9.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 خاطره حسین کاجی از حاج قاسم سلیمانی| حاج قاسم در کنار خانه خدا هم شهدا را فراموش نمیکرد
🔹️ حاج قاسم، مهدی زینالدین را اسطوره اخلاق میدانست.
#به_وقت_دلتنگی
#سردار_دلها
@Modafeaneharaam
🔰 #سخن_نگاشت | دین عامل وحدت، پیشرفت و فداکاری
🔻 رهبر انقلاب: #دین عامل وحدت است، عامل پیشرفت است، عامل فداکاری و ازخودگذشتگی است؛ عامل دین، عشایر را وادار کرد که این جور در میدانها در کنار هم باشند؛ نگذاشت این تنوّعهای قومیّتی و امثال اینها بین اینها جدایی به وجود بیاورد، اختلاف به وجود بیاورد؛ دین یک چنین تأثیری دارد. ۱۴۰۱/۳/۲۲
🔍 متن کامل بیانات👇
https://khl.ink/f/50494
@Modafeaneharaam
💞معرفی شهید 💞
علی هاشمی متولد اهواز فرمانده نظامی ایرانی بود،که از فرماندهان ارشدسپاه پاسداران، در جنگ ایران و عراق محسوب میشد و فرماندهی قرارگاه سِری نصرت را برعهده داشت.
او به دلیل آشنایی با مناطق عملیاتی، نقش مهمی در میان فرماندهان سپاه پاسداران در خلال جنگ ایران و عراق داشت.
از وی بعنوان طراح اصلی عملیات خیبر و عملیات بدر یاد میشود.
هاشمی در سال ۱۳۶۷ پس از انجام مأموریت تخلیه جزیره مجنون، در هنگام ترک مقر فرماندهی، توسط هلیکوپترهای ارتش عراق مورد هدف قرار گرفت.
🍃بازگشت پرستو⚡️
پیکر وی ۲۲ سال بعد، در سال ۱۳۸۹ شناسایی و در اهواز به خاک سپرده شد.
✅اقدامات
از اقدامات قرارگاه نصرت در طول جنگ ایران و عراق، شناسایی مناطق عملیاتی، از هورالعظیم، تا جاده بغداد به بصره بود.
همچنین شناساییهای برونمرزی در عراق، از جمله شهرهای نجف، کربلا وسامرا، از دیگر اقدامات قرارگاه نصرت بود.
پس از انجام عملیاتهای خیبر و بدر، نیروهای قرارگاه نصرت شیوه جدیدی را برای مقابله با ارتش عراق آغاز کردند، که نیروهای اطلاعات و عملیات این قرارگاه، از نظر اطلاعاتی، به سراسر منطقه هورالعظیم مسلط شدند.
وی در قرارگاه نصرت از نیروهای بومی و عربهای ایرانی استفاده فراوانی نمود. این مساله در مخفی ماندن هویت نیروهای ایرانی حین انجام عملیات شناسایی در منطقه هور نقش بسزایی داشت.
🌺یادشهداباصلوات 🌺
#شهیددفاعمقدسسردارعلیهاشمی
متولد:۱۳۴۰/۱۰/۱۰اهواز
شهادت:۱۳۶۷/۴/۴جزیره ی مجنون
مزار:اهواز
@Modafeaneharaam
16.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بدون تعارف با طلبهای خاص با کارهای خاص
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * #براساس_زندگینامه_شهید_عبدالمجید_سپاسی* * #نویسنده_غلامرضا_کاف
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_عبدالمجید_سپاسی*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_پنجم*
یکی از سرویس های پادگان امام حسین مینی بوس قرمز رنگی بود که از دارالرحمه می آمد عادل آباد،باسکول نادر ،زرهی و پادگان.
«سعید جراحی» چهارراه زندان سوار میشد. آن روز لباس نو و مرتب ای پوشیده بود که از دور دیده میشد. شوخی بچه ها گل کرد به راننده گفتند سریع برو و سعید را سوار نکن تا اذیتش کنیم. سرویس از جلوی سعید به سرعت رد شد. سعید که انتظارش را نداشت سوت زد و دست تکان داد و دوید دنبال ماشین تا اینکه بالاخره راننده پا گذاشت روی ترمز.
سعید نفس نفس زنان پیش در رسید .همین که پایش را در رکاب گذاشته قهقهه بچه ها بلند شد و سعید که تازه فهمید قضیه چیست لبخندی زد و در میان چند طعنه بچه ها روی صندلی نشست.
مینی بوس که راه افتاد یکی از بچه ها برای سلامتی رزمندگان اسلام صلواتی را طلب کرد بعد هم از علیرضا حیدری که مداح بود خواست تا نوحه بخواند .علیرضا شروع کرد .حالا ماشین درست رسیده بود به باسکول نادر و نوحه علیرضا رسیده بود به:« یاران همه سوی مرگ رفتند ..به شتاب که تازه نمانی»
صدای خوش صدای علیرضا ،وقتی مینیبوس به طرف زرهی پیچید با سفیر سربی تیربار ژ۳ در هم آمیخت. همراه با صدای شلیک ،درهای عقب جیپ کالسکه باز شد. شعله خون گرفته ای از دهانه تیربار بیرون می زد که درست جلوی ما بود. رگباری داخل، رگباری کف و دوباره رگباری در فضای داخل مینی بوس.
جیپ کالسکه ای با سرعت حیرتآوری رد میشد که من از جایم بلند شدم. همه بچه ها کف ماشین تلنبار شده بودند .اسلحه کمری ام را کشیدم و چند تیر به طرفشان شلیک کردم. مینیبوس به چپ و راست خیابان تلو تلو می خورد مرا که تا کمر از پنجره بیرون بودم درست در تیررسشان قرار داد.
پنج تیر به کمر و دنده هایم خورد. درد شدیدی در سینه ام پیچید. احساس کردم نمی توانم نفس بکشم. پرده نازکی پیش چشم هایم کشیده می شد. مردم را میدیدم و در نگاهی آستیگمات کنارمان حلقه می زدند.
چشم که باز کردن یکی از اتاق های بیمارستان نمازی بودم و مادرم بود در حالی که اشک تمام صورتش را پر کرده بود ، با دختر خاله ام که تازه شیرینی خورده بودیم. هر دو گریه می کردند و من ذره ذره یادم میآمد. لحظاتی بعد سید شمس الدین غازی و علی بهمنی هم پیدایشان شد و چند نفر دیگر.
سراغ مینی بوس و بچه ها را گرفتم که بی جواب ماند.
بیمارستان نمازی پر بود از یهودی و منافقین بعدها مادرم تعریف کرد که عمل من میکردهاند و علی بهمنی تهدید کرده بود که اتاق عمل را روی سرتان خراب می کنیم و وقتی به اتاق عمل می روم غازی ضامن نارنجک را می کشد و در راهرو بیمارستان داد میزند که اگر خون از دماغ مریض ما بیاید بیمارستان را منفجر می کنیم.
دکتر ها حسابی می ترسند و دست از پا خطا نمیکنند فقط به یک نفر مشکوک میشوند که میرود نمازخانه بیمارستان تا خودش را آماده کند در هیئت پرستار!! کاشته و غازی با شجاعتی که داشت می رود و دستگیرش میکند.
و گفت که پیچ رادیو باز بود که خبر را پخش کرد و اسم شهدا را گفت اول از همه هم گفت اسماعیل شیخ زاده..
چند روز بعد به پادگان برگشتن سعید جراحی و علیرضا حیدری را دیدم و نعیمی را که مربی عقیدتی بود. درست مقابل در ورودی پادگان.
با مرور خاطره آن روز پرده شفافی پیش چشمم آمد. پیش رفتم بوسیدمشان و نبض لامپ های رنگارنگ حجله شأن ،روی سکوت قاب عکسشان سر می خورد مثل اشکها روی گونه من.
#ادامه دارد....
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
@Modafeaneharaam
12.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥تصویرگری چهرهی سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی با بیش از پنجاه هزار اثر انگشت در اهواز
@Modafeaneharaam
(تَق تَق)🕺🚪با اجازه سلام علیکم
اگه می خوای ببینی دنیا از نگاه شهید حاج #قاسم_سلیمانی چه جوری بوده بیا🚶♂ داخل این کانال تا بهت بگم☺️☺️....
شتاب کن🕺🕺
✍ #بسم_الله_قاصم_الجباری
📲 @Besmellah_ghasm_jabbarin
💝 #سلام_آقای_من💝
🍃🌸می نویسم ز تو که دار و ندارم شدہ ای
🌸🍃بیقرارت شدم و صبر و قرارم شدہ ای
🍃🌸من که بیتاب توأم ای همهی تاب و تبم
🌸🍃تو همه دلخوشی لیل و نهارم شده ای
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
@Modafeaneharaam
امام على عليه السلام:
ريشه سالم ماندن از لغزشها،
انديشيدن پيش از عمل كردن است
و سنجيدن پيش از سخن گفتن است
غرر الحكم، حدیث 3098
@Modafeaneharaam
🔸یازدهمین فراز از وصیتنامه شهید حاج قاسم سلیمانی:
🔹عزیزم! من از بیجاقراری و رسوای ماندگی، سر به بیابانها گذاردهام؛ من بهامیدی از این شهر به آن شهر و از این صحرا به آن صحرا در زمستان و تابستان میروم. کریم، حبیب، به کَرَمت دل بستهام، تو خود میدانی دوستت دارم. خوب میدانی جز تو را نمیخواهم. مرا به خودت متصل کن.
#چهل_چراغ
#حاج_قاسم
@Modafeaneharaam