ختم #صلوات به نیت:
#حضرت_محمد_صلی_الله_علیه_و_آله❤️
هدیه به حضرت زهرا (سلام الله علیها) و مولا امیرالمومنین علیه السلام و برای سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)🌺
مهلت: تا فردا شب ساعت۲۱
تعداد صلواتهای خود را به آیدی زیر بفرستید👇
@ahmad_mashlab1115
عشق محمد بس است و آل محمد❤️
ختم #صلوات به نیت:🔰
#حضرت_محمد_صلی_الله_علیه_و_آله💔
#امام_حسن_علیه السلام💔
هدیه به حضرت زهرا (سلام الله علیها) و مولا امیرالمومنین علیه السلام و برای سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)🌺
مهلت: تا فردا شب ساعت۲۱
تعداد صلواتهای خود را به آیدی زیر بفرستید👇
@Ahmad_mashlab1115
🌸 خوشا به حال کسی که ...
✅ پیامبر عزیز اسلام (صل الله علیه واله) میفرمایند:
❇️ خوشا به حال کسی که قائم اهل بیت مرا درک کند و پیش از قیامش به او اقتدار نماید.
دوست او را دوست بدارد و از دشمن وی بیزاری جوید و ولایت امامان هدایتگر پیش از او را نیز بپذیرد.
✨ اینان دوستان من و مورد علاقه و محبت من و گرامیترین امت من در نزد من هستند.
⬅️ بحار الانوار، جلد ۵۲، صفحه ۱۲۹
🏷 #حضرت_محمد_صلی_الله_علیه_و_آله
#امام_زمان_عجل_الله_تعالی_فرجه #منتظران_ظهور
@Modafeaneharaam
❇️ ماجرای شفاعت حضرت فاطمه(س) نزد رسول الله(ص) برای فرد گرفتار و حواله آن کار به امام زمان(عج) توسط ایشان
(تشرّف مشهدی علی اکبر تهرانی)
🗂 قسمت اول
☑️ آقا سيّد عبد الرّحيم - خادم مسجد جمکران - میگويد:
▫️ در سال وبا (سال 1322) بعد از گذشتن مرض، روزی به مسجد جمکران رفتم. ديدم مرد غريبی در آنجا نشسته است. احوال او را پرسيدم. گفت:
🔹من ساکن تهران میباشم و اسمم مشهدی علی اکبر است. در تهران کاسبی و خريد و فروش دخانيات داشتم؛ امّا پس از مدّتی سرمايهام تمام شد؛ چون به مردم نسيه داده بودم و وقتی وبا آمد آنها از بين رفتند و دست من خالی شد؛ لذا به قم آمدم. در آنجا اوصاف اين مسجد را شنيدم. من هم آمدم که اينجا بمانم، تا شايد حضرت ولی عصر ارواحنا فداه نظری بفرمايند و حاجتم را عنايت کنند.
🔘 سيّد عبد الرّحيم میگويد:
▫️ مشهدی علی اکبر سه ماه در مسجد جمکران ماند و مشغول عبادت شد. رياضتهای بسياری کشيد، از قبيل: گرسنگی و عبادت و گريه کردن.
روزی به من گفت:
🔹 قدری کارم اصلاح شده؛ امّا هنوز به اتمام نرسيده است. به کربلا میروم.
▫️ يک روز از شهر به طرف مسجد جمکران میرفتم. در بين راه ديدم، او پياده به کربلا میرود.
شش ماه سفر او طول کشيد. بعد از شش ماه، باز روزی در بين راه، همان شخص را که از کربلا برگشته بود، در همان محلّی که قبلا ديده بودم، مشاهده کردم.
باهم تعارف کرديم و سر صحبت باز شد. او گفت:
🔹 در کربلا برايم اينطور معلوم شد که حاجتم در همين مسجد جمکران داده میشود؛ لذا برگشتم.
▫️ اين بار هم مشهدی علی اکبر دو سه ماه ماند و مشغول رياضت کشيدن و عبادت بود.
تا آن که پنجم يا ششم ماه مبارک رمضان شد. ديدم میخواهد به تهران برود. او را به منزل بردم و شب را آنجا ماند. در اثناء صحبت گفت:
🔹 حاجتم برآورده شد.
▫️ گفتم:
🔸 چطور؟
▫️گفت:
🔹 چون تو خادم مسجدی برايت نقل میکنم و حال آنکه برای هيچکس نقل نکردهام. من با يکی از اهالی روستای جمکران قرار گذاشته بودم که روزی يک نان جو به من بدهد و وقتی جمع شد پولش را بدهم. روزی برای گرفتن نان رفتم. گفت:
▪️ديگر به تو نان نمیدهم.
🔹 من اين مسأله را به کسی نگفتم و تا چهار روز چيزی نداشتم که بخورم مگر آنکه از علف کنار جوی میخوردم، بهطوریکه مبتلا به اسهال شدم. اين باعث شد که من بیحال شوم و ديگر قدرت برخاستن را نداشتم، مگر برای عبادت که قدری به حال میآمدم.
نصف شبی که وقت عبادتم بود فرا رسيد. ديدم سمت کوه دو برادران (نام دو کوه در اطراف مسجد جمکران) روشن است و نوری از آنجا ساطع میشود، به حدی که تمام بيابان منوّر شد.
(ادامه دارد)
⬅️ برکات حضرت ولی عصر(عليه السلام)، صفحات 94 تا 96
🏷 #حضرت_محمد_صلی_الله_علیه_و_آله #حضرت_فاطمه_سلام_الله_علیها #امام_زمان_عجل_الله_فرجه
@Modafeaneharaam
❇️ ماجرای شفاعت حضرت فاطمه(س) نزد رسول الله(ص) برای فرد گرفتار و حواله آن کار به امام زمان(عج) توسط ایشان
(تشرّف مشهدی علی اکبر تهرانی)
🗂 قسمت دوم (آخر):
...
🔹 ناگهان کسی را پشت در اتاقم ديدم، مثل اينکه در را میکوبد (منزلم در يکی از حجرات بيرون مسجد بود) با حال ضعف برخاستم و در را باز کردم. سيّدی را با جلالت و عظمت پشت در ديدم. به ايشان سلام کردم؛ امّا هيبت ايشان مرا گرفت و نتوانستم حرفی بزنم. تا آنکه آمده و نزد من نشستند و بنای صحبت کردن را گذاشتند، و فرمودند:
🔶 جدّهام فاطمه عليها السّلام نزد پيغمبر صلّی اللّه عليه و اله شفاعت کرده که ايشان حاجتت را برآورند. جدّم نيز به من حواله نمودهاند. برو به وطن که کار تو خوب میشود. و پيغمبر صلّی اللّه عليه و اله فرمودهاند:
🟧 برخيز برو که اهل وعيالت منتظر میباشند و بر آنها سخت میگذرد.
🔹 من پيش خود خيال کردم که بايد اين بزرگوار حضرت حجّت عليه السّلام باشد؛ لذا عرض کردم:
🔷 سيّد عبد الرّحيم خادم اين مسجد نابينا شده است شما شفايش بدهيد.
▫️ فرمودند:
🔶 صلاح او همان است که نابينا بماند.
▫️ بعد فرمودند:
🔶 بيا برويم و در مسجد نماز بخوانيم.
🔹 برخاستم و با حضرت بيرون آمديم، تا به چاهی که نزديک درب مسجد میباشد، رسيديم.
ديدم شخصی از چاه بيرون آمد و حضرت با او صحبتی کردند که من آن را نفهميدم. بعد از آن به صحن مسجد رفتيم که ديدم، شخصی از مسجد خارج شد. ظرف آبی در دستش بود که آن را به حضرت داد. ايشان وضو گرفتند و به من هم فرمودند:
🔶 با اين آب وضو بگير.
🔹 من از آن آب وضو گرفتم و داخل مسجد شديم.
عرض کردم:
🔷 يابن رسول اللّه چهوقت ظهور میکنيد؟
🔹 حضرت با تندی فرمودند:
🔶 تو چهکار به اين سؤال ها داری؟
🔹عرض کردم:
🔶 میخواهم از ياوران شما باشم.
🔹 فرمودند:
🔶 هستی؛ امّا تو را نمیرسد که از اين مطالب سؤال کنی.
🔹 و ناگهان از نظرم غايب شدند؛ امّا صدای حضرت را از ميان چاهی که پای قدمگاه در صفّهای که در و پنجره چوبی دارد و داخل مسجد است، شنيدم که فرمودند:
🔶 برو به وطن که اهل و عيالت منتظر میباشند.
▫️ در اينجا مشهدی علی اکبر اظهار داشت که عيالم علويّه میباشد.
⬅️ برکات حضرت ولی عصر(عليه السلام)، صفحات 94 تا 96
🏷 #حضرت_محمد_صلی_الله_علیه_و_آله #حضرت_فاطمه_سلام_الله_علیها #امام_زمان_عجل_الله_فرجه
@Modafeaneharaam