❤️🍃❤️
📚برشی از کتاب #سـربلنـد
📝سفر اولش طوری نبود که خیلی #بترسم. میدانستم داعش👹 آمده است و خطر دارد؛ اما ته دلم میگفت سالم میرود و #برمیگردد. خودم از زیر قرآن📓 ردش کردم و آب ریختم پشت سرش.
📝تا سرکوچه رفتم #بدرقهاش. از لحظهلحظهاش عکس و فیلم📹 گرفتیم. زهرا علی را #باردار بود؛ ولی از ما پنهان کرده بودند تا برود. #آقامحسن ترسیده بود جلوی سفرش را بگیریم.
📝زهرا خیلی رنج کشید. بااینکه نباید گوشی📞 دست میگرفت یکلحظه آن را از خود دور نمیکرد. بیستوچهارساعته چشم انتظار تماس☎️ آقامحسن بود. وقتی دیر میشد میریخت بههم. پرخاشگری میکرد. #غذا نمیخورد. تااین #چهلوپنج روز گذشت آب شد.
📝جلوی زهرا رعایت میکردم که #اذیت نشود. خودم را در خفا با اشک و گریه و ناله😭 سبک میکردم.روزی که خبرداد از #سوریه برمیگردد به شوهرم پیشنهاد دادم یک گوسفند🐏 جلوی پایش سر ببریم. زهرا به آقامحسن گفته بود که میخواهیم برایت #بنر بزنیم و گوسفند بکشیم.
📝شاکی شده بود که اگر بیایم ببینم بنر زدید #برمیگردم. چون تهدید کرد بنر نزنیم؛ ⚡️ولی گوسفند #قربانی کردیم.
از آن دوردورها دیدم یک کولهگشتی سنگین انداخته پشتش. #لاغر که بود حالا شده بود یک مشت پوست و استخوان😢.وقتی آمد داخل خانه شک برم داشت که گوشهایش👂 نمیشنود. کج و کوله جواب میداد.
📝میگفتم:خوبی مامان⁉️ همینطور الکی میپراند:منم #دلم براتون تنگ شده بود☺️! باید چنددفعه داد می زدی🗣 تا بفهمد.وقتی به زهرا گفتم:شوهرت یه چیزش شده،حاشا کرد که نه #خسته است و توی اتوبوس🚎 گوشش سنگین شده.
📝تااینکه یک شب #فرماندهش را دعوت کرد خانهاش🏡. آن بندهخدا خبر نداشت جریان #مجروحیتش را مخفی کرده. تا گفت:محسن یادته اونوقت که تانکت موشک خورد💥!همه جا خوردیم😦.
📝تازه فهمیدیم چرا توی این مدت جلوی ما #وضو نمیگیرد و دکمه آستینش را باز نمیکند🚫. آن شب دیدیم دستش #سوخته. ولی باز حرفی از سنگینی گوشش به میان نیاورد❌.
راوی:مادرشهید
#شهید_محسن_حججی
@modafeaneharaam
✌️❤️زمینه سازان #ظهــــور❤️✌️
#قـرار_جمعــهها...❤️
صـد صلوات به نیت سلامتـے و ظهــور آقـامون صـاحبالزمـان عجـلالله🌺🍃
@modafeaneharaam
هدایت شده از اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
❤️🍃❤️
#تـــلـــنگــــر ⚠️
دوست کسےاست ڪه اولین قطره اشڪ
محبوبش را مےبیند دومیش را پاڪ مےکند و سومیش رابه خنده تبدیل مےڪند❤️
⁉️تو براےپاڪ ڪردن اشڪ خون هر صبح و شام امام زمانت چه ڪار ڪردهاے⁉️
@kheiybar
❤️از ابراهیمهمت+تاخدا💔🕊
😭😭😭💔
حـــرم شده فڪر هر روزم
در شب عملیات تدمر دور هم جمع شدیم .منتظر بودیم تا دستور عملیات صادر شود و به دل دشمن بزنیم.تقریبا یک ساعت به اذان صبح مانده بود و در تاریکی مطلق بودیم.شیخ محمد صحبت کرد و بعد از او، یکی دوتا از بچه ها مداحی کردند.شعری که همیشه با هم می خوندیم این بود:
حرم شده فکر هر روزم
حرم شده فکر هر روزم
ز داغ هجرتو مےسوزم
جواز نوڪرےمون رو باطل نکن
حرم ندیده مارو زیر گِل نکن
یا زینب یا زینب
همـــه با هم مےخواندند و اشک مےریختند💔
رواے:شهیـد مرتضےعطایی(ابوعلے)
تیرماه ۹۴
کتاب ابوعلےڪجاست
خاطرات شهید💔
شـــادےروح شهــــدا با ذڪر صلوات
@modafeaneharaam
✌️❤️زمینه سازان #ظهـــور❤️✌️
base.apk
669K
تـم امـام زمـــانــے☺️❤️
بسیـار زیبا😍
اینطوری با دیدن صفحـه گوشیمون یاد آقـامون میکنیم🌹🍃
#جمعهها و زیارت آل یاسین
کار هر هفته اش بود؛ نزدیک #غروبجمعه که میشد همسر و فرزندان خود را در گوشه ای از خانه جمع میکرد و خودش زیارت #آلیاسین میخواند🍃
میخواست هر هفته در خانه اش برای #امام_زمان (عجل الله تعالی فرجه) برنامه داشته باشد...🌺🍃
به راستی که درس انتظار را باید از مجیری ها گرفت...👌
شهید مدافـع حـرم عبـدالرضـا مجیـرے❤️
@modafeaneharaam