🌹روایت خواهرشهید🌹
✍ شبی درعالم رویا ،دریک مکانی 🕌 که عده زیادی مردم درآنجا مجتمع بودند
مشاهده کردم برادرشهیدم (سردارشهید جواد دل آذر) به مردم گفت هرموقع این چنین تجمعی داشتید 🙌،دستانتان را
بالا بیارید وبه حالت دعا🤲 ،ده مرتبه بگویید:
♥️یا صاحب الزمان♥️
جهت تعجیل در ظهور مهدی فاطمه سلام الله علیها صلوات...
@Modafeaneharaam
🔴 #اطلاعیه
باسلام و عرض ادب
دوستانی که دنبال ثواب جمع کردن هستند👇
یکی از زیباترین مظاهر تجلی و مبانی معنوی، مشارکت مردمی در ساخت و تکمیل اماکن فرهنگی است. این گونه فعالیت ها علاوه بر تاثیرگذاری در فکر و فرهنگ و دین و ایمان و اعتقادات مذهبی، باعث کاهش تعلقات مادی و مجازی می گردد و در تربیت نسل های آینده ی کشور موثر بوده و موجب رشد معنوی و مذهبی جامعه خصوصا نسل جوان می گردد👌👌
بدین وسیله، از شما هم وطن گرامی دعوت می گردد، تا با مشارکت در ساخت و تکمیل پایگاه فرهنگی امام محمد باقر علیه السلام ما را یاری فرمایید.🌹
نیاز #فووووری برای ساخت اسکلت هست🔴
از خیرین عزیز درخواست کمک داریم.
شماره کارت👇
6037697604930633
بنام زارع
دوستان لطفا و حتما فیش واریزی رو به این ایدی ارسال فرمایید👇
@Modafeaneharaam_ad
باتشکر اجرتون با صاحب الزمان 🌷
🔻آیت الله جوادی آملی: جامعه گرسنه با برنامه طنز شاداب نمی شود/ مردم را کمیته امدادی اداره کردن ننگ است
🔹آیت الله جوادی آملی در دیدار با رئیس صداوسیما:نباید انتظار داشت با چند برنامه طنز، جامعه شاداب و بانشاط شود، باید بدانیم جامعه گرسنه با برنامه طنز شاداب نمی شود، گرچه وجود این برنامه ها مانعی ندارد لکن اگر مشکلات اساسی مردم برطرف شود قطعا امید و نشاط به جامعه باز خواهد گشت.
🔹این مملکت به لطف الهی همه چیز دارد، با وجود این همه منابع و سرمایه های مادی و معنوی فراوانی که در این کشور وجود دارد، مردم را کمیته امدادی اداره کردن ننگ است.
@Modafeaneharaam
⭕️ روایت تکاندهنده سرتیم تفحص از دستان بسته شهیده اسدی
♨️ اسماعیل اسفندیاری در یادواره شهیده فاطمه اسدی که در روستای باقرآباد برگزار شد، اظهار کرد: در آخرین تحقیقاتی که از این شهیده همراه تیم تفحص به این روستا آمدیم ارعاب ضدانقلاب در دل مردم آنقدر زیاد بود وقتی از یک زن 65 ساله پرسیدم، فاطمه را میشناسید، گفت در مورد فاطمه سوال نپرس و من فهمیدم ترس از ضدانقلاب استخوانی است که در گلوی این مردم گیر کرده است.
🔻وی گفت: ارعابی که ضدانقلاب در سالهای دهه 60 در دل مردم این مناطق ایجاد کرده بود، مانند وحشتی است که وحشیان داعش در سالهای اخیر در دل مردم عراق و سوریه برای اعمال حاکمیت خود ایجاد کرده بودند.
🔴 اسفندیاری خاطرنشان کرد: بعد از تحقیق در باقرآباد، به سمت منطقه چهلچشمه برای یافتن نشانههایی از این بانوی ایثارگر رفتیم، روستاهای زیادی گشتیم تا اینکه تا نشان جدیدی از شهیده اسدی پیدا کردیم.
💢 وی افزود: بر اساس اطلاعاتی که در کنگره 5400 شهید استان توسط سپاه گردآوری شده بود و اطلاعاتی که خودمان پیدا کرده بودیم و با هماهنگ کردن این اطلاعات با آنچه مردم منطقه به یاد داشتند سه بار برای تفحص رفتیم که در نهایت با تکمیل مدار اطلاعاتی، وارد فاز عملی شدیم.
🔻اسفندیاری یاداوری کرد: وقتی برای نخستین بار به نرگسله رفتم 11 خانوار ساکن در آن روستا دور تیم جمع شدند و گفتند در ارتفاعات مسجد میرزا، دامنه دوبرا و سلطان و دیگر نقاط این کوهها شهدای زیادی هستند و حتی از وجود یک غار در همین منطقه و وجود پیکر چند شهید در اطراف آن خبر دادند.
‼️وی اضافه کرد: در همان منطقه شهید دیگری به نام توفیق احمدی را تفحص کرده بودیم ولی در تفحص شهیده فاطمه اسدی همه مردم منطقه مردانه پای کار آمدند چون همه صدای نالههای این بانوی شهیده را شنیده بودند.
🔴 این رزمنده کردستانی اذعان داشت: حزب منحله دموکرات در رسانههای وابسته خود اعلام میکنند که چنین کار نکرده و شوهر شهیده اسدی را دستگیر نکردهاند در حالیکه نامه آزادی شهید شاهمحمد محمودی از زندان دولهتو موجود است.
💢 وی عنوان کرد: اینقدر این مسئله دردناک است و کاخهای ظالمانه اینها را متلاشی کرده که برای انکار آن به تکاپو افتاده و از زیر بار این جنایت فرار میکنند.
🔴 اسفندیاری تصریح کرد: سردار باقری که فیلم شاهمحمد محمودی، شوهر شهیده اسدی را دید از پشت میزش بلند شد و گفت من این آقا را در خواب دیدهام و تعریف کرد، من این آقا را به همراه یک خانم دیدم که به محضر سردار شهید سلیمانی رسیدیم و تو باید پیکر این خانم را پیدا کنید.
⭕️ وی افزود: به دنبال دستور سردار باقری، با کمک اداره راه و راهداری استان و براساس روایت مردم نرگسله و شاقلعه، مسیر را حرکت کردیم و در نقطه 2 هزار و 600 متری چهل چشمه، پیکر شهیده اسدی و یک بسیجی به نام رضا اهل همدان را تفحص کردیم.
🔹اسفندیاری خاطرنشان کرد: دستهای این شیرزن کرد را با طناب بسته و به شکل بسیار فجیعی بعد از یک ماه شکنجه به شهادت رسانده بودند.
🔸وی اذعان کرد: این گوشهای از اوج تنفر مدعیان دروغین دفاع از حقوق کرد نسیت به مردم مظلوم کردستان است.
🔴 اسفندیاری خاطرنشان کرد: در همین منطقه پیکر 700 شهید از دوران جنگ را تفحص کردهایم، کسانی که به دستور مصطفی هجری دبیرکل حزب منحله دموکرات دست به چنین جنایتهایی علیه مردم کردستانات زدند، امروز در اروپا دنبال خوشگذرانی هستند.
💢 وی در پایان سخنانش گفت: این افراد ادعا میکردند برای مردم کرد حکومت و آزادی به ارمغان میآورند اما جنایاتی را در حق این مردم روا داشتند که هیچ وقت از اذهان پاک نخواهد شد.
@Modafeaneharaam
9.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 زنده نگه داشتن یاد شهدا در بخش کرونایی بیمارستانی در شهر کرد
گروه جهادی شهید آوینی شهر کرد هر روز تصویر یکی از شهدا را پشت لباس پرسنل بیمارستان هاجر نقاشی و شیفت آن روز را تقدیم به آن شهید میکند. 🌹
@Modafeaneharaam
......♥️
#امام_حسین❤️
#شب_جمعه_شب_زیارتی_ارباب
از غم هجر کنم ترک جماعت گاهی
میزند بر دل من شور محبت گاهی
شب جمعه شد و یاد حرمت افتادم
میچشم از غم هجران تو تربت گاهی
😭
در حریم تو کریمان همه زانو زده اند
چه حریمی، چه بهشتی، چه زیارتگاهی
هدف عاشق بیچاره مقرب شدن است
گاه با روضه و با ذکر فضیلت گاهی
😭
@Modafeaneharaam
°•🌱
بسم الله الرحمن الرحیم
باعرض سلام خدمت همه ی اعضای محترم
کانال مدافعان حرم🌹
به استحضار می رسانیم
با توجه به اینکه از امروز ۱۴۰۰/۹/۴ تا روز ۱۴۰۰/۱۰/۱۳
(سالگرد #شهادت الگوی اخلاص و عمل سردار سپهبد #حاج_قاسم_سلیمانی به دست استکبار جهانی)🕊
فقط #چهل_روز باقی مانده،💔
کانال مدافعان حرم قصد دارد به نیت #سردار_دلها چله ی قرائت زیارت عاشورا برپا کند
و آن را به سرور و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله (ع)،
روح مطهر شهید سلیمانی و جمیع شهدای مدافع حرم هدیه کند...❤️
کانال مدافعان حرم، همه ی شما عزیزان را به مشارکت دعوت میکند...
چله ی زیارت عاشورا هرشب راس ساعت ۲۰ در کانال قرار خواهد گرفت...
التماس دعا✋
@Modafeaneharaam
زیارت+عاشورا+با+صدای+علی+فانی.mp3
28.44M
قرائت زیارت عاشورا با صدای علی فانی
شروع چله زیارت عاشورا🌹
تقدیم به محضر آقا صاحب الزمان (عج) و شهید حاج قاسم سلیمانی🕊
پیشنهاد ویژه👌
#چله_شب_اول
#شب_جمعه
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
✅ادامه داستان واقعی 🌺فرار از جهنم🌺 💠قسمت سی و چهارم داستان دنباله دار فرار از جهنم: خدا نیامد . اون
ادامه داستان واقعی 🌺فرار از جهنم🌺
💠قسمت سی و هفتم داستان دنباله دار فرار از جهنم: تمامش رو خوندم
.
تعجب کردم … مگه پسر داری؟ … پس چرا هیچ وقت باهات نیومده مسجد؟ … .
.
همون طور که به پشتی مبل تکیه داده بود، گفت … از اینکه پسر منه و توی یه خانواده مسلمان، راضی نیست … ترجیح میده یه نوجوان امریکایی باشه تا مسلمان … خنده تلخی زد … اونم بهم میگه آدم مزخرفی هستم … .
.
چشم هاش بسته بود اما می تونستم غم رو توی وجودش حس کنم … همیشه فکر می کردم آدم بی درد و غمیه … .
.
قرآن رو باز کردم و شروع کردم به خوندن … اما تمام مدت حواسم به اون بود … حس می کردم غم سنگینی رو تحمل می کنه و داشت از درون گریه می کرد …
.
.
من از دستش کلافه بودم … از پس منطق و قدرت فکر و کلامش بر نمی اومدم … حرف هاش من رو در دوگانگی شدید قرار می داد و ذهنم رو بهم می ریخت … طوری که قدرت کنترل و مدیریت و تصمیم رو از دست می دادم … .
.
من بهش گفتم مزخرف … اما فقط عصبی بودم … ترجیح می دادم اون آدم مزخرفی باشه تا من … اما پسر اون یه احمق بود … فقط یه احمق می تونست از داشتن چنین پدری ناراحت باشه … یه احمق که اونقدر خوشبخت بود که قدرت دیدن و درک چنین نعمتی رو نداشت …
.
.
از صفحه ۴۰ به بعد، حاجی رفته بود اما من تمام روز و شب، قرآن رو زمین نگذاشتم …۱۸ ساعت طول کشید … نمی دونستم هر کدوم از اون جملات، معنای کدوم یکی از اون کلمات عربی بود … اما تصمیم گرفته بودم؛ اونو تا آخر بخونم … .
.
این انتخاب من بود … اما تنها انتخابم نبود …
⬅️ادامه دارد...
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
ادامه داستان واقعی 🌺فرار از جهنم🌺 💠قسمت سی و هفتم داستان دنباله دار فرار از جهنم: تمامش رو خوندم .
✅ادامه داستان واقعی 🌺فرار از جهنم🌺
💠قسمت سی و هشتم داستان دنباله دار فرار از جهنم: نوجوان امریکایی
.
فردا صبح، مرخص شدم … نمی تونستم بی خیال از کنار ماجرای پسرش بگذرم … حس عجیبی به حاجی داشتم …
.
.
پسرش رو پیدا کردم و چند روز زیر نظر گرفتم … دبیرستانی بود … و حدسم در موردش کاملا درست … شرایطش طوری نبود که از دست پدرش کاری بربیاد … توی یه باند دبیرستانی وارد شده بود … تنها نقطه مثبت این بود … خلافکار و گنگ نبودن …
.
.
از دید خیلی از خانواده های امریکایی تقریبا می شد رفتارشون رو با کلمه بچه ان یا یه نوجوونه و اصطلاح دارن جوانی می کنن، توجیح کرد … تفننی مواد مصرف می کردن … سیگار می کشیدن … به جای درس خوندن، دنبال پارتی می گشتن تا مواد و الکل مجانی گیرشون بیاد … و …
.
این رفتارها برای یه نوجوون ۱۶ ساله امریکایی از خانواده های متوسط به بالای شهری، عادیه … اما برای یه مسلمان؛ نه… .
.
من مسلمان نبودم … من از دید دیگه ای بهش نگاه می کردم … یه نوجوون که درس نمی خونه، پس قطعا توی سیستم سرمایه داری جایی براش نیست … و آینده ای نداره … .
.
حاجی مرد خوبی بود و داشتن چنین پسری انصاف نبود … حتی اگر می خواست یه آمریکایی باشه؛ باید یه آدم موفق می شد نه یه احمق … .
چند روز در موردش فکر کردم و یه نقشه خوب کشیدم … من یکی به حاجی بدهکار بودم … .
.
رفتم سراغ یکی از بچه های قدیم … ازش ماشین و اسلحه اش رو امانت گرفتم … مطمئن شدم که شماره سریال اسلحه و پلاک، تحت پیگرد نباشه … و … جمعه رفتم سراغ احد …
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
💠قسمت سی و نهم داستان دنباله دار فرار از جهنم: امتحانش مجانیه
.
دم در دبیرستان منتظرش بودم … به موبایل حاجی زنگ زدم… گوشی رو برداشت …
.
زنگ زدم بهت خبر بدم می خوام دو روز پسرت رو قرض بگیرم… من به
تو اعتماد کردم؛ می خوام تو هم بهم اعتماد کنی… هیچی نپرس … قسم می خورم سالم برش می گردونم…
.
.
سکوت عمیقی کرد … به کی قسم می خوری؟ … به یه خدای مرده؟ … .
چشم هام رو بستم و سرم رو به پشتی ماشین تکیه دادم… من تو رو باور دارم … به تو و خدای تو قسم می خورم … به خدای زنده تو … .
منتظر جواب نشدم … گوشی رو قطع کردم … گریه ام گرفته بود … صدای زنگ مدرسه بلند شد … خودم رو کنترل کردم … نباید توی این شرایط کنترلم رو از دست می دادم …
.
.
بین جمعیت پیداش کردم … رفتم سمتمش …
.
– هی احد …
.
برگشت سمت من …
.
– من دوست پدرتم … اومدم دنبالت با هم بریم جایی … اگر بخوای می تونی به پدرت زنگ بزنی و ازش بپرسی …
.
.
چند لحظه براندازم کرد … صورتش جدی شد … من بچه نیستم که از کسی اجازه بگیرم … تو هم اصلا شبیه دوست های پدرم نیستی … دلیلی هم نمی بینم باهات بیام …
.
.
نگهبان های مدرسه از دور حواسشون به ما جمع شد … دو تاشون آماده به حمله میومدن سمت من … احد هم زیرچشمی اونها رو نگاه می کرد و آماده بود با اومدن اونها فرار کنه …
.
.
آروم بارونیم رو دادم کنار و اسلحه رو نشونش دادم … ببین بچه، من هیچ مشکلی با استفاده از این ندارم … یا با پای خودت با من میای … یا دو تا گلوله خالی می کنم توی سر اون دو تا … اون وقت … بعدش با من میای … انتخاب با خودته…
.
– شایدم اونها اول با یه گلوله بزنن وسط مغز تو …
.
خندیدم … سرم رو بردم جلوتر … شاید … هر چند بعید می دونم اما امتحانش مجانیه … فقط شک نکن وسط خط آتشی … .
و دستم رو محکم دور گردنش حلقه کردم …
⬅️ادامه دارد...
@Modafeaneharaam