eitaa logo
دکتر محمدرضا کرامتی
495 دنبال‌کننده
886 عکس
957 ویدیو
38 فایل
دکتر رشته علوم قرآن و حدیث از دانشگاه فردوسی مشهد نکات تفسیری نقد ترجمه‌های قرآن، آثار متفکران و... مفردات قرآن معرفی کتاب فرق کلمات طرح سؤال عقاید امامیه اخلاق احکام و... @mohammadrezakaramatitafsirdoost
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم اللهم عجل لولیک الفرج واللّاتي يَأتينَ الفاحِشَةَ مِن نِسائِكُم فَاستَشهِدوا عَلَيهِنَّ أربَعَةً مِنكُم فَإن شَهِدوا فَأمسِكوهُنَّ فِي البُيوتِ حَتّي يَتَوَفّاهُنَّ المَوتُ أو يَجعَلَ اللهُ لَهُنَّ سَبيلا (نساء، 15) اين آيه بيان حكم نهي از منكر نيست، بلكه بيانگر حدّ شرعي زناني است كه با اراده و اختيار عمل قبيح و منافي عفت زنا و مساحقه (همجنس بازي دو زن با يكديگر) را مرتكب شوند. ادب قرآن اقتضا مي كند كه از اعمال شنيع با الفاظ كنايي ياد كند، از همين رو در اينجا مي فرمايد: (واللّاتي يَأتينَ الفاحِشَة). «فاحش» به معناي زياد است و هر كار قبيح و گناه بزرگ و غليظ كه قبح آن بسيار و تجاوز از حدود الهي باشد را «فحشاء» گويند، از اين رو واژه «فاحشه» كه وصف فعل يا خصلت و صفت است (نه وصف فاعل) همه معاصي را شامل مي شود؛ ليكن در اين آيه، به شهادت سِباق و سياق، مراد عمل قبيح و خلاف عفت زنا و مساحقه است. البته اطلاق كلمه (الفاحِشَة) لواط را نيز شامل است؛ ليكن به همين سبب كه آيه درباره زنان است شامل لواط نمي شود، بنابراين، آيه زناني را كه به زنا و مساحقه، اعم از محصنه و غيرمحصنه آلوده شوند به حبس ابد در خانه محكوم مي كند تا دستور جديد نازل شود: (أو يَجعَلَ اللهُ لَهُنَّ سَبيلا) و طبق آيه ديگر و روايات اهل بيت نبوّت(عليهم‌السلام) جعل سبيل و راه حل نجات از حبس ابد براي هر چهار مورد تحقق يافته است. اين آيه زنان شوهردار و بي شوهر، اعم از آزاد و كنيز را شامل مي شود و (نِسائِكُم) يعني زنان جامعه اسلامي. البته اطلاق (واللّاتي يَأتينَ الفاحِشَة) همه زنان تبهكار، اعم از مسلمان و نامسلمان را شامل است و حكم آيه به زنان مسلمان اختصاص ندارد؛ ليكن به سبب مقدور نبودن اجراي حدود در صدر اسلام براي خارج از محدوده اسلامي، خطاب آيه به امت اسلامي است. البته براي جلوگيري از هرج و مرج، مسئول و متصدي اجراي حدود، ولي مسلمانان و در درجه نخست، معصوم(عليه‌السلام)، آن گاه فقيه جامع الشرائط، سپس مؤمنان عادل و سرانجام مؤمنان غيرعادل اند. خداوند سبحان مي فرمايد: اگر زني به فحشاي زنا و مساحقه آلوده شد، چهار شاهد بگيريد و اگر بر گناه او شهادت دادند، او را در خانه حبس ابد كنيد: (واللّاتي يَأتينَ الفاحِشَةُ مِن نِسائِكُم فَاستَشهِدوا عَلَيهِنَّ أربَعَةً مِنكُم فَإن شَهِدوا فَأمسِكوهُنَّ فِي البُيوتِ حَتّي يَتَوَفّاهُنَّ المَوت). استشهاد در اين آيه با استشهاد در آيه دَيْن[1] تفاوت دارد كه وجوب آن ثابت نيست و مراد از آن اين است كه دو شاهد عادل را گواه گيريد تا از دين آگاهي يابند. استشهاد در آيه =========== [1]ـ سوره بقره، آيه 282. مورد بحث به معناي دعوت براي اداي شهادت در محكمه عدل است نه براي حضور در صحنه و متن حادثه و علم به آن و تحمل آن، بنابراين (فَاستَشهِدوا عَلَيهِنَّ أربَعَةً مِنكُم) يعني چهار شاهد عادل را به محكمه دعوت كنيد تا به تبهكاري زنان آلوده گواهي دهند. به دلالت (أربَعَة) و (شَهِدوا) در جمله (فَاستَشهِدوا عَلَيهِنَّ أربَعَةً مِنكُم فَإن شَهِدوا... ) شاهدان بايد مذكر باشند. همچنين به استناد (مِنكُم) ـ حتي در مورد زن ذمي كه به فحشا آلوده شده است ـ بايد چهار شاهد مسلمان گواهي دهند نه نامسلمان و نه مركب از مسلمان و نامسلمان. شهادت نامسلمان جز در مواردي خاص، در محكمه عدل اسلامي پذيرفته نيست. عدالت شهود، از روايات اهل بيت(عليهم‌السلام) به دست مي آيد. حاصل اينكه نمي توان به مجرد اطلاع از تبهكاري زني او را در خانه حبس كرد، بلكه به محكمه عدل اسلامي و شهادت چهار شاهد عادل و حكم حاكم شرعي نياز دارد. اين مقدّمات به مسئله حدود و قضا و اجراي حدّ شرعي مربوط است نه نهي از منكر؛ به ويژه آنكه اين آيه بر شهادت چهار مرد اصرار مي ورزد، حال آنكه در نهي از منكر علم نهي كننده كافي است؛ هرچند با شهادت زنان باشد. در نهي از منكر به محكمه، استشهاد، اقامه و اداي شهادت و حكم شرعي نيازي نيست و بر هر مسلماني واجب است هنگامي كه از گناه ديگري آگاهي يافت، گناهكار جاهل را تعليم دهد و گناهكار عالم و عامد را از منكر نهي كند. اين آيه بيان كننده حكم حبس ابد براي زنان تبهكار است، زيرا به دنبال امر به امساك زنان در خانه: (فَأمسِكوهُنَّ فِي البُيوت) مي فرمايد: تا مرگ آنان را فراگيرد اين حكم هست: (حَتّي يَتَوَفّاهُنَّ المَوت). البته مرگ توفّي نمي كند، بلكه متوفّي بالاصاله خداي سبحان است و به دستور او عزرائيل و فرشتگان زيردست عزرائيل(عليه‌السلام) مأمور توفّي اند. ادامه دارد 👇
بسم الله الرحمن الرحیم اللهم عجل لولیک الفرج والَّذانِ يَأتِيانِها مِنكُم فَآذوهُما فَإن تَابا وأصلَحا فَأعرِضوا عَنهُما إنَّ اللهَ كَانَ تَوّاباً رَحيما (نساء، 16) خداوند سبحان در تتميم حكم آيه قبلي مي فرمايد: زنان و مردان زناكار را آزار دهيد و با دست و زبان تنبيه و توبيخ كنيد تا توبه كنند و صالح شوند، پس اگر توبه كرده و صالح شدند، اذيت كردن آن دو را ترك و آنان را رها كنيد. آيه قبل كيفر اختصاصي زنان تبهكار را بيان مي كرد و اين آيه كيفر مشترك ميان زنان و مردان تبهكار را. راز تقديم حكم زنان آن است كه اولاً خويشتن داري زن و پرهيز وي از زنا چندان دشوار نيست و از همين رو آلودگي زن به زنا قبيح تر از مرد است. ثانياً معمولاً ابتدا زن با جاذبه خود مرد را به سوي زنا مي كشد، از همين رو براي جلوگيري از گسترش فساد، زن تبهكار بايد در خانه حبس شود: (فَأمسِكوهُنَّ فِي البُيوتِ حَتّي يَتَوَفّاهُنَّ المَوت)؛ اما مردان تبهكار حبس ابد ندارند؛ به ويژه آنكه حبس آنان ركود اقتصادي خانواده و جامعه را در پي دارد. حتي پس از توبه و اصلاح و رهايي مرد و زن زناكار از آزار و توبيخ، زنان همچنان محكوم به حبس ابد در خانه اند، زيرا اذيت زناكاران به زمان توبه و اصلاح آنان محدود شده است: (فَآذوهُما فَإن تَابا وأصلَحا فَأعرِضوا عَنهُما)؛ امّا حكم ماندن در خانه كه مختص زنان زناكار است تا زمان مرگ ادامه دارد: (فَأمسِكوهُنَّ فِي البُيوتِ حَتّي يَتَوَفّاهُنَّ المَوت). ضماير (والَّذان)، (يَأتِيانِها)، (تَابا) و (أصلَحا) از باب تغليب مذكر آورده شده و آيه درباره زن و مردي است كه به زنا آلوده شده اند؛ نه درباره عمل شنيع لواط، زيرا آيه دستور رهايي تبهكار تائب را مي دهد، حال آنكه كيفر سنگين لواط قابل اغماض نيست. كيفر لواط از ابتدا قتل بوده و نسخ نشده است. ضمير (يَأتِيانِها) نيز كه به (الفاحِشَة) در آيه قبل بازمي گردد به معناي زناست و مساحقه كه مصداق ديگر فاحشه بود، به سبب مذكر بودن (الَّذان) از آيه دوم خارج مي شود. افزودن جمله (وأصلَحا) پس از (تَابا) براي آن است كه توبه هنگامي ارزش دارد كه براي ترس از اجراي حد نباشد، بلكه واقعاً به قصد اصلاح باشد، به گونه اي كه شخص تبهكار خود را اصلاح كند و انساني صالح گردد. جمله پاياني آيه كه مي فرمايد: خداوند سبحان دائماً توبه پذير و مهربان است: (إنَّ اللهَ كَانَ تَوّاباً رَحيما)، دليل براي محتواي آيه است. البته إعمال و تنظيم اين دو وصف (توّاب، رحيم) همچون ديگر شئون الهي، بر محور علم و حكمت الهي است. گفتني است: 1. با تبيين حكم زنا و مساحقه در آيه دوم سوره «نور» و روايات، فرمان اجراي اين آيه و آيه پيشين به پايان رسيد و به اصطلاح جعل سبيل شد: (أو يَجعَلَ اللهُ لَهُنَّ سَبيلا). . در عمل به مضمون اين آيه نيز ـ همچون آيه قبل ـ بايد براي محكمه عدل ثابت شود تا حدّ يا تعزير روا دارد. عدم ذكر استشهاد در اين آيه شايد براثر اعتماد به آيه گذشته باشد. 3. از آنجا كه اسناد فاحشه به دو طرف فحشاء به لحاظ علم و جهل و مانند آن ممكن است يكسان نباشد، اجراي حدّ يا تعزير، همچنين توبه، اصلاح و رفع ايذاء، در هر يك مستقل از ديگري اند. تسنيم ج 17 صص 658 تا 660 https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
بسم الله الرحمن الرحیم اللهم عجل لولیک الفرج سلام اِنَّمَا التَّوبَةُ عَلَي اللهِ لِلَّذينَ يَعمَلونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ يَتوبونَ مِن قَريبٍ فَاُولئِكَ يَتوبُ اللهُ عَلَيهِم وكانَ اللهُ عَليماً حَكيما (نساء، 17) در آيه پيشين به توبه گنهكاران و قبول آن از سوي خداوند اشاره شد. اين آيه شروط قبولي توبه را تبيين و هم توبه بندگان را بيان مي كند: (ثُمَّ يَتوبونَ مِن قَريب)، هم توبه الهي به معناي لزوم پذيرش از سوي خدا را: (اِنَّمَا التَّوبَةُ عَلَي الله... ). توبه به معناي بازگشت، هم وظيفه عبد است كه بايد از مخالفت به موافقت و از عصيان به اطاعت رجوع كند و در حقيقت، مرجع او خداست و به سوي وي بازمي گردد، و هم لطف خداي سبحان كه به سوي بنده اي بازمي گردد كه قبلاً او را دربر نمي گرفت، بنابراين، توبه حق تعالي رجوع او از عقوبت و عذاب به لطف و تفضّل و بخشش است. حقيقت توبه، رجوع است نه رجوع از گناه، از همين رو بازگشت ابتدايي لطف خدا به عبد و نيز توجه جديد الهي بعد از رجوع عبد به خدا، همه توبه خدايند، با آنكه درباره خدا اصلاً سخن از رجوع از گناه مطرح نيست و بر همين اساس كه توبه هم رجوع خدا بر بنده است با لطف و مهرباني، و هم بازگشت بنده به سوي خداست با تقرب، معصومان(عليهم‌السلام) نيز در حال رجوع و تقرب اند، زيرا هر توبه اي مسبوق به گناه نيست، بلكه در توبه تنها دوري از خدا مطرح است و انسان سالك نائل به مقام خليفةاللّهي نيز از همين رو كه خود را از خدا دور مي يابد، توبه و استغفار دارد. چنان كه اشاره شد، توبه انسان همواره ميان دو توبه الهي است؛ نخست لطف خدا بنده را دربر گرفته و موفق به توبه مي كند، آن گاه پس از توبه و بازگشت عبد به سوي خدا، بار ديگر لطف حق تعالي شامل بنده شده و توبه اش را مي پذيرد و اين، توبه دوم الهي است. مراد از «توبه» در (اِنَّمَا التَّوبَةُ عَلَي اللهِ لِلَّذين... ) نيز توبه دوم الهي است؛ يعني توبه معهودي كه خداوند در مرحله نهايي تعهد داده است. الف و لام در (التَّوبَة) نيز براي عهد و مراد از جمله مزبور «إنما قبول التوبة علي الله» است. طبق تعهّد و وعده قطعي خداوند، در صورت رعايت شرايط توبه از سوي خداوند، پذيرش توبه او بر خداوند لازم است. معناي تعهد الهي به چيزي، وجوب از سوي خود حق تعالي است و بازگشتِ (اِنَّمَا التَّوبَةُ عَلَي الله) به «إنما التوبة عن الله» است؛ بدين معنا كه يقيناً خداي سبحان توبه مي كند؛ نه اينكه بايد بكند؛ يعني واجب از خدا (يجب عن الله) است نه واجب بر خدا، همان گونه كه بعد از پذيرش توبه و برطرف شدن گناه، عقاب غيرمجرم ظلم است و چنين تعذيبي ممتنع از خداست نه ممتنع بر او. خلاصه آنكه وجوب قبول توبه، لزومي است كه خداوند سبحان از سر لطف و رحمت وبراساس وعده، آن را تعهد و بر خود واجب كرده است؛ نه لزوم تكليفي و تحميل از غير خدا بر او، زيرا چيزي بر خدا واجب نمي شود و هيچ چيزي بر خدا حاكم نيست، بلكه حكومت اسمي از اسماي الهي بر اسم ديگر است؛ يعني رحمت او بر غضب و احسان او بر عدل و مانند آن حاكم مي شود. تصريح به محفوف بودن توبه عبد به دو توبه و لطف الهي، براي آن است كه كسي نپندارد كه بازگشت از گناه مستقلاً به دست خود بنده است. خداوند سبحان به صورت حصر عهد كرده است كه توبه گنهكار را بپذيرد: (اِنَّمَا التَّوبَةُ عَلَي الله... )، به دو شرط: 1. گناه از روي جهالت و سفاهت باشد: (لِلَّذينَ يَعمَلونَ السُّوءَ بِجَهالَة) نه از سر عناد، نفاق و تجرّي. جهل در اين جا در مقابل عقل و به معناي سفاهت است نه در مقابل علم ـ هرچند علمي هم كه اثر عملي ندارد در حكم جهل است ، وگرنه هرگز توبه عالمان پذيرفته نبود؛ حال آنكه توبه از احكام تكليفي است و نسبت به عالم و جاهل مشترك است و چون تكليف به توبه مستلزم قبول آن در صورت امتثال است، ممكن نيست تكليف به آن مشترك اما قبول آن مختص جاهل باشد. 2. گنهكار، زود و بدون سهل انگاري و تا قبل از زمان احتضار توبه كرده و آن را تا زمان مرگ به تأخير نيندازد: (ثُمَّ يَتوبونَ مِن قَريب). پذيرش توبه در ظرفي است كه انسان با اراده خود بازگردد و هنگام اضطرار، مانند احتضار يا در لبه آن، بازگشت، اختياري نيست، بدين سبب توبه پذيرفته نمي شود. جمله (ثُمَّ يَتوبونَ مِن قَريب) حدّ و مرز زماني قبول توبه را مشخص نمي كند؛ آيه بعد توبه را تا قبل از زمان احتضار پذيرفته مي داند. البته توبه از گناه، از واجبات غيرموقّت و فوري است و گناهكار بايد فوراً توبه كند وگرنه گناهي ديگر مرتكب شده است و هر لحظه كه توبه را به تأخير اندازد گناهش افزون و متراكم مي شود. ممكن است مراتب قُرب و بُعد توبه در درجات قبولي آن مؤثر و تفاوت آيات در اين باره به تمايز آن درجات ناظر باشد. توبه بايد «قريب» باشد؛ ليكن قبولي آن محدود به قريب بودن نيست. خداوند پذيرش توبه بندگاني را كه از ادامه دارد 👇
بسم الله الرحمن الرحیم اللهم عجل لولیک الفرج ولَيسَتِ التَّوبَةُ لِلَّذينَ يَعمَلونَ السَّيِّئاتِ حَتّي اِذا حَضَرَ اَحَدَهُمُ المَوتُ قالَ اِنّي تُبتُ الآن ولاَالَّذينَ يَموتونَ وهُم كُفّارٌ اُولئِكَ اَعتَدنا لَهُم عَذاباً اَليما (18) پس از بيان شرط اثباتي توبه و تعهد الهي به پذيرش توبه واجد شرايط در آيه قبل، اين آيه به شرط نفي توبه (توبه مردود) مي پردازد. در اين آيه نيز مراد از (التَّوبَة) بنابراين (لَيسَتِ التَّوبَةُ لِلَّذين... ) يعني «ليست التوبة علي الله للذين... ». كلمه «علي الله» به قرينه آيه قبلي محذوف است. اين آيه پذيرفته نشدن توبه دو گروه را بيان مي كند: 1. مسلماناني كه براثر جهالت و سفاهت، تجرّي، و كثرت تمرد تساهل و تسامح، تكرار و تراكم و انباشته شدن گناهان و مساهله و مسامحه و سهل انگاري در توبه، توبه را تا لبه مرگ و زمان احتضار و مشاهده آيات الهي و نشانه هاي مرگ و ورود به آستانه و دالان برزخ به تأخير مي اندازند، خود را از عنايت ويژه خدا در پذيرش توبه محروم مي كنند. در آيه قبل به قرينه كلمه مفرد (السُّوء) گناه هنوز ملكه شده است؛ ليكن در آيه مورد بحث به قرينه جمع داراي الف و لام (السَّيِّئات) كه بر تعدد سيئة دلالت صريح دارد، گناهكاري مراد است كه زياد گناه مي كند. خداوند توبه همگان را قبل از مرگ و احتضارشان مي پذيرد؛ خواه توبه از گناه و فسق يا از كفر و شرك باشد؛ اما توبه در حال حضور مرگ پذيرفته نيست و توبه موعود الهي نصيب كساني نمي شود كه تا واپسين لحظات زندگي خدا را معصيت مي كنند، چون نشان قبولي در توبه آنان نيست و توبه در آن حال، با اضطرار و ترس از عذاب الهي است نه به جهت زشتي گناه و زيبايي اطاعت فرمان الهي، پس همان گونه كه توبه پس از مرگ، خواه توبه كافر يا توبه مؤمن گنهكار، اثري ندارد، توبه در حال احتضار نيز پذيرفته نمي شود و آيه شريفه اين توبه را كه شديد است به توبه شديدتر، يعني به توبه كافران پس از مرگ ملحق كرده و توبه هنگام «حضور مرگ» را نيز مردود مي داند. كلمه (الآن) هم اعتراف ضمني تبهكار به عدم صلاحيت توبه مزبور براي پذيرش است و هم زمينه ساز و كمك به جواب ردّ توبه است و با اينكه در كلام تائب آمده است از باب تعليق حكم بر وصف كه مشعر به عليت است، به علت پذيرفته نشدن توبه تبهكار در حالت قطع وي به مرگ اشعار دارد؛ يعني با سپري شدن وقت توبه مجالي براي قبولي آن نيست. مراد از «حضور مرگ» در (اِذا حَضَرَ اَحَدَهُمُ المَوت) زمان احتضار است نه روزهاي پايان عمر، زيرا در هنگام احتضار است كه همه احكام و تكاليف و از جمله تكليف توبه برداشته شده و هيچ عملي اثر شرعي ندارد و از انسان پذيرفته نمي شود، چون در آن زمان انسان مشاعر دنيوي خود را از دست داده، هيچ اختياري درباره امور دنيا ندارد و همه راه هاي ارادي براي نجات به روي او بسته مي شود، پس نه مختار است و نه تكليفي متوجه اوست؛ اما در روزهاي پايان زندگي، وصيت انسان نافذ و همه تكاليف بر عهده اوست و بايد توبه كند و توبه اش نيز قبول مي شود، زيرا ممكن نيست خداوند چيزي را بر بنده خود واجب كند و آن بنده امتثال كند ولي خدا آن را نپذيرد. خداوند سبحان پذيرش توبه بندگان را وعده داده است و وعده الهي خلاف ناپذير است. 2. كساني كه با كفر و الحاد از دنيا بروند. اينان همچون مؤمنان گنهكاري كه بدون توبه مي ميرند، پس از مرگ با ديدن عذاب الهي اظهار ندامت و توبه مي كنند؛ ليكن توبه آنان پذيرفته نيست، زيرا پس از مرگ، توبه نيست و توفيق قبولي و عنايت ويژه الهي به آنان نمي رسد. كسي كه با كفر از دنيا برود همه اعمالش از بين مي رود، حتي اگر پيش از آن مسلمان بوده و از گناهانش توبه كرده باشد. كيفر تلخ كافران و گنهكاران متجرّي، عذاب دردناكي است كه براي آنان مهيّا و آماده شده است: (اُولئِكَ اَعتَدنا لَهُم عَذاباً اَليما). بر خلاف آيه قبل، در اين آيه (اُولئِك) براي تبعيد دركات بسيار پست فاسق و كافر است. در اين جمله، مؤمنان مبتلا به تسامح و تساهل در گناه كه بي توبه بميرند، همراه كافران ذكر شده اند و مراد اين است كه در بخشي از دركات عذاب به كساني ملحق اند كه در حال كفر مي ميرند، وگرنه روشن است كه در دركات اختصاصي كافران، مانند خلود، سهيم نيستند. گفتني است كه عدم پذيرش توبه محتضر، تهديد و وعيد است و مخالفت وعيد كه اِنشاء است نه اِخبار، خلاف حكمت نيست، بلكه مطابق عفو و احسان و تفضّل است. تنها خلف وعده محال است، چون مخالف كرامت الهي است. تسنيم ج 18 صص 118 تا 120 https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
بسم الله الرحمن الرحیم اللهم عجل لولیک الفرج يااَيُّها الَّذينَ آمَنوا لايَحِلُّ لَكُم اَن تَرِثوا النِّساءَ كَرهاً ولاتَعضُلوهُنَّ لِتَذهَبوا بِبَعضِ ما آتَيتُموهُنَّ اِلاّاَن يَأتينَ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ وعاشِروهُنَّ بِالمَعروفِ فَاِن كَرِهتُموهُنَّ فَعَسي اَن تَكرَهوا شيئا ويَجعَلَ اللهُ... (19) اين آيه مؤمنان را از سنن جاهلي در مورد زنان نهي مي كند. حكم آيه براي همه مردم است؛ تخصيص خطاب به مؤمنان از آن روست كه تنها آنان به احكام اسلامي ارث عمل مي كنند. در جاهليت نكاح زن را به ارث مي بردند. خداوند سبحان در ابطال اين سنت فرسوده جاهلي مي فرمايد: (لايَحِلُّ لَكُم اَن تَرِثوا النِّساء)؛ يعني «لايحل لكم ارث النساء»؛ يعني بر شما حلال نيست كه زنان را به ارث ببريد. در اين جمله، حكم «ارث» به (النِّساء) تعلق گرفته است و در اين گونه موارد كه فعل به ذات تعلق گرفته، اثر متوقع از آن ذات مراد است نه اصل ذات، زيرا ارث تشريعي و قراردادي به اموال و حقوق تعلق مي گيرد نه به انسان؛ مگر اينكه خود انسان از اموال به شمار آيد، مانند بنده و كنيز. در اين آيه نيز حق زوجيت و نكاح زنان مراد است نه خود زنان؛ به ويژه آنكه در جاهليت نيز نكاح زن را به ارث مي بردند نه خود زن را. قيد (كَرها) قيد غالبي و بدين معناست كه زنان غالباً كراهت دارند كه متعلق ارث قرار گيرند البته كراهت زنان در اين باره شرط نيست و راضي باشند يا نباشند ارث نكاح مطلقاً ممنوع است ؛ نه اينكه قيد مزبور قيد توضيحي يا تحديدي و احترازي محض بوده و آيه در مقام خصوص ردّ ارث بردن از اموال زنان به اكراه و اجبار و فشار باشد. اطلاق آيه ممكن است هر دو قسم را شامل شود؛ يعني هم ارث بردن خود زن به لحاظ حق نكاح وي ـ نه اصل وجود او مانند كنيز ـ را تحريم كرده است و هم حبس زن (طلاق ندادن وي) را براي بهره مندي از ميراث وي بعد از رگ او. در اين حال كه محور آيه، نهي از ارث بردن اموال زنان به اجبار و با كراهت خواهد بود، ارث، اموال زن است نه خود زن به لحاظ حق نكاح. البته در اين صورت حتماً بايد مضاف (مال) در تقدير گرفت يا مجاز عقلي را در آيه پذيرفت. در قسم اول، نهي آيه متوجه غير شوهران و درقسم دوم متوجه شوهران است. به هر روي، بخش نخست آيه ناظر نيست به خصوص حكم تكليفي حرمت اذيت و فشار به زنان تا آن گاه كه بميرند و شوهران و ارث اموال آنان گردند؛ بلكه محور اصلي اينب خش از آيه، حكمي وضعي و آن عدم حلّيت ارث بردن حق نكاح زنان و مالك نشدن وارث نسبت به حق ياد شده است و به تبع اين حكم وضعي، حكمي تكليفي مطرح و آن حرمت تصرف مالكانه در حق نكاح است. مرد مي تواند زن را طلاق دهد، چنان كه زن مي تواند از طريق طلاق خلع، با بخشيدن مهريه يا بخشي از آن، خود را آزاد كند؛ ليكن ـ همان گونه كه برخي مردان بر همسر خود سخت گرفته، نه او را طلاق مي دادند و نه با او زندگي مي كردند، تا اينكه زن با تحمّل سختي بميرد و اموال او را بر ارث ببرند ـ گاهي شوهران چنان زندگي را بر زنان تنگ مي گرفتند كه زنان براي رهايي از بند آنان به اجبار همه يا بخشي از مهريه يا نفقه هاي هزينه نشده شان را مي بخشيدند. خداي سبحان مردان را از اين كار بازداشت، همان گونه كه ولي زن كه خود را صاحب حق منع از ازدواج مي پندارد، از اين كار نهي شده است. اين چنين است منع همسر مطلقه خود و نيز همسر مرد متوفا از ازدواج مجدّد. مراد از (بِبَعضِ ما آتَيتُموهُنّ) اموالي است كه زن در ارتباط با شوهرش دارد، انند مهريه و نفقه؛ نه اموال شخصي زن كه قبلاً داشت. آيه شريفه در اينب خش با بيان حكم تكليفي و وضعي درباره حقوق مالي زنان، خطاب به شوهران مي فرمايد: زنان را در فشار و سختي قرار نگذاريد تا مهريه يا نفقه اي را كه به آنان داده ايد (و هنوز هزينه نشده است) پس بگيريد (هرچند بسيار اندك باشد)، مگر آنكه فحشايي روشن (كه در اين جا يعني گناهي بزرگ در مسائل زناشويي، همانند نشوز، نه مطلق گناهان كبيره) را مرتكب شوند. اگر چنين گناهي از زن سرزد، مرد مجاز است مقداري از مهريه را از او بگيرد. چنان كه اشاره شد، واژه (فاحِشَة) در اين جا در گناه مربوط به شوهرداري و مرتبط با مسائل زناشوئي ظهور دارد و اطلاق ندارد كه همه گناهان بزرگ را شامل شود، بلكه به اقتضاي تناسب حكم و موضوع و سياق، مراد گناه زن در محدوده اي است كه مرد براي آن به زن اموالي داده است، يعني در محور مسائلي مانند تمكين و مباضعه، و در نتيجه در صورت نشوز و عدم تمكين در برابر شوهر، مرد حق استرداد آن ها را دارد و مي تواند از تعهدات مالي به زن خودداري كند، زيرا همان گونه كه تنبيه بدني در نشوز اثر دارد[1] ، تنبيه مالي و گرفتن مقداري از مهريه نيز در اين باره مؤثر است. مراد از (فاحِشَةٍ مُبَيِّنَة) گناهي است كه زشتي آن نزد همگان روشن و قطعي است، =========== [1]ـ سوره نساء، آيه 34. ادامه دارد 👇
بسم الله الرحمن الرحیم اللهم عجل لولیک الفرج [کرامتی: مطلب امروز، هم طولانی است لذا «گزیده بودن» خیلی صدق نمی‌کند و هم سخت] واِن اَرَدتُمُ استِبدَالَ زَوجٍ مَكانَ زَوجٍ وآتَيتُم اِحداهُنَّ قِنطاراً فَلا تَأخُذوا مِنهُ شيئا اَتَأخُذونَهُ بُهتاناً واِثماً مُبينا (نساء، 20) وكَيفَ تَأخُذونَهُ وقَد اَفضي بَعضُكُم اِلي بَعضٍ واَخَذنَ مِنكُم ميثاقاً غَليظا (نساء، 21) مفاد آيه قبل ناروايي زيان رساندن به همسران در غير حال فاحشه و دستور به خوشرفتاري و معاشرت معروف با زنان بود. اين دو آيه در ارائه يكي از راه هاي رفتار شايسته با همسران ـ خواه پيوند زناشويي ادامه يابد يا تبديل شود ـ مجموعه اي از احكام فقهي، حقوقي و اخلاقي را بيان مي كنند، كه به جهت اهميت پيوند زناشويي، استحكام خانواده و ضمانت اجرايي احكام فقهي درباره مهريه زنان است. خداوند سبحان به مرداني كه قصد ازدواج مجدد و تغيير همسر دارند مي فرمايد: از زماني كه تبديل همسر را اراده مي كنيد حق نداريد چيزي (هرچند بسيار اندك) از مهريه اي كه به همسر اول داده ايد پس بگيريد، يا اگر نداده ايد نزد خود نگه داريد. قرين شدن واژه «استبدال» ـ كه بر طلب بدل دلالت دارد ـ با واژه «اراده» در اين آيه: (اَرَدتُمُ استِبدَال) بدين معناست كه از وقتي كه انديشه تبديل همسر در ذهن مرد مي گذرد و قبل از عمل، بايد به فكر پرداختن مهريه همسر اول (به ميزاني كه بر عهده اش آمده: قبل از آميزش، نصف؛ بعد از آميزش، تمام) باشد. مهريه ملك زن است و بر مرد واجب است آن را بپردازد؛ چه اراده تبديل داشته باشد يا نداشته باشد. ندادن تمام يا مقداري از آن، همچنين پس گرفتن همه يا بخشي از آن حرام است و مرد بي اجازه زن نمي تواند در مهري كه عين باشد تصرف كند. بر همين اساس، تصرف در مهريه همسر اول حرام است؛ خواه مرد براي تصرف در تمام يا بخشي از مهريه، زن را به بدنامي متهم كند يا نه، و خواه در صدد تبديل باشد يا نه. اطلاق جمله (وآتَيتُم اِحداهُنَّ قِنطارا) غير از مهريه را نيز شامل مي شود؛ ليكن در اينجا به تناسب حكم و موضوع، تنها مهريه مراد است. به دلالت نكره در سياق نفي كه مفيد عموم است: (فَلا تَأخُذوا مِنهُ شيئا) مرد حق ندارد هيچ چيزي از مهريه را نزد خود نگه دارد و تصرف وي ممنوع است، هرچند مهريه زياد باشد. البته اطلاق اين آيه در دلالت بر عدم جواز استرداد تمام مهريه، با آيات 229 و 237 سوره «بقره» تقييد مي شود؛ يعني اين اطلاق در جايي است كه مساس و مقاربتي صورت گرفته[1] ، يا زن با رضايت خويش همه يا بخشي از =========== [1]ـ البته اگر مراد از وقَد اَفضي بَعضُكُم اِلي بَعض مقاربت دانسته شود، اطلاقي نسبت به صورت مقاربت و عدم مقاربت نمي ماند. مهريه را به شوهر نبخشيده باشد. در آيه، ادات شرط آمده است؛ ليكن مفاد آن قضيه اي شرطي نيست، بلكه قضيه اي مفروض (نه مشروط) و جمله (اِن... آتَيتُم اِحداهُنَّ قِنطاراً فَلا تَأخُذوا مِنهُ شيئا) به معناي «لا تأخذوا منه شيئاً وإن كان قنطاراً» است؛ حتي اگر قضيه شرطي باشد، از آن قسم جمله هاي شرطي است كه تالي در آن صحت شرعي دارد كه مقدّم نيز شرعاً صحيح است و از صحت تالي (عدم جواز تصرف در مهريه) به صحت مقدم (جواز مهريه زياد) پي مي بريم، بنابراين، جمله مزبور بدين معناست كه اگر مالي فراوان را مهريه همسرتان قرارداده ايد، حق مسلّم و ملك آن هاست و شما حق نداريد در آن تصرف كنيد. تعبير به «قنطار»، يعني مال وافر، درباره مهريه كنايه از كثرت آن است، بنابراين مطابق مضمون اين آيه، مغالات، يعني مهريه كلان و زياد جايز است و حدّي مشخص و نصابي معيّن ندارد. تعبيراتي مانند «بهتان»، «إثم مبين» و «ميثاق غليظ» ـ كه تصرف در مهريه را گناهي آشكار دانسته و بيانگر علت حرمت تصرف در آن اند ـ نيز نشانه جواز قرار دادن مهريه فراوان و ملك مسلّم شدن آن براي زن است، وگرنه نهي فراگير از اخذ و استرداد با اين تعبيرهاي شديد معنا نداشت، زيرا در اين فرض، شوهر، خواه در طلاق يا در استبدال يا غير آن، مال خودش را از زن مي گيرد نه مال زن را. البته اصل جواز قرار دادن مهريه زياد به معناي رجحان آن و ترغيب بدان نيست، بلكه روايات به تقليل مهر تشويق مي كنند و مهريه هر اندازه كمتر باشد بهتر است و مهر السنّه مستحب است. تصرف در مهريه زن، بهتان است: (اَتَأخُذونَهُ بُهتانا)، چون اين بي مهري ادامه دارد 👇
بسم الله الرحمن الرحیم اللهم عجل لولیک الفرج ولاتَنكِحوا ما نَكَحَ آباؤُكُم مِنَ النِّساءِ اِلاّما قَد سَلَفَ اِنَّهُ كانَ فاحِشَةً ومَقتاً وساءَ سَبيلا (نساء، 22) در جاهليت حق نكاح با نامادري خود را به ارث مي بردند، پس يا با او ازدواج مي كردند يا او را شوهر مي دادند و مهريه اش را تصاحب مي كردند و اين يكي از مصاديق «ارث بردن زنان به اكراه» است كه آيه 19 از آن نهي فرمود و در پي آن آيه مورد بحث نيز به عنوان سرفصل آيات محرمات نكاح، از اين رسم بسيار زشت جاهلي نهي مي كند. نهي (لاتَنكِحوا ما نَكَحَ آباؤُكُم) به معناي تحريم نكاح با منكوحه پدر است؛ بدين معنا كه ازدواج با نامادري تكليفاً حرام و وضعاً باطل است. نامادري در حكم مادر است؛ هم مَحرم است و هم حرمت نكاح دارد. نكاح با مادر از محرمات نسبي و نكاح با نامادري از محرمات سببي (مصاهره) و مطلقاً حرام و باطل است؛ سبب جدايي او از پدر، خواه مرگ پدر باشد يا طلاق، و خواه از ازدواج با پسر شوهر كراهت يا بدان رضايت داشته باشد. «نكاح» به عقد ازدواج، علقه زوجيت مسبَّب از آن و نيز به آميزش جنسي اطلاق مي شود؛ ليكن در اين آيه مصطلح شرعي آن مراد و به معناي انشاي صيغه عقد ازدواج (دائم و منقطع) است ـ نه معناي لغوي آن، يعني آميزش ـ و حرمت ساير اقسام نكاح، يعني ملك يمين، تحليل و وطي به شبهه، از روايات ثابت مي شود. «ما» در (ما نَكَح) موصول است[1] ؛ نه حرف مصدري و بدين معنا كه مانند پدرانتان كه برپايه رسوم جاهليت ازدواج مي كردند ازدواج نكنيد، زيرا سياق آيات، بيان حرمت ازدواج با برخي زن ها بر اثر نسب و سبب و مصاهرت است نه بيان حرمت كيفيت نكاح. كلمه (آباؤُكُم) در (ما نَكَحَ آباؤُكُم) جد پدري (پدر پدر) و جدّ مادري (پدر مادر) را نيز شامل و ازدواج با همسران اينان نيز بر فرزندان و نوادگان حرام است. تعبير (اِلاّما قَد سَلَف) گوياي ابتلاي برخي مردم جاهلي به آن كار بسيار زشت در گذشته، و ناظر است به: 1. بخشش گناهان گذشته؛ 2. رفع حرمت تكليفي در گذشته و محكوم به حرام نبودن آثار به جا مانده از آن ها؛ مثلاً حرامزاده نبودن فرزند حاصل از آن ها؛ امّا بدين معنا نيست كه اگر ازدواج با نامادري قبل از نزول آيه بوده است فعلاً اشكال ندارد مي تواند استمرار يابد و تنها احداث ازدواج پس از آن حرام و باطل است. قانون عطف به گذشته نمي شود ـ يعني گذشته را مي بخشد ـ و نمي توان با وضع قانون جديد از كار گذشته نهي كرد؛ ليكن از امر بقادار نهي مي كند؛ بدين معنا كه اگر عمل گذشته (پيش از جعل قانون تحريم ازدواج با نامادري) =========== [1]ـ «ما» در قرآن براي عاقل نيز به كار رفته است؛ مانند آيه 3 سوره «نساء». از جهت بقا آثاري داشته باشد قانون جديد مي تواند از بقاي آثار آن نهي كند و به ديگر سخن در مرحله بقا استثناپذير است. استثناي (اِلاّما قَد سَلَف) نيز به مرحله بقاي آن عمل ناظر است و به معناي استثناي كار گذشته و جواز بقاي آن كار بقادار و حرام نبودن ابقاي علقه نكاح با نامادري و برقرار و حلال بودن و استمرار اعمال جاهلي نيست، زيرا اين معنا با تعليل ذيل آيه: (اِنَّهُ كانَ فاحِشَةً ومَقتاً وساءَ سَبيلا) سازگار نيست، بلكه نهي (لاتَنكِحوا... ) و حكم تحريم نكاح با نامادري، هرجا را كه آثاري از جهت بقا دارد يا ممتد است قطع مي كند؛ بدين معنا كه اگر كسي در گذشته چنين كاري كرد،بايد رها كند و ادامه ندهد، از اين رو پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله و سلم چنين ازدواج هايي را لغو كرد و به حرمت و بطلان آن ها در مرحله بقا حكم داد.[1] ادله سه گانه تحريم نكاح با نامادري در تعليل ذيل آيه: (اِنَّهُ كانَ فاحِشَةً ومَقتاً وساءَ سَبيلا) بيان كننده شدت پليدي ازدواج با نامادري است. مرجع ضمير در (اِنَّه) نكاح با نامادري است نه نكاح كننده. اين نكاح به قدري زشت است كه از آن با تعبيرهاي تند و با دو صورت مبالغه آميز ياد مي فرمايد: 1. «كان» كه نشانه استمرار و بدين معناست كه اين كار هميشه بد و زشت بوده است، هم در شرايع گذشته و هم نزد خردمندان. 2. مصدر آوردن «فاحشه» و «مقت» كه به معناي زشتي و غضب است نه زشت و مغضوب، و مغضوب (ازدواج با نامادري) را غضب ناميدن مبالغه است. ازدواج با نامادري اولاً «فاحشه» يعني گناه روشن و بسيار زشت است؛ بدين معنا كه فحش و زشتي آن بليغ و بسيار زياد است و روح اين عمل به زناي =========== [1]ـ تفسير القمي، ج1، ص134؛ مجمع البيان، ج3 ـ 4، ص44؛ الدر المنثور، ج2، ص468. با مَحْرَم بازمي گردد، چون نكاح غير حلال، سفاح است. ثانياً غضب آلود، يعني مايه و مورد مقت و غضب شديد خداوند سبحان و بندگان اوست و در جاهليت نيز غضب و بغض برانگيز بود. ثالثاً بد راهي است، چون كينه ها و رذايل اخلاقي در خانواده ها و زندگي ديگر انسان ها را در پي داشته و سبب ايجاد مشكلات اجتماعي است. تسنيم ج 18 صص 205 تا 208 https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
بسم الله الرحمن الرحیم اللهم عجل لولیک الفرج [کرامتی: گزیده امروز طولانی است کسانی که می‌خوانند حوصله به خرج دهند] حُرِّمَت عَلَيكُم اُمَّهاتُكُم وبَناتُكُم واَخَواتُكُم وعَماّتُكُم وخالاتُكُم وبَناتُ الاَخِ وبَناتُ الاُختِ واُمَّهاتُكُمُ اللّاتي اَرضَعنَكُم واَخَواتُكُم مِنَ الرَّضاعَةِ واُمَّهاتُ نِسائِكُم ورَبائِبُكُمُ اللّاتي في حُجورِكُم مِن نِسائِكُمُ اللّاتي ... (23) محرّمات نكاح اقسامي دارد، زيرا نكاح مُحرّم يا نَسَبي است يا سببي، و سبب حرمت يا رضاع است يا مصاهرت. در آيه قبل تنها يك قسم و آن حرمت نكاح با نامادري بيان شد. اين آيه حرمت نكاح با سيزده گروه را بيان مي كند. اطلاق يا عموم حكم حليت زن هاي ديگر (غير از پانزده گروه مذكور در آيات مورد بحث):(واُحِلَّ لَكُم ما وراءَ ذلِكُم)[1] با تحريم نكاح با برخي زنان ديگر در بخش هاي ديگر قرآن كريم تخصيص يا تقييد يافته است. كلمه (حُرِّمَت) به صورت گزارش و با فعل مجهول آمده است؛ ليكن انشاء است نه خبر. به گواهي ذكر خواهرزن كه محرم نيست: (واَن تَجمَعوا بَينَ الاُختَين)، اين آيه در صدد بيان تحريم نكاح با گروه هاي سيزده گانه است نه تبيين مسئله محرميت. محرميت با حرمت نكاح تلازم دارد؛ اما حرمت نكاح با مسئله محرميت و جواز نظر تلازم ندارد. مراد از حرمت در اين آيه هرگونه تماس زناشويي است؛ خواه در قالب عقد دائم يا موقّت يا ملك يمين يا تحليل باشد. در اين آيه كلمه «نكاح» نيامده است و در صورت منظور بودن آن، حفظ انسجام و هماهنگي ميان مستثنا يعني (اِلاّما مَلَكَت اَيمانُكُم) كه در آيه بعد آمده و مستثنا منه يعني گروه هاي سيزده گانه اي كه در اين آيه آمده است ـ اقتضا مي كند كه مراد فقط نكاح لغوي (آميزش) باشد نه عقد شرعي، زيرا ملك يمين عقد نيست. در اين =========== [1]ـ سوره نساء، آيه 24. صورت صرف عقد تكليفاً حرام نيست؛ اما وضعاً باطل است و چنانچه نكاح لغوي و اصطلاحي (عقد)، هر دو مراد باشند، عقد، هم باطل و هم مانند عقد در حال عده، حرام است. اگر مراد از (حُرِّمَت) بيان حكم تكليفي باشد، در صورت علم هر دو (زن و مرد) به حكم، هر دو گنهكارند وگرنه تنها عالم به حكم گنهكار است، و چنانچه مرادْ حكم وضعي (بطلان عقد) باشد، (حُرِّمَت عَلَيكُم اُمَّهاتُكُم و... ) يعني عقد با اين اشخاص باطل است؛ هرچند دو طرف جاهل باشند. مخاطب قرار گرفتن مردان: (حُرِّمَت عَلَيكُم... ) نشان ادب قرآني و براي رعايت عفت و حفظ حرمت و حريم زن ها و دعوت مردان به عفت ديني و نيز بدان سبب است كه پيشنهاد ازدواج بيشتر از سوي مردهاست. حرمت در اين آيه به ذوات و اعيان تعلق گرفته است: (حُرِّمَت عَلَيكُم اُمَّهاتُكُم و... )؛ ليكن اثر متوقع از آن ها، يعني حرمت نكاح آنان مراد است، زيرا از اسناد حكم به ذات، وصف و فعل مترقب يا بارزترين اثر آن به ذهن مي آيد. افزون بر اينكه سياق بحث به قرينه آيه گذشته، سياق ازدواج است. آيه شريفه، نخست محرمات هفت گانه نسبي را بيان مي كند؛ يعني مادران، دختران، خواهران (اعم از پدري و مادري يا پدري يا مادري)، عمه ها، خاله ها، دختران برادر (برادرزاده ها) و دختران خواهر (خواهرزاده ها). راز جمع آوردن «اُمّهات»[1] ، «بنات» و... آن است كه: 1. آيه خطاب به جميع است و چون افراد زيادند قهراً مادرها، دخترها و... بسيار خواهند بود، =========== [1]ـ «اُمّهات» جمع «اُمّهه» (با تشديد ميم) به معناي مادر است. زيرا همه زنان جامعه يكي از اين عناوين (مادر، دختر و...) بر آنان منطبق است و آيه شريفه براي افاده استغراق در توزيع مي فرمايد: (حُرِّمَت عَلَيكُم اُمَّهاتُكُم و... )؛ يعني بر هر مردي از شما نكاح با مادر، دختر و... خودش حرام است (نه هر كس كه مثلاً عنوان مادر بر او صادق است، هرچند مادر ديگري باشد). 2. افزون بر تعدد مورد ـ و اينكه مثلاً هر يك از عروس ها براي پسران پدرشوهرها «حليله»اند و از اين رو به صورت جمع، يعني «حلائل» آمده است ـ برخي از اين عناوين، داراي افراد با فاصله و بي فاصله است و جمع آوردن آن ها براي دربر گرفتن همه مصاديق و افراد متصل و منفصل است؛ مثلاً «اُمّهات» مادرهايي را كه در طول يكديگرند دربر گرفته و افزون بر مادر، جده پدري و مادري را نيز شامل مي شود؛ همچنين «أخوات»، خواهر پدري و مادري، خواهر پدري و خواهر مادري، هر سه صنف را كه همه در يك رتبه اند (نه در طول هم) شامل مي شود. در رضاع نيز خود مرضعهْ مادر رضاعي، مادرش مادر بزرگ رضاعي و... كودك رضيع اند و نكاحشان حرام است. همچنين «حلائل» أبناء، پسر بدون فاصله و بافاصله (نوه) را شامل مي شود. گفتني است كه از جمع هاي ياد شده اراده هر دو جهت مزبور نيز ممكن است؛ مثلاً در رضاع، مراد از (واُمَّهاتُكُمُ اللّاتي اَرضَعنَكُم) مادر رضاعي هر فرد، خواه بي فاصله يا بافاصله است. ادامه دارد 👇
بسم الله الرحمن الرحیم اللهم عجل لولیک الفرج [گزیده امروز طولانی است. بهتر بود چنین نباشد] والمُحصَناتُ مِنَ النِّساءِ اِلاّما مَلَكَت اَيمانُكُم كِتابَ اللهِ عَلَيكُم واُحِلَّ لَكُم ما وراءَ ذلِكُم اَن تَبتَغوا بِاَموالِكُم مُحصِنينَ غَيرَ مُسافِحينَ فَمَا استَمتَعتُم بِهِ مِنهُنَّ فآتوهنَّ اُجورَهُنَّ فَريضَةً ولاجُناحَ عَلَيكُم فيما... (24) در آيات پيشين چهارده گروه از محرمات نكاح بيان شد. پانزدهمين مورد از نكاح هاي محرّم، نكاح با زنان شوهردار است: (والمُحصَناتُ مِنَ النِّساء). براساس روايات، زنان داراي عده وفات يا عده طلاق رجعي نيز در حكم زن هاي شوهردارند و ازدواج با آنان قبل از انقضاي عده حرام است. «احصان» به معناي حفظ كردن و صيانت است. زنان همسردار را «محصنات» مي خوانند بدين تصور كه همسر است كه او را حفظ كرده و شوهر داشتن مايه نجات و ايمني او از فروافتادن در گناه است. مراد از «محصنات» در (والمُحصَناتُ مِنَ النِّساء) زن هاي عفيف نيست، زيرا نكاح زن مسلماني كه مانعي از ازدواج ندارد جايز است، چه عفيف باشد و چه غير عفيف. منظور زن هاي آزاد هم نيست، چون نكاح زن هاي آزاد جايز است. از آنجا كه «احصان» به معناي اسلام نيز به كار مي رود و «محصنه» يعني زن مسلمان، آوردن قيد (مِنَ النِّساء) براي بيان عموميت تحريم و عدم اختصاص آن به زنان شوهردار مسلمان است؛ يعني نكاح با زن هاي شوهردار حرام است، چه مسلمان و چه غير مسلمان، مگر كنيزان شوهرداري كه پس از تملّك و انقضاي عده مي توان به عنوان ملك يمين با آنان نكاح كرد. مراد از (ما مَلَكَت اَيمانُكُم) كنيز خود انسان نيست، چون كنيز انسان ملك او و بر وي حلال است، بلكه مراد كنيز شوهرداري است كه خريداري و عده وي منقضي شده است؛ همچنين ممكن است ملك يمين در اين آيه به زنان شوهردار مشركي ناظر باشد كه در جنگ با كافران به اسارت مسلمانان درمي آيند. زن شوهردار مشرك و كافر، پيش از اسارت و رقيّت، در شمار (والمُحصَناتُ مِنَ النِّساء) و نكاح و ازدواج با او حرام بود؛ اسارت به دست مسلمان با حضور پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم يا امام معصوم(عليه‌السلام) و استرقاق و كنيز شدن در حكم طلاق اوست، همان گونه كه بيع، عتق، ارث، هبه و تحليل كنيز در حكم طلاق و سبب قطع علقه زوجيت گذشته اوست و پس از انقضاي عده، ازدواج با او جايز است. حاصل اينكه استثناي ملك يمين از حرمت نكاح با زن شوهردار، حالت حدوث و بقا، هر دو را شامل مي شود؛ ناظر به مرحله بقا بودن آن نسبت به زني است كه بالفعل كنيز است و از قبل شوهردار بود كه بيع و ارث و هبه او در حكم طلاق اوست. راجع به مرحله حدوث بودن آن نسبت به زني است كه به سبب اسارت به استرقاق و كنيزي درمي آيد كه رقيّت بعد از اسارت در حكم طلاق شوهر قبلي است، بنابراين، زن هاي مشركان جزو محصنات (زن هاي شوهردار)اند؛ يعني ازدواج آن ها نسبت به همسران مشرك خود باطل و لغو نيست وگرنه در زمره محصنات نبودند. البته پس از اسارت و ملك يمين شدن از شوهرداري بيرون مي آيند و ديگر از محرّمات نكاحِ محصنات نيستند. اطلاق (اِلاّما مَلَكَت اَيمانُكُم) نظير اطلاق (واُحِلَّ لَكُم ما وراءَ ذلِكُم) با برخي آيات و روايات تقييد مي شود؛ مانند آيه (ولاتَنكِحوا المُشرِكاتِ حَتّي يُؤمِنّ)[1] كه مقيِّد هر دو اطلاق مزبور است و هم ازدواج با زن هاي مشرك را حرام مي كند و هم نكاح با ملك يمين مشرك را. به ديگر سخن، حكم حرمت نكاح با زن هاي مشرك، حكمي الزامي و دالّ بر بطلان وضعي نكاح و هرگونه پيوند زناشويي با مرد و زن مشرك است؛ خواه به عقد دائم، منقطع، ملك يمين يا تحليل باشد. بر اين اساس، مصداق روشن تر براي مستثنا در آيه مورد بحث، كنيزان مسلمان شده اي هستند كه در جامعه اسلامي تحت ملكيت مؤمنان اند. تعبير كتابت درباره حكم حرمت: (كِتابَ اللهِ عَلَيكُم) گوياي اهميت آن است. به قرينه جمله (حُرِّمَت عَلَيكُم) در آيه قبل، ناصب (كِتابَ الله) فعل مقدر «كَتَب» است؛ يعني كتب الله كتاباً عليكم؛ خداوند اين احكام را براي شما ثبت كرد. فعل اصلي در آغاز آيه پيشين به صورت مجهول بيان شد؛ اما =========== [1]ـ سوره بقره، آيه 221. به فاعل فعل (تحريم كننده محرّمات نكاح) كه خداوند متعالي است، در پايان حكم تصريح كرده است: (كِتابَ اللهِ عَلَيكُم) يعني (كتاب عليكم تحريم النكاح). تأخير انداختن ذكر فاعل، ابهام گذشته را مي زدايد و بيان مي كند كه (إنّ الله حرّمها)؛ ابهام آينده را نيز برمي دارد: (واُحِلَّ لَكُم) يعني «أحل الله لكم». به جز محرّمات پانزده گانه، رابطه زناشويي با ساير زن ها با دو سبب نكاح و ملك يمين حلال است و مي توان با زنان پاكدامن ازدواج كرد. جمله (واُحِلَّ لَكُم ما وراءَ ذلِكُم) كه به حلّيت ارتباط زناشويي با دو سبب نكاح (اعم از دائم و منقطع) و ملك يمين ناظر است، هم به لحاظ افراد و ذوات (محرّمات عيني) اطلاق دارد؛ ادامه دارد 👇
بسم الله الرحمن الرحیم اللهم عجل لولیک الفرج [خیلی طولانی است] ومَن لَم يَستَطِع مِنكُم طَولاً اَن يَنكِحَ المُحصَناتِ المُؤمِناتِ فَمِن ما مَلَكَت اَيمانُكُم مِن فَتَياتِكُمُ المُؤمِناتِ واللهُ اَعلَمُ بِايمانِكُم بَعضُكُم مِن بَعضٍ فانكِحوهُنَّ بِاِذنِ اَهلِهِنَّ وآتوهُنَّ اُجورَهُنَّ بِالمَعروفِ مُحصَناتٍ... (۲۵) پس از بيان اقسامي از نكاح هاي حرام، براي اينكه هيچ كس بهانه اي براي آلوده شدن به گناه بي عفتي نداشته باشد، اين آيه در ارائه راهي براي پاكدامني و نجات از گناه مي فرمايد: اگر كسي مال زياد[1] ندارد كه زنان آزاد را به همسري خود برگزيند، با كنيزان ازدواج كند، زيرا مهريه، شرايط و هزينه هاي زندگي آنان كمتر از زنان آزاد است. انتظارات زن آزاد از همسر خود در همه هزينه ها بيش از كنيز است و بدين جهت منظور از «طول» در اين آيه تنها قدرت بر پرداخت مهر نيست، بلكه توانايي مالي بر پرداختن مهر و ساير هزينه هاي زندگي است و اگر در روايتي «طول» به معناي مهريه آمده است تمثيل است نه تعيين. بر پايه اين آيه كه تخصيص يا تقييد عموم يا اطلاق (واُحِلَّ لَكُم ما وراءَ ذلِكُم)[2] نسبت به كنيزان است نكاح با كنيزان حلال و صحيح نيست مگر به دو شرط: 1. فقدان استطاعت و ناتواني از ازدواج با زنان آزاد؛ 2.خوف عنت (يعني خوف مشقتِ منجر به ارتكاب گناه، كه حالتي نفساني است) نه خود عنت. با توجه به ظهور سياق آيات مورد بحث كه مناسب با حكم وضعي (صحت و فساد) است نه اخلاقي، ازدواج با كنيز نسبت به كسي كه شرايط =========== [1]ـ ماده «طول» به معناي فراواني و زيادي بادوام است. مراد از وصف خداوند سبحان به «ذي الطول» نيز اين است كه او داراي بركت و فضل مستمر و طولاني است (ر.ك: مجمع البحرين، ج5، ص412 ـ 413، «ط و ل»). [2]ـ سوره نساء، آيه 24. ازدواج با كنيز را ندارد، باطل است. غرض آنكه «عدم استطاعت از ازدواج با زنان آزاد»، شرط جواز و حليت وضعي ازدواج با كنيز است و مراد از حليت و حرمت مزبور نيز حكم وضعي (صحت و بطلان) است نه حكم تكليفي تا اگر ثروتمندي با كنيز ازدواج كرد معصيتي مرتكب شده باشد، بلكه كاري لغو و باطل كرده است و ازدواج او جايز يعني صحيح نيست هرچند برخي روايات بر جواز آن دلالت دارند همان گونه كه ازدواج با كنيز بدون خوف عنت صحيح نيست، بنابراين عموم يا اطلاق آيه 32 سوره نور و آيه 221 سوره بقره نيز كه جواز نكاح با كنيز را به ناتواني از ازدواج با زن آزاد مقيّد و مشروط نكرده اند، با آيه مورد بحث كه «عدم استطاعت» را شرط فقهي و حكم لزومي مي داند[1] نه حكم ارشادي و اخلاقي تخصيص يا تقييد زده مي شود؛ نه اينكه به قرينه آن دو، ظاهر اين آيه بر كراهت حمل و گفته شود: اولاً حكم آيه مورد بحث تكليفي است نه وضعي، ثانياً آن حكم تكليفي، كراهت است نه حرمت و در نتيجه ازدواج با كنيز در صورت استطاعت مزبور نه باطل است و نه حرام.[2] حاصل آنكه نكاح با كنيز بدون دو شرط ياد شده، باطل است. منظور از (المُحصَنات) در صدر آيه، زنان آزاد است نه زنان شوهردار چون ازدواج با زن شوهردار حرام (باطل) است و نه زنان مسلمان، زيرا وصف (المُؤمِنات) را در پي دارد. ظاهراً به قرينه آيه 5 سوره مائده، قيد (المُؤمِنات) در برابر زنان اهل كتاب است نه زنان مشرك، از اين رو كسي كه =========== [1]ـ كاربرد لغت استطاعت در قرآن، در موارد شرط لزومي است. [2]ـ در تفسير جمله اَن تَصبِروا خَيرٌ لَكُم نيز مطلبي در اين باره خواهد آمد. نمي تواند با زنان آزاد مسلمان ازدواج كند، ازدواجش با كنيز جايز است؛ خواه بتواند با زنان اهل كتاب ازدواج كند يا نتواند. مراد از (ما مَلَكَت اَيمانُكُم) كنيز خود انسان نيست، زيرا اولاً كنيز هركسي طبق ملك يمين بر او حلال است و به عقد ازدواج نياز ندارد. ثانياً شخص كنيزدار غالباً فقير نيست و توان ازدواج با زن آزاد و پرداخت مهريه و هزينه او را دارد و از اين رو نمي تواند با كنيز ازدواج كند. تعبير (مَلَكَت اَيمانُكُم) به لحاظ وحدت نوعي امّت اسلامي است، چون همه آنان كنيزان امت اسلامي اند؛ گويا كنيز شما كنيز ديگران است و كنيز ديگران كنيز شماست. طرح فتوت و جوانمردي و آزادگي نه فرومايگي و خواري و بردگي با تعبير ادامه دارد 👇
بسم الله الرحمن الرحیم اللهم عجل لولیک الفرج يُريدُ اللهُ لِيُبَيِّنَ لَكُم ويَهدِيَكُم سُنَنَ الَّذِينَ مِن قَبلِكُم ويَتوبَ عَلَيكُم واللهُ عَليمٌ حَكيم (نساء، 26) واللهُ يُريدُ اَن يَتوبَ عَلَيكُم ويُريدُ الَّذينَ يَتَّبِعونَ الشَّهَواتِ اَن تَميلوا مَيلاً عَظيما(نساء، 27) يُريدُ اللهُ اَن... (28) اين آيات هدف از تشريع احكام ياد شده در آيات پيشين را بيان مي كند. البته مضمون اين آيات مي تواند راجع به همه احكام و حِكَم قرآن باشد؛ ليكن قدرمتيقّن از آن ها احكام نكاح دائم و منقطع و ازدواج با آزاد و كنيز از يك سو و بيان ضعف انسان در برابر غريزه جنسي از سوي ديگر است. جمله (يُريدُ اللهُ لِيُبَيِّنَ لَكُم) چنانچه در آن مفعول (يُريد) محذوف و تقدير آن «يريد الله تبصيركم ليبيّن لكم» باشد، بدين معناست كه خداوند اراده كرد به شما بصيرت عطا كند تا معارف را براي شما بيان كند، زيرا پيش از شرح صدر و شكوفايي استعداد و فراهم شدن زمينه ادراك معارف، تبيين آن ها سودمند نخواهد بود. اگر (سُنَن) هم مفعول (لِيُبَيِّن) و هم مفعول (يَهدِيَكُم) باشد، آيه شريفه بدين معناست كه خداوند مي خواهد با اين آيات، مؤمنان را با سنت هاي صالح پيشينيان آشنا و آنان را بدان راهنمايي كند؛ اما چنانچه (سُنَن) فقط مفعول (يَهدِيَكُم) باشد، بدين معناست كه بيان احكام گذشته براي دو هدف است: 1. بيان معارف و قوانين الهي براي مؤمنان؛ 2. هدايت مؤمنان به سنت هاي صالح گذشتگان و دور كردن آنان از روش هاي باطل. تبيين و هدايت و توبه: (لِيُبَيِّنَ لَكُم ويَهدِيَكُم سُنَنَ الَّذِينَ مِن قَبلِكُم ويَتوبَ عَلَيكُم) همان «تعليم كتاب و حكمت» و «تزكيه و تربيت» است كه دو هدف سامي فرستادن پيامبر و فروفرستادن وحي الهي اند. «تبيين» به بخش علمي و نظري رهاورد وحي اشاره دارد و «هدايت و توبه و عطف توجه پروردگار به گرايش فلاح و صلاح امت»، به بخش عملي آن. چون ذيل آيه نخست به همه مطالب مزبور بازمي گردد نه خصوص توبه، وصف (عَليمٌ حَكيم) آمده است نه «غفور رحيم». گفتني است كه ذكر اقسام نكاح در اين آيات و تعبير «هدايت سنت هاي سلف صالح» در اين باره، مستلزم تطابق كامل و يكي بودن احكام شرايع انبياي گذشته(عليهم‌السلام) درباره زن آزاد و كنيز با احكام مذكور در قرآن نيست. جمله (يَتوبَ عَلَيكُم) در پايان آيه نخست و نيز آغاز آيه دوم آمده است. چنانچه معناي توبه اول غير از مقصود از توبه دوم باشد، تكرار براي تأكيد نيست. تكرار توبه در جمله (واللهُ يُريدُ اَن يَتوبَ عَلَيكُم) مي فهماند كه جمله (ويُريدُ الَّذينَ يَتَّبِعونَ الشَّهَوات) تنها به فقره پاياني آيه قبلي تعلق دارد نه همه آيه. خداي سبحان راه هاي پاكي و حفظ عفت را بيان مي كند تا مسلمانان با عمل به پيام ها و رهنمودهاي آيات پيشين و رو آوردن به ازدواج دائم و موقت با زنان آزاد يا كنيز، پاكدامن باشند و هدايت يابند و خداوند با پذيرش توبه و بازگشت آنان، به آن ها رجوع و تعطف كند ـ و اين، توبه دوم الهي است ـ ولي خواسته اهل شهوت و دشمنان دين، ميل عظيم مسلمانان به شهوت هاست. آنان مي خواهند مسلمانان كاملاً از مسير دين جدا و منحرف شوند و به فساد بگروند، از اين رو مي كوشند مسلمانان را از راه هاي پاكي بازدارند. ذكر (يَتَّبِعونَ الشَّهَوات) قرينه اي بر اين خواست و كوشش آن هاست. خداوند متعالي با تشريع و نزول احكام ياد شده مي خواهد تخفيف دهد و بار انسان را سبك كند، زيرا انسان ضعيف آفريده شده و در بسياري از امور ناتوان است، از اين رو اگر ميل و خواهش نفساني عظيم باشد، هيچ چيز مانع آن نيست. تسنيم ج 18 صص 412 تا 414 https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
بسم الله الرحمن الرحیم اللهم عجل لولیک الفرج يااَيُّهَا الَّذينَ آمَنوا لاتَأكُلوا اَموالَكُم بَينَكُم بِالباطِلِ اِلاّاَن تَكونَ تِجارَةً عَن تَراضٍ مِنكُم ولاتَقتُلوا اَنفُسَكُم اِنَّ اللهَ كانَ بِكُم رَحيما (نساء، 29) پس از طرح برخي مسائل مالي، مانند مهريه زنان، آيات 29 و30 قانون كلي دادوستد و تصرفات مالي حلال و لزوم برخورداري آن ها از دو ركن رضايت و تجارت را بيان مي كنند. تصرف دوجانبه، يعني دادوستد و تبادل مال در ميان افراد، مشروط به دو قيد است: تجارت و رضايت، بنابراين تصرف ابتدايي (بدون تجارت و رضايت) ديگران در مال يكديگر صحيح نيست. تجارت رضايتمندانه، مبادله مال به مال با رضايت طرفين است. مبادله و تصرف بدون رضايت، باطل و غصب، و با رضايت ولي از غير راه تجارت، حرام، و صرف رضايت بدون تجارت مصحّح تصرف است نه سبب تبادل مال. همه مردم مشمول حكم اين آيات اند. اختصاص خطاب آن ها به اهل ايمان براي آن است كه تنها مؤمنان از اين خطاب بهره مي برند. «اكل» در(لاتَأكُلوا اَموالَكُم بَينَكُم بِالباطِل) عنوان مشير است براي مطلق تصرف. تعبير به «اكل» درباره مطلق تصرفات از هم گسلنده رابطه مالك با مال، از آن روست كه «خوردن»، بارزترين و مهم ترين تصرف و نيز مايه زوال مأكول و قطع رابطه مالك است. تعبير (اَموالَكُم) هم اموال خود شخص را شامل مي شود و هم اموال ديگران، بنابراين، اسراف و صرف به باطل و در حرام به كار گرفتن مال خود نيز ناروا و مشمول نهي آيه است. كلمه (بَينَكُم) ناظر به گردش سرمايه و تجارت و تصرف هاي متقابل است. گردشِ (بِالباطِل) و نادرست مالي، جامعه را به فساد و بطلان مبتلا مي كند. مفهوم باطلِ در برابر حق، روشن است و آن چيزي است كه هدف الهي و عقلي ندارد؛ ليكن همه مصاديق آن (باطل) براي عقلا روشن نيست؛ مثلاً قبح و بطلان ربا را عقل عادي نمي فهمد. ذكر قمار و مانند آن در روايات ذيل (بِالباطِل)، براي تمثيل است نه تعيين. باطل استثناپذير نيست، بدين سبب استثناي (اِلاّاَن تَكون... ) منقطع است؛ يعني تجارت با رضايت از مصاديق اكل مال به باطل نيست تا در مستثنا منه داخل باشد و با استثنا از آن خارج شود. (تِجارَة) عنوان مشير است براي همه مبادلات و معاملات مالي، خواه به صورت خريد و فروش باشد يا اجاره، مساقات و.... حرمت مال به اندازه اي است كه اسلام آن را كنار حرمت خون بيگناه آورده و يكجا هم از تصرف باطل مال نهي مي كند و هم از ريختن خون يكديگر به ناحق. جمله «ولاتَقتُلوا اَنفُسَكُم» هم قتل ظالمانه خود و هم قتل ستمگرانه ديگران را شامل مي شود؛ گرچه محتمل است تنها براي نهي از قتل ديگران باشد. سرّ تعبير از ديگران به «أنفس» آن است كه امت اسلامي بر اثر در هم تنيدگي ايماني كه با هم دارند در حكم يك نفس اند. بعد از تنبّه به وحدت امت اسلامي و اينكه جملگي به مثابه نفس واحدند، تكالب و تطاول در مال و جان يكديگر متوقع نيست. موارد استثناي قتل اندك است، از اين رو به صورت ضابطه اي كلي و بدون استثنا مي فرمايد: (ولاتَقتُلوا اَنفُسَكُم). «حرمت اكل مال به باطل»، «محوريت گردش مال بر اساس تجارت و رضايت» و «حرمت خودكشي و ديگركشي»، احكامي بر اساس رحمت الهي اند: (اِنَّ اللهَ كانَ بِكُم رَحيما). تسنيم ج 18 صص 423 تا 425 https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402