هدایت شده از محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
دعـاے فـرج بہ عشـق آقـا صاحبالزمان :)🌸..
#امام_زمان{عجاللّٰہ} :
بہ شیعیـان و دوستـان ما بگوییـد کہ خـدا را بہ حـق عمـہام حضـرت زینب{سلاماللّٰہعليها} قسـم دهنـد کہ فـرج مـرا نزدیک گردانـد.
|📚 شیفتگان حضرت مهدے، جلد۱، صفحہ۲۵۱|
کـانـالرسمےشھیـدمحسنحججی🥀
♡j๑ïท🌱↷
『@Mohsendelha1370』
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
بسم الرب الشهدا و الصدیقین
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#شادیروحشهداصلوات
••••••••••♡♡♡♡•••••••••••
『@Mohsendelha1370』
#رمان_بدون_تو_هرگز
#پارت_چهل_و_دوم
بیا زینبت را ببر
تا بیمارستان هزار بار مردم و زنده شدم ...
چشم هام رو بسته بودم و فقط صلوات می فرستادم ...
از در اتاق ڪه رفتم تو ... مادر علی داشت بالاے سر زینب دعا می خوند ...
مادرم هم اون طرفش، صلوات می فرستاد ...
چشم شون ڪه بهم افتاد حال شون منقلب شد ...
بی امان، گریه می ڪردن ...مثل مرده ها شده بودم ...
بی توجه بهشون رفتم سمت زینب ... صورتش گر گرفته بود ...
چشم هاش کاسه خون بود ... از شدت تب، من رو تشخیص نمی داد ...
حتی زبانش درست ڪار نمی ڪرد ... اشک مثل سیل از چشمم فرو ریخت ... دست ڪشیدم روے سرش ...
- زینبم ... دخترم ...
هیچ واکنشے نداشت ...
- تو رو قرآن نگام کن ... ببین مامان اومده پیشت ...
زینب مامان ... تو رو قرآن ...
دڪترش، من رو ڪشید ڪنار ... توی وجودم قیامت بود ...
با زبان بی زبانی بهم فهموند ... ڪار زینبم به امروز و فرداست ...
دو روز دیگه هم توی اون شرایط بود ...
من با همون لباس منطقه ... بدون اینڪه لحظه اے چشم روے هم بزارم یا استراحت ڪنم ...
پرستار زینبم شدم ... اون تشنج می ڪرد ... من باهاش جون می دادم ...
دیگه طاقت نداشتم ... زنگ زدم به نغمه بیاد جاے من ... اون ڪه رسید از بیمارستان زدم بیرون ...
رفتم خونه ... وضو گرفتم و ایستادم به نماز ... دو رڪعت نماز خوندم ...
سلام ڪه دادم ... همون طور نشسته ... اشک بی اختیار از چشم هام فرو می ریخت ...
- علی جان .. هیچ وقت توے زندگی نگفتم خسته شدم ...
هیچ وقت ازت چیزی نخواستم ...
هیچ وقت، حتی زیر شڪنجه شڪایت نڪردم ...
اما دیگه طاقت ندارم ... زجرڪش شدن بچه ام رو نمی تونم ببینم ...
یا تا امروز ظهر، میای زینب رو با خودت مے بری ... یا ڪامل شفاش میدی ...
و الا به ولاے علی ... شکایتت رو به جدت، پسر فاطمه زهرا می ڪنم ...
زینب، از اول هم فقط بچه تو بود ... روز و شبش تو بودے ...
نفس و شاهرگش تو بودے ... چه ببریش، چه بزاریش ...
دیگه مسئولیتش با من نیست ...اشڪم دیگه اشڪ نبود ...
ناله و درد از چشم هام پایین می اومد ... تمام سجاده و لباسم خیس شده بود ...
نویسنده متن👆همسر وفرزند شهید سیدعلے حسینے
#ادامه_دارد...
#رمان_بدون_تو_هرگز
#پارت_چهل_و_سوم
زینب علے
برگشتم بیمارستان ...
وارد بخش ڪه شدم، حالت نگاه همه عوض شده بود ...
چشم هاے سرخ و صورت های پف ڪرده...
مثل مرده ها همه وجودم یخ ڪرد ...
شقیقه هام شروع ڪرد به گز گز ڪردن ... با هر قدم، ضربانم ڪندتر می شد ...
- بردے علے جان؟ ... دخترت رو بردی؟ ...
هر قدم ڪه به اتاق زینب نزدیڪ تر می شدم ...
التهاب همه بیشتر مے شد ...
حس می ڪردم روے یه پل معلق راه میرم...
زمین زیر پام، بالا و پایین مے شد ...
می رفت و برمی گشت ...
مثل گهواره بچگے هاے زینب ...
به در اتاق ڪه رسیدم بغض ها ترڪید ...
مثل مادری رو به موت ... ثانیه ها برای من متوقف شد ...
رفتم توے اتاق ...زینب نشسته بود ...
داشت با خوشحالے با نغمه حرف مے زد ...
تا چشمش بهم افتاد از جا بلند شد و از روے تخت، پرید توے بغلم ...
بی حس تر از اون بودم ڪه بتونم واڪنشی نشون بدم ...
هنوز باورم نمے شد ... فقط محڪم بغلش ڪردم ...
اونقدر محڪم که ضربان قلب و نفس ڪشیدنش رو حس ڪنم ...
دیگه چشم هام رو باور نمی ڪردم ...نغمه به سختی بغضش رو ڪنترل می ڪرد ...
- حدود دو ساعت بعد از رفتنت ... یهو پاشد نشست ...
حالش خوب شده بود ...دیگه قدرت نگه داشتنش رو نداشتم ...
نشوندمش روے تخت...
- مامان ... هر چی میگم امروز بابا اومد اینجا ...
هیچ ڪی باور نمی ڪنه ...
بابا با یه لباس خیلی قشنگ ڪه همه اش نور بود ...
اومد بالاے سرم ... من رو بوسید و روے سرم دست ڪشید ... بعد هم بهم گفت ...
به مادرت بگو ... چشم هانیه جان ...
اینکه شڪایت نمی خواد ...
ما رو شرمنده فاطمه زهرا نڪن ...
مسئولیتش تا آخر با من ...
اما زینب فقط چهره اش شبیه منه ... اون مثل تو می مونه ...
محڪم و صبور ... برای همینم من همیشه، اینقدر دوستش داشتم ...
بابا ازم قول گرفت اگر دختر خوبی باشم و هر چی شما میگی گوش ڪنم ...
وقتش ڪه بشه خودش میاد دنبالم ...
زینب با ذوق و خوشحالے از اومدن پدرش تعریف می ڪرد ...
دکتر و پرستارها توے در ایستاده بودن و گریه می کردن ...
اما من، دیگه صدایے رو نمی شنیدم ...
حرف هاے علی توی سرم می پیچید ...
وجود خسته ام، ڪاملا سرد و بی حس شده بود ...
دیگه هیچی نفهمیدم ... افتادم روے زمین ...
#ادامه_دارد...
خدایا!
آنقدر به ما قدرتِ تحمل ده
کہ اگر از زمین و آسمان
رگبار دشمنی و باران تہمت ببارد
در ایـمان خالصانهی مـا به تـو
خِلَلی وارد نشود! 💚🌱
#شهید_چمران
#یاعلی
『@Mohsendelha1370』
دُنیـٰا
مُشتشرابازڪرد
شُهـداءگلبودنـد
ومـٰاپُـوچ!
خُـداآنهـارابُـرد
وَزمـٰانمـٰارا! :)💔
#یامهدیعج
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@Mohsendelha1370
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
یکی رو انتـخاب کنین
که تو چشماش خدا رو پیـدا کنین :)❤️
#یامهدیعج
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@Mohsendelha1370
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
⤦شَهد شیرین شهادت را
کسانی میچشند که
شهد شیرین گناه را
نچشیده باشند...
#داداشمحسن
#یازهراس
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@Mohsendelha1370
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نابودی شیطان!👺👹
شما هریک تذکری که میدی شیطان لِـــــــــــــه میشه
هرامربه معروفی که میکنی
بینی همه منافقین به خاک مالیده میشه🤧
واسه همینه که شیطون اینقد شبهه تو ذهن مردم میزاره تا شاید انجامش ندن🤷♂🤌🏼
#امربهمعرفونهیازمنکر
#دکترعلیتقوی
#یازهراس
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@Mohsendelha1370
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
منیقیندارم . .
چشمیکهبهنگاهحرامعادتکنه،خیلی چیزهاروازدستمیده
چشمگنهکارلایقشهادتنمیشه!
-شهیدذوالفقاری
‹#شهیدانه›
#یامهدیعج
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@Mohsendelha1370
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
▫️در نمایشگاه احتیاج به صوتهای دفاع مقدسی برای پخش در غرفه داشتم. محسن داشت. او هارد خودش را برایم آورد و گفت:« توی این هارد تا دلتون بخواد کلیپ و صوت و تصویر مربوط به دفاع مقدس هست.»
▫️گفتم :«اگه میشه برام بریزین روی سی دی یا فلش .» گفت :«من به شما اطمینان دارم. میتونین هارد رو ببرین .»قبول کردم.
▫️وقتی هارد را به کامپیوتر خانه وصل کردم، دیدم نام یک پوشه را گذاشته خصوصی وزیر آن علامت ورود ممنوع گذاشته است. هرچه به خودم فشار آوردم که آن را باز نکنم، نتوانستم و دست آخر از روی کنجکاوی ،پوشه را باز کردم .داخل آن تعدادی عکس دسته جمعی خانوادگی، تصویر کارت ملی محسن همراه با فیلمهای او و دوستانش در موسسه بود.
▫️تصویر کارت ملیاش را روی کامپیوترم ذخیره کردم . شماره تلفنش را هم که روی هارد نوشته بود، برداشتم. نمیدانم چرا این کار را کردم ؛فقط همین قدر میدانستم که محسن را دوست دارم.
✍خاطراتی به روایت همسر از کتاب زیر تیغ
#داداشمحسن
#یازهراس
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@Mohsendelha1370
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
Ali-Fani-Ziyarat-Ashoura.mp3
11.65M
زیارت عاشورا 🌸
به نیابت شهید محمد رضا دهقان امیری🌷
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
#معرفی شهید نام و نام خانوادگی: محمدرضا دهقان امیری نام پدر: علی تاریخ تولد: ۱۳۷۴/۱/۲۶ محل تولد:
هدایت شده از محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
دعـاے فـرج بہ عشـق آقـا صاحبالزمان :)🌸..
#امام_زمان{عجاللّٰہ} :
بہ شیعیـان و دوستـان ما بگوییـد کہ خـدا را بہ حـق عمـہام حضـرت زینب{سلاماللّٰہعليها} قسـم دهنـد کہ فـرج مـرا نزدیک گردانـد.
|📚 شیفتگان حضرت مهدے، جلد۱، صفحہ۲۵۱|
کـانـالرسمےشھیـدمحسنحججی🥀
♡j๑ïท🌱↷
『@Mohsendelha1370』
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
بسم الرب الشهدا و الصدیقین
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#شادیروحشهداصلوات
••••••••••♡♡♡♡•••••••••••
『@Mohsendelha1370』
#رمان_بدون_تو_هرگز
#پارت_چهل_و_چهارم
ڪودک بی پدر
مادرم مدام بهم اصرار می ڪرد ڪه خونه رو پس بدیم و بریم پیش اونها ...
می گفت خونه شما برای شیش تا آدم ڪوچیڪه ...
پسرها هم ڪه بزرگ بشن، دست و پاتون تنگ تر میشه ...
اونجا ڪه بریم، منم به شما میرسم و توے نگهداری بچه ها ڪمک مے ڪنم ...
مهمتر از همه دیگه لازم نبود اجاره بدیم ...
همه دوره ام ڪرده بودن ... اصلا حوصله و توان حرف زدن نداشتم ...
- چند ماه دیگه یازده سال میشه ...
از اولین روزے ڪه من، پام رو توی این خونه گذاشتم ...
بغضم ترڪید ... این خونه رو علے ڪرایه ڪرد ...
علی دست من رو گرفت آورد توے این خونه ...
هنوز دو ماه از شهادت علے نمی گذره ...
گوشه گوشه اینجا بوے علی رو میده ...
دیگه اشک، امان حرف زدن بهم نداد ...
من موندم و پنج تا یادگارے علی ...
اول فکر می ڪردن، یه مدت ڪه بگذره از اون خونه دل می ڪنم اما اشتباه می ڪردن...
حتی بعد از گذشت یڪ سال هم، حضور علي رو توے اون خونه می شد حس ڪرد ...
ڪار می ڪردم و از بچه ها مراقبت می ڪردم ...
همه خیلی حواسشون به ما بود ...
حتی صابخونه خیلے مراعات حال مون رو می ڪرد ...
آقا اسماعیل، خودش پدر شده بود اما بیشتر از همه برای بچه هاے من پدرے می ڪرد ...
حتی گاهی حس می ڪردم ... توے خونه خودشون ڪمتر خرج می ڪردن تا براے بچه ها چیزی بخرن ...
تمام این لطف ها، حتی یه ثانیه از جاے خالی علی رو پر نمی ڪرد ...
روزگارم مثل زهر، تلخ تلخ بود ...
تنها دل خوشیم شده بود زینب ...
حرف هاے علی چنان توی روح این بچه 10 ساله نشسته بود ڪه بی اذن من، آب هم نمی خورد ...
درس می خوند ... پا به پاي من از بچه ها مراقبت می ڪرد...
وقتی از سر ڪار برمی گشتم ...
خیلی اوقات، تمام ڪارهای خونه رو هم ڪرده بود ...
هر روز بیشتر شبیه علے می شد ...
نگاهش ڪه می ڪردیم انگار خود علے بود ...
دلم ڪه تنگ می شد، فقط به زینب نگاه مے ڪردم ...
اونقدر علی شده بود ڪه گاهی آقا اسماعیل، با صلوات، پیشونی زینب رو می بوسید ...
عین علے ... هرگز از چیزی شڪایت نمی ڪرد ...
حتی از دلتنگی ها و غصه هاش ...
به جز اون روز ...
از مدرسه ڪه اومد، رفتم جلوے در استقبالش ...
چهره اش گرفته بود ...
تا چشمش به من افتاد، بغضش شڪست ...
گریه کنان دوید توے اتاق و در رو بست ....
نویسنده متن👆همسر وفرزند شهید سیدعلے حسینے
#ادامه_دارد...
#رمان_بدون_تو_هرگز
#پارت_چهل_و_پنجم
کارنامه ات را بیاور
تا شب، فقط گریه ڪرد ...
ڪارنامه هاشون رو داده بودن ...
با یه نامه براے پدرها ...
بچه یه مارڪسیست ... زینب رو مسخره ڪرده بود ڪه پدرش شهید شده و پدر نداره ...
- مگه شما مدام شعر نمی خونید ...
شهیدان زنده اند الله اکبر ...
خوب ببر ڪارنامه ات رو بده پدر زنده ات امضا ڪنه ...
اون شب ... زینب نهارنخورده ...
شام هم نخورد و خوابید ...
تا صبح خوابم نبرد ... همه اش به اون فڪر می ڪردم ... خدایا... حالا با دل ڪوچیڪ و شڪسته این بچه چی ڪار ڪنم؟ ...
هر چند توے این یه سال ...
مثل علی فقط خندید و به روے خودش نیاورد
اما می دونم توے دلش غوغاست ...
ڪنار اتاق، تڪیه داده بودم به دیوار و به چهره زینب
نگاه می ڪردم ڪه صدای اذان بلند شد ...
با اولین الله اڪبر از جاش پرید و رفت وضو گرفت ...
نماز صبح رو ڪه خوند، دوباره ایستاد به نماز ...
خیلی خوشحال بود ... مات و مبهوت شده بودم ...
نه به حال دیشبش، نه به حال صبحش ...
دیگه دلم طاقت نیاورد ...
سر سفره آخر به روش آوردم ...
اول حاضر نبود چیزی بگه اما بالاخره مهر دهنش شکست ...
- دیشب بابا اومد توے خوابم ...
ڪارنامه ام رو برداشت و ڪلی تشویقم کرد ...
بعد هم بهم گفت ... زینب بابا ... ڪارنامه ات رو امضا کنم؟ ...
یا براے ڪارنامه عملت از حضرت زهرا امضا بگیرم؟ ...
منم با خودم فڪر ڪردم دیدم ...
این یڪی رو ڪه خودم بیست شده بودم ...
منم اون رو انتخاب ڪردم ...
بابا هم سرم رو بوسید و رفت ...
مثل ماست وا رفته بودم ...
لقمه غذا توے دهنم ... اشڪ توی چشمم ...
حتی نمی تونستم پلڪ بزنم ...
بلند شد، رفت ڪارنامه اش رو آورد براش امضا ڪنم ...
قلم توے دستم می لرزید ...
توان نگهداشتنش رو هم نداشتم ...
نویسنده متن👆همسر وفرزند شهید سید علے حسینے
#ادامه_دارد...
شـھادت
فقطجنگنیست..!
اگهبھشمعتقدباشی،
قطعاشھیدمیشی (:💔
#داداشمحسن
#یازهراس
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@Mohsendelha1370
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
🔷🔶🔷🔶🔷
🔷🔶🔷
🔷🔶
🔷
🔹ما خانهای را نزدیک خانه پدرم اجاره کردیم. جهیزیه را هم کم کم می بردیم آن جا می چیدیم.
🔹محسن ، سر جهیزیه خیلی با پدر و مادرم چانه می زد. او مخالف خرید بعضی از لوازم زندگی مثل مبل بود.
🔹می گفت :«شاید یکی پول نداشته باشه. وقتی بیاد اینا رو ببینه ، دلش می سوزه .اون وقت من چی کار کنم ؟»
✍ خاطراتی به روایت همسر از کتاب زیر تیغ
#داداشمحسن
#کتابزیرتیغ
#یازهراس
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@Mohsendelha1370
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
تلنگرانه
⤦ما آمده ایم قیمتی زندگی کنیم ،
نه اینکه به هر قیمتی زندگی کنیم !🌿❤️
_آیتالله بهجت
#داداشمحسن
#آیتاللهبهجت
#یازهراس
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@Mohsendelha1370
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
+ تو یکی غصه نخور تورو قبول دارم!((:
#امام_زمان
#داداش_محسن
#یا_سجاد
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@Mohsendelha1370
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⤦عجب ماه 🫀😍
#حضرت_آقا
#رهبری
#داداشمحسن
#یازهراس
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@Mohsendelha1370
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🔻بالگرد حامل رئیس جمهور در منطقه عمومی ورزقان دچار سانحه «فرود سخت» شده است
🔹آیتالله رئیسی، آیتالله آل هاشم امام جمعه تبریز، حسین امیرعبداللهیان وزیر امور خارجه، مالک رحمتی استاندار آذربایجان شرقی و چند تن دیگر از همراهان از جمله سرنشینان این بالگرد بوده است.
🔹گروههای امدادی در مسیر اعزام به محل سانحه هستند/ایرنا
#رئیسی
#رئیسجمهور
#یا_سجاد
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@Mohsendelha1370
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
عزیزان #ختم_صلوات فراموش نشه
۱۴ تا اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#ختم_صلوات
#رئیسی
#رئیسجمهور
#یا_سجاد
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@Mohsendelha1370
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
ان شاء الله برای رئیس جمهور و تیم همراه اتفاقی نیفتاده باشه.
#رئیسجمهور
#رئیسی
#یا_سجاد
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@Mohsendelha1370
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄