eitaa logo
محبان مهدی
1.4هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
1.7هزار ویدیو
133 فایل
یا بن الحسن دستانمان به سوی تو دراز شده با لطفت دستگیرمان باش✨ ما منتظران حضرت یار هستیم 🪷 اللهم بارک لمولانا یا صاحب الزمان 💚 «کپی مطالب با ذکر صلوات برای فرج بلامانع هستش » نظرات و سوالهای خود رو به آیدی زیر بفرست https://eitaa.com/zlotfi80
مشاهده در ایتا
دانلود
025.mp3
18.7M
🟣📝خانواده موفق 💠قسمت بیست و یکم 🎤دکتر سعید 📌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
محبان مهدی
🌺نکته ای از دعای عهد:🌺 🍂 اَللَّـهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الاِْمامَ الْهادِيَ الْمَهْدِيَّ الْقآئِمَ
🌺نکته ای از دعای عهد :🌺 🍂 اَللَّـهُمَّ اِنْ حالَ بَيْني وَبَيْنَهُ الْمَوْتُ الَّذي جَعَلْتَهُ عَلي عِبادِكَ حَتْماً مَقْضِيّاً، فَاَخْرِجْني مِنْ قَبْري مُؤْتَزِراً كَفَني، شاهِراً سَيْفي، مُجَرِّداً قَناتي، مُلَبِّياً دَعْوَةَ الدّاعي فِي الْحاضِرِ وَالْبادي، ⚡️خدایا نمی‌خواهم حتی مرگ هم مانعی برای یاری امامم باشد. از مرگ، راه گریزی نیست ولی پس از مرگم و در زمان ظهور، مرا از قبر خارج کن تا به یاری مولایم بشتابم. 🔴 خدایا مرا اینگونه از قبر بیرون آور: 🍃کفن پوش(یعنی آماده شهادت) 🍃با شمشیر بیرون از غلاف(یعنی آماده جنگیدن) 🍃با نیزه برهنه(یعنی مجهز و آماده دفاع از دین) 🍃لبیک گویان به ندای امام(یعنی بی درنگ، اولین کاری که پس از زنده شدن انجام دهم، یاری امام در هر نقطه از زمین باشد) 🍂منتظر امام باید اینگونه آماده باشد🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حکمت های ۱۸۷_۱۸۳.mp3
15.52M
📌 📒با موضوع: و و و و 📆 ۲۹ آذر ۱۴۰۲ 🎤 با سخنرانی: ❇️روزانه 15 دقیقه از کلام امیر لذت ببریم و دیگران را نیز دعوت کنیم تا در ثوابش شریک شویم .🌺 👇👇لیـــــــــنک دعوت 👇 📤 https://eitaa.com/mahdavi_arfae
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
══════════﷽❀ ⃟⃟ ⃟ ⃟✤ 🔰 دعاها و زیارت روزانه 🎬(جهت مشاهده صوت و متن و پی دی اف دعاها و زیارت نامه ها لینک‌های آبی‌رنگ زیر را انتخاب نمایید) 1⃣متن و صوت زیارت روز جمعه https://eitaa.com/delneshinha/18414 2⃣ متن و صوت دعای روز جمعه https://eitaa.com/delneshinha/18407 3⃣ مجموع صوت دعاهای عهد https://eitaa.com/delneshinha/21637 4⃣ متن و مجموعه صوت های زیارت عاشورا https://eitaa.com/delneshinha/25009 5⃣ متن و مجموعه صوت های حدیث کساء https://eitaa.com/delneshinha/17177 6⃣متن و ترتیل و تحدیر سوره یاسین https://eitaa.com/delneshinha/21402 7⃣ متن و مجموعه صوت های دعای هفتم صحیفه سجادیه https://eitaa.com/delneshinha/18438 8⃣مجموع دعاهای امام زمان عجل الله در روز جمعه https://eitaa.com/delneshinha/22432 9⃣ متن و تحدیر و ترتیل و ترجمه سی جز قران قاریان بین المللی https://eitaa.com/delneshinha/21182 💠فهرست تحدیر (تندخوانی) ، ترتیل و متن و ترجمه صوتی سوره های با صدای قاریان بین اللملی در کانال صوتهای دلنشین https://eitaa.com/delneshinha/30042 0⃣1⃣دعای ندبه https://eitaa.com/delneshinha/28693 1⃣1⃣نماز ۲ ركعتی روزجمعه https://eitaa.com/Mohebannemahdi/14605 2⃣1⃣نماز اعرابی https://eitaa.com/Mohebannemahdi/15946 3⃣1⃣اعمال روز جمعه https://eitaa.com/Mohebannemahdi/2658 4⃣1⃣صدقه در روز جمعه برای سلامتی امام زمان عجل الله https://eitaa.com/Mohebannemahdi/15948 5⃣1⃣غسل جمعه https://eitaa.com/Mohebannemahdi/15953 6⃣1⃣لیست مجموعه سخنرانی های اساتید https://eitaa.com/delneshinha/26316 7⃣1⃣لیست مجموعه دعاهای صحیفه سجادیه (متن و صوت و ترجمه فارسی) https://eitaa.com/delneshinha/29109 📌با نشر لینکهای گذاشته شده در‌ گروه هاتون در ثواب نشر دعاها شریک باشین ┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄ 🌍صوتهای دلنشین کوثر https://eitaa.com/delneshinha
فرق آرزو با نیت.mp3
7.13M
| هر کسی نمی‌تواند نیت‌های بزرگ کند، و در تمام خیرات تاریخ شریک شود؛ مگر به « شرطها و شروطها »
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
محبان مهدی
💦⛈💦⛈💦 #قــسمــتـــ_پـــــنــــجاه_و_دوم ♥️عـــشـــق پــــایــــدار♥️ دخترک روبه رویمان خیره به چش
یامهدی: ♥️عشـــق پـــــایـــدار♥️ ساعت نزدیک هشت صبح بود که به کرمان رسیدیم,از قطار پیاده شدیم وبه محض اینکه پایمان را از ایستگاه قطار بیرون گذاشتیم,هوای لطیف صبح به صورتم خورد وحسی ناشناخته اما خوب به سراغم امد,اری برای اولین بار بود که پا به سرزمین آبا واجدادی ام میگذاردم,من که هیچ از این مکان وشهر نمیدانستم اما مادرم چنان با دیده ی تعجب نگاه میکرد که من هم محو او شده بودم,همانطور که منتظر,تاکسی بودیم مادر گفت:معصومه جان,به نظر من بهترین کار این است از خانه ی قدیمی ما جستجو را شروع کنیم,درست است این جاها تغییرات زیادی کرده,اما محله ی ما,جز قدیمی ترین محله های کرمان هست,امیدوارم تغییر زیادی نکرده باشد. همراه با مادر,به دلیل تغییر اسامی خیابان ها,پرسان پرسان خود را به محله ی زندگی مادر رساندیم,ابتدای کوچه که رسیدیم,مادرم اهی کشید وگفت:درست,است که تغییر زیادی کرده ,اما محال است کوچه وخانه ای را که در ان قد کشیدم وبارها وبارها از انها گذشتم را اشتباه بگیرم,دست مرا در دست گرفت وبه انتهای کوچه روان شد,جلوی در خانه ای چند طبقه ,که مشخص بود خیلی از,ساخت ان نمیگذرد ایستاد وگفت:درست است,دقیقا این جا خانه ی ما بود ,اما این ساختمان انگار تخریب شده وساختمانی جدید روی ان ساخته شده وحتما ساکنانش هم مثل خودش,نا اشنا هستند وناامیدانه راه برگشت را در پیش گرفت ,همانطور که بیصدا حرکت میکردیم,یکباره انگار چیزی در ذهنش جرقه زده باشد گفت:آهان,فهمیدم کجا برویم,باید از,اول هم همانجا میرفتیم. با تعجب پرسیدم :کجا؟؟وقتی خانه تان ان خانه نیست,کجا میتوانی سرنخی دیگر پیدا کنید؟؟ با لبخند سرش را تکان دادوگفت:ان موقع ها همین نزدیکیها پدر خوانده ام غلامحسین,یک بقالی داشت وکاسبان محل وقدیمیها حتما اورا میشناسند ویا لااقل از او خبر دارند... با دلی امید وار دوباره راهی جستجویی دیگر شدیم. ادامه دارد... واقعیت ▪کُپی برداری بدون نام نویسنده حَرام اَست 💦⛈💦⛈💦⛈ نویسنده
محبان مهدی
یامهدی: #قــسمــتــــ_پـــنــجاه_و_سوم ♥️عشـــق پـــــایـــدار♥️ ساعت نزدیک هشت صبح بود که به کرما
یامهدی: ♥️عـــــشـــق پــــایــــدار♥️ بعداز کمی پیاده روی ,انگار به محل مورد نظر رسیده بودیم ,مادرم به سمت سوپر مارکتی اشاره کرد وگفت:درسته ظاهرش تغییر کرده اما این همان بقالی پدرخوانده ام هست,ظاهرا بازسازی شده ونو ونوار شده,مادر با لرزشی در صداش دوباره دست مرا چسپید,انگار بااین حرکت کمی ارام میشد وگفت:بیا باهم بریم ان شاالله یه ردی از گمشده مان پیدا میکنیم وزیر,لب بسم الله گفت وبه ان طرف خیابان رفتیم. جلوی در سوپری پسر بچه ای مشغول جارو کردن پیاده رو بود به طرفش رفتیم,مامان روبه پسرک گفت:پسرخوب این سوپر مال کیست؟صاحبش کی هست؟ پسرک که الان با تعجب مارا برانداز میکرد اشاره به داخل مغازه کرد گفت:اقا غلامرضا صابکار من هستند یعنی صاحب این مغازه اند... به طرف مردی رفتیم که پسر گفته بود,مرد جوانی بود که به نظر میرسید یک سالی از من بزرگتر باشه مامان رو به مرد:سلام اقا,ببخشید من از ساکنان قدیمی اینجا هستم که سالها پیش مهاجرت کردم وبعداز,سالها الان امدم دنبال گمشده ای,میخواستم ببینم این سوپر را شما از کی خریدید,یعنی ازصاحب قبل این سوپری خبری ندارین؟ اون مرد با تعجب برگشت طرف مادرم وانگار رد چهره ای آشنا را درصورت مامان میدید,گفت:شما کی هستید؟تا جایی که میدونم این سوپری مال پدرم بوده که ایشون از یکی از اقوامشون خریدن... به عینه لرزش صدای مادرم را میشنیدم که گفت:پدرتون؟؟اقوامشون خریدن؟؟مگه اسم پدرتون کیه؟ مرد جوان یا همون غلامرضا گفت:پدرم,اسمش جلال هست شما نگفتین کی هستین؟ مادر با لکنت گفت:ج ج جلال کریمی؟ غلامرضا با لبخند گفت:اره ,شما کی هستید که ما را میشناسید؟برا منم خیلی اشنا هستید هااا باورم نمیشدیعنی این مرد جوان برادر من هست؟؟یعنی پدر من انچنان که مادرم میگفت وتعریف میکرد نبوده ومادرم را دوستش نداشته ورفته زن گرفته؟؟اینجوری که معلومه مادرم حق داشته جدا بشه,اخه این اقایی که روبه روی من هست,سنش گواهی میده که هنوز مادر من درعقد بابام بوده که زن دیگر بابا هم گل پسری بارداربوده... اما گذشت زمان به من یاد داد تا زود قضاوت نکنم واز روی ظواهر همه چی را حدس نزنم... ادامه دارد واقعیت 💦⛈💦⛈💦⛈ نویسنده
محبان مهدی
یامهدی: #قــسمــتــــ_پــنـــجـــاه_و_چهارم ♥️عـــــشـــق پــــایــــدار♥️ بعداز کمی پیاده روی ,ان
♥️عــــشــق پــــایـــدار♥️ مادرم با هول وولا گفت: ببخشید جوان ,آدرس,آدرس خونه ی پدرتون کجاست؟ غلامرضا که هنوز خیره به صورت مادر بود گفت:نگفتین کی هستین که اینقدر چهره تان برای من اشناست ...بعدش اگر از اشناهای بابا باشید,باید بگم خونه ما ومحل زندگی بابا همون خونه قبلی هست فقط تخریب شده وجاش یک ساختمان چند طبقه ساختیم که طبقه ی اول مال بابا جلال ویه واحد هم مال خاله صغری است... با گفتن این حرف,مامان اشک از چهار گوشه ی چشماش روان شد وبدون حرف وحتی تشکری کوتاه به سمت همون کوچه ی قبلی برگشتیم, انگار توحال خودش نبود و اینبار با سرعت ونیرویی مضاعف به سمت ,خانه ی بابام حرکت کردیم ,با خودم فکر میکردم,یعنی زن بابام کیه؟؟چند تا خواهر برادر,دارم؟یعنی الان بابا جلال چه برخوردی با مامان میکنه,اصلا برخوردش با من چیه؟؟ اما از چهره ی مصمم مادر ,مثل همیشه ,من نمیدونستم که چه چیزی تو ذهنش میگذره... جلوی در رسیدیم وزنگ یکی از واحدهای پایین را زدیم ,اما کسی جواب نداد,من بدون کلام زنگ واحد دیگه را زدم...برای دومین بار که میخواستم زنگ بزنم ,صدای پیرزنی از پشت اف اف بلندشد:کیه؟؟ مامان با دستپاچگی گفت:ب ب باز کنید اشناست.. صدای تلق در نشان میداد که احتمالا خاله صغری منتظر ورود ماست... همانطور که پشت سر مادرم که با پاهای لرزان قدم برمیداشت میرفتم,در واحدی را دیدیدم که باز بود وپیرزنی جلوش ایستاده بود,انگار مدت زمان زیادی بود که میهمان نداشته,که اینچنین منتظر ورود میهمان تاخوانده است...مادرم قدمهاش را بلندتر برداشت وهمانطور که گریه میکرد محکم خاله صغری را بغلش گرفت وزار زد... خاله صغری که انگار از برخورد این غریبه متعجب شده بود,عینک ته استکانی اش را به چشماش نزدیک تر کرد وبا دستاش مادرم را کمی عقب زد وگفت:صبر کن ببینم کی هستی که من را اینجور غافلگیر کردی...فک کنم شما من را با کسی دیگه اشتبااااه... هنوز حرفش تمام نشده بود که خیره به مادر,سرش را جلوتر اورد وگفت:... ادامه دارد... واقعیت 💦⛈💦⛈💦⛈ نویسنده