فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#کلیپ_شهدا✨
ماشاالله به این همه شور ؛
تاریخ اینگونه رشادت و از جان گذشتن را فراموش نخواهد کرد ...
همیشه در قلب مان هستید ای کاش که در دعاهایتان باشیم 🙏
دلتنگی ها ۶ ساله شد💔
#شهدای_خانطومان
#اردیبهشت_مقاومت
@Modafeaneharaam
#کلام_شهید🌹
چه زیباگفت:همانطور که دوستان ماشهیدشدندنوبت عاشورایی شدن ماهم خواهدرسید ان شاءالله ....
❣شهید علی یزدانی❣
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای حیات بخش
ذکری که موجب بازگشت تجربه گر شد
@Modafeaneharaam
#شهید_مدافع_حرم_سرهنگ_مرتضی_زرهرن
#قسمتی_خصوصیت_اخلاقی_شهید 🕊🌺
تمام سعی ام این بود که در #نماز_جمعه شرکت کنم و نسبت به این فریضه سیاسی عبادی بی تفاوت نباشم
همیشه سعی میکردم #دائم_الوضو باشم☺️
یک #دفتر #مخصوص برای #خمس داشتم و همیشه خمسم رو پرداخت میکردم، به #صله_رحم واقعا اعتقاد داشتم و همه تو فامیل به این ویژگی بارزم اشاره میکنن
همیشه #مشکلات همه رو #حل میکردم ، عاشق #کار #کردن بودم، کار رو هیچ وقت عار نمیدونستم، به خاطر همین بیش فعالی هام بود که تو خونه ی مادرم، خودم کارهای ساخت و ساز از قبیل بنایی و لوله کشی رو انجام دادم، پایه یک گرفتم و خلاصه اینکه ی جا نمی تونستم بشینم
@Modafeaneharaam
#شهادت_فروردین۹۵
#شهید_مدافع_حرم
#ارتش_کلاه_سبز
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نورانیتی در قبر
🔸 خواندن نماز شب، فقط در چند دقیقه!
🎙#استاد_محمدی
@Modafeaneharaam
🔹روایت یک رزمنده از «شهید عبدالحمید احمدی»/ انتشار بمناسبت سالروز شهادت
به چشم خودم دیدم که مصطفی مانند ببر می غرید و آن چنان به گله کفتارها میزد که دشمن با دیدن او چارهای جز فرار دوباره ندید. او در حالی پنج ساعت با دشمن درگیر بود که پایش از ناحیه ساق، تیر خورده بود. آن را با یک چفیه بست و به نیروهایش می گفت: پایم پیچ خورده، تا روحیه نیروهایش تضعیف نشود. بالاخره با زور توانستیم او را جهت مداوا به عقب منتقل کنیم، مگر میرفت؟!
وقتی وارد خان طومان شدیم خیلی سراغش را می گرفتم. بالاخره با خبر شدم در محور کناری خانطومان محور پدافندی خط الحاضر به عنوان تیربارچی مشغول خدمت است. چشمانم از تعجب به کف کلهام چسبید. او لیاقت فرماندهی یک لشکر را داشت، یک نیروی تیربارچی معمولی برای چه؟! همین هم، نشانی از بزرگی او بود. او بزرگ بود که هر کجا فرماندهانش صلاح میدیدند با کمال تواضع می پذیرفت و بی هیچ اعتراضی مشغول می شد.
هر وقت نامی از یاران امام زمان به میان می آید، سیما و سیرت مصطفی احمدی جلوی چشمانم تداعی می شود؛ یک انسان مومن، شجاع، باغیرت و بی ادعا.
📌منبع: کتاب از "حاج ابراهیم تا خان طومان"
@Modafeaneharaam
🌺🌿🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺
🌺
⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 #دهه_شصتی 💐✅
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
💠#قسمت_صد_و_سی_و_چهارم : و الله خیر حافظا
اشک توی چشمم حلقه زد ...
ـ خدایا ... من بهت اعتماد دارم ... حتی وسط آتیش ... با این امید قدم برمی دارم ... که تمام این مسیر به خواست توئه... و تویی که من رو فرستادی ... ولی اگر تو نبودی ... به حق نیتم ... و توکلم نگهم دار و حفظم کن ... تو رو به تسبیحات فاطمه زهرا قسم ...
از جا بلند شدم و رفتم سمت اتوبوس ...
- بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ... اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ ... لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ ...
و اولین قدم رو گذاشتم روی پله های اتوبوس ... مسئول گروه ... توی در باهام سلام و احوال پرسی کرد ...
ـ داداشت گفت حالت خوب نیست ... اگه خوب نیستی برگرد ... توی کوه حالت بهم بخوره ممکنه نشه کاری برات کرد ... وسط راه می مونی ...
به زحمت خودم رو کنترل کردم و لبخند زدم ...
ـ نه خوبم ... چیزی نیست ...
و رفتم سمت سعید ... نشستم بغلش ...
- فکر کردم دیگه نمیای ...
- مگه تو دار دنیا چند تا داداش دارم ... که تنهاشم بزارم؟ ...
تکیه دادم به پشتی صندلی ... هنوز توی وجودم غوغایی به پا بود ... غوغایی که قبل از اینکه حتی فرصت آرام شدن پیدا کنه ... به طوفان تبدیل شد ...
مسئول گروه از جاش بلند شد و چند قدم اومد جلو ...
ـ سلام به دوستان و چهره های جدیدی که تازه به گروه ما ملحق شدن ... من فرهادم ... مسئول گروه و با دو نفر دیگه از بچه ها ... افتخار همراهی شما و سرپرستی گروه رو داریم ...
.
.
🆔 @Modafeaneharaam
💠#قسمت_صد_و_سی_و_پنجم : جذام ... !!!
به هر طریقی بود ... بالاخره برنامه معرفی تموم شد ... منم که از ساعت 2 بیدار بودم ... تکیه دادم به پشتی صندلی و چشم هام رو بستم ... هنوز چشم هام گرم نشده بود ... که یه سی دی ضرب دار و بکوب گذاشتن ... صداش رو چنان بلند کردن که حس می کردم مغزم داره جزغاله میشه ... و کمتر از ده دقیقه بعد یکی از پسرها داد زد ...
- بابا یکی بیاد وسط ... این طوری حال نمیده ...
و چند تا از دختر، پسرها اومدن وسط ...
دوباره چشم ها رو بستم ... اما این بار، نه برای خوابیدن ... حالم اصلا خوب نبود ...
وسط اون موسیقی بلند ... وسط سر و صدای اونها ... بغض راه گلوم رو گرفته بود ... و درگیری و معرکه ای که قبل از سوار شدن به اتوبوس توی وجودم بود ... با شدت چند برابر به سراغم برگشته بود ...
- خدایا ... من رو کجا فرستادی؟ ... داره قلبم میاد توی دهنم... کمکم کن ... من ... تک و تنها ... در حالی که حتی نمی دونم باید چی کار کنم؟ ... چی بگم؟ ... چه طوری بگم؟ ... اصلا ... تو، من رو فرستادی اینجا؟ ...
چشم های خیس و داغم بسته بود ... که یهو حس کردم آتش گداخته ای به بازوم نزدیک شد ... فلز داغی که از شدت حرارت، داشت ذوب می شد ...
از جا پریدم و ناخودآگاه خودم رو کشیدم کنار ... دستش روی هوا موند ... مات و مبهوت زل زد بهم ...
- جذام که ندارم این طوری ترسیدی بهت دست بزنم ... صدات کردم نشنیدی ... می خواستم بگم تخمه بردار ... پلاستیک رو رد کن بره جلو ...
اون حس به حدی زنده و حقیقی بود ... که وحشت، رو با تمام سلول های وجودم حس کردم ... و قلبم با چنان سرعتی می زد که ... حس می کردم با چند ضرب دیگه، از هم می پاشه ...
خیلی بهش برخورده بود ... از هیچ چیز خبر نداشت ... و حالت و رفتارم براش ... خیلی غریبه و غیرقابل درک بود ...
پلاستیک رو گرفتم ... خیلی آروم ... با سر تشکر کردم ... و بدون اینکه چیزی بردارم ... دادم صندلی جلو ...
تا اون لحظه ... هرگز چنین آتش و گرمایی رو حس نکرده بودم ... مثل آتش گداخته ای ... که انگار، خودش هم از درون می سوخت و شعله می کشید ... آروم دستم رو آوردم بالا و روی بازوم کشیدم ...
هر چند هنوز وحشت عمیق اون لحظه توی وجودم بود ... اما ته قلبم گرم شد ... مطمئن شدم ... خدا حواسش بهم هست ... و به هر دلیل و حکمتی ... خودش، من رو اینجا فرستاده ... با وجود اینکه اصلا نمی تونستم بفهمم چرا باید اونجا می رفتم ...
قلبم آرام تر شده بود ... هر چند ... هنوز بین زمین و آسمان بودم ... و شیطان هم ... حتی یک لحظه، دست از سرم برنمی داشت ...
ـ الهی ... توکلت علیک ... خودم رو به خودت سپردم ...
.
.
⬅️ادامه دارد...
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
💠⚡️@Modafeaneharaam
🌺
🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺
🌺
⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 #دهه_شصتی 💐✅
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
💠#قسمت_صد_و_سی_و_ششم : مروارید غواص
اتوبوس ایستاد ... خسته و خواب آلود ... با سری که حقیقتا داشت از درد می ترکید ... از پله ها رفتم پایین ... چند قدم رفتم جلو و از جمع فاصله گرفتم ... هوای تازه، حالم رو جا آورد و کمی بهتر کرد ...
همه دور هم جمع شدن و حرکت، آغاز شد ...
سعید یکم همراه من اومد ... و رفت سمت دوست های جدیدش ... چند لحظه به رفتارها و حالت هاشون نگاه کردم... هر چی بودن ولی از رفقای قبلیش خیلی بهتر بودن ...
دخترها وسط گروه و عقب تر از بقیه راه می رفتن ... یه عده هم دور و برشون ... با سر و صدا و خنده های بلند ... سعید رو هم که کاری از دستم برنمی اومد ... که به خاطرش عقب گروه حرکت کنم ... منتظر نشدم و قدم هام رو سریع تر کردم ... رفتم جلو ...
من ... فرهاد ... با 3 تا دیگه از پسرها ... و آقایی که همه دکترا داشت و دکتر صداش می کردن ... جلوتر از همه حرکت می کردیم ... اونقدر فاصله گرفته بودیم که صدای خنده ها و شوخی هاشون ... کمتر به گوش می رسید ...
فرهاد با حالت خاصی زد روی شونه ام ...
ـ ای ول ... چه تند و تیز هم هستی ... مطمئنی بار اولته میای کوه؟ ...
ولی انصافا چه خواب سنگینی هم داری ... توی اون سر و صدا چطور خوابیدی؟ ...
و سر حرف زدن رو باز کرد ... چند دقیقه بعد از ما جدا شد و برگشت عقب تر ... سراغ بقیه گروه ... و ما 4 نفر رو سپرد دست دکتر ... جزو قدیمی ترین اعضای گروه شون بود ...
با همه وجود دلم می خواست جدا بشم ... و توی اون طبیعت سرسبز و فوق العاده گم بشم ... هوا عالی بود ... و از درون حس زنده شدن بهم می داد ...
به نیمچه آبشاری که فرهاد گفته بود رسیدیم ... آب با ارتفاع کم ... سه بار فرو می ریخت ... و پایین آبشار سوم ... حالت حوضچه مانندی داشت ... و از اونجا مجدد روی زمین جاری می شد ...
آب زلال و خنکی ... که سنگ های کف حوضچه به وضوح دیده می شد ... منظره فوق العاده ای بود ...
محو اون منظره و خلقت بی نظیر خدا بودم ... که دکتر اومد سمتم ...
ـ شنا بلدی؟ ...
سرم رو آوردم بالا و با تعجب بهش نگاه کردم ...
ـ گول ظاهرش رو نخور خیلی عمیقه ... آب هر چی زلال تر و شفاف تر باشه ... کمتر میشه عمقش رو حدس زد ... به نظر میاد اوجش یک، یک و نیم باشه ... اما توی این فصل، راحت بالای 3 متره ...
ناخودآگاه خنده ام گرفت ...
- مثل آدم هاست ... بعضی ها عمق وجودشون مروارید داره... برای رفتن سراغ شون باید غواص ماهری باشی ... چشم دل می خواد ...
🆔 @Modafeaneharaam
💠#قسمت_صد_و_سی_و_هفتم : به زلالی آب
توی حال و هوای خودم اون جمله رو گفتم ... سرم رو که آوردم بالا ... حالت نگاهش عوض شده بود ...
ـ آدم های زلال رو فکر می کنی عادین ... و ساده از کنارشون رد میشی ... اما آّب گل آلود ... نمی فهمی پات رو کجا میزاری ... هر چقدر هم که حرفه ای باشی ... ممکنه اون جایی که داری پات رو میزاری ... زیر پات خالی باشه ... یا یهو زیر پات خالی بشه ...
خندید ...
ـ مثل فرهاد که موقع رد شدن از رود ... با مغز رفت توی آب...
هر چند یادآوری صحنه خنده داری بود ... و همه بهش خندیدن ... اما مسخره کردن آدم ها ... هرگز به نظرم خنده دار نبود ...
حرف رو عوض کردم و از دکتر جدا شدم ... رفتم سمت انشعاب رود، وضو گرفتم ... دکتر و بقیه هم آتیش روشن کردن ... ده دقیقه بعد ... گروه به ما رسید ... هنوز از راه نرسیده ... دختر و پسر پریدن توی آب ...
چشم هام گر گرفت ...
وقتی داشتم از آب زلال و تشبیهش به آدم ها حرف می زدم ... توی ذهنم شهدا بودن ... انسان های به ظاهر ساده ای که عمق و عظمت وجودشون تا آسمان می رسید ... و حالا توی اون آب عمیق ...
کوله ام رو برداشتم و از جمع جدا شدم ... به حدی حالم خراب شده بود که به کل سعید رو فراموش کردم ...
چند متر پایین تر ... زمین با شیب تندی، همراه با رود پایین می رفت ... منم باهاش رفتم ... اونقدر دور شده بودم که صدای آب ... صدای اونها رو توی خودش محو کرد ...
کوله رو گذاشتم زمین ... دیگه پاهام حس نداشت ... همون جا کنار آب نشستم ... به حدی اون روز سوخته بودم ... که دیگه قدرت کنترل روانم رو نداشتم ... صورتم از اشک، خیس شده بود ...
به ساعتم که نگاه کردم ... قطعا اذان رو داده بودن ... با اون حال خراب ... زیر سایه درخت، ایستادم به نماز ... آیات سوره عصر ... از مقابل چشمانم عبور می کرد ...
دو رکعت نماز شکسته عصر هم تموم شد ... از جا که بلند شدم ... سینا ... سرپرست دوم گروه ... پشت سرم ایستاده بود ... هاج و واج ... مثل برق گرفته ها ...
⬅️ادامه دارد...
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
💠⚡️ @Modafeaneharaam
🌺
🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺🌿🌺
🔹انتشار بمناسبت سالروز شهادت
خطاب به نیروهای تازه وارد میگفت:
همیشه با وضو باشید، خودخواه نباشید. من سالها در امر تخریب کار کردم اما هرگز خودم را تخریبچی ندانستم، چرا که تخصص تخریب وسعتی مانند دریا دارد. اگر در این کار مغرور شدید، باختید.
شهید مدافع حرم فاطمیون #سید_ناصر_حسینی،
فرمانده تخریب تیپ امام حسن مجتبی(ع)
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روایتی از طرح حفاظتی حاج قاسم برای انتقال نیرو در عملیات والفجر هشت
@Modafeaneharaam
💢رژیم صهیونیستی از ترس ایران آمادهباش داد
………‹🌹🍃
https://eitaa.com/joinchat/1558904853C3b6a8bfe23
🚨جزئیات بیشتر در کانال😳👆
🔴اولین واکنش ایران به شهادت ۲ نیروی سپاه در حمله اسراییل به سوریه♨️
………‹🌹🍃
https://eitaa.com/joinchat/1558904853C3b6a8bfe23
🚨جزئیــــات بیشتـــــر در کانال👆
روشیبینظیربرایدفعشیاطینوجن😱😈
یک شب بچه ام از خواب بیدار شد و شروع به داد و فریاد زد: "مامان! چیزی زیر تخت من است." به درخواست او زیر تختش را جستجو کردم و چیزی پیدا نکردم و گفتم زیر تختش چیزی نیست. گفت: "بله، او اکنون پشت تو ایستاده است." حرفهای او مرا وحشت زده کرد، زیرا واقعا احساس میکردم که کسی پشت من ایستاده است دخترم جن زده شده بود فرزندم را نزد فالگیر و دعانویس بردم ولی هر روزحال دخترم بدتر میشد تا اینکه دوستم این کانال را به من معرفی کرد و دعای باطل سحر را از این کانال برای فرزندم خواندم و الان دخترم در سلامت کامل هست
این دعای باطل سحر باسند از علمای دینی هست که برای هر جن زده و گرفتاری مفید هست😳📿
http://eitaa.com/joinchat/2471428100C37c31cf7b3
برایدیدنایندعایاسرارامیزبزنرولینک👆
اتفاق بسیار تعجب برانگیز در مراسم تشییع پیکر مطہر #شھیدمدافعحرم ..😨‼️‼️
وقتی پیکر شهید در واکنش به صحبتهای همسرش از هر دو چشمش اشک میریزد 😭💔+ عکس
🎥جهت #مشاهده_ویدیو این ماجرا بزن روی لینک زیر😍👇
http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
خواهر شهید مدافع حرم عنوان کرد:
برادرم ارادت خاصی به امام حسین(ع) داشت مرتضی در جبهه به شهید آوینی زمان معروف شده بود
تنآدممیلرزه😰😭😭 فیلمروببینید🤯👇🏻
سنجاق🖇 ⭕در کانال سنجاق شده💢
کپی ممنوع⛔
🌷 خبر خووووب برای اولین بار در کشور:
✅ آموزش غيرحضوری طب اسلامی ایرانی ویژه عموم (با ظرفیت محدود)
🌹با مدرک پایان دوره از دانشگاه و سازمان فنی حرفه ای
📚 دوره فشرده ۶ ماهه
🤝 امکان همکاری آموزشی-پژوهشی در طول دوره برای نفرات برتر
✅شرایط ویژه طلاب و دانشجویان
👌 جزئیات و ثبت نام در کانال زیر:
👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/46071865Cccc3fe139d
#شعر_انتظار #عهد_جانان
ما منتظرانِ روزگاری روشن
داریم به دل، مِهرِ تباری روشن
از شب نهراسیم که در دل داریم
همواره چراغِ انتظاری روشن
✍حمید زارعی
#سلام_بر_مهدی علیهالسلام #امام_زمان
به عشق مهدی عجلالله فرجه #هواتودارم
💠💠💠
@Modafeaneharaam
امام صادق عليه السلام:
مَعَ التَّثَبُّتِ تَكونُ السَّلامَةُ، و مَعَ العَجَلَةِ تَكونُ النَّدامَةُ
با آرامش و درنگ، سلامت همراه است و با شتابزدگى، پشيمانی همراه است
ميزان الحكمه جلد7 صفحه 82
@Modafeaneharaam
✍سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی
برادران و خواهران عزیز ایرانی من! نیروهای مسلّح خود را که امروز ولیّفقیه فرمانده آنان است، برای دفاع از خودتان، مذهبتان، اسلام و کشور احترام کنید و نیروهای مسلح میبایست همانند دفاع از خانهی خود، از ملت و نوامیس و ارضِ آن حفاظت و حمایت و ادب و احترام کنند و نسبت به ملت همانگونه که امیرالمؤمنین مولای متقیان فرمود، نیروهای مسلح میبایست منشأ عزت ملت باشد و قلعه و پناهگاه مستضعفین و مردم باشد و زینت کشورش باشد.
📚وصیت نامه شهید حاج قاسم سلیمانی
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹روایتے از شهید مدافع حرمے ڪه با اصرار به ابومهدے المهندس راهے سوریه شد.
@Modafeaneharaam
🛑کربلای خان طومان
🛑حماسهرزمندگانمازندرانیمدافعحرم
🛑نحوه شهادت و اسارت مدافعانحرم
🖍قسمت اول
🌍«خان طومان» یک روستا با جمعیت 3هزار نفری در شمال سوریه، در بخشی از کوه شمعون منطقه حلب، واقع در جنوب غربی حلب بر روی یک تپه واقع در شرق «رودخانه قویق» واقع است. خانطومان در فاصله 10 تا 15کیلومتری جنوب حلب، به دلیل نزدیکی به اتوبان حلب_دمشق از اهمیت استراتژیکی برخوردار است.
🗓«خانطومان» در دسامبر 2015(آذر 1394) که عملیات جنوب حلب تازه آغاز شده بود، آزاد شد. چندماه بعد، تروریستهای جبهةالنصره با همکاری چندین گروهک دیگر به خانطومان حمله کرده بودند اما نیروهای ارتش سوریه با کمک حزبالله، نیروهای فاطمیون، نیروهای مقاومت عراقی و نیروهای ویژه ایران، مقابل آن حمله شدید، با کمترین تلفات مقاومت کرده بودند درحالیکه النصره، با دادنِ تلفاتی حدود 400نفر عقبنشینی کرده بود.
🔥تروریستهای تکفیری چندینماه بعد، در شانزدهم اردیبهشت1395 حملهی سنگینی به شهرک خانطومان شروع کردند که این حمله در نهایت منجر به عقبنشینی نیروهای مقاومت از این شهرک شد و در نهایت، جمعه 17 اردیبهشت 1395 به اشغال گروه تروریستی جبهةالنصره و همپیمانانش درآمد. در این عملیات، حدود 19 الی 22نفر از رزمندگان ایرانی که 13نفر آنها از مازندران بودند، به همراه تعدادی از رزمندگان لشکر فاطمیون و حزبالله و نجبا عراق و ارتش سوریه به شهادت رسیدند.
📜متن زیر، داستان نبرد خانطومان به روایت یکی از رزمندگان مازندرانی مدافعحرم، «محسن بهاری» است که در حماسهی کربلای خانطومان حضور داشته است.
🗣منطقه خانطومان به لحاظ جادهی کمربندیای که 8کیلومتر است و داعش از این راه به ترکیه نفت میفروشد و تجهیزات نظامیاش را تهیه میکند، موقعیت استراتژیکی برای تروریستها محسوب میشود. من از روز چهارشنبه، 15 اردیبهشت 1395، با دوربین ترمالی که داشتم، متوجه شدم دشمن کاملاً در حال آمادهشدن است و اطلاع هم دادم اما گفتند چون آتشبس اعلام شده و بچههای سازمان ملل اینجا هستند، دشمن حمله نمیکند. با این حال، بچههای نیروی قدس به این اکتفا نکردند و گفتند شما آمادگی داشته باشید!
🥀شهید #محمود_رادمهر 15 فروردین1395 با نیروهایش رسید؛ چهار روز بعد، این درگیری آغاز شد که رزمندههایی مثل #محمدتقی_سالخورده و #حسین_بواس در این جریان شهید شدند و خط عمار شکست خورد اما نیمساعت بعد، خط دوباره پس گرفته شد. شهید #سید_سجاد_خلیلی که با آرپیچی نفربر میزد، خودش مجروح شد و تروریستها چندروز بعد اعلام کردند او را اسیر کرده و کشتهاند.
👹خانطومان را در آذر1394 گرفته بودیم. «جبهةالنصره» روز چهارشنبه با حدود 2هزار نیرو آماده حمله بود و پنجشنبه ساعت13، آتش تهیه شروع شد؛ همهی تکفیریها با هم متحد شده و دست به دست هم داده بودند تا خانطومان را پس بگیرند.
🧮نیروهای ما در این طرف درگیری، 1600نفر شامل قوایی متشکل از 70رزمنده مازندرانی از ایران، 850 افغانستانی از تیپ فاطمیون، 400 نجبا عراقی و 280 سوری بود. دشمن برای زدن یک نفر، «توپ23» که مخصوص هواپیما است، میآورد و با «کرنت» آدم میزدند! در صورتیکه این سلاح فقط تانک را منفجر میکند.
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#کلیپ_شهدا✨
ماشاالله به این همه شور ؛
تاریخ اینگونه رشادت و از جان گذشتن را فراموش نخواهد کرد ...
همیشه در قلب مان هستید ای کاش که در دعاهایتان باشیم 🙏
دلتنگی ها ۶ ساله شد💔
#شهدای_خانطومان
#اردیبهشت_مقاومت
@Modafeaneharaam
🛑کربلای خان طومان
🛑حماسهرزمندگانمازندرانیمدافعحرم
🛑نحوه شهادت و اسارت مدافعانحرم
🖍قسمت دوم
💣ساعت 13 تا 13:30 آن روز، آتش تهیه شروع شد. دشمن در ساعت 15 یا 15:30، تانک بیامپی انتحاری و پر از مهمات منفجره را به طرف خانطومان فرستادند اما قبل از اینکه تانک بیامپی به وسط شهر برسد، یکی از رزمندههای زرهی فاطمیون با تانک، تانک بیامپی را زد و خودش شهید شد. وقتی بیامپی منفجر شد، به قدری موجش زیاد بود که زمین از هم پاشید! هرکس نزدیک بود، شهید شد و آنکه دورتر بود، موج انفجار او را گرفت.
☄با این انفجار عظیم، خیلی از رزمندههای فاطمیون و دیگر گروهها همان دقایق وحشتزده شدند و مجبور شدند به عقب برگردند و عدهای هم مجروح و زخمی بودند؛ ماندیم 70نفر مازندرانی و 100 تا 150 نفر هم سایر نیروها؛ جمعاً 200نفر در مقابل دو هزار تروریست!
🚜رزمندگان مدافعحرم را تروریستهای داعش به اسارت میبردند. بعد از این انفجار، از طریق پهپاد و هلیشات خبر دادند که خط خالی شده و نیروهای آنها در حال عقبنشینی هستند، تانکها را حرکت بدهید. از هر خطی که 150متر هم نمیشد، 5 یا 6 تا تانک آمد. بدنهی تانکهای تکفیریها هم سُر بود و وقتی آرپیچی به آن میخورد، سُر میخورد و رد میشد. جلوی چشم ما یکی از رزمندهها با آرپیچی به تانک زد و تانک دشمن منفجر نشد؛ فقط گلوله آرپیچی روی تانک سُر خورد و رد شد.
👿نیروهای آنان چهار خط و چهار مدل مختلف نیرو داشتند و دائم هم بهشان نیرو تزریق میشد. سری اول آنها موادّی به بدنشان میزنند که چیزی نمیفهمند و خوشحالی زائدالوصفی به آنها دست میدهد و هرچیزی را که جلویشان بیاید، نابود میکنند. پشت سر مهاجمینشان، نیروهای اعتقادیشان بود. سومین گروه هم مزدورها و پولکیها بودند و در ردیف چهارم، نیروهایی بودند که فقط تیر خلاصی میزدند. این گروه آخر که میآیند، بقیه نیروها میدانند اگر بخواهند زنده بمانند، باید خط را بگیرند؛ در غیر این صورت، کشته میشوند.
🦋شهیدان سید رضا طاهر و حسین مشتاقی در این مرحله شهید شدند و شهید #حبیب_الله_قنبری، دیدهبان ما هم چون در همان ساعت اول به شهادت رسید، توانستند پیکرش را به پشت جبهه برگردانند اما بقیه ساعت 16 به بعد شهید شدند و پیکرشان در دست نیروهای داعش ماند. قبلا به راحتی با گرفتن مبلغی پیکرها را میدادند اما الان عربستان آنقدر در گوششان خواند که جسدها را ندهید تا خانوادههای آنها تا قیام قیامت در ذهنشان باشد که پیکر عزیزان شان ماند آنجا.
🔫از بعد از ظهر اوضاع به گونهای شد که نبرد کوچهبهکوچه شده بود و دیگر کلاش را انداختیم و با نارنجک میجنگیدیم؛ جنگتنبه تن شده بود که اعلام کردند، برگردید عقب. عقب.برگشتن برای ما که رفقایمان را سر یک سفره با هم نشسته بودیم و حالا دیگر شهید شدند، بسیار سخت بود که بدون پیکرشان برگردیم. نمیدانستیم باید جواب خانوادهشان را چطور بدهیم.
🇮🇷بچههای مازندران در آن وضعیت و در شرایطی که آب و غذا هم نداشتیم، تصمیم گرفتیم بمانیم و بجنگیم. در این موقعیت «سردار رستمیان» قصد داشت به خط برود که گفتیم حاجی اگر صدای شما پشت بیسیم قطع شود، دیگه کار بچهها تمام است. ما خط به خط، کوچه به کوچه عقب آمدیم، اینکه میگویند محاصره شدیم و فرار کردیم و از پشت ما را زدند، اشتباه است. خدا شاهد است مدیون هستند کسانی که این حرفها را میزنند.
@Modafeaneharaam
🔰 کلام شهید؛
در این برهه مسئولیت سنگینی بر دوش ماست و اگر نتوانیم از پسش برآئیم شرمنده و خجل باید بسوی خداوند و نبی اش و ولی اش برویم چرا که مقصریم.
کلُّ یومٍ عاشورا و کلُّ ارضٍ کربلا و به قول سید مرتضی آوینی این یعنی اینکه همه ما شب انتخابی داریم که به صف عاشورائیان بپیوندیم و یا از معرکه جهاد بگریزیم و در خون ولی خدا شریک باشیم.
ان شاءالله که یار و یاور امام زمانمان خواهیم بود.
شهید علی جمشیدی🌷
ولادت: ۱۳۶۹/۸/۱۵، شهرستان نور
شهادت: ۱۳۹۵/۲/۱۷، خانطومان سوریه
#سالروز_شهادت🕊
@Modafeaneharaam