بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم عجل لولیک الفرج
[کرامتی: مطلب امروز در عین سخت بودن فهم محتوا، بسیار بسیار مهم است چون جواب شبههای مهم (چرا چند همسری در اسلام رواست.]
#گزیده_تفسیر_سوره_نساء_آیه
و إن خفتم ألاّ تقسطوا في اليتامي فانكحوا ما طاب لكم من النساء مثني و ثلاث و رباع فإن خفتم ألاّ تعدلوا فواحدة أو ما ملكت أيمانكم ذلك أدني ألاّ تعولوا (3)
برخي مردان به طمع تصاحب ثروت دختران يتيم با ايشان ازدواج مي كردند؛ ولي حقوق ايشان را در مهريه، تأمين هزينه هاي زندگي و مانند آن رعايت نمي كردند؛ و گاه پس از تصاحب اموالشان آنان را از خانه بيرون مي كردند، در حالي كه نه مالي براي آن ها مانده بود كه خود را اداره كنند و نه ديگر كسي به ازدواج با ايشان رغبت مي كرد.
قران كريم در ستيز با اين گونه روش هاي ظالمانه، با تعبيرهايي قهرآميز مردم را از تصرف ظالمانه در اموال ايتام و تضييع حقوق آنان بازداشته و در محور نخست اين آيه نيز در حكمي ارشادي و ترتيبي ـ و بالاتر از حكم حفظ اموال يتيم، بدان لحاظ كه اهميت حفظ پيوند با يتيمان از نظر روحي و عاطفي بيش از حفظ اموال است ـ عدم جواز ازدواج با دختران يتيم در صورت ترس عقلايي از عدم رعايت قسط و عدل درباره حقوق آنان را مطرح فرموده است؛ بدين معنا كه اگر كسي به عدم ارتكاب خلاف قسط و عدل، علم يا اطمينان ندارد، به ازدواج با دختران يتيم نينديشد و از آن بپرهيزد و با زنان و دختران پاك و حلال غيريتيم ازدواج كند. زن و شوهر حقوق مالي و اخلاقي متقابلي دارند و در صورت ازدواج با دختران يتيم نيز بايد اين حقوق رعايت شوند.
جزاي شرط (إن خِفتُم... ) جمله «فلا تنكحوهن» است كه حذف و جمله (فَانكِحوا ما طابَ لَكُم مِنَ النِّساء) جايگزين آن شده است.
منظور از (اليَتامي) در اين آيه، دختران بالغ اند؛ نه خردسالاني كه قابليت ازدواج ندارند. واژه «يتيم» در لغت بر بالغ نيز اطلاق مي شود، همان گونه كه بر اساس علاقه «ما كان»، به كسي كه در گذشته يتيم بوده و اكنون بالغ است يتيم مي گويند. البته يتيم بالغ در حكم غيريتيم است.
محور دوم، جواز ازدواج دائمي با دو يا سه يا چهار زن، در صورت توانايي مرد بر رعايت عدالت بين همسران است؛ وگرنه معذور نخواهد بود: (فَانكِحوا ما طابَ لَكُم مِنَ النِّساءِ مَثني وثُلاثَ ورُباعَ فَإن خِفتُم ألاَّتَعدِلوا فَواحِدَة). يك همسر به گفتن نياز نداشت، افزون بر آنكه ذيل آيه، آن را در صورت هراس عقلايي از عدم رعايت عدالت بين همسران بيان كرده است: (فَإن خِفتُم ألاَّ تَعدِلوا فَواحِدَة).
امر «فَانكِحوا» چون به دنبال توهّم حظر آمده است بر جواز و رفع حظر دلالت مي كند نه وجوب.
اصل نكاح و نيز تعدد آن در صورت وثوق به اجراي عدالت، جايز است نه واجب؛و همانند تحليل اصل نكاح كه ضرورتي اجتماعي است، تجويز تعدد ازواج نيز امري است ضروري، زيرا: 1.نيروي شهوت جنسي در مردان بيش از زنان است و بايد از راه درست ارضا گشته و نبايد آنان را به تعدي و فجور و فحشا بكشاند. 2.در حوادث، جنگ ها و جنايات، مردان بيش از زنان قرباني مي شوند. 3.آمادگي مرد براي توليد مثل، سال ها بيش از زنان است. 4.رشد فكري، بلوغ جنسي، آمادگي و صلاحيت براي ازدواج در دختران زودتر از پسران است و از اين رو شمار دختران آماده ازدواج بيش از پسران است؛ همچنين بايد توجه داشت: 1.اسلام بنيان زندگي و جامعه اسلامي را بر عقل نهاده است و نه فقط بر عاطفه؛ و تربيت اسلامي زن را به گونه اي مي پروراند و غيرت غريزي و طبيعي احتمالي او را با فطرتْ تعديل و هماهنگ مي كند كه از تعدد زوجات با رعايت كامل قسط و عدل نمي رنجد و عواطف او جريحه دار نمي گردد. 2.معيار ارزيابي و كرامت در اسلام، تقواست[1]
نه تعدد زوجات و مانند آن، تا به استناد جواز آن، ارزش يك مرد برابر چند زن پنداشته شود. ازدواج، خريد و فروش نيست كه دو طرف معامله از نظر قيمت و تعداد با هم سنجيده شوند.
ازدواج با زناني جائز است كه «طيّب» يعني حلال باشند: (فَانكِحوا ما طابَ لَكُم مِنَ النِّساء). مراد آيه، زن مرغوب (زيبا) نيست، زيرا منظور از «طيّب»، حلال است، در مقابل خبيث كه همان حرام است.
منظور از «ما» در اين جمله، جنس زنان حلال است نه ذات آن ها، و چون سخن از وصف است نه ذات ( (فَانكِحوا ما طاب) يعني «فانكحوا الطيّب» ) و وصف، كاربرد «ما» را ايجاب مي كند، در اين آيه به زنان بي احترامي نشده است، افزون بر اينكه در قرآن واژه «ما» درباره ذوي العقول، بلكه درباره خداي سبحان نيز به كار رفته است.
«واو» عطف در (مَثني وثُلاثَ ورُباعَ) ناظر به تنويع است و چندهمسري ها را چند صنف و قسم مي كند؛ همچنين برخلاف حرف عطف «أو» كه بر تخيير ابتدايي فقط دلالت دارد، ناظر به جواز اجتماع معطوف و معطوف عليه است؛ بدين معنا كه هر كه دو همسر دارد در صورت داشتن شرايط مي تواند در شمار كساني درآيد كه سه يا چهار همسر دارند.
ادامه دارد👇
===========
[1]ـ سوره حجرات، آيه 13.
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم عجل لولیک الفرج
#گزیده_تفسیر_سوره_نساء_آیه
و اتوا النساء صدقاتهنّ نحلة فإن طبن لكم عن شي ءٍ منه نفساً فكلوه هنيئاً مريئاً (4)
هر شوهري بايد مهريه را به همسرش بپردازد، زيرا جزو حقوق مالي زن و از آنِ اوست و عقد نكاح سبب تملك آن است؛ هرچند تا پيش از آميزش، نصف آن به شكل ملك متزلزل است.
مهريه تصديق كننده نكاح و نشان صداقت و وفاداري است، از اين رو آن را «صداق» گويند. واژه «نحله» نيز به معناي عطيه رايگان است و تعبير از «مهريه» به «نحله» نيز از آن روست كه مهريه عطيه اي الهي است كه خداوند سبحان بر مردان واجب كرده است تا رايگان به زنان هديه كنند.
تعبير لطيف «صداق» و «نحله» نشان ادب و حيا در كلام الهي و نيز تكريم و تجليل زنان و ناموس آنان است تا كسي نپندارد امر مقدس ازدواج نوعي خريد و فروش است و زن خود را در ازاي مهريه در اختيار شوهر مي گذارد. بضع زن و ناموس مرد متعلق به خداست و در نكاح، زن چيزي را به شوهر تمليك نمي كند تا مهريه عوض آن باشد. مهريه ركن عقد و مانند عوض در بيع نيست و شوهر عوض آن مالك چيزي نمي شود.
در فضاي دوران جاهلي كه گاهي شوهران براي فرار از پرداختن حقوق مالي همسران يا بازپس گرفتن آن ها زنان را مي آزردند، خداي سبحان مردان را از اين كار زشت بازداشته[1]
و پس از امر به پرداخت كامل و محترمانه حقوق زنان: (وآتوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحلَة)، به شوهران مي فرمايد: اگر همسران با رضايت قلبي خود و بي هيچ گونه شك و شبهه اي در دل، مقداري از مهريه يا همه آن را ببخشند براي شوهر حلال و گواراست: (فَإن طِبنَ لَكُم عَن شي ءٍ مِنهُ نَفساً فَكُلوهُ هَنيئاً مَريئا).
بخشش گاهي با رضايت عميق قلبي همراه نيست و بر اثر عواطف و احساسات زودگذر است، از اين رو مي فرمايد: اگر بخشش زنان با رضايت قلبي و طيب نفس بود.... حرف «عن» نيز كه براي تجاوز به كار مي رود نشان گذشت و رضايت واقعي همسر است.
اگر «من» در (مِنه) براي تبعيض باشد، تذكري به زنان است كه همه مهريه خود را نبخشند.
امر (فَكُلوه) چون عقيب توهم حظر آمده است اباحه تصرف را مي رساند نه وجوب آن را. مراد از «اكل» نيز مطلق تصرف است.
تسنيم ج 17 صص 305 و 306
https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم عجل لولیک الفرج
#گزیده_تفسیر_سوره_نساء_آیه
و لا تؤتوا السفهاءَ أموالكم التي جعل الله لكم قياماً و ارزقوهم فيها و اكسوهم و قولوا لهم قولاً معروفاً(5)
در مخاطب اين آيه دو احتمال است:
1. خداوند سبحان به اولياي سفيهان مي فرمايد: اموال سفيهان را كه در اختيار شماست تا رفع سفاهتشان به آنان نسپاريد.
جملات (وارزُقوهُم فِيها واكسوهُم) قرينه اند كه (أموالَكُم) يعني ثروت هاي سفيهان كه در اختيار اولياست و به همين مناسبت كه اموال در اختيار اولياست، (أموالَكُم) گفته شد نه «أموالهم».
2. آيه به عموم مسلمانان و جامعه اسلامي مي فرمايد: اموال شخصي خود، سفيهان يا بيت المال را در اختيار سفيهان نگذاريد.
شايد راز آوردن (أموالَكُم) نيز اين باشد كه همه مال براي كل جامعه اسلامي است، زيرا جامعه مانند فرد، داراي شخصيت حقوقي است و مجموع ثروت ها براي مجموع افراد، يعني براي جامعه است و از همين رو استفاده از ثروت شخصي هنگامي مجاز است كه با منافع جامعه تزاحمي نداشته باشد، بنابراين، چون اموال از آن جامعه است آيه به جامعه خطاب مي كند و آنان را به حفظ و بهره برداري مناسب از ثروت جامعه فرا مي خواند.
طبق تعليل و جمله وصفي (الَّتي جَعَلَ اللهُ لَكُم قِياماً) مال و ثروت مايه قوام و استواري و ايستادگي اقتصادي فرد و جامعه و مانند ستون فقرات اجتماع است و با نابودي اقتصاد جامعه همه افراد آن به خطر مي افتند و زمين گير مي شوند، از اين رو همگان موظف اند از دادن آن به سفيهان بپرهيزند و هيچ كس نبايد مال خود، سفيه يا بيت المال را در اختيار سفيهان بگذارد، زيرا آن را هدر داده و اسباب تبذير آن را فراهم مي كند و هر كه اموالي را به سفيه بسپارد و آن اموال به هدر رود، افزون بر حرمت تكليفي، ضَمان نيز دارد و بايد تبذير اموال را جبران كند.
سفاهتِ[1]
مادي از عوامل حجر مالي و ممنوع شمرده شدن شخص از تصرف در اموال خويش است و هر زمان اين سفاهت به رشد اقتصادي بدل گردد حجر برطرف مي شود و كسي به لحاظ اقتصادي رشيد است كه اموال خود را در سرمايه گذاري هاي مناسب به كار مي گيرد و از مصرف بي جا مي پرهيزد.
سرپرستان سفيهان موظف اند ـ به عنوان مجاري رزق الهي ـ هزينه هاي زندگي سفيهان را تأمين كنند: (وارزُقوهُم فِيها واكسوهُم). مراد از خوراك و پوشاك در اين جمله، همه هزينه هاي زندگي سفيهان است و ذكر خصوص اين دو از آن روست كه مهم ترين هزينه هاي زندگي آنان محسوب مي شوند.
برخي مفسران از كلمه (فِيها) در جمله مزبور استفاده كرده اند كه ولي سفيه بايد اموال او را در تجارت و سرمايه گذاري به كار گيرد و زندگي او را از درآمد و سود آن اموال تأمين كند؛ نه آنكه از اصل ثروت او هزينه كند تا
===========
[1]ـ «سَفَه» خفّت و سبكي است و به انسان سبك مغز «سفيه» مي گويند، زيرا از حق و عقل كه وزين و سنگين اند بي بهره اند (ر.ك: مفردات، ص414، «س ف ه» ).
سرمايه اش به تدريج تمام و سفيه نيازمند ديگران گردد.[1]
سفيه در مسائل مالي محجور و نيازمند نگهبان و سرپرست است؛ ولي در مسائل عاطفي و اجتماعي به مقدار خود ادراك دارد و بايد محترم شمرده شود. رعايت ادب از حقوق انساني در اسلام است و درباره همگان، خواه مسلمان يا نامسلمان، بايد رعايت شود؛ ليكن توصيه خاص درباره سفيهان از آن روست كه اولاً خودداري از دادن مال آنان به خود آن ها مايه دلخوري و رنجوري است، از اين رو سرپرستان سفيهان كه مسئول تربيت آنان اند بايد با گفتار نيكو مسئله را برايشان توجيه كنند تا ناراحت نشوند. ثانياً مشكل رواني و كمبود عاطفي دارند، از اين رو بايد در همه گفتارها و كردارها با آنان رفتار نيك و محبت آميز داشت. تعبير به «قول»: (وقولوا لَهُم قَولاً مَعروفا) از آن روست كه بارزترين كار انسان گفتار اوست.
تسنيم ج 17 صص 320 تا 322
https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم عجل لولیک الفرج
#گزیده_تفسیر_سوره_نساء_آیه
وابتلوا اليتامي حتّي إذا بلغوا النكاح فإن انستم منهم رشداً فادفعوا إليهم أموالهم و لا تأكلوها إسرافاً و بداراً أن يكبروا و من كان غنياً فليستعفف و من كان فقيراً فليأكل بالمعروف فإذا دفعتم إليهم أموالهم فأشهدوا عليهم و كفي بالله حسيباً (6)
يتيمان همانند سفيهان محجورند و تصرف آنان در اموالشان نافذ نيست. براي رفع حجر و استرداد اموال يتيمان ـ كه شرط آن (استرداد) رسيدن به سن بلوغ و نيز رشد اقتصادي آنان است ـ بايد آنان را آزمود و رشد اقتصادي آن ها را سنجيد و چون با يك بار امتحان به رشد اقتصادي كسي اطمينان پيدا نمي شود، بايد آزمايش بارها در ميدان عمل و همراه با انس و مهرباني انجام شود. اين آزمون كه در هر عصر و مصر و نسلي و نيز نسبت به پسر و دختر متفاوت است بايد قبل از بلوغ جنسي باشد تا محجوريت پس از بلوغ لازم نيايد: (وابتَلوا اليَتامي حَتّي إذا بَلَغوا النِّكاحَ فَإن آنَستُم مِنهُم رُشدا... ).
مهم ترين نشانه بلوغ جنسي، سنّ احتلام است[1]
؛ ليكن طبق ظاهر آيه مورد بحث، معيار، بلوغ نكاح و توان ازدواج است نه احتلام.
به لحاظ تناسب حكم و موضوع: 1. مراد از (رُشدا) رشد اقتصادي (در برابر سفاهت اقتصادي) است نه رشد معنوي (در قبال غي و گمراهي و فسق)، بنابر اين، رشيد اقتصادي كه سفاهت معنوي دارد محجور نيست. 2. در اموال فراوان، شرط تحويل اموال يتيمان كمال رشد است نه صِرف اصل رشد؛ اما در موارد عادي، رشد اقتصادي في الجمله (توانايي تأمين اقتصادي و مسائل معيشت) كافي است. نكره بودنِ (رُشدا) شايد براي بيان همين تناسب بين رشد و مقدار ثروت و نيز عدم لزوم رسيدن يتيم به همه مراحل رشد اقتصادي باشد.
امر به پرداخت اموال يتيمان: (فَادفَعوا إلَيهِم أموالَهُم) چون به دنبال نهي (ولاتُؤتوا السُّفَهاءَ أموالَكُم)[2]
آمده است تنها اباحه و جواز پرداخت را مي فهماند نه وجوب را؛ يعني فقط اعلام به يتيم ـ كه اموالي نزد سرپرست دارد ـ و رفع مانع ـ كه بتواند تصرف كند ـ كافي است.
حرف «فاء» تفريع در (فَادفَعوا إلَيهِم أموالَهُم) قرينه اي بر فوريت مفاد اين امر است؛ يعني به محض حصول بلوغ و رشد، اعلام به يتيم و پرداخت اموال در صورت مطالبه، بر ولي واجب است.
دست اندازي به اموال يتيم حرمت شديد دارد. بر همين اساس خداوند سبحان مي فرمايد: (ولاتَأكُلوها إسرافاً وبِداراً أن يَكبَروا). مفاد اين جمله، اباحه اصل تصرف و نهي از اسراف نيست، زيرا اسراف در اموال خود انسان نيز
===========
[1]ـ سوره نور، آيه 59.
[2]ـ سوره نساء، آيه 5.
حرام است. جمله (إسرافاً وبِداراً أن يَكبَروا) علت نهي (ولاتَأكُلوها) نيست، بدين معنا كه به سبب اسراف بودن يا شتابزدگي مال آنان را نبايد خورد، بلكه قيد «اكل»[1]
و مراد آن است كه شما به مال يتيم تعدّي و تجاوز نكنيد كه صرف تعدّي به مال يتيم، اسراف و حرام است و در مواردي كه اموالتان با اموال يتيم مخلوط است، به بهانه اعتراض احتمالي يتيمان پس از بزرگ شدنشان، شتاب زده به سود خود تفكيك نكنيد تا مرغوب را براي خود برداريد و نامرغوب را براي او بگذاريد تا پس از بلوغ، مشمول مرور زمان شود و يتيم اعتراض نكند.[2]
آيه مورد بحث در ادامه، ولي را به عفت ورزي شديد و دوري جستن از اموال يتيم سفارش كرده و مي فرمايد: اگر سرپرست يتيمان غني است عفت بورزد و از برداشت اجرت خودداري كند: (ومَن كانَ غَنِيّاً فَليَستَعفِف). البته گرفتن اجرت كار، مشروط به فقر نيست و لازم توانگر بودن نيز رايگان كاركردن نيست. امر (فَليَستَعفِف) نيز دستور اخلاقي و ارشادي و استحبابي است و بر وجوب دلالت ندارد، زيرا در مقابل مي فرمايد: اگر سرپرست يتيم، تهيدست و نيازمند باشد مي تواند اجرت كارش را از اموال يتيم به نحو شايسته برداشته و از اموال يتيم ارتزاق (نه صرف خوردن) و به اندازه حق خود از آن مصرف كند: (ومَن كانَ فَقِيراً فَليَأكُل بِالمَعروف). البته در صورتي كه كاري براي يتيمان انجام دهد؛ يا اموال آن ها را با تجارت و مانند آن به كار گيرد؛ يا براي حفظ اموال ايشان رنجي بكشد تا در برابر كارهاي ياد شده استحقاق اجرت را داشته باشد.
===========
[1]ـ «اكل» كنايه از مطلق تصرف است. چون «خوردن» بارزترين نوع تصرف در مال است، از آن به «اكل» تعبير شده است.
[2]ـ قيد اَن يَكبَروا براي منفي است نه نفي. در واقع چنين است: «حذراً أن يكبروا فلا يدعوكم أن تأكلوا»؛ يعني مبادا بزرگ شوند و بفهمند و اعتراض كنند.
معناي (فَليَأكُل بِالمَعروف) اين نيست كه سرپرست يتيم با صرفه جويي در مال خود، از مال يتيم صرف نظر كند، بلكه به اين معناست كه به اندازه كاركرد خود از مال يتيم اجرت بگيرد نه بيشتر.
پس از بلوغ جنسي و رشد اقتصادي يتيم، اموالش را بايد در حضور شاهد به او بازگرداند: (فَإذا دَفَعتُم إلَيهِم أموالَهُم فَأشهِدوا عَلَيهِم)، زيرا حضور شاهد افزون بر دفع اتهام از
ادامه دارد 👇
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم عجل لولیک الفرج
#گزیده_تفسیر_سوره_نساء_آیه
للرجال نصيبٌ ممّا ترك الوالدان و الأقربون و للنساء نصيبٌ ممّا ترك الوالدان و الأقربون ممّا قلّ منه أو كثر نصيباً مفروضاً (7)
اين آيه از آيات محوري قرآن كريم درباره احكام عمومي ارث و در حكم قانون اساسي و اصل جامع ارث است، زيرا در مقام بيان كلي مسئله ارث بري هر يك از زن و مرد و محروم نبودن هيچ يك، از ارث است. در عصر جاهلي، محروميت زنان از ارث، امري پذيرفته شده بود. اين آيه مسئله ارث بري مرد و زن را در دو جمله مستقل آورده است تا آشكارا و قاطع با رسم و سنت جاهلي، يعني محروم بودن زن از ارث مبارزه كند، زيرا در كارهاي بسيار مهم تنها قانون و خطاب كلي كارساز نيست.
معيار و اصل جامع ارث اين است كه ميراث ميت به كساني كه رابطه ميلادي با او دارند، يعني فرزندان او و نيز كساني مي رسد كه نسبت متوفا به آنان از ديگران نزديك تر است: (لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمّا تَرَكَ الوالِدان والأقرَبونَ ولِلنِّساءِ نَصيبٌ مِمّا تَرَكَ الوالِدان والأقرَبون) و افراد ديگر از آن سهمي ندارند، هرچند از اقوام نزديك باشند.
مراد از «رجال» در اين آيه، جنس مذكر و مراد از «نساء» جنس مؤنث است و همه افراد آن جنس، از كوچك و بزرگ را دربر مي گيرد. ارث بري زن از شوهر، از آيات ديگر استفاده مي شود.
آيه، محور تقسيم ارث را «ولادت» و «قرابت و رحامت» و نيز زن و مرد را يكسان مشمول قانون ارث مي داند ـ تساوي زن و مرد در برابر قانون ارث، غير از تساوي آن ها در ارث است ـ از همين رو اين آيه، دليل بطلان حكم تعصيب[1]
است.
«رحامت و قرب» شامل «ولادت» نيز مي شود؛ ليكن براي بيان اهميت ولادت، اين عنوان جداگانه آمده و ذكر (الأقرَبون) بعد از (الوالِدان) ـ كه ذكر عام بعد از خاص است ـ مبيّن آن است كه دو عنوان عامل وراثت اند: «ولادت» و «رحامت و قرب»، يعني وارث و مورّث يا بايد رابطه والدي و ولدي داشته باشند؛ يا به اصلي جامع مانند جدّ منتهي شوند.
كلمه (الوالِدان) مطلق است و شامل جدّ نيز مي شود و با نص خاص تقييدپذير است كه با زنده بودن پدر به جدّ ارث نمي رسد. كلمه (الأقرَبون) نيز مؤيّد اين تقييد است. (الأقرَبون) محدوده عرفي دارد كه در آيات ديگر و روايات آمده است كه وارثان را به سه طبقه قسمت مي كند و با بودن طبقه مقدم به طبقه بعدي ارث نمي رسد.
تصريح به (الوالِدان والأقرَبون) و تكرار آن در جمله دوم، با امكان اكتفا به ضمير، يا به سبب اهميت است يا خصيصه مورد.
===========
[1]ـ برخي از فقهاي اهل سنت مي گويند اگر اموال متوفّا بيشتر از سهام مقدّر باشد، مقدار اضافه را بايد به عصبه (بستگان ذكور و پدري متوفّا) داد (المحلّي، ج9، ص256) .
اموال ميت بايد طبق بيان الهي ميان وارثان قسمت شود؛ خواه ميراث، مال اندك باشد يا فراوان: (مِمّا قَلَّ مِنهُ أو كَثُر). اين صراحت و عموميت، هرگونه تبعيضي را نفي و از هر تبعيضي جلوگيري مي كند و نمي توان به بهانه كم بودن اموال ميت، زنان يا مردان را از ارث محروم كرد؛ يا با ادعاي اختصاص قانون ارث به ثروتمندان، افراد كم درآمد را از اين قانون مستثنا كرد.
سهام بيان شده براي بازماندگان متوفّا، نزد حق تعالي قطعي و لازم است و كسي حق تخلف از آن را ندارد: (نَصيباً مَفروضا). اين جمله تنها سفارش اخلاقي نيست تا الزام آور نباشد و بتوان با تفريط، حقوق زنان را از ارث ناديده گرفت؛ يا با افراط ادعا كرد كه زن و مرد يكسان از ميت ارث مي برند.
تسنيم ج 17 صص 390 تا 392
https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم عجل لولیک الفرج
#گزیده_تفسیر_سوره_نساء_آیه
و إذا حضر القسمة أُولوا القربي و اليتامي و المساكين فارزقوهم منه و قولوا لهم قولاً معروفاً(8)
آيه شريفه براي ايجاد همبستگي و استحكام نظام خانواده و محترم شمرده شدن عواطف پاك ارحام نيازمند، يتيمان و مستمندان، به وارثان (نه كسي كه در آستانه مردن است) سفارش مي كند كه هرگاه خويشاوند، يتيمان و مستمندان هنگام تقسيم ميراث حضور يافتند آنان را نيز از ميراث متوفّا ـ از ميراث مقسوم يا از مال به جا مانده از متوفّا ـ بهره مند كنند تا به توقع خانوادگي و نياز مستمندان پاسخ مثبت داده باشند: (وإذا حَضَرَ القِسمَةَ اُولوا القُربي واليَتامي والمَساكينُ فَارزُقوهُم مِنه). حضور اين افراد به اميد دريافت كمك مالي است و محروم كردن آنان شايسته نيست. البته در صورت وجود وارثان صغير يا غايب يا محجور ديگر، پس از تقسيم ميراث، تنها افراد بالغ و حاضر و غير محجور مي توانند از سهم خود به نيازمندان كمك كنند.
مراد از (اُولوا القُربي) در اين آيه، ارحامي است كه وارث ميت نيستند و نيازمندند و مراد از (اليَتامي والمَساكين) مطلق يتيمان و نيازمندان است، از بستگان باشند يا غير آنان. تقديم «يتيم» بر «مسكين» در اين آيه براي نيازمندي شديد يتيم به عطا و عطوفت است.
امر (فَارزُقوهُم مِنه) بر وجوب دلالت نمي كند و بهره مند كردن گروه هاي ياد شده از ميراث، مستحب است نه واجب. قيد حضور: (وإذا حَضَرَ القِسمَة) و ذكر نكردن سهم معيّن از ميراث، نشان از لزومي نبودن اين حكم[1]
، بلكه اخلاقي بودن آن است. حضور اين افراد هنگام تقسيم ميراث، زمينه رجحان را فراهم مي كند.
انسان متمكن نيازي ندارد در تقسيم ميراث ديگران حضور يابد؛ ولي ارحام نيازمند شايد براي دريافت كمك مالي بيايند و چون برخي وارثان ممكن است با سخنان خود خاطر آنان را آزرده كنند قرآن كريم فرمان مي دهد آنان را نرنجانده و با گفتار شايسته و نيك با آن ها سخن گفته شود: (وقولوا لَهُم قَولاً مَعروفا)، هم در مواردي كه وارثان به علت يا عللي به حاضران چيزي نمي دهند و هم در مواردي كه به آنان چيزي مي دهند ولي با كراهت، كه آيه مي فرمايد: با رضايت و رفتار خوب و بدون تحقير و منت گذاردن بدهيد تا كريمانه از آن جا بروند.
تسنيم ج 17 صص 420 و 421
https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم عجل لولیک الفرج
#گزیده_تفسیر_سوره_نساء_آیه
و ليخش الّذين لو تركوا من خلفهم ذرّيّة ضعافاً خافوا عليهم فليتّقوا الله و ليقولوا قولاً سديداً (9)
علاقه به فرزند و نوه و خواستن آسايش آن ها و انزجار از رنج آنان فطري است. قرآن حكيم با توجه دادن به اين اصل فطري هشدار مي دهد كه اگر كسي در وصيت، توزيع ميراث يا حالت هاي ديگر به نحوي به يتيم بي پناه ستم رواداشت، فرزندان به جا مانده وي نيز مشمول چنين ظلم نابجايي خواهند بود و آن ترس احتمالي از سرنوشت تلخ نسل آينده، به هراس فعلي و قطعي بدل خواهد شد.
ترس مزبور عقلايي است، از اين رو خداوند سبحان آن را امضا كرده است؛ يعني بايد بترسند؛ و چون در بسياري از مردم، انذار بيش از تبشير اثر دارد، عنصر محوري اين آيه و آيه بعد را انذار تشكيل داده و به همگان، به ويژه كساني كه اموال يتيمان در اختيار آن هاست هشدار مي دهد كه اگر حقوق يتيم را رعايت نكنند، عذاب دنيايي (تعدي به اموال و حقوق يتيمان آنان و در نتيجه فقر و گرسنگي آن ها) و عذاب اخروي تهديدشان مي كند و اين دو خطر و عذاب، فرجام دو عمل آن هاست: 1. ظلم به يتيم كه عذابش آتشخواري و سوختن به آتش جهنّم است. 2. رنجاندن اولياي يتيم، چون پس از مرگ تا هنگام برپايي قيامت، انسان ها از رنج فرزندانشان در دنيا با خبر و متأثر مي شوند.
از آنجا كه «ذرّيه»، هم فرزندان بلافصل و هم نوادگان را شامل مي شود، وعيد آيه كساني را كه فرزند خردسال بلافصل ندارند نيز تهديد مي كند: (وليَخشَ الَّذينَ لَو تَرَكوا مِن خَلفِهِم ذُرِّيَّةً ضِعافاً... )، چنان كه با افراد عقيم نيز افزون بر بيان از راه تعليل و برهان عقلي ـ كه عمل هركس زنده است و با او پيوند مستقيم دارد ـ از راه تمثيل سخن مي گويد كه خودتان را در موقعيت كساني بگذاريد كه فرزنداني صغير به جا گذاشته اند، پس با احساس نگراني براثر تصور رنج خود از تصاحب ظالمانه اموال آنان پس از مرگ شما، به حقوق يتيمان تعدّي نكنيد.
گرفتار شدن فرزندان بر اثر ظلم پدران به يتيمان مردم، با آياتي همچون (ولاتَكسِبُ كُلُّ نَفسٍ إلاّعَلَيها ولاتَزِرُ وازِرَةٌ وِزرَ أُخري)[1]
منافاتي ندارد، زيرا اعمال انسان افزون بر زنده و جاويد بودن، به فاعل خود مرتبط و از او جداناشدني اند و از سويي نسل گذشته، حال و آينده يك خانواده براثر وحدت رحامت، خون، غذا و... يك واقعيت و يك سلسله به شمار مي روند و در حقيقت فرزند ادامه وجود عنصري پدر و مادر است، از همين رو هم اعمال گذشتگان در فرزندانشان ظاهر مي شود و هم اعمال فرزندان براي گذشتگان اثر دارد و نيز براثر همين اشتراك و پيوند، انسان پس از مرگ نيز به سرنوشت ذرّيه خود حسّاس است و از لذّت آنان شاد مي شود و از اندوهشان مي رنجد.
اثرگذاري ظلم والدين بر فرزند، به معناي روا بودن ستم به آن فرزند و
===========
[1]ـ سوره انعام، آيه 164.
محروميت او از اجر و حق شكايت نيست. او براي تحمّل ستم مأجور است و پدر كيفر گناه خود را خواهد ديد و رنج فرزند، عذابي ديگر براي اوست.
مراد آيه اين نيست كه با ستم والدين، ظلم در جامعه سنت مي شود، در نتيجه فرزندان او نيز چون در همان جامعه زندگي مي كنند طبعاً از اين سنت سيئه متأثر مي شوند، بلكه نفس ظلم والدين بر فرزندان اثر دارد، هرچند سنت نشود. از سوي ديگر، اگر ظلم سنت شود تنها به فرزندان ظالمان ستم نمي شود، بلكه همگاني مي گردد، حال آنكه آيه تهديد ويژه درباره ايتام ستمگران است نه عموم جامعه، هرچند بر ديگران نيز اجمالاً اثر دارد.
بايد از خدا درباره يتيمان پروا كرد و سخن درست و متقن گفت: (فَليَتَّقوا اللهَ وليَقولوا قَولاً سَديدا) و چون (قَولا) فعل را نيز شامل مي شود، (وليَقولوا قَولاً سَديدا) يعني در مورد اموال يتيمان، دقيق و درست و محكم كار كنيد؛ مبادا به حقوق آنان تجاوز كنيد و حقشان را نپردازيد يا با آن ها رفتار ناشايست داشته باشيد.
فرمان به «تقوا» و «قول سديد» تأكيدي است بر نهي برگرفته از صدر آيه: (وليَخشَ الَّذين... ).
تسنيم ج 17 صص 432 تا 434
https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم عجل لولیک الفرج
#گزیده_تفسیر_سوره_نساء_آیه
إنّ الّذين يأكلون أموال اليتامي ظلماً إنّما يأكلون في بطونهم ناراً و سيصلون سعيراً (10)
آيه قبل مكافات دنيوي تجاوز به حقوق و اموال يتيمان را بيان مي كرد و اين آيه عذاب باطني و اخروي آن را.
كيفر سخت كساني كه ستمكارانه در اموال يتيمان تصرف مي كنند اين است كه تنها آتش مي خورند نه چيز ديگر: (إنَّ الَّذينَ يَأكُلونَ أموالَ اليَتامي ظُلماً إنَّما يَأكُلونَ في بُطونِهِم نارا)، زيرا روش ظالمانه و تعدّي مستمر كه از (يَأكُلون) فهميده مي شود، چيزي از حق و حلال براي انسان ستمگر باقي نمي گذارد. از سوي ديگر يتيم ـ كه هيچ پناه و تكيه گاهي جز خدا ندارد و از همين رو دعايش خالصانه، مؤثر و مستجاب است ـ توان دفاع از حق خويش را ندارد، بدين سبب ستم به او با ظلم هاي ديگر متفاوت و بسي بزرگ و جانكاه است، از اين رو كيفر آن افزون بر روسوزي، به درون ظالم سرايت مي كند و باطن او را نيز مي سوزاند: (إنَّما يَأكُلونَ في بُطونِهِم نارا).
حرمت خوردن مال يتيم، در مصرف كردن مواد غذايي منحصر نيست، بلكه هرگونه تصرف ظالمانه در اموال يتيم، حرام و ممنوع است، بنابر اين، عبارت (إنَّما يَأكُلونَ في بُطونِهِم نارا) نيز به كيفر خوردن اختصاص ندارد.
كلمه (ظُلما) در مقام تحديد و مفيد حصر است، بنابراين، تجارت و تعامل عادلانه با مال يتيم جايز است، چون هيچ گونه ستمي به وي نمي شود.
قيد (في بُطونِهِم) اولاً براي تأكيد است، زيرا روشن است كه شي ء خوردني درون شكم مي رود. ثانياً مفيد آن است كه تنها آتش مي خورند و شكمشان را از آن آكنده مي كنند، به گونه اي كه جا براي چيز ديگر نيست، وگرنه مي فرمود: «في بعض بطونهم». ثالثاً اشاره است به خط مشي اين گونه افراد كه بر مسير شكم است.
به هر روي، آيه شريفه چهره حقيقي تجاوز به مالِ يتيم را آتشخواري معرفي مي كند. آيه از باب مجاز و تشبيه و به اين معنا نيست كه خوردن مال يتيم معصيت است و به جهنّم مي انجامد، بلكه طبق ظاهر آيه، تصرف ظالمانه در مال يتيم واقعاً خوردن آتش است. بايد به اين معناي ظاهر ملتزم شد، هرچند راز و رمزش معلوم نباشد.
متجاوز به حقوق و اموال يتيمان هم اكنون آتشخواري را شروع كرده و با آتش قرين است؛ ولي در عالم طبيعت آن را ادراك نمي كند و با مرگ و در نتيجه برطرف شدن علايق دنيوي و به پايان رسيدن مستي طبيعت، سوخت و سوز خود را حس مي كند.
متجاوزان به اموال يتيمان به زودي (در معاد) در آتش فروزان بريان خواهند شد: (سَيَصلَونَ سَعيرا). اين عذاب اخروي، ظهور و بروز همان آتشخواري دنياست كه از تصرف ظالمانه در مال يتيم پديد آمده بود.
مرگ زودهنگام متجاوز به اموال يتيمان، يا كوته عمري او نسبت به ابديت او در جهان آخرت، زمينه صدق زودرس بودن معاد و تعبير (سَيَصلَون) را فراهم مي كند.
تسنيم ج 17 صص 471 و 472
https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم عجل لولیک الفرج
#گزیده_تفسیر_سوره_نساء_آیه
يوصيكُمُ اللهُ في أولادِكُم لِلذَّكَرِ مِثلُ حَظِّ الأُنثَيَينِ فَإن كُنَّ نِساءً فَوقَ اثنَتَينِ فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَكَ وإن كانَت واحِدَة فَلَهَا النِّصفُ ولأبَوَيهِ لِكُلِّ وحِدٍ مِنهُمَا السُّدُسُ مِمّا تَرَكَ إن كانَ لَهُ وَلَدٌ فَإن لَم يَكُن لَه... (11)
در آيه 7 حكم كلي ارث بيان شد. آيه كنوني شرح و تفصيل آن آيه و در حكم سرفصل براي آيات ارث است.
احكام آيه ارث، قطعي، لزومي و واجب الاتباع است: (فَريضَةً مِنَ الله) نه استحبابي. نمي توان با استناد به تعبير (يوصيكُم) اين احكام را تنها سفارشي راجح و معمولي (نه احكامي الزام آور و تغيير ناپذير) دانست، زيرا قرآن كريم كلمه «وصيت»، «توصيه» و «ايصاء» را درباره حكم لزومي نيز به كار برده است.
خداي سبحان خطاب به عموم مردم (نه خصوص ورثه ميت) درباره مطلق وارثان سفارش مي كند؛ اما چون «اولاد» به ميت نزديك ترند، ابتدا وصيت به فرزندان را ياد كرده است: (يوصيكُمُ اللهُ في أولادِكُم). كلمه «اولاد» نوه را نيز شامل مي شود؛ ليكن روايات خاص، (أولادِكُم) را تنها فرزندان بلافصل معرفي مي كنند كه جزو طبقه اول ارث اند، بدين سبب (أولادِكُم) نوه را شامل نمي شود، بنابراين، اولاد در مسئله ارث نظير اولاد در مسئله وقف، محرميت و حرمت نكاح نيست. در مسئله ارث تنها در برخي صور، نوه ها به جاي والدين خود قرار مي گيرند.
آيه شريفه ارث عام است و پيامبران و فرزندان آنان را نيز همچون ديگران دربر مي گيرد. البته عموم آيه كه دلالت دارد هر فرزندي از پدر و مادرش ارث مي برد، به وسيله روايات بيانگر موانع ارث، تخصيص خورده است و برخي از فرزندان از پدر و مادر خويش ارث نمي برند.
اگر فرزندان ميت مركب از پسر و دختر باشند، سهم پسر به اندازه و مثل سهم دو دختر است: (لِلذَّكَرِ مِثلُ حَظِّ الأُنثَيَين).[1]
===========
[1]ـ مراد از «ذَكَر» در اين جمله، جنس مذكر از فرزندان است نه هر مذكري. حذف كلمه «منهم» به جهت روشني آن است.
براي طرد و زدودن سنت و رسوبات افكار جاهلي كه زن را از ارث محروم كرده بودند، همچنين به سبب نياز ارث زن به تصريح و تأكيد ـ وگرنه در جاهليت هم به مرد ارث مي دادند ـ و نيز براي پرسشگر ساختن افراد درباره ارث زن، در اين جمله زن محور اصلي ارث قرار گرفته و سهم ارث او قطعي فرض شده و اصل قرار گرفته است؛ آن گاه ديگر سهام با آن سنجيده و سهم مرد مثل سهم دو زن دانسته شده است: (لِلذَّكَرِ مِثلُ حَظِّ الأُنثَيَين). همچنين در جملات آينده در بيان سهام ارث پدر و مادر از ميتِ بي فرزند، سهم مادر به عنوان محور بيان شده و سهم پدر از آن طريق دانسته مي شود: (فَإن لَم يَكُن لَهُ وَلَدٌ وورِثَهُ أبَواهُ فَلأُمِّهِ الثُلُث).
گفتني است گاهي زن و مرد همتاي يكديگر ارث مي برند، بلكه زماني زن دو برابر مرد ارث مي برد.
به هر روي، اگر همه ورثه دختر و بيش از دو تن باشند، سهم آنان دو سوم ارث است و اگر وارث تنها يك دختر باشد نصف اموال به جا مانده ميت به او مي رسد: (فَإن كُنَّ نِساءً فَوقَ اثنَتَينِ فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَكَ وإن كانَت واحِدَة فَلَهَا النِّصف). بر اساس روايات، حكم دو دختر و بيش از آن يكسان است.
با توجه به اينكه با بودن طبقه اول به ساير طبقات نوبت نمي رسد، سهام ياد شده بالاصل و بقيه و اضافه اموال بالردّ به همان طبقه اول مي رسد.
پدر و مادر و فرزندان متوفّا در يك طبقه هستند و در صورت اجتماع، به هر يك از پدر و مادر مستقلاً يك ششم اموال متوفّا مي رسد: (ولأبَوَيهِ لِكُلِّ واحِدٍ مِنهُمَا السُّدُسُ مِمّا تَرَكَ إن كانَ لَهُ وَلَد) واگر تنها وارث ميت والدين او باشند، مادر يك سوم ميراث را مي برد: (فَإن لَم يَكُن لَهُ وَلَدٌ وورِثَهُ أبَواهُ فَلأُمِّهِ الثُلُث) و دو سوم مانده از آن پدر است.
متوفّا اگر فرزند نداشت ولي پدر و مادر و چند برادر داشت، مادر يك ششم و پدر پنج ششم ارث مي برند: (فَإن كَانَ لَهُ إخوَةٌ فَلأُمِّهِ السُّدُس). به تصريح روايات: 1. منظور آيه از (إخوَة) دو برادر و بيشتر از دو برادر است. 2. يك برادر و دو خواهر، همچنين چهار خواهر نيز حاجب اند. 3.هرچند «إخوَة» مطلق است و هر سه قسم برادران ابويني، پدري فقط و مادري فقط را شامل مي شود؛ ليكن حاجب تنها دو قسم نخست اند.
به هر روي، برادرها خودشان ارث نمي برند، چون در طبقه دوم اند؛ ليكن جلوي ارث اعلاي مادر (يك سوم) را مي گيرند.
تقسيم ميراث طبق سهام ياد شده و تصرف در اموال مانده از ميت در گرو اداي حق ميت (هزينه تجهيز او)، ديون و وصاياي اوست: (مِن بَعدِ وصِيَّةٍ يوصي بِها أو دَين)، بنابراين، بايد ابتدا حق ميت، يعني هزينه كفن و دفن او از اصل مال برداشته و پرداخت و ميت تجهيز شود ـ اين مطلب بر اثر وضوح آن صريحاً در آيه ذكر نشده است ـ آن گاه ديون او ادا گردد ـ زيرا بعد از وفات، دين ميت از ذمه به عين مال
ادامه دارد 👇
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم عجل لولیک الفرج
#گزیده_تفسیر_سوره_نساء_آیه
ولَكُم نِصفُ ما تَرَكَ أزواجُكُم إن لَم يَكُن لَهُنَّ وَلَدٌ فَإن كَانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمّا تَرَكنَ مِن بَعدِ وصِيَّةٍ يوصينَ بِها أو دَينٍ ولَهُنَّ الرُّبُعُ مِمّا تَرَكتُم إن لَم يَكُن لَكُم ولَدٌ فَإن كانَ لَكُم وَلَدٌ فَلَهُنَّ... (12)
اين آيه در ادامه آيه قبل، سهام ارث برخي ديگر از وارثان را بيان مي كند. همسر، مرد يا زن، با همه طبقات ارث همراه مي شود. خداوند سبحان خطاب به مردان مي فرمايد: اگر همسرتان مُرد و فرزند نداشت ـ هرچند از شوهر ديگر ـ شما نيمي از اموال او را ارث مي بريد و چنانچه فرزند داشته باشد ـ هرچند از شوهر ديگر ـ يك چهارم ميراث از آنِ شماست: (ولَكُم نِصفُ ما تَرَكَ أزواجُكُم إن لَم يَكُن لَهُنَّ وَلَدٌ فَإن كَانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمّا تَرَكن).[1]
قرآن كريم كه سراسر با ادب و حيا و عفت همراه است و بدين سبب زنان را كمتر مخاطب ساخته و از آنان با ضمير مغايب ياد مي كند تا افزون بر حفظ حيا، عفت و حجاب، ادب و شيوه محاوره و سخن گفتن با آن ها را نيز به ما بياموزد، در اينجا نيز درباره زنان با كنايه و غير مستقيم ياد كرده و خطاب به مردان مي فرمايد: و اگر شما مرديد و فرزند نداشتيد ـ هرچند از زن ديگر ـ به همسر [دائمي] شما يك چهارم ميراث مي رسد و چنانچه فرزند داشته باشيد ـ هرچند از زن ديگر ـ همسر شما يك هشتم اموال را مي برد: (ولَهُنَّ الرُّبُعُ مِمّا تَرَكتُم إن لَم يَكُن لَكُم ولَدٌ فَإن كانَ لَكُم وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمّا تَرَكتُم). اگر زنان ميت متعدد باشند، همان يك چهارم يا يك هشتم بين آن ها قسمت مي شود.
مقصود از (وَلَد) در اين آيه، اعم از باواسطه و بي واسطه است، بنابراين، اگر كسي بميرد و نوه داشته باشد، هر يك از زن و شوهر نصيب ناقص خود را مي برد نه سهم كامل را. البته مراد از (وَلَد) فرزندي است كه از
===========
[1]ـ فصيح آن است كه به هر يك از زن و مرد «زوج» گفته شود و تعبير به «أزواج» در مورد زنان در اين آيه نيز از همين روست.
ارث ممنوع نباشد.
سهام ياد شده، هم در مورد شوهر و هم در مورد زن، بعد از عمل به وصيت و اداي ديون ميت قسمت مي شود: (... مِن بَعدِ وصِيَّةٍ يوصينَ بِها أو دَينٍ... مِن بَعدِ وصِيَّةٍ توصونَ بِها أو دَين). اين قيد ( (مِن بَعدِ وصِيَّة... ) ) متعلق به هر دو قسم ارث شوهر و زن است.
اگر ميت، خواه مرد يا زن، پدر و مادر و فرزند نداشته باشد، يعني وارثي از طبقه اول ندارد؛ اما برادر و خواهر مادري دارد و از اين جهت ـ يا در حالي كه ـ كلاله[1]
است مورّث است و آنان از او ارث مي برند، اگر تنها يك برادر يا يك خواهر دارد ـ هر يك كه باشد ـ يك ششم ميراث از آن اوست و اگر بيش از يكي بودند، خواه همه آن ها برادر باشند يا خواهر يا برخي برادر و بعضي خواهر، در يك سوم ميراث به طور مساوي شريك اند و يك سوم ميراث بين آنان قسمت مي شود و بين مرد و زن فرقي نيست: (وإن كانَ رَجُلٌ يورَثُ كَلالَةً أوِ امرَأةٌ ولَهُ أخٌ أو اُختٌ فَلِكُلِّ واحِد مِنهُمَا السُّدُسُ فَإن كَانوا أكثَرَ مِن ذلِكَ فَهُم شُرَكاءُ فِي الثّلُث).[2]
===========
[1]ـ به بستگان پدر و مادري يا پدري فقط يا مادري فقط، يعني به برادرها و خواهرهاي ميت، «كلاله» گويند، و چون اين نسبتْ طرفيني است، قهراً هم برادران و خواهران ميت كلاله اويند و هم ميت كلاله آن هاست. به ديگر سخن، هم ميت ـ كه مورّث و موروثٌ منه است ـ كلاله وارث است و هم وارث كلاله متوفّا. البته در اين آيه مقصود از «كلاله»، ميت است، زيرا والد و وَلَد نداشتن وي معتبر است؛ نه كلاله اي كه وارث است، زيرا در كلاله به معناي وارث، فرزند نداشتن معتبر نيست. گفتني است كه كلاله بر مفرد و تثنيه و جمع اطلاق مي شود.
[2]ـ در اين جمله: 1. كَلالَة حال يا خبر است. 2. كلمه امرَاَة به رَجُل عطف شده و ضمير در لَهي به اعتبار كلمه رَجُل مذكر آمده است. 3. عبارت لَهُ اَخٌ اَو اُخت سرفصلي جداست و قيد توضيحي براي كَلالَة نيست. 4. تنوين در كلمه اَخ و اُخت تنوين وحدت است.
به تصريح روايات اهل بيت(عليهمالسلام)، در آيه مورد بحث فقط كلاله مادري مراد است و در آيه پاياني سوره «نساء» كلاله پدري و مادري و پدري فقط.
همچون موارد گذشته، برادر و خواهر ميت نيز پس از اداي ديون و انجام وصيت ميت، از ميراث بهره مند مي شوند: (... مِن بَعدِ وصِيَّةٍ يوصي بِها أو دَينٍ غَيرَ مُضارّ). قيد (غَيرَ مُضارّ) متعلق به هر دو عنوان «وصيت» و «دين» است. دين آنجا كه اعتراف به آن زيانبار باشد، زيرا يا اصلاً ديني در بين نبوده يا به مقدار اعتراف شده نبوده است، چنين دين اعترافي، مضرّ به حال وارث است، همان گونه كه وصيت به بيش از ثلث يا اقرار دروغ بر بدهكاري به ديگران در وصيت نامه براي محروم كردن ورثه از حقشان، وصيت مضار است و در بيش از يك
ادامه دارد👇
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم عجل لولیک الفرج
#گزیده_تفسیر_سوره_نساء_آیه
تِلكَ حُدودُ اللهِ ومَن يُطِعِ اللهَ ورَسولَهُ يُدخِلهُ جَنّاتٍ تَجري مِن تَحتِهَا الأنهارُ خالِدينَ فيها وذلِكَ الفَوزُ العَظيم (نساء، 13) ومَن يَعصِ اللهَ ورَسولَهُ ويَتَعَدَّ حُدودَهُ يُدخِلهُ ناراً خالِداً فيها ولَهُ عَذابٌ مُهين (نساء، 14)
همه احكام خداوند، اعم از ارث و غير ارث، حدود الهي اند. اين دو آيه نيز اطلاق يا عموم داشته و به احكام و قوانين ارث اختصاص ندارند؛ هرچند گوياي اهميت احكام ارث اند و با دادن وعده بهشت به پايبندان به اين حدود الهي و تهديد متجاوزان به آن ها به عذاب ابدي در جهنّم، مي فهمانند كه اولاً احكام تقسيم ارث نسبي و سببي، احكامي وجوبي و الزامي اند نه استحبابي. ثانياً وصيت به تقسيم اموال بر خلاف احكام و حدود الهي، گوياي بي اعتنايي وصيت كننده به احكام شرعي و نشانه شدّت جسارت اوست كه نسبت به بعد از مرگ نيز از گناه دست برنمي دارد و از همين رو او را به خلود و عذاب خوار كننده تهديد مي كند: (...يُدخِلهُ ناراً خالِداً فيها ولَهُ عَذابٌ مُهين).
در اين دو آيه حكم دائر است مدار اطاعت خدا و رسول او و نيز معصيت خدا و رسول او. اطاعت از رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم همان پيروي خداست و مخالفت با رسول خدا نيز همان عصيان الهي است، زيرا پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم از ناحيه خود حكمي ندارد و آنچه بيان مي كند، خواه به عنوان سنت يا به عنوان ولايت و رهبري جامعه، در حقيقت از طرف خداي سبحان و طبق وحي است. بر همين اساس در آيه نخست مي فرمايد: (تِلكَ حُدودُ الله)، و نفرمود: «تلك حدود الله ورسوله»، و در آيه دوم هم مي فرمايد: (ويَتَعَدَّ حُدودَه)، و نفرمود: «حدودهما»، زيرا تنها خداي سبحان حق تعيين حدود را دارد و همه احكام فقط حدود الهي اند.
خداوند سبحان در بيان اجر و پاداش اطاعت و كيفر عصيان و مخالفت مي فرمايد: هر كس از خدا و پيامبرش اطاعت كند، خداي سبحان او را در باغ هاي بهشتي جا مي دهد كه همواره از زير درختان آن نهرها روان است و در آن جاودانه اند و اين همان كاميابي بزرگ است؛ و هر كس از خدا و پيامبر او نافرماني و از حدود مقرّر او تجاوز كند، وي را در آتشي درآورد كه همواره در آن است و براي او عذابي خفت آور است: (ومَن يُطِعِ اللهَ ورَسولَهُ يُدخِلهُ جَنّاتٍ تَجري مِن تَحتِهَا الأنهارُ خالِدينَ فيها وذلِكَ الفَوزُ العَظيم ومَن يَعصِ اللهَ ورَسولَهُ ويَتَعَدَّ حُدودَهُ يُدخِلهُ ناراً خالِداً فيها ولَهُ عَذابٌ مُهين). گذشته از كلمه (العَظيم)، تعبير از پاداش مطيعان به (ذلِك) كه به بُعد معنوي و اعتلاي مقام آنان اشاره دارد، نشان عظمت آن است و آنچه را خداوند به عظمت ياد كند: (وذلِكَ الفَوزُ العَظيم) نشان عظمت فوق العاده آن است.
آيه دوم، كسي را كه خدا و رسولش را نافرماني و از حدود الهي تجاوز كند تهديد كرده و به خلود در آتش و عذاب خواركننده وعيد مي دهد، پس احكام الهي به ويژه سهام مقرر ارث، امري است كه مخالفت با آن چنين عقابي را درپي دارد. اگر اين نافرماني ـ معاذ الله ـ به صورت انكار حكم خدا و رسول درباره حكم قطعي اسلام مانند ميراث باشد، نوعي ارتداد و كفر است و كيفرش خلود در آتش؛ ولي اگر صرفاً سرپيچي عملي از دستور خدا و رسول او باشد گناه بزرگ است و مجازات آن خلود در آتش نيست، و در اين فرض، كلمه «خلود» به مكث طويل (مدت طولاني) حمل مي شود، زيرا مؤمن و معتقد به خدا و رسول در آتش خالد نيست.
شايد راز جمع بودن «خالد» در ناحيه اطاعت و بهشت: (يُدخِلهُ جَنّاتٍ... خالِدينَ فيها) و مفرد بودن آن در مورد عصيان و عذاب: (يُدخِلهُ ناراً خالِداً فيها)، گذشته از سعه رحمت الهي و سبقت آن بر غضب خدا، اين باشد كه: 1. خلود در جهنّم براي افراد بسيار كمي ثابت است. 2. همه دوزخيان از يكديگر بريده اند و هرگز انس و الفتي با هم ندارند؛ ولي بهشتيان با يكديگر برخورد مسالمت آميز دارند و از ديدارها لذت مي برند.
تسنيم ج 17 صص 604 تا 606
https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402