هوا گرمه🌞،شالتو عقب تر 👯میکشی....
هوا گرمه🌞،من چادرمو جلوتر میکشم😊.....
هوا گرمه🌞،دکمه های 👚مانتو تو باز میکنی😨...
هوا گرمه🌞،اما من چادرمو👑 محکم تر میگیرم😇.....
هوا گرمه🌞،هر روز یه صندل 👡میپوشی و پاهاتو💅 لاک میزنی....
هوا گرمه🌞،اما من هنوز جوراب مشکی پام میکنم😉....
هوا گرمه🌞،تو شلوار تنگِ تو👖 میپوشی و یه وجب بالا میزَنیش😑......
هوا گرمه🌞،اما من هنوز شلوار راسته ی راحت مشکیمو میپوشم😆.....
هوا گرمه🌞،موهاتو👩💇 به دست باد میسْپاری......
هوا گرمه🌞،و من روسریمو هنوز هم📎 سبک لبنانی میبندم😏.....
هوا گرمه اما.....
اما آتش🔥جهنم سوزان تره...😣😖
@modafeaneharaam
چند کلامی هم از حاج اقا ماندگاری در مراسم شب وداع با پیکر شهید سعید بیاضی زاده🌹🍃
«شهید بیاضی زاده در عین اینکه طلبه بسیار قوی از نظر علمی بود ولی به شدت به تهجد و شب زنده داری و خلوت با خدا علاقه داشت🍃
؛ ایشان از جمله شهدایی هستند که واقعا باید به آنها عباد صالح خداوند گفت. » 👌
🍃🌺🍃🌺🍃
داستان پسرک فلافل فروش🌹
#قسمتدوازدهم
#بازار
مهدي ذوالفقاري(برادر شهيد)
هادي بعد از دوراني كه در فلافلفروشي كار ميكرد، با معرفي يكي از
دوستانش راهي بازار شد.
در حجرهي يكي از آهنفروشان پامنار كار را آغاز كرد.
او در مدت كوتاهي توانايي خود را نشان داد. صاحبكار او از هادي خيلي
خوشش آمد.
خيلي به او اعتماد پيدا كرد. هنوز مدت كوتاهي نگذشته بود كه مسئول
كارهاي مالي شد.
چكها و حسابهاي مالي صاحبكار خودش را وصول ميكرد.
آنها آنقدر به هادي اعتماد داشتند كه چكهاي سنگين و مبالغ بالا را در
اختيار او قرار ميدادند.
كار هادي در بازار هر روز از صبح تا عصر ادامه داشت.
هادي عصرها، بعد از پايان كار، سوار موتور خودش ميشد و با موتور كار
ميكرد.
درآمد خوبي در آن دوران داشت و هزينهي زيادي نداشت. دستش توي
جيب خودش بود و ديگر به كسي وابستگي مالي نداشت.😊
یادم هست روح پاك هادي در همه جا خودش را نشان ميداد. حتي وقتي
با موتور مسافركشي ميكرد.
دوستش ميگفت: يك بار شاهد بودم كه هادي شخصي را با موتور به
ميدان خراسان آورد.
با اينكه با اين شخص مبلغ كرايه را طي كرده بود، اما وقتي متوجه شد كه او
وضع مالي خوبي ندارد نه تنها پولي از او نگرفت، بلكه موجودي داخل جيبش
را به اين شخص داد!😳
از همان ايام بود كه با درآمد خودش گره از مشكلات بسياري از دوستان
و آشنايان باز كرد.
به بسياري از رفقا قرض داده بود. بعضيها پول او را پس ميدادند و
بعضيها هم بعد از شهادت هادي ...
من از هادي چهار سال بزرگتر بودم. وقتي هادي حسابي در بازار جا باز
كرد، من در سربازي بودم.
دوران خدمت من كه تمام شد، هادي مرا به همان مغازهاي برد كه خودش
كار ميكرد. من اينگونه وارد بازار آهن شدم.
به صاحبكار خودش مرا معرفي كرد و گفت: آقا مهدي برادر من است
و در خدمت شما. بعد ادامه داد: مهدي مثل هادي است، همانطور ميتوانيد
اعتماد داشته باشيد. من هم ديگر پيش شما نيستم. بايد به سربازي بروم.
هادي مرا جاي خودش در بازار مشغول كرد. كار را هم به من ياد داد و
رفت براي خدمت.
مدت خدمت او به خاطر داشتن سابقهي بسيجي فعال كم شد. فكر ميكنم
يك سال در سپاه حفاظت مشغول خدمت بود.
از آن دوران تنها خاطرهاي كه دارم بازداشت هادي بود!
هادي به خاطر درگيري در دوران خدمت با يكي از سربازان يك شب
بازداشت شد.
تا اينكه روز بعد فهميدند حق با هادي بوده و آزاد شد.
پسرك فلافل فروش
هادي در آنجا به خاطر امر به معروف با اين شخص درگير شده بود. چند
بار به او تذكر داده بود كه فلان گناه را انجام ندهد اما بينتيجه بود. تا اينكه
مجبور شد برخورد فيزيكي داشته باشد.
بعد از پايان خدمت نيز مدتي در بازار آهن كار كرد. البته فعاليت هادي در
بسيج و مسجد زيادتر از قبل شده بود.
پيگيري كار براي شهدا و مبارزه با فتنهگران، وقت او را گرفته بود. بعد هم
تصميم گرفت كار در بازار را رها كند!
صاحبكار ما خيلي از اخلاق و مرام و صداقت هادي خوشش ميآمد.
براي همين اصرار داشت به هر قيمتي هادي را پس از پايان خدمت نگه دارد.
هادي اما تصميم خودش را به صورت جدي گرفته بود.
قصد داشت به سراغ علم برود. ميخواست از فرصت كوتاه عمر در جهت
شناخت بهتر خدا بهره ببرد🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کـودکـان_یمنــے
الهــی بمیییـرم😭😭😭😭😭
خـدا لعنت کنه دشمناتون رو😔😔
😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
یه روضهی خیییییلی قشنگ تو این کانال گذاشته شد
گوش ندید ضرر کردید😔😔👇
http://eitaa.com/joinchat/1929510912Cd1421ddc8c
❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛
#چــندکلامـــی_خودمونـــــــی👇👇
تو مترو نشستی رو صندلی....👇😊
یه خانم یا آقایی میاد روبه روی شما می ایسته...
شما بلند میشی و جاتو میدی بهش...
😊
از این کار میتونی اهداف مختلفی داشته باشی ..
حالا یا مبارزه باهوای نفس
یا خدمت به خلق الله ..
خادمی عباد الله..
😉😊❤️
خانم یا آقایی که جاتو دادی بهش از این لطف شما احساس شرمندگی میکنن ...
🙈☺️
شرمنده میشن وقتی میبینن شما ایستادی و اون جای شما نشسته ...
خودشو به شما مدیون میدونه و هی تشکر میکنه... .
#رفقا....❤️😊👇
خیییلی وقته.....
#شهدا #جاشونو دادن که
#مابشینیم ....
🕊💐
نههه . . . " جاشونو" ندادن ما بشینیم"
" #جونشونو" دادن ما " بایستیم"😔💐
ماچیکارمیکنیم؟
مگه خدا نگفته "ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا" ؟!
#حواسمون_هست؟!
داریم جلوی چشم کسانی که #جونشونو بخاطر ما دادن #گناه میکنیم ...
#ببخشید_ای_شهید😔😔
که #بجای #راهت #👈راحتی را انتخاب کردیم😔
♥️
••••••••••••❥❤️❥••••••••••••