#شھید_محسن_حاجی_حسنی
#قسمت_پنجاه_وسوم
😔 💔 محسن سرش را کشید سمت مصطفی که جلوتر نشسته بود.
گفت :
_مصطفی! گفتم بذار کار خودمو بکنم! تو سیستم منو عوض کردی! دیدی رتبه ای نیاوردیم؟!
😢😭 اشک توی چشم های مصطفی جمع شد.
گفت :
آره! ای کاش می ذاشتم تلاوت خودمون رو می کردی. حداقل جزو دو سه نفر اولی که می شدی!
محسن هم گریه اش گرفت.
🌺 مجری داشت نفر اول را به زبان مالزیایی معرفی می کرد.
برای محسن، زبان گنگ و نامفهومی بود. مصطفی به نظرش آمد که مجری اسم محسن را گفت.
🍁🍂 گوش هایش را تیز کرد. نفر اول به انگلیسی هم خوانده شد. آن هم دست کمی از مالزیایی نداشت.
این بار هم واژه ای که شبیه محسن بود تکرار کرد.
گفت :
_گمونم اسم تو رو خوند!
محسن اشک هایش را پاک کرد و گفت :
_ نه بابا! من نبودم.
این بار وقتی مجری با زبان عربی شروع به صحبت کرد، اسم محسن حاجی حسنی به وضوح شنیده شد.
😢 دوباره بغض گلوی محسن را گرفت. اما وقتی فهمید دوربین ها زاویه شان را به سمت او تغییر دادند خودش را کنترل کرد.
😭 شانه های مصطفی به شدت تکان می خورد. محسن خودش را به او رساند و محکم بغلش کرد. گفت :
_ داداش چقدر چینشت خوب بود!
مصطفی خندید :
_ آخرش نفهمیدم چینشم خوب بود یا بد؟! 😅
🌸 مسئول همراهی برندگان که می خواست محسن را برای گرفتن جایزه اش ببرد، نمی توانست این دو را از هم جدا کند.
محسن رفت سمت جایگاه و مصطفی شماره بابا را گرفت.
😍 با گریه خبر موفقیت محسن را گفت. بابا و مامان حرم بودند.
اضطراب تلویزیون را ول کرده بودند و آمده بودند حرم برای محسن دعا کنند ....
دعا مستجاب شده بود ... 🌹
@Modafeaneharaam