eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
31.6هزار دنبال‌کننده
33.8هزار عکس
15.1هزار ویدیو
323 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
ناراحت بود ... بهش گفتم محمدحسین چرا ناراحتی؟! گفت: خیلی جامعه خراب شده😔، آدم به گناه می افته.. رفیقش گفت: خدا توبه رو برای همین گذاشته و گفته که من گناهاتون رو می‌بخشم. محمدحسین قانع نشد و گفت : «وقتی یه قطره جوهر می‌افته روی آینه، شاید دستمال برداری و قطره رو پاک کنی ولی آینه کدر میشه...»💔😞 @Modafeaneharaam
💕برشی از کتاب قصه ی دلبری 💕 🦋💫محمد حسین پروانه ی شهر دمشق💫🦋 صدای ''این گل پر پراز کجا آمده'' نزدیک تر میشد.سعی میکردم احساساتم را کنترل کنم. می خواستم واقعا آن اشکی که داخل قبر می‌ریزم اشکِ روضه ی امام حسین علیه‌السلام باشد نه اشک از دست دادن محمدحسین. هرچه روضه به ذهنم می‌رسید می خواندم وگریه میکردم.دست وپاهایم کرخت شده بود ونمی توانستم تکان بخورم. یاد روز خواستگاری افتادم که پاهایم خواب رفته بود وبه من می‌گفت شمازودتر بروبیرون. نگاهی به قبر انداختم. باید میرفتم.فقط صداهای درهم وبرهمی می شنیدم که از من میخواستن بروم بالا... مو به مو همه ی وصیت هایش را انجام داده بودم درست مثل همان بازی ها. سخت بود در آن شلوغی وگریه و زاری باکسی صحبت کنم. آقایی رفت پایین قبر .در تابوت را باز کردند. وداع برایم سخت بود ولی دل کندن سخت تر‌ 💔⚡️💚 چشم هایش کامل بسته نمیشد می‌بستند دوباره بازمیشد وقتی بدن را فرستادند در سراشیبی قبر پاهایم بی‌حس شد کنار قبر زانو زدم همه ی جانم را آوردن در دهانم که به آن آقا حالی کنم بااو کار دارم از داخل کیفم لباس مشکی اش را بیرون آوردم همان که محرم ها می‌پوشید.چفیه ی مشکی هم بود.صدایم می لرزید به آن اقاگفتم این لباس وچفیه رو قشنگ بکشید روی بدنش.خداخیرش بدهد، درآن قیامت، با وسواس پیراهن را کشید روی تن محمدحسین وچفیه را انداخت دور گردنش.✨ فقط مانده بود یک کار دیگر به آن آقا گفتم شهید می خواست برایش سینه بزنم شما میتونید؟ بغضش ترکید دست وپایش را گم کرده بود.نمی توانست حرف بزند چنددفعه زد روی سینه اش.بهش گفتم نوحه هم بخونید.برگشت نگاهم کرد صورتش خیس بود نمی دانم اشک بود یا آب باران.پرسید چی بخونم گفتم هرچی به زبونتون اومد گفت خودت بگو نفسم بالا نمی آمد انگار یکی چنگ انداخته بود وگلویم را فشار میداد.خیلی زور زدم تا نفس عمیق بکشم گفتم: " از حرم تا قتلگه زینب صدامیزد حسین دست وپامیزد حسین زینب صدامیزد حسین" سینه میزد برای محمدحسین🌱💫 و شانه هایش تکان میخورد‌.برگشت بااشاره به من فهماند که همه را انجام دادم. ☀️🌺🌱 خیالم راحت شد.پیش پای ارباب تازه سینه زده بود💚🕊💚 🕊سالروز شهادت🕊 🌷اللهم‌صل‌علی‌محمدوال‌محمدوعجل‌فرجهم🌷 @Modafeaneharaam
3.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مراسم عقدمان در امامزاده جعفر (ع) یزد بود.😍💍 سفرهٔ عقد ساده‌اے انداختیم،وسایل را با کمے تزیینات،نان و پنیر و سبزے و گردو و شیرینے یزدے گذاشتیم داخل سفره. وخیلے خوشحال بودم که قسمت شدقرآن وجانماز هدیه حضرت آقارا‌ بگذارم داخل سفره عقد😍❤️ بهم مدام اصرار میکرد براے شهادتش دعا کنم.🌸 گفت:«اینجا جاییه که دعا مستجاب می‌شه!» هر چه می‌خواستم بهش بفهمانم که ول کن این قدر روے این مطلب پافشارے نکن،راه نمیداد. مدام می‌گفت:«تو سبب شهادت منی، من این را با ارباب عهد بستم، مطمئنم که شهید می‌شم!» بعد از عقد گفت: تو همونے ‌‌که‌ دلم ‌می‌خواست کاش ‌منم‌ همونے شم ‌که ‌تو دلت ‌میخواد.. @Modafeaneharaam