✍شهید قاسم سلیمانی:
اگر تعلقات خود را زیر پا گذاشتیم، میتوانیم مانند شهدا به این مملکت خدمت کنیم و اگر با تعلقات شخصی و فردی بخواهیم خدمت کنیم ، این خدمت به جایی نخواهد رسید.
#سردار_دلها
@Modafeaneharaam
5.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پدر و مادر ها بشنوند
🎥 توصیه رهبر انقلاب به والدین در خصوص #ازدواج فرزندان جوان
@Modafeaneharaam
🔰بدهی نجومی یک پاسـدار به سپاه؛
اگر کسی از من طلبکار است طلب او را بدهید.
هر کس از من طلبی داشته مدیون است که از پدر یا برادرانم وصول نکند..
در ضمن ۲۰۰ تومان بابت تلفنهای شخصی به سپاه بدهید.
📎 بخشی از #وصیتنامه 🍃
#سردارشهیدعلیاصغر_حسینیمحراب♥️
@Modafeaneharaam
#پنجشنبههایشهدایی
شب های جمعه شهدای عزیزمون رو یاد کنید حتی شده با ذکر یه صلوات، حتما شهدا هم ما رو پیش اربابمون امام حسین علیه السلام یاد میکنن.
#صـلاللهعلیـكیااباعبدالله
#شب_جمعه_هوایت_نکنم_میمیرم
#شـــهیــدمجـــیـدقــربانــخانــی ا
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 تیزر/ ساشا با پای خود به میدانی رفت که بدون پا از آن برگشت
جمعه بیستم اسفند، ساعت 10 صبح
سالن دو پردیس سینما هویزه
یکی از تازه ترین تولیدات مرکز رسانه فاطمیون
#هر_هفته_یک_اکران_عمومی
@Modafeaneharaam
آقای غریبم❤️
برای آمدنت همگی باهم دعامیکنیم💔
چله زیارت آل یاسین جهت تعجیل در فرج آقا🌹
به عمل کار برآید به سخن دانی نیست🍁
#روز_سیودوم
#چله_زیارت_ال_یاسین
اتمام چله نیمه شعبان❤️
@Modafeaneharaam
قصه این بود که من با تو معاصر باشم
که در این قصه پرحادثه، حاضر باشم
الحمدلله و المنة
#حضرت_ماه
🌸اللهم احفظ امامنا الخامنه ای🌸
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
✨🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹 🌹 💠 #قسمت_بیست_و_پنجم داستان جذاب و واقعی ✅🌹 #ترمز_بریده 🌹✅ : خدا هویت من است
✨🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹
🌹
💠 #قسمت_بیست_وششم داستان جذاب و واقعی ✅🌹 #ترمز_بریده 🌹✅ : عقیق یمن
وقتی این جمله رو گفتم ... یکی از خادم ها که سن و سالی ازش گذشته بود ... در حالی که می لرزید و اشک می ریخت، انگشترش رو از دستش در آورد و دست من کرد و گفت: عقیق یمن، متبرک به حرم و ضریح امام حسین و حضرت ابالفضله ... انگشتر پسر شهیدمه ... دو سال از تو بزرگ تر بود که شهید شد ... اونم همیشه همین طور محکم، می گفت: افتخار زندگی من اینه که سرباز سپاه اسلام و سرباز پسر فاطمه زهرام ... .
.
خورشید تقریبا طلوع کرده بود که با ادای احترام از حرم خارج شدم .. توی راه تمام مدت به انگشتر نگاه می کردم و به خودم می گفتم: این یه نشانه است ... هدیه از طرف یه شهید و یه مجاهد فی سبیل الله ... یعنی اهل بیت، تو رو بخشیدن و پذیرفتن ... تو دیر نرسیدی ... حالا که به موقع اومدی، باید جانانه بجنگی ... و مثل حر و صاحب این انگشتر، باید با لباس شهدا، به دیدار رسول خدا و اهل بیت بری ... .
.
این مسیری بود که انتخاب کرده بودم ... برگشت به کشوری که بیشتر مردمش وهابی هستند ... زندگی در بین اونها و تبلیغ حقیقتی که با سختی تمام، اون رو پیدا کرده بودم ... .
در آینده هر بار که پام رو از خونه بیرون بگذارم؛ می تونه آخرین بار من باشه ... و هر شب که به خواب میرم، آخرین شب زندگی من ... .
من هیچ ترس و وحشتی نداشتم ... خودم رو به خدا سپرده بودم ... در اون لحظات فقط یک چیز اهمیت داشت ... چطور می تونستم به بهترین نحو، این وظیفه سخت رو انجام بدم ... چطور می تونستم برای امامم، بهترین سرباز باشم ... و این نقطه عطف و آغاز زندگی جدید من بود ...
⬅️ادامه دارد...
🌟🈯️🌟🈯️🌟🈯️🌟🈯️🌟🈯️
@Modafeaneharaam
🌹
🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
✨🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
مدافعان حرم 🇮🇷
✨🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹 🌹 💠 #قسمت_بیست_وششم داستان جذاب و واقعی ✅🌹 #ترمز_بریده 🌹✅ : عقیق یمن وقتی ای
✨🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹
🌹
💠 #قسمت_بیست_و_هفتم داستان جذاب و واقعی ✅🌹 #ترمز_بریده 🌹✅ : از حریمت دفاع میکنم
دوباره لقمه هام رو می شمردم ... اما نه برای کشتن شیعیان ... این بار چون سر سفره امام زمان نشسته بودم ... چون بابت تک تک این لقمه ها مسئول بودم ...
صبح و شبم شده بود درس خوندن، مطالعه و تحقیق کردن ... اگر یک روز کوتاهی می کردم ... یک وعده از غذام رو نمی خوردم ... اون سفره، سفره امام زمان بود ... می ترسیدم با نشستن سر سفره، حق امامم رو زیر پا بزارم ... .
.
غیر از درس، مدام این فکر می کردم که چی کار باید انجام بدم ... از چه طریقی باید عمل کنم تا به بهترین نحو به اسلام و امامم خدمت کرده باشم؟ ... چطور می تونستم بهترین سرباز باشم؟ و ... .
تمام مطالب و راهکارها رو می نوشتم و دونه دونه بررسی شون می کردم ... تا اینکه ... .
خبر رسید داعش تهدید کرده به حرم حضرت زینب حمله می کنه و ... داغون شدم ... از شدت عصبانیت، شقیقه هام تیر می کشید ... مدام این فکر توی سرم تکرار می شد ... محاله تا من زنده باشم اجازه بدم کسی یک قدم به حریم اهل بیت پیامبر تعرض کنه ... .
.
صبح، اول وقت رفتم واحد اداری، سراغ مسئول گذرنامه و ... خیلی جدی و محکم گفتم: پاسپورتم رو بدید می خوام برم ... پرسید: اجازه خروج گرفتی؟ بدون اجازه خروج، نمی تونم پاسپورتت رو تحویلت بدم ... .
منم که خونم به جوش اومده بود با ناراحتی و جدیت بیشتر گفتم: من برای دفاع از اهل بیت، منتظر اجازه احدی نمیشم ... .
.
با آرامش بیشتری دوباره حرفش رو تکرار کرد و گفت: قانونه. دست من نیست ... بدون اجازه خروج، نمی تونم درخواست تحویل گذرنامه رو صادر کنم ... .
.
من دو روز بیشتر صبر نمی کنم ... چه با اجازه، چه بی اجازه ... چه با گذرنامه، چه بی گذرنامه ... از اینجا میرم ... دو روز بیشتر وقت نداری ... .
اینو گفتم و از اتاق اومدم بیرون ... .
⬅️ادامه دارد...
🌟🈯️🌟🈯️🌟🈯️🌟🈯️🌟🈯️
@Modafeaneharaam
🌹
🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
✨🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹