فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
🎬 دلنوشته دختر شهید مدافع حرم الیاس چگینی
بابا جونم💔
روز خداحافظی با تو عهد بستم
که چنان باشم که بگویند
این یادگار شهید الیاس چگینی است
❣#بهمناسبت_بازگشت_پیکر_شهید
📿هدیه به روح مطهر شهید صلوات📿
@Modafeaneharaam
💢به بهانه بازگشت هشت شهید مدافع حرم
💢 خدا رحمت کنه سید کاظم خاتونکی، برای پیدا کردن شهدای مفقود در سوریه شبانه روز زحمت می کشید. چقدر آوار برداری در روستای خلصه و غراصی و خان طومان انجام دادیم، سید خاک ها را بو می کرد و می گفت حاجی اینجا شهدا هستند!
با حاج اسماعیل یکی از فرماندهان مقاومت به حصیریا، رفتیم برای پیدا کردن پیکر یکی از شهدای مدافع حرم شهید سید مصطفی.
حاج اسماعیل به یک اشاره کرد و گفت بچه ها روی آن تپه بودند.
روی تپه رفتم. داعشی ها روی تپه را مین کاری کرده بودند. وارد میدان مین شدم. چشمم به تکه ای استخوان افتاد. خاک را کندم، استخوان های پا بود با یک تکه لباس مدافعان حرم. آن منطقه همان روز بمباران هم شده و تعداد زیادی از داعشی ها به درک واصل شده بودند، اما به دلم افتاد این استخوان شهید است نه داعشی است.
آن را به پائین آوردم.
حاج اسماعیل، یک عکس نشانم داد که سید مصطفی کنار خانه اش در حال خداحافظی با خانواده اش بود و دو تا دخترش پاهایش را گرفته بودند. اشک در چشم هایم جمع شده و گفتم: قسم می خورم. به دلم افتاده، به برکت دست های دختران شهید که پای پدرشان را گرفته بودند، این استخوان پا که برگشته مربوط به سید مصطفی است...
و دیروزخبر شناسایی سید مصطفی را شنیدم که همان استخوان هایی بود که آن روز برگشت...
🌹🌱🌹
هدیه به جمیع شهدا، به خصوص شهدای مدافع حرم و شهدای تفحص #صلوات
@Modafeaneharaam
CQACAgQAAx0CUyYOlAACRLplacjBm8IioYhMlYBz1uUS9z197gACTRIAAmbUQFMAARLuKBfy6AEzBA.mp3
7.92M
منُ موج ها هر روز سیلی زدن
شکستم ولی صخـره بار اومدم
کنــــارم نبـــــودی ببینــی چطــور
با این بی کسی ها کنار اومدم
🎼 #جمعه_ها
🎙#پویابیاتی
@Modafeaneharaam
📸آیین وداع با پیکرهای مطهر ۸ شهید مدافع حرم
شنبه ۱۱ آذر ماه از ساعت ۱۵:۳۰
معراج شهدای تهران
@Modafeaneharaam
❌در یکی از پروازهایش در خاک عراق جنگنده ابراهیم از طرف نیروهای بعثی مورد اصابت قرار گرفت که با مهارت فراوان هواپیما را در پایگاه هوایی دزفول فرود آورد . بار دیگر اتفاقی مشابه افتاد که این بار جنگنده را با موفقیت در پایگاه حمیدیه فرود آورده بود .
🌹بعد از گذشت دو ماه از جنگ از فرماندهی نیروی هوایی دستور صادر شده بود هر ناوجنگی که به دریا می رود یک خلبان شناسایی به همراه ناو برای هماهنگی به دریا برود . این ماموریت به یکی از خلبانان به نام برادر صابری محول شد اما چون همسرش بیمار بود ابراهیم داوطلبانه به جای ایشان با ناو همیشه جاوید پیکان به دل دریا زد 7 آذر 1359 در عملیات مروارید با رخنه در اعماق خلیج همیشه فارس پیروزی هایی همچون منهدم نمودن بزرگترین اسکله های نفتی عراق با نام البکر و العمیه ، با شکار چندین ناو عراقی چنان ضربات شدیدی بر پیکره نیروی دریایی عراق وارد شد که تا آخر جنگ صدام نتوانست نیروی دریایی را به حالت اول برگرداند. پایان ماموریت خود به سر می بردکه مورد هدف چند موشک عراقی قرار گرفت😭
#شهید ابراهیم شریفی
#شهدای_فارس
#ایام_شهادت
@Modafeaneharaam
🔺دستخط سردار حاج قاسم سلیمانی: آه وقتی بوسهی انفجار همه وجود مرا در خود محو میکند، دود میکند و میسوزاند.
چقدر این منظره را دوست دارم. خدایا ۳۰ سال برای این لحظه مبارزه کردهام، با همه رقبای عشق درافتادهام و دهها زخم برداشتهام...
@Modafeaneharaam
5.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
توی بیروت منزل یکی از شهدای جنگ سوریه مهمان بودیم ، با مادرشون صحبت میکردم، زنی بسیار باسلیقه و کدبانو ، تمام سالن پر از عکس های شهید «محمد باز» بود، پدر شهید اواسط مصاحبه رسید و اومد تو جمع ما نشست و مدام چای و قهوه تعارف میکرد ، کمی بعد رفت و تنها عکسی که از امام خامنه ای داشت آورد، پرسیدم این چیه ؟ گفت این رو داخل اطاق خواب میذارم ،صبح بخیر و شب بخیر میگم بهش ، چون امید ما رهبری هستن و ما نمیگذاریم کسی به ایران چپ نگاه کنه
@Modafeaneharaam
💠در یک مأموریت موتور در اختیارش را مجبور شد رها کند و پیاده برگردد...
به جای آن رفت و یک جیپ و دوربین دید در شب از عراقی ها غنیمت گرفت و برگشت
💠وقتی جبهه بود می گفت منتظر تلفن و نامه از من نباشید. بد عادت می شوید، باید به نبودن من عادت کنید...
💠بعد از مدت ها به خانه برگشته بود. کلاه روی سرش بود. اصلا کلاه را بر نمی داشت، حتی وقت خواب.
مادر می گفت خوب این کلاه را بردار
می گفت نه، من به کلاه عادت کرده ام، نمی توانم.
💠چند روز از آمدنش گذشته بود که یکی از دوستانش برای دیدنش آمد. از حرف های او فهمیدیم مهدی از ناحیه سر مجروح شده و مدتی هم بستری بوده است، برای اینکه مادر نگران نشود، مجروحیتش را زیر کلاه پنهان کرده بود!
💠می گفت: هر کدام از این سنگرها، درهایی از بهشت است و ما تا زمانی که در جنگ هستیم مثل کسی است که در بهشت وارد شده و با ساکنین بهشت در حال معاشرت و زندگی می باشد!
گاهی می گفتیم مهدی پدر و مادر هم حق دارند باید به آنها هم سری بزنی؛ آنها هم چشم انتظارند، گفت: خانه اصلی ما جبهه است و مسئله اصلی ما جنگ است و لاغیر!
می گفت همین چند روزی هم که به خانه می روم قلبم در جبهه و پیش همرزمانم می گذارم و من نمی توانم بدون فکر و یاد جبهه زندگی کنم!
#شهید محمد مهدی فولادفر
#شهدای_فارس
@Modafeaneharaam
7.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#اختصاصی
#ببینید
🎥لحظات جانسوز از وداع مادر شهید مدافع حرم علی آقا عبداللهی در معراج شهدا
🕊پیکر مطهر شهید آقاعبدالهی پس از ۸ سال کشف و شناسایی شد.
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 #براساس_زندگینامه_شهید_شمس_الدین_غازی* #نویسنده_غلامرضا_کافی* #قسمت_
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_شمس_الدین_غازی*
#نویسنده_غلامرضا_کافی*
#قسمت_بیست_ششم
🎙️به روایت طاهره ترابی
محمد ولی صبورتر بود، تودار بود مثل باباش .هر کدوم یه جور منش باباشونو دارن ،ولی محمد از این نظر خیلی شبیه باباش بود .چیزی بروز نمی داد اما گاهی هم بغضش سرریز میکرد .آخ از اون لحظه جوری گریه میکرد جوری اشک میریخت بچه ی هفت هشت ساله که دل سنگ رو آب میکرد. محمد با باباش رفیق بود .هرچی داشت هرچی میخواست به باباش
میگفت ،وقتی رفت محمدم تو دار شد دیگه با کسی اونجوری نجوشید .یه بار سال هفتاد و نه بود یا ،هشتاد دقیق یادم نیست قرار شد با دوستام برم کربلا .
خوشحال بودم آماده سفر شدم که بهم گفتن نه تو نمیخواد بیای بچه ی صغیر داری ،نمیشه .بذار بچه ها بزرگ بشن بعد. دلم شکست خیلی حالم گرفته شد. باور کنید تو گریه خوابم برد. همین جور از این موضوع ناراحت و غصه دار بودم که یه شب اومد به خوابم دستمو گرفت گفت :طاهره بیا بریم زیارت امام حسین علیه السلام .گفتم :واقعاً ؟!
گفت: آره !
گفتم :خب پس بذار من غسل زیارت کنم .
گفت: نه زیارت امام حسین غسل نداره غسل نمیخواد خداییش نمیدونستم که زیارت کربلا غسل نداره .
خوشحال بودم. عجیب که از خواب پا شدم دوباره ناراحت شدم که خواب بوده. صبح اول وقت رفتم سراغ قاب عکسش آخه هر وقت میخواستیم باهاش حرف بزنیم میرفتیم جلو قاب عکسش. من بچه ها همه مون این جوری بهتر حسش میکردیم. حرف میزدیم باهاش درددل میکردیم. قول میگرفتیم ازش، قول میدادیم بهش، همه چیز هنوزم همین طوره . به شدت احساسش میکنم الان نوزده سال گذشته تقریباً دوبرابر اون که با هم زندگی کردیم گذشته ولی احساسش میکنم .شاید باور نکنید گاهی وقتا سفره که میندازم براش بشقاب میزارم تا چند سال غذا که می پختم براش ور میداشتم. رفتم پیش روانشناس .گفت: عیبی نداره بردار .
رفتم جلو قاب عکس،گفتم:آخه تو با پول نداشته چجوری می خوای منو ببری کربلا؟!
دستمالی روی قاب کشیدم،هنوز از طاقچه دور نشده بودم که تلفن زنگ خورد .از پادگان بعثت ، محل کار سید بود.
#ادامه_دارد ..
@Modafeaneharaam