🥀🕊🕊🥀🕊🕊🥀
🥀🕊#لاله_های_زینبی
💐چند روز قبل از رفتن به سوریه ازم خواست که بزارم بره سوریه.باهاش مخالفت کردم وگفتم تو مال جنگ نیستی و من فقط یک پسر دارم و اگر تو بری دیگر کسی را ندارم.شب که خوابیدم #حضرت_زینب سلام الله علیها پسرم و ازم خواست و گفت با رفتنش مخالفت نکنم.
🌷وقتی خبر شهادتش و شنیدم اصلا ناراحت نبودم چون حضرت زینب محمد منو انتخاب کرده بود.آخرین حرف محمد قبل از #شهادت این بود به دوستانش گفت:من برای دفاع از #حرم تا #اسرائیل هم برای جنگ میروم.
✍به نقل از:مادر شهید
🥀🕊شهادت . . .
پایان ڪسانی است ،
ڪہ به تڪلیفشان عمل ڪردند
🌹#پاسدار_مدافـع_حـرم
#شهید_محمدهادی_نژاد
#سالـروز_شهــادت🕊
@Modafeaneharaam
زیارت+عاشورا+با+صدای+علی+فانی.mp3
28.44M
قرائت زیارت عاشورا با صدای علی فانی
#چله_زیارت_عاشورا🌹
تقدیم به محضر آقا صاحب الزمان (عج) و شهید حاج قاسم سلیمانی و جمیع شهدای مدافع حرم🕊
26 روز مانده💔
تا سالگرد شهادت#حاج_قاسم🕊
پیشنهاد ویژه👌
#چله_شب_چهاردهم
@Modafeaneharaam
مراسم سالگرد شهادت شهید سامرا
شهید مجید رحیمی
سخنران: حجتالاسلام والمسلمین مجتبی سفیدی
مداح: کربلایی علیرضا مهدی نژاد
پنج شنبه ۱۸ آذر ماه ۱۴۰۰
از ساعت ۱۵:۰۰
بدون حضور جمعیت برسر مزار شهید برگزار میگردد.
پخش زنده از: _dokhtarshahid@
https://instagram.com/dokhtarshahid_
مدافعان حرم 🇮🇷
داستان واقعی✅🌺#بدون_تو_هرگز🌺✅ 🔵نویسنده: آقای سید طاها ایمانی 💠4⃣قسمت چهارم: نقشه بزرگ به خدا توسل
ادامه ✅🌺#بدون_تو_هرگز🌺✅
💠6⃣قسمت ششم: داماد طلبه
با شنیدن این جمله چشماش پرید ... می دونستم چه بلایی سرم میاد اما این آخرین شانس من بود ...
اون شب وقتی به حال اومدم ... تمام شب خوابم نبرد ... هم درد، هم فکرهای مختلف ... روی همه چیز فکر کردم ... یاس و خلا بزرگی رو درونم حس می کردم ... برای اولین بار کم آورده بودم ... اشک، قطره قطره از چشم هام می اومد و کنترلی برای نگهداشتن شون نداشتم ...
بالاخره خوابم برد اما قبلش یه تصمیم مهم گرفته بودم ... به چهره نجیب علی نمی خورد اهل زدن باشه ... از طرفی این جمله اش درست بود ... من هیچ وقت بدون فکری و تصمیم های احساسی نمی گرفتم ... حداقل تنها کسی بود که یه جمله درست در مورد من گفته بود ... و توی این مدت کوتاه، بیشتر از بقیه، من رو شناخته بود ... با خودم گفتم، زندگی با یه طلبه هر چقدر هم سخت و وحشتناک باشه از این زندگی بهتره ...
اما چطور می تونستم پدرم رو راضی کنم ؟ ... چند روز تمام روش فکر کردم تا تنها راهکار رو پیدا کردم ...
یه روز که مادرم خونه نبود به هوای احوال پرسی به همه دوست ها، همسایه ها و اقوام زنگ زدم ... و غیر مستقیم حرف رو کشیدم سمتی که می خواستم و در نهایت ...
- وای یعنی شما جدی خبر نداشتید؟ ... ما اون شب شیرینی خوردیم ... بله، داماد طلبه است ... خیلی پسر خوبیه ...
کمتر از دو ساعت بعد، سر و کله پدرم پیدا شد ... وقتی مادرم برگشت، من بی هوش روی زمین افتاده بودم ... اما خیلی زود خطبه عقد من و علی خونده شد ...
البته در اولین زمانی که کبودی های صورت و بدنم خوب شد... فکر کنم نزدیک دو ماه بعد ...
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
💠7⃣قسمت هفتم: احمقی به نام هانیه
پدرم که از داماد طلبه اش متنفر بود ... بر خلاف داماد قبلی، یه مراسم عقدکنان فوق ساده برگزار کرد ... با 10 نفر از بزرگ های فامیل دو طرف، رفتیم محضر ... بعد هم که یه عصرانه مختصر ... منحصر به چای و شیرینی ... هر چند مورد استقبال علی قرار گرفت ... اما آرزوی هر دختری یه جشن آبرومند بود و من بدجوردلخور ... هم هرگز به ازدواج فکر نمی کردم، هم چنین مراسمی ...
هر کسی خبر ازدواج ما رو می شنید شوکه می شد ... همه بهم می گفتن ... هانیه تو یه احمقی ... خواهرت که زن یه افسر متجدد شاهنشاهی شد به این روز افتاد ... تو که زن یه طلبه بی پول شدی دیگه می خوای چه کار کنی؟... هم بدبخت میشی هم بی پول ... به روزگار بدتری از خواهرت مبتلا میشی ... دیگه رنگ نور خورشید رو هم نمی بینی ...
گاهی اوقات که به حرف هاشون فکر می کردم ته دلم می لرزید ... گاهی هم پشیمون می شدم ... اما بعدش به خودم می گفتم دیگه دیر شده ... من جایی برای برگشت نداشتم... از طرفی هم اون روزها طلاق به شدت کم بود ... رسم بود با لباس سفید می رفتی و با کفن برمی گشتی ... حنی اگر در فلاکت مطلق زندگی می کردی ... باید همون جا می مردی ... واقعا همین طور بود ...
اون روز می خواستیم برای خرید عروسی و جهیزیه بریم بیرون ... مادرم با ترس و لرز زنگ زد به پدرم تا برای بیرون رفتن اجازه بگیره ... اونم با عصبانیت داد زده بود ... از شوهرش بپرس ... و قطع کرده بود ...
به هزار سعی و مکافات و نصف روز تلاش ... بالاخره تونست علی رو پیدا کنه ... صداش بدجور می لرزید ... با نگرانی تمام گفت: سلام علی آقا ... می خواستیم برای خرید جهیزیه بریم بیرون ...
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
💠8⃣قسمت هشتم: خرید عروسی
با نگرانی تمام گفت: سلام علی آقا ... می خواستیم برای خرید جهیزیه بریم بیرون ... امکان داره تشریف بیارید؟ ...
- شرمنده مادرجان، کاش زودتر اطلاع می دادید ... من الان بدجور درگیرم و نمی تونم بیام ... هر چند، ماشاء الله خود هانیه خانم خوش سلیقه است ... فکر می کنم موارد اصلی رو با نظر خودش بخرید بالاخره خونه حیطه ایشونه ... اگر کمک هم خواستید بگید ... هر کاری که مردونه بود، به روی چشم ... فقط لطفا طلبگی باشه ... اشرافیش نکنید ...
مادرم با چشم های گرد و متعجب بهم نگاه می کرد ... اشاره کردم چی میگه ؟ ... از شوک که در اومد، جلوی دهنی گوشی رو گرفت و گفت ... میگه با سلیقه خودت بخر، هر چی می خوای ...
دوباره خودش رو کنترل کرد ... این بار با شجاعت بیشتری گفت ... علی آقا، پس اگر اجازه بدید من و هانیه با هم میریم... البته زنگ زدم به چند تا آقا که همراه مون بیان ولی هیچ کدوم وقت نداشتن ... تا عروسی هم وقت کمه و ...
بعد کلی تشکر،گوشی رو قطع کرد ... هنگ کرده بود ... چند بار تکانش دادم ... مامان چی شد؟ ... چی گفت؟ ...
بالاخره به خودش اومد ... گفت خودتون برید ... دو تا خانم عاقل و بزرگ که لازم نیست برای هر چیز ساده ای اجازه بگیرن ... و ..
@modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
ادامه ✅🌺#بدون_تو_هرگز🌺✅ 💠6⃣قسمت ششم: داماد طلبه با شنیدن این جمله چشماش پرید ... می دونستم چه بل
برای اولین بار واقعا ازش خوشم اومد ... تمام خریدها رو خودمون تنها رفتیم ... فقط خربدهای بزرگ همراه مون بود ... برعکس پدرم، نظر می داد و نظرش رو تحمیل نمی کرد ... حتی اگر از چیزی خوشش نمی اومد اصرار نمی کرد و می گفت
شما باید راحت باشی … باورم نمی شد یه روز یه نفر به راحتی من فکر کنه …
یه مراسم ساده … یه جهیزیه ساده … یه شام ساده … حدود 60 نفر مهمون …
پدرم بعد از خونده شدن خطبه عقد و دادن امضاش رفت … برای عروسی نموند … ولی من برای اولین بار خوشحال بودم… علی جوان آرام، شوخ طبع و مهربانی بود …
⬅️ادامه دارد...
@Modafeaneharaam
ختم #صلوات به نیت🔰
#شهید_حسین_آتش_افروز🌹
هدیه به حضرت فاطمه زهرا سیدت النساءالعالمین (سلام الله علیها) و مولا الموحدین امیر المومنین علی ( علیه السلام ) و برای سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان و حاجت قلب نازنینشون (عجل الله تعالی فرجه الشریف)❤️
مهلت: تا فردا شب ساعت۲۱
تعداد صلواتهای خود را به پی وی بفرستید
@Ahmad_mashlab1115
🤚سلام امام زمانم🌸
با چه رویی بنویسم که بیا آقا جان
شرم دارم خجلم من زِ شما آقا جان
چه کریمانه به یاد همهی ما هستی
آه از غفلت روز و شب ما آقا جان
اللهم عجل لولیک الفرج🤲🏻
🌻سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان صلوات🌻
🌻الّلهُمَّ صَلِّ عَلَے مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌻
@Modafeaneharaam
🌹#با_شهدا|شهید محمد بروجردی
✍️ ازدواج
▫️هفده سالش که شد ازدواج کرد؛ با دختر خالهاش. عروسیشان خانه پدرزنش بود؛ توی برّ بیابان. همه را که دعوت کرده بودند، شده بودند پنج شش نفر. من حلقه نمیخواهم... موقع خرید حلقه، گفت: من حلقه نمیخوام. چیزی نگفتم. من هم پیشتر گفته بودم که آئینه شمعدان نمیخواهم. مشهد که رفتیم، برایشان به جای حلقه، یک انگشتر عقیق خریدم. گفتم باشه به جای حلقه. بعد از شهادت ناصر، وسایلش را برایم آوردند. انگشتر عقیقش هنوز خونی بود.
📚 کتاب یادگاران، جلد ۱۲ کتاب شهید بروجردی، صفحه ۶
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 گزارش صدا و سیما از شناسایی شهید گمنام دانشگاه شهید بهشتی پس از ۳۳ سال
@Modafeaneharaam
#در_محضر_بانوان_شهیده
#شهیده_مریم_رحیمی🌷
سبک زندگی پرستاری که در ایام بارداری کرونا گرفت و شهید شد.
دخترم می گفت : اگر از این لباس سفید به رو سپیدی رسیدیم هنر کردیم.
برای داغ بیماران کروناییاش در خانه اشک میریخت و میگفت: شرمنده خانواده آنهاشدیم.
بالای سر بیماران قرآن میخواند.
هر وقت صحبت مرخصی می شد می گفت: این روزها مردم به ما نیاز دارند. وقتی حاج قاسم شهید شد، مریم گفت: باید برای تشییع جنازه به کرمان برویم.
در مسیر مدام زیارت عاشورا می خواند و طلب شهادت میکرد.
راوی : پدر شهیده
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
💥 اگه واقعاً خدا منو دوست داره؛
پس اینهمه مشکل و گرفتاری، چیه توی زندگی من؟!
✨ ویژهٔ میلاد #حضرت_زینب سلام الله علیها
#انسان_شناسی
#هدف_خلقت
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی خبر فوت رئیسی رو میشنوی vs وقتی خبر فوت روحانی رو میشنوی😁
چه کردی با مردم فریدون که اینطوری از خبر مرگت خوشحالی میکنن...
@Modafeaneharaam
یک روز قرار بود با مینی بوس به ماموریت برویم
در میان مسیر به دلیل اینکه کلی تجهیزات به همراه داشتیم و مینی بوس هم صندلی هایش کوچک بود کلی خسته شده بودیم،
یکدفعه دیدیم یک افسر نیروی انتظامی در حال دویدن و یک نفر هم در حال فرار است...
جعفرخان به راننده مینی بوس گفت گاز بده و وقتی رسیدیم کنار فردی که در حال فرار بود در و باز کرد و گفت بپر بالا،طرف هم بیخبر از همه جا دست جعفرخان رو گرفت و سوار شد،😅
یکدفعه چشمش به کلی نیروی های نظامی، تجهیزات و سلاح داخل مینی بوس خورد شوکه شد!
کمی جلوتر مینی بوس رو متوقف کردیم و طرف رو تحویل ماموری که دنبالش بود دادیم،
در طول مسیر کلی به این اتفاق خندیدیم😂
این کار جعفرخان همه خستگی مسیر رو از تنمون به در کرد😉
این سردار عزیز در سیزدهم شهریور سال نود در ارتفاعات جاسوسان شمالغرب به همراه یازده نفر از یارانش توسط گروهک تروریستی پژاک.ک.ک(پژاک) به شهادت رسیدند
#سردارشهید_محمدجعفرخانی
#شادیروحشصلوات
#شهید_مدافع_وطن
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐 آیین استقبال از ۶۰ شهــید تازه تفحص شده
💠 قـرائت دعـــای کمـــیل
🎙 با نــوای : حجه الاسلام مهدی جزایری
⏱ پنجشنبه ۱۸ آذر ، از نماز مغرب و عشا
📍معــراج شــهدای اهــواز ، پادگان شهید محمودوند
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ زیبای ولادت
❤️حضرت زینب (س) ❤️-
میثم مطیعی (مولودی خوانی)
پیشنهاد دانلود
🌸🌸🌸🌸عیدتون مبارک🌸🌸🌸🌸
@Modafeaneharaam