eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
33.8هزار دنبال‌کننده
29.9هزار عکس
11.9هزار ویدیو
286 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
#همسرشهید 🌹 سجاد همیشه با وضو بود👌. خیلی از غیبت کردن بدش می‌آمد. یکی از بارز‌ترین ویژگی‌هایش حیا و سر به زیری بود😌. از حقوقی که داشت برای انجام کارهای خیر هزینه می‌کرد. در انجام مسئولیت بالاترین دقت عمل را داشت. با بچه‌ها مانند خودشان بود. زبان آنها را خوب متوجه می‌شد. وقتی از سر کار می‌آمد پسرمان حامد را با خودش بیرون می‌برد🚶 و می‌گفت: از صبح با شما بود حالا وظیفه من است که او را سرگرم کنم. یکی از دلایلی که سجاد خودش را به جمع شهدای حرم بی‌بی رساند، اخلاص و پاکی‌اش بود. بسیار با خلوص نیت کار می‌کرد👌. بارها به خودم می‌گفتم: خدایا شکرت که بنده‌ای به این خوبی آفریدی. همسرم بسیار شیفته اهل بیت بود. ارادت ویژه‌ای به حضرت زهرا(س) داشت در نهایت هم مثل او به شهادت رسید.🌷 #شهیدمدافع_حرم_سجاد_دهقان #سالروزولادت❤️ @Modafeaneharaam
آقارضا خیلی مهربون و دلسوز بود همیشه به فکر نیازمندان بود و دوست داشت به طرق مختلف کمک کنه...👌 بعد مأموریت اولش که از سوریه برگشته بود، به من گفت: "خانم! دوست دارم هفته ای یه بار یه غذای درست و حسابی بگیریم🙂 و بریم خونه نیازمندیبا هم سر یه سفره بشینیم و غذا بخوریم براشون یه مقدار پول هم بذاریم"😇 #همسرشهید #شهید_سیدرضا_طاهر ❤️ @Modafeaneharaam
#همسرشهید اولين باري كه حرف از رفتن و مدافع حرم شدن به ميان آمد زماني بود كه بعد از 9 ماه اسمش براي اعزام در آمده بود. عليرضا 9 ماه قبل براي رفتن به سوريه ثبت‌نام كرده بود و كاملاً داوطلبانه براي دفاع از حرم رفت✌️. بعضي از مردم مي‌پرسند همسرت را به اجبار بردند؟ مي‌گويم نه.🌸 كاملاً داوطلبانه و با خواست عميق قلبي رفت. وقتي به من گفت مي‌خواهم بروم سوريه، واقعاً شوكه شدم😦 چون اصلاً حرفي از اسم‌نويسي‌شان به من نزده بود. به من گفت: يعني ناراضي هستي؟؟؟ گفتم ناراضي نيستم اما. . . قبل از تمام شدن حرفم به من گفت: فكر كن اينجاصحراي كربلا است. امروز روز عاشورا و آقا امام حسين(ع) هل من ناصر سر داده و تو مي‌خواهي جلوي من را بگيري😔؟ راستش ديگر حرفی براي گفتن نداشتم. همين براي مجاب شدن صد در صدم كافي بود و خوشحالم و خدا را شكر مي‌كنم از اينكه مانع رفتنش نشدم. 🌷 #شهیدمدافع_حرم علیرضا بریری 🌹 @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🔻راوی: امروز وقتی با عجله برای خرید دارو وارد داروخانه شدم ناخودآگاه چشمم به تلویزیون روی دیوار نصب شده افتاد📺 که داشت شهید جاویدالاثر عباس آسمیه را نشان میداد. برای چند لحظه انگار فراموش کردم وارد داروخانه شدم و ذهنم رفت پیش پدر و مادر چشم انتظار شهید.😞 بی اختیار به یاد شهید اینانلو و دخترش حلما افتادم. پدر حلما هم در واقعه خان طومان در کنار عباس آسمیه شهید شد و پیکرش برنگشت...💔 در تلاطم ذهن خودم بودم که با حرفای سنگین خانم دکتری که پشت باجه بود مواجه شدم وقتی به عکس شهید آسمیه نگاه کرد👀 سریع گفت: «اینا اگه خیلی کار بلد بودن همین جا از کشورشون دفاع میکردن تا کجا الکی رفتن...»😒 رشته ی افکار پاره شد ناخودآگاه حالم خیلی سنگین شد. باورم نمیشد هنوز هم با وجود این همه اتفاقات باشند کسانی که پشت به میکنند...😔😔 سعی کردم به خودم مسلط شوم به دختر جوان رو کردم و گفتم میتونم جواب حرف شما رو بدم؟! دختر جوان که در حال هوای دنیاییه خودش بود گفت کدوم حرف؟ گفتم همین حرفی که راجع به مدافعان حرم زدید؟☝️ گفت خانم ببین هر کی یه اعتقادی داره اونا واسه اعتقاد خودشون رفتن اعتقاد منم اینه به نظر من کارشون درست نبوده... بهش گفتم میدونی شبا که تو راحت میخوابی چند تا مادر هستن که سعی میکنن گریه‌های بچه هاشون که از دلتنگی برای پدرشون هست تسکین بدن و تا صبح نخوابن؟😭😭 بی اعتنا گفت ما هم با این وضع مملکت شبا تا صبح خواب راحت نداریم... گفتم اگه عزیزت بره و اربا اربا بیاد از این معرکه باز هم همینو میگی😔؟.. گفتم برای من اتفاق افتاده! انگار خیلی براش مهم نبود. گفتم پس حضرت زینب چی؟ دیدم خیلی تعصبی نشون نداد و فقط شونه هاشو بالا انداخت... دلم بیشتر شکست.💔 به یاد غربت و تنهایی امام حسین(ع) و به یاد کوچه های منتهی به حرم حضرت زینب(س) افتادم که بوی غربت و آوارگی میده...😔 سرمو انداختم پایین و از داروخونه اومدم بیرون... خدایا هممون رو عاقبت به خیر کن. نذار اسیر دنیا و قشنگیای دنیا بشیم ما رو شرمنده اهل بیت(ع) نکن😞 سلام علی قلب زینب الصبور روح الله قربانی🌹 @Modafeaneharaam
سبك زندگي ايشان خدمت خالصانه و بي منت بود.🌸منافع خود را نمي ديدند. بيشتر دوست داشتند با قشر ضعيف جامعه همنشين باشند و سعي داشتند تا در حد توان خود نيازهاي آنان را برطرف كنند.❤️ هميشه مبالغي را براي كارهاي خير كنار مي گذاشتند💵 و مقيد بودند تا با اجازه من اين كار صورت بگيرد. خيلي متواضع و خاكي بودند و اين خصوصيت از درون ايشان مي جوشيد.🍃 راوي: 🕊 @Modafeaneharaam
💠اقا روح الله همیشه به دخترمون تاکید میکرد کـه مواظب باشـه هیچ وقت مویی ازش مقابل پیدا نباشـہ...☝️ همیشه تو خرید لباس برای وسواس زیادی بخرج میداد که مناسب باشہ و نباشـہ...👌 من بهشون میگفتم دخترمـون کـہ دوسالش نشده بذار یـه لباس دخترونه بدون آستین بگیریـم👼، میگفت نـه من نمیخوام چشم از الان بـه دخترم بیفته حتی اگه دوسالش باشه.... روح الله کافی زاده🌷 راوی @Modafeaneharaam
🌹سه روز قبل از شهادتش خواب دیدم که علی در یک باغ بزرگ است. او با دوستش رفته بود. علی در عالم خواب به من گفت که: "زهرا، او را فعلاً بعثی‌ها گرفته‌اند و در زندان است، او ناکام است و هنوز ازدواج نکرده و ان‌شاءالله دو الی سه روز دیگر آزاد می‌شود و برمی‌گردد". و به من گفت: "زهرا، من رفتم"🍃  شب قبل از شهادت خواب دیدم که علی به من گفت: "زهرا، آمدم تو را به پابوسی (ع) ببرم".🌺 شادی روح بزرگشان 14 صلوات @Modafeaneharaam
🌴🍂🌴🍂🌴 🌾محسن به من و پسرش را رها کرد ، زیرا خدا عشق💓 اصلی او بود . همه از آن عشقی که ما و محسن را بهم وصل می کرد، خبر داشتند ، همه از این ما به هم حسادت می کردند ... 🌾 اما او همیشه به من می گفت: "زهرا ، شما در عشق من به و پسرمان (علی) شکی ندارید." اما وقتی به بانوی زینب (سلام الله علیها) مربوط شود ، من شما ، زهرا عزیزم را ترک می کنم و می روم. " 🌷 @Modafeaneharaam
🌸شهید مدافع حرم ولادت زمینی🌸: ۶۴/۱۰/۱۰ ولادت آسمانی🌸: ۹۵/۲/۱۶ 🌷 وقت هایی که منزل بود همیشه با هم می رفتیم مسجد. اصلا عادت کرده بودیم که همیشه به نماز جماعت برسیم.سیدمحمد را هم با خودش می برد. سید محمد دوچرخه پدرش را دوست داشت، آقا رضا دوچرخه سوارش میکرد و به مسجد می برد. بعد شهادت آقا رضا وقتی اومدیم خونه سید محمد دوچرخه باباشو که دید گفت: " مامان یادته بابا جون دوچرخه سوارم میکرد می رفتیم مسجد؟ منم بزرگ که شدم میخوام دوچرخه سوار شم برم مسجد، برات نون بگیرم..." 🌷 نقل از: 🌹 @Modafeaneharaam
🌸شهید مدافع حرم ولادت زمینی🌸: ۶۴/۱۰/۱۰ ولادت آسمانی🌸: ۹۵/۲/۱۶ 🌷 وقت هایی که منزل بود همیشه با هم می رفتیم مسجد. اصلا عادت کرده بودیم که همیشه به نماز جماعت برسیم.سیدمحمد را هم با خودش می برد. سید محمد دوچرخه پدرش را دوست داشت، آقا رضا دوچرخه سوارش میکرد و به مسجد می برد. بعد شهادت آقا رضا وقتی اومدیم خونه سید محمد دوچرخه باباشو که دید گفت: " مامان یادته بابا جون دوچرخه سوارم میکرد می رفتیم مسجد؟ منم بزرگ که شدم میخوام دوچرخه سوار شم برم مسجد، برات نون بگیرم..." 🌷 نقل از: @Modafeaneharaam