردش کاملا درست … شرایطش طوری نبود که از دست پدرش کاری بربیاد … توی یه باند دبیرستانی وارد شده بود … تنها نقطه مثبت این بود … خلافکار و گنگ نبودن … . . از دید خیلی از خانواده های امریکایی تقریبا می شد رفتارشون رو با کلمه بچه ان یا یه نوجوونه و اصطلاح دارن جوانی می کنن، توجیح کرد … تفننی مواد مصرف می کردن … سیگار می کشیدن … به جای درس خوندن، دنبال پارتی می گشتن تا مواد و الکل مجانی گیرشون بیاد … و … . این رفتارها برای یه نوجوون ۱۶ ساله امریکایی از خانواده های متوسط به بالای شهری، عادیه … اما برای یه مسلمان؛ نه… . . من مسلمان نبودم … من از دید دیگه ای بهش نگاه می کردم … یه نوجوون که درس نمی خونه، پس قطعا توی سیستم سرمایه داری جایی براش نیست … و آینده ای نداره … . . حاجی مرد خوبی بود و داشتن چنین پسری انصاف نبود … حتی اگر می خواست یه آمریکایی باشه؛ باید یه آدم موفق می شد نه یه احمق … . چند روز در موردش فکر کردم و یه نقشه خوب کشیدم … من یکی به حاجی بدهکار بودم … . . رفتم سراغ یکی از بچه های قدیم … ازش ماشین و اسلحه اش رو امانت گرفتم … مطمئن شدم که شماره سریال اسلحه و پلاک، تحت پیگرد نباشه … و … جمعه رفتم سراغ احد … 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷 💠قسمت سی و نهم داستان دنباله دار فرار از جهنم: امتحانش مجانیه . دم در دبیرستان منتظرش بودم … به موبایل حاجی زنگ زدم… گوشی رو برداشت … . زنگ زدم بهت خبر بدم می خوام دو روز پسرت رو قرض بگیرم… من به تو اعتماد کردم؛ می خوام تو هم بهم اعتماد کنی… هیچی نپرس … قسم می خورم سالم برش می گردونم… . . سکوت عمیقی کرد … به کی قسم می خوری؟ … به یه خدای مرده؟ … . چشم هام رو بستم و سرم رو به پشتی ماشین تکیه دادم… من تو رو باور دارم … به تو و خدای تو قسم می خورم … به خدای زنده تو … . منتظر جواب نشدم … گوشی رو قطع کردم … گریه ام گرفته بود … صدای زنگ مدرسه بلند شد … خودم رو کنترل کردم … نباید توی این شرایط کنترلم رو از دست می دادم … . . بین جمعیت پیداش کردم … رفتم سمتمش … . – هی احد … . برگشت سمت من … . – من دوست پدرتم … اومدم دنبالت با هم بریم جایی … اگر بخوای می تونی به پدرت زنگ بزنی و ازش بپرسی … . . چند لحظه براندازم کرد … صورتش جدی شد … من بچه نیستم که از کسی اجازه بگیرم … تو هم اصلا شبیه دوست های پدرم نیستی … دلیلی هم نمی بینم باهات بیام … . . نگهبان های مدرسه از دور حواسشون به ما جمع شد … دو تاشون آماده به حمله میومدن سمت من … احد هم زیرچشمی اونها رو نگاه می کرد و آماده بود با اومدن اونها فرار کنه … . . آروم بارونیم رو دادم کنار و اسلحه رو نشونش دادم … ببین بچه، من هیچ مشکلی با استفاده از این ندارم … یا با پای خودت با من میای … یا دو تا گلوله خالی می کنم توی سر اون دو تا … اون وقت … بعدش با من میای … انتخاب با خودته… . – شایدم اونها اول با یه گلوله بزنن وسط مغز تو … . خندیدم … سرم رو بردم جلوتر … شاید … هر چند بعید می دونم اما امتحانش مجانیه … فقط شک نکن وسط خط آتشی … . و دستم رو محکم دور گردنش حلقه کردم … ⬅️ادامه دارد... @Modafeaneharaam
7.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
←‏زیباترین چشم انداز تندیس نگـاه توست و قشنگ ترین لحظـه، لحظه ی روییـدن تو در قلبم...♥️ @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#سلام_مولا_جانم ❤️ 🔸️دل هوای روی ماه یار دارد جمعه ها 🔸️دل هوای دیدن دل دار دارد جمعه ها 🔹️صبح جمعه چشم درراهیم و ما ای عاشقان 🔹️یار باما وعده دیدار دارد جمعه ها 💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚 #صبح‌آدینه‌تون_مهدوی 🌤 #التماس_دعای_فرج 🤲 🌤أللَّھُمَ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْفَرَج🌤 ‌ @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☘ امام صادق(عليه السلام) : ☀️ «هركه در روز جمعه بعد از عصر هفتاد مرتبه بگويد: اَسْتَغْفِرُ اللّهَ وَاَتُوبُ اِلَيْهِ حق تعالى گناه گذشته او را بيامرزد و در بقيّه عمر او را نگاه دارد و اگر او گناه نداشته باشد، گناهان پدر و مادر او را بيامرزد». 📕 مفاتیح الجنان @Modafeaneharaam
🌹#با_شهدا|شهید جمال ظل‌انوار ✍️ ساکن خوابگاه ▫️زمان نامزدی، من دانش‌آموز بودم. جمال هم دانشجو بود. اولین هدیه‌ای که به من داد یک جلد صحیفه سجادیه بود که در صفحه اول آن نوشته بود: امیدوارم این کتاب موجب ارتقای فکری و فرهنگ اسلامی شما باشد! زندگی مشترک ما هم که شروع شد ساکن خوابگاه دانشجویی شدیم و بیشتر زندگی کوتاه ما در همان یکی دو اتاق کوچک خوابگاه بود. @Modafeaneharaam