یک روز قبل از شهادت یعنی روز یکشنبه ۹۴/۱۰/۱۳من سرما خورده بودم. مهرداد هر نیم ساعت یکبار بهم زنگ میزد بهش گفتم مهرداد جان مگه نمیگی اونجا برف داره میاد پس چرا همینجوری میای زنگ میزنی؟ گفت آخه تو که سرما خوردی وکسالت داری من اینجا آرامش ندارم 😌
شب ساعت حدود ۹بود دوباره بهم زنگ زد گفت زنگ زدم خونه خواهرم بهشون گفتم تو مریض شدی بیان ببرنت دکتر بهش گفتم عزیزم تو امروز پست میدادی برو راحت بگیر بخواب نمی خواد اینقدر بفکر من باشی من بهتر شدم
خلاصه اون شب ما تا رفتیم درمانگاه برگشتیم همینجوری هر نیم ساعت یکبار تو برف وباران🌧❄️ میومد مخابرات بهم زنگ میزد تا ساعت حدود ۴صبح بود که دیگه بهش التماس کردم 🙏وگفتم برو استراحت کن فردا باید بری سر پست که قبول کرد بره بخوابه 😴
راوی:همسر شهید
@modafeaneharaam
اما چه خوابیدنی!
دوباره ساعت ۵:۳۰صبح بود تازه خوابم برده بود دیدم گوشیم زنگ میخوره با نگرانی بلند شدم پیش خودم گفتم نکنه برای کسی اتفاقی افتاده این موقع به من زنگ میزنن سریع گوشی را نگاه کردم تا بازهم مهرداده ناراحت شدم بهش گفتم توچرا هنوز نخوابیدی مگه بهت نگفتم برو کمی استراحت کن بهم گفت نمیدونم خوابم نمیبره فقط یه چیزی بهت میگم قبول کن امروز سرکار نرو بمون خونه استراحت کن حالت که یک کمی بهتر شد برو بازار برای خونه مون یه آیفون تصویری بگیر میخوام خیالم راحت بشه از جانب تو و آنیسا, گفت امروز منم سر پست نمیرم یه کارایی دارم دیگه میخوام شب پست بدم بهش گفتم باشه عزیزم سرکار نمیرم امروز ,حالا شما برو استراحت کن
راوی:همسر شهید
@modafeaneharaam