محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
اخرین #عکس شهید حججی #قهرمان
🎯 انجام تکلیف
.
... برای اردوی تابستان ۹۶ کتابهایی مشخص شده بود. #محسن قبل از اعزامش همه رو خواند و گفت : من توی این موضوع کوتاهی نکردم و تکلیفم رو انجام دادم..
.
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
.
✏ به نقل از #مادر_شهید :
پدر #محسن قبل ازدواج با من و حتی در دوره عقد، دائم در جبهه بود.
آن وقت ها تنها دعای عاجزانه ام به درگاه خدا این بود که او از #جبهه سالم برگردد و #شهید نشود. همین طور هم شد؛
او می گفت:
بارها تا #مرز شهادت رفته، اما هربار جان سالم بهدر برده است.
.
.
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
.
#پیامشما
✅خاطرات تلخ 😔😭 🕊ماموریت ویژه ی یکی از مدافعان حرم برای شناسایی پیکر مطهر #شهید_محسنحججی بعد از #شهادت این #شهید بزرگوار تا مدتها، پیکر مطهرش در دست داعشی ها بود. تا اینکه قرار شد حزب الله لبنان و داعش، تبادلی با هم انجام بدهند. بنا شد حزبالله تعدادی از اسرای داعش را آزاد کند و داعش هم پیکر محسن و دو #شهید حزب الله را تحویل بدهد و یکی از اسرای حزب الله را هم آزاد کند. به من گفتند: میتوانی بروی در مقر داعش و پیکر #محسن را شناسایی کنی؟ می دانستم میروم در دل خطر و امکان دارد داعشیها اسیرم کنند و بلایی سرم بیاورند. اما آن موقع، #محسن برایم از همه چیز و حتی از جانم مهمتر بود. قبول کردم خودم و یکی از بچه های سوری به نام حاج سعید از مقر حزب الله لبنان حرکت کردیم و به طرف مقر داعش رفتیم. در دل دشمن بودیم. یک داعشی که دشداشه سفید و بلند پوشیده بود و صورتش را با چفیه قرمز پوشانده بود، با اسلحه اش ما را می پایید. 😭پیکری متلاشی شده و اربا اربا را نشانمان داد و گفت: این همان جسدی است که دنبالش هستید! میخکوب شدم 😭از درون آتش گرفتم. مثل مجسمه ها خشک شدم. رو کردم به حاج سعید و گفتم: من چه جوری این بدن را شناسایی کنم😭؟! این بدن اربا_اربا شده😭 . این بدن قطعه قطعه شده! بی اختیار رفتم طرف داعشی. عقب رفت و اسلحه اش را مسلح کرد و کشید طرفم. داد زدم: پست فطرتا. مگه شما مسلمون نیستید؟! مگه دین ندارید؟! پس کو سر این جنازه؟! کو دست هاش؟! حاج سعید حرفهایم را تند تند برای آن داعشی ترجمه میکرد. داعشی برای آنکه خودش را تبرئه کند می گفت: این کار ما نبوده. کار داعش عراق بوده. دوباره فریاد زدم: کجای شریعت محمد آمده که اسیر تان را اینجور قطعه قطعه کنید؟! داعشی به زبان آمد. گفت: تقصیر خودش بود. از بس حرص مون رو درآورد. نه اطلاعاتی بهمون داد، نه گفت اشتباه کردهام، و نه حتی کوچکترین التماسی بهمون کرد که از خونش بگذریم. فقط لبخند می زد! هر چه می کردم، پیکر قابل شناسایی نبود. به داعشی گفتیم: ما باید این پیکر را برای شناسایی دقیق تر با خودمون ببریم. اجازه نداد. با صدای کلفت و خش دارش گفت: فقط همینجا. نمی دانستم چه بکنم. شاید آن جنازه، جنازه #محسن 😭نبود و داعش می خواست فریب مان بدهد. توی دلم متوسل شدم به حضرت زهرا علیها السلام گفتم: بی بی جان خودتون کمک مون کنید. خودتون دستمون رو بگیرید. خودتون یه راه چاره بهمون نشون بدید. یکباره چشمم افتاد به تکه استخوان کوچکی از محسن😭. ناگهان فکری توی ذهنم آمد. خودم را خم کردم روی جنازه و در یک چشم به هم زدن، استخوان را برداشتم و در جیبم گذاشتم😭! بعد هم به حاج سعید اشاره کردم که برویم. نشستیم توی ماشین و سریع برگشتم سمت مقر حزب الله. از ته دل خدا رو شکر کردم که توانستم بی خبر آن داعشی، قطعه استخوانی را با خودم بیاورم. وقتی برگشتیم به مقر حزب الله، استخوان را دادم تا از آن آزمایش DNA بگیرند. دیگر خیلی خسته بودم. هم خسته ی جسمی و هم روحی. واقعا به استراحت نیاز داشتم. فردا حرکت کردم سمت دمشق همان روز بهم خبر دادند که جواب DNA مثبت بوده و نیروهای حزب الله، پیکر محسن را تحویل گرفته اند. به دمشق که رسیدم، رفتم حرم بی بی حضرت زینب علیهاالسلام وقتی داخل حرم شدم، یکی از بچهها اومد پیشم و گفت: پدر و همسر #شهید حججی به سوریه اومده اند. الان هم همین جا هستن. توی حرم. من را برد پیش پدر #محسن که کنار ضریح ایستاده بود. پدر #محسن می دانست که من برای شناسایی پسرش رفته بودم. تا چشمش به من افتاد، اومد جلو و مرا توی بغلش گرفت و گفت: از #محسن خبر آوردی نمیدانستم جوابش را چه بدهم. نمیدانستم چه بگویم. بگویم یک پیکر اربا_اربا 😭را تحویل دادهاند؟! بگویم یک پیکر قطعه قطعه شده را تحویل دادهاند😭؟! بگویم فقط مقداری استخوان را تحویل دادهاند؟ گفتم: حاجآقا، پیکر #محسن مقر حزب الله لبنانه. برید اونجا خودتون ببینیدش. گفت: قَسَمَت میدم به بیبی که بگو. التماسش کردم چیزی از من نپرسید😭. دلش خیلی شکست. دستش رو انداخت میان شبکههای ضریح حضرت زینب علیها السلام و گفت: من #محسنم رو به این بی بی هدیه دادم. همه #محسنم رو. تمام #محسنم رو. اگه بهم بگی فقط یه ناخن یا یه تارمویش رو برام آوردی، راضی ام. وجودم زیر و رو شد. سرم را انداختم پایین😭. زبانم سنگین شده بود. به سختی لب باز کردم و گفتم: حاجآقا، سر که نداره😭! بدنش رو هم مثل علی اکبر علیه السلام اربا اربا کردند 😭. هیچی نگفت. فقط نگاه کرد سمت ضریح و گفت: بی بی جان، این هدیه را از من قبول کن! 😊 ••♡
📞 از #محسن به همهی #خواهران
از همه خواهران و از همه زنان امت رسوالالله
می خواهم روز به روز #حجـاب خود را
تقويت ڪنيد ، مبادا تار مويی از شما
نظر نامحرمی را به خود جلب ڪند
مبادا رنگ و لعابی بر صورتتان
باعث جلب توجه شود ،
مبادا #چـادر را ڪنار بگذاريد ...
هميشه الگوی خود را حضرت زهــرا (س)
و زنان اهل بيت پيامبـر ﷺ قرار دهيد ،
هميشه اين بيت شعر را به ياد بياوريد
آن زمانی كه حضرت رقيه (س)
خطاب به پـدرش گفت :
غصهی حجــاب من را نخوری بابا جان
چادرم سوخته اما به سرم هست هنوز
#شهید_بی_سر
#شهید_محسن_حججی
@Mohsendelha1370
✏ به نقل از #مادر_شهید :
پدر #محسن قبل ازدواج با من و حتی در دوره عقد، دائم در جبهه بود.
آن وقت ها تنها دعای عاجزانه ام به درگاه خدا این بود که او از #جبهه سالم برگردد و #شهید نشود. همین طور هم شد؛
او می گفت:
بارها تا #مرز شهادت رفته، اما هربار جان سالم بهدر برده است.
#شهید_محسݩ_حججی
چند باری #خوابشو دیدم یکیش رو اگه بخوام بگم اینه که #مادرم خیلی بی تابی میکرد
میگفت نکنه #محسن درد کشیده موقع #شهادتش
خیلی #اذیت میشد...
همون موقع ها بود که خواب دیدم ازش پرسیدم محسن واقعا دردی نکشیدی؟؟!!
لبخند زد و گفت حتی یه ذره هم دردی احساس نکردم چند بار گفت با همون آرامش و لبخندی که داشت
راوی #خـواهـر_شهیـد_حججـی🌷
#شهید_محسݩ_حججی
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
برای شادی روح شهدا #صلوات
#لیاقت
دو، سه هفته از سوریه رفتنش گذشته بود؛
بهم زنگ زد.خیلی ناراحت بود.گفت:
"حاجی اینجا سر کارم گذاشتن.هیچ خبری نیست.دعا کن بتونم برم خط مقدم."
بهش گفتم:
" #محسن! شهید صیاد،
بالاشهر تهران #شهادت اومد
سراغش. لیاقتش رو نداری بهونه نتراش."😐😔
#شهید_محسن_حججی
بسم رب الحسین علیه السلام
بیست و یک تیر هفتاد بودکه بالاخره بچه به دنیا آمد. چه لحظه ای بود آن لحظه. هنوز یادم نمی رود.داشتند اذان ظهر می گفتند. صدای گریه بچه وصدای اللّه اکبر،در هم آمیخته بود...
مردّد بودیم اسم بچه را چه بگذاریم .هرکسی از اقوام و آشنایان نظری می داد و چیزی می گفت.اما به نتیجهای نمی رسیدیم .
یک لحظه سرم را انداختم پایین و رفتم توی فکر.با خود گفتم:«محسن.اسمش را می گذارم محسن.به یاد محسن سقط شده ی حضرت زهرا سلام الله علیها.به یادِمحسنِ شهید ِحضرت زهرا سلام الله علیها
اصلاً مادرت زهرایی باشد مگه میشه اسمت از اسم های اهل بیت علیهم السلام نباشه!💚
🌱کتاب حجت خدا🌱
🌷به نقل از مادر بزرگوار وعزیز شهید🌷
#محسن شهید حضرت زهرا سلام الله علیها
#شهید_محسن_حججی
تۅآنخیـٰالِمَحـٰالۍبِہحـٰالِهَرشَبِمَن
مَنآنحُضۅرِپَریشـٰاننِشَستِہبَرغَمِتۅ-!"
❁ ¦↫ #محسن
💔گفتیم چقدر این عکس و نگاه زنده است مادر!!
گفت :این عکس را با هیچ قیمتی معاوضه نمیکنم.
روزها در آشپزخانه که کار میکنم نگاهم به این عکس هست و باهاش حرف میزنم و زندگی میکنم. ولی وقت آب خوردن پشت به این عکس میکنم و بعدِ یاد لب عطشان امام حسین علیه السلام ، یاد لبان خشک #محسن جگرم رو میسوزونه😭 میگم مادر فدایِ لبای تشنهت محسن💔
#شهیدمحسنحججی🕊
#امام_حسین_محرم
#امام_زمان
@sadrzadeh1
💔گفتیم چقدر این عکس و نگاه زنده است مادر!!
گفت :این عکس را با هیچ قیمتی معاوضه نمیکنم.
روزها در آشپزخانه که کار میکنم نگاهم به این عکس هست و باهاش حرف میزنم و زندگی میکنم. ولی وقت آب خوردن پشت به این عکس میکنم و بعدِ یاد لب عطشان امام حسین علیه السلام ، یاد لبان خشک #محسن جگرم رو میسوزونه😭 میگم مادر فدایِ لبای تشنهت محسن🌷
#فدای_لبان_تشنه_ارباب🖤
#شهید_محسن_حججے 🕊
هدیه صلوات ✨
#لیاقت
دو، سه هفته از سوریه رفتنش گذشته بود؛
بهم زنگ زد.خیلی ناراحت بود.گفت:
"حاجی اینجا سر کارم گذاشتن.هیچ خبری نیست.دعا کن بتونم برم خط مقدم."
بهش گفتم:
" #محسن! شهید صیاد،
بالاشهر تهران #شهادت اومد
سراغش. لیاقتش رو نداری بهونه نتراش."😐😔
#شهیدمحسنحججی ••
محسن
شدی کہ
هدایت ڪنۍ
مࢪا...
#محسن اگر تویی که کسی گم نمیشود(:
#شهید #محسن #حججی
🌹
تنها آرزوی آقا محسن....
محسن ازدواج میکند. مهریه همسرش یک سکه به نیت یگانگی خدا، پنج مثقال طلا به نیت پنج تن، ۱۲ شاخه گل نرگس به نیت امام زمان(عج)، ۱۴ مثقال نمک به نیت نمک زندگی، ۱۲۴هزار صلوات و حفظ کل قرآن با ترجمه است که این قلم آخری را به علت اعزام به سوریه و شهادت نمیتواند تمام کند.
جای جای کتاب واژگان شهید و شهادت موج میزنند. حاج حسین یکتا را که دعوت میکنند نجف آباد باز هم از شهادت میگوید. محسن اما به یکی از دوستانش میگوید که دوست دارد شهید شود، شهادتش همه را تکان دهد و با همه شهدا فرق کند. این بزرگترین آرزویش در این دنیای فانی است. تنها دعای سفر مشهدالرضایش هم خواستهای از امام رئوف نیست جز شهادت در راه خدا.🌹
🔹شهید محسن حججی:
آقا #محسن علاقه زیادی به کار #فرهنگی داشت و انجام میداد...
ما که دم از رفاقت با #شهید میزنیم چقدر این کارو انجام میدهیم؟؟؟
#تفکر
#شهیدمحسنحججی
سلام #برادر_شهیدم
سلام #محسن سر جدا
سلام به تو از هزاران کیلومتر دورتر🖐
دلمان تنگ شده ، فکری کن برای حال خراب ما :)🌷
اربعین است یادی کن از ما نزد حسین سر جدا
#اربعین
#رفیق_شهیدم
#امام_حسینم
#کربلا