سلام رفقاے شهــدایے✋
طبق قولے ڪه داده بودیم
ان شاءالله از امشب میخوایم روایت زندگے #شهیـــد_محمودرضا_بیضائے به مناسبت "سالروز شهادتش" رو براتون بزاریم😍
کتــاب #تو_شهید_نمےشوے💔
ان شاءالله که مورد رضایت شما بزرگواران باشه☺️
یا علے مدد❤️
وقتی کوثرش از خواب بیدار میشد
و بی قراری می کرد،
بغلش می کرد و بلند میشد و می ایستاد
بعد دور اتاق راه می رفت و آروم آروم همینطور که تکونش میداد تکرار می کرد:
علی،علی،علی،علی....
گاهی چند دقیقه پشت سر هم ذکر علی(ع) رو تکرار می کرد و کوثر دوباره میخوابید...❤️
#شهید_محمودرضا_بیضائی🌹
#غدیر
راوی: برادر شهید
🌱
@Modafeaneharaam
روایت روزهای فتنه از زبان یک #شهید
محمودرضا آرشيوى از كليپ هاى مربوط به اغتشاشات #فتنه ٨٨ را ريخته بود روى يك فلش ممورى و با خودش آورده بود تبريز. قرار شد محتوياتش را ببينم و بدون كپى كردن به او پس بدهم. فلش ممورى را كه مى داد گفت: فقط بعضى هايش قابل ديدن نيست زياد. گفتم: چطور؟ گفت: صحنه هاى خشن دارد. گفتم: نمى بينم بيا بگير. گفت: چرا؟ گفتم: قبلا خودم چند تا ديده ام؛ اعصابم از ديدن وحشى گرى شان خورد مى شود. گفت: وحشى گرى نديده اى. بعد تعريف كرد: يكبار در سعادت آباد، يك دسته از اينها را كه اغتشاش راه انداخته بودند با بچه هاى بسيج از خيابان هدايت كرديم داخل يكى از كوچه ها، اما وقتى دنبالشان وارد كوچه شديم يكهو انگار غيب شدند. وسط كوچه بوديم كه ديديم از بالاى يكى از ساختمانهاى نيمه كاره، بلوك سيمانى مى آيد روى سرمان. رفته بودند روى طبقات آن ساختمان و بلوك پرتاب مى كردند. وقتى ديدند ما ديديمشان يك عده شان آمدند پايين كه فرار كنند. يكى از بچه ها كه جلوتر از ما بود افتاد وسط اينها. تا بقيه بچه ها بجنبند و بروند كمكش، با قمه پشتش را از بالا تا پايين شكافتند.
به روایت برادر شهید
#شهید_محمودرضا_بیضائی
@Modafeaneharaam