بسم الله الرحمن الرحیم
ادامه قسمت پنجم
#راستی دردهایم کو؟
کانون شهید دانشگر استان یزد
@Montazeran_zohor_13
بسم الله الرحمن الرحیم
قسمت ششم
#راستی دردهایم کو؟
کانون شهید دانشگر استان یزد
@Montazeran_zohor_13
بسم الله الرحمن الرحیم
ادامه قسمت ششم
#راستی دردهایم کو؟
کانون شهید دانشگر استان یزد
@Montazeran_zohor_13
بسم الله الرحمن الرحیم
قسمت هفتم
#راستی دردهایم کو؟
کانون شهید دانشگر استان یزد
@Montazeran_zohor_13
بسم الله الرحمن الرحیم
ادامه قسمت هفتم
#راستی دردهایم کو؟
کانون شهید دانشگر استان یزد
@Montazeran_zohor_13
بسم الله الرحمن الرحیم
قسمت هشتم
#راستی دردهایم کو؟
کانون شهید دانشگر استان یزد
@Montazeran_zohor_13
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میگن امام حسین علیه السلام فقط مال عرب هاست 😑
صل الله علیک یا مولانا الغریب.
✅کانال #میثم_تمار 👇
@meysame_tammarr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اشتباهات موجود در برنامه مهلا و سکوت مجری برنامه جناب آقای پویانفر.
✅بررسی یک نمونه از شبهات این برنامه :
خانم بی حجاب با تو مشکل داره با خدا مشکل نداره.
خانمی که موقع نماز ،حجاب میگیره اما جلوی نامحرم بی حجاب است و در این شرایط حساس که رهبر بی حجابی رو حرام سیاسی اعلام کرده قطعا با خدا هم مشکل دارد.
✅کانال #میثم_تمار 👇
@meysame_tammarr
در عملیات مرصاد بدست منافقین اسیر شد بعد زنده زنده
پوست صورتشو کندن و
سوزوندن ولی خیانت نکرد...
یادمون باشه در این آشفته بازار خیانت ، الگوی زندگی ، شهدا هستن نه برخی از مسئولین خائن
#شهید_سیدجعفر_موسوی
تاریخ تولد آقا جعفر به سال1344برمیگردد؛ 26دی ماه. زمان شهادتش هم 5مرداد سال1367و عملیات مرصاد. جعفر نورچشمی مادر بود و عصای دستش. انگار خدا او را خلق کرده بود فقط برای خوبیکردن به دیگران. اگر بین دوست و آشنا یا همسایهها کسی نیاز به کمک داشت نخستین کسی که خودش را برای یاری کردن میرساند سیدجعفر بود. علاوه بر خیررسانی اخلاق خوشی داشت. هم شوخطبع بود و هم سرزنده. وارد هر جمعی میشد امکان نداشت به کسی بد بگذرد. میگفت و میخندید و همه را به شادبودن وامی داشت. اما یک وقتهایی هم جدی میشد. آن زمان بود که هیچکس نمیتوانست در چشمهایش نگاه کند.
مادر شهید موسوی میگوید: سید جعفر که از سلاله سادات بود، ۱۴ ساله بود که برای ادای دین و تکلیف به انقلاب و امام (ره) به عنوان نیروی بسیجی از مسجد بابالحوائج به جبهه رفت و در عملیات خیبر شرکت کرد. پس از اینکه به شدت از ناحیه کتف مجروح شد به تهران اعزام شد و با فاصله اندکی دو مرتبه به جبهه رفت. یک سال بعد با اینکه موج انفجار او را مجروح کرده بود این بار از ناحیه سر زخمی شد و در سالهای پایانی جنگ، زمانی که قطعنامه ۵۹۸ امضا شده بود گریه میکرد که چرا شهید نشده و میگفت من لیاقت شهادت نداشتم. تمام طول جنگ پسرم در جبهه مشغول بود از چهارده سالگی وارد جبهههای نبرد شد و تا بیست وسه سالگی جنگید.
شهید جعفر نه بار مجروح شد در بیمارستانهای مشهد، تبریز، بندرعباس بستری شده بود سالگردش پنجم مرداد بود و در عملیات مرصاد به شهادت رسید. مادرش در این خصوص تعریف کرد: همیشه میگفت صدام هیچ کاری نمیتواند بکند مگر اینکه خودیها ما را شهید کنند. در آخر نیز بعد از شش سال جنگ در عملیات مرصاد که به دست منافقین طرح و برنامه ریزی شد به شهادت رسید. زخمی که میشد دوباره یواشکی به جبههها میرفت و در حالی ممنوعیت اعزام داشت از سمت ورامین به سمت جبههها اعزام میشد.
کسانی که شهید میشدند محسن برادر سید جعفر عکسشان را میکشید اما او عکس برادرش را نتوانست بکشد. سید علی موسوی برادر شهید نیز عنوان کرد: خرداد سال ۱۳۶۷ زمانی که منافقین قصد حمله به مناطق غربی کشور را داشتند برادرم دیگر تهران نمیماند و از منطقه دوکوهه توسط هلی برد نیروهای پیاده به اسلامآباد غرب اعزام میشد و با انجام نبردی سخت و نزدیک زمانی که تکتک نیروهای گردان که فقط پنج نفر از آنان باقی مانده بود، قصد جابهجا شدن بین تپهها را داشتند. گلولهای به پهلوی سید جعفر اصابت کرد و این گونه از دوستانش شنیدیم که منافقان یکیک بچهها را شکنجه داده بودند و نهایتاً تیر خلاص میزدند.
سید جعفر از دوره نظامی تا امدادگری را آموزش دیده بود تا هر جا که نیاز به کمکش دارند بتواند کارساز باشد. حضور در جبههها انگیزهای شد برای او تا بخواهد شانس خود را در آزمون سراسری امتحان کند و درس طبابت بخواند. سیدعلی از علاقه برادرش به مطالعه کتابهای پزشکی میگوید: «او کتابهای پزشکی زیاد میخواند و به علم تشریح هم وارد بود. میکروسکوپ داشت. برای خودش اعجوبهای بود. در کارهای پزشکی تبحر خاصی داشت. ترکشهای بدنش را خودش یکی یکی در میآورد یا زخمش را خودش به تنهایی بخیه میزد».
پیکر مطهر شهید سید جعفر موسوی بعد از سه روز که در هوای باز آن منطقه مانده بود به تهران منتقل شد و در پنجم مرداد ماه ۱۳۶۷ در گلزار شهدای بهشت زهرا (س) به خاک سپرده شد
اخلاقش خیلی خوب بود. حوصله هیچکس با وجود و حضور جعفر سر نمیرفت بس که شوخ بود. از اسراف بیزار بود و میگفت هر دانه برنجی «قل هوالله» دارد باید جمع شود. در خوابم که میآید با طنز خاصی حضور پیدا میکند مثلاً یکبار آمد به خوابم گفت: مادر بس است برایم آنقدر شیرینی آوردی کمی تنقلات برایم بیاور. خیلی شوخ بود و به همین دلیل اوایل که زیاد گریه میکردم در خوابم ناراحت ظهور پیدا میکرد.هیچ وقت گریه نمیکنم گریه کنم فوری به خوابم میآید.
معلمی که قرار بود پزشک شود
شب آخر که میخواست برود مادر ساکش را پر کرده بود از تنقلات. خودش هم مقداری کتاب گذاشته بود مثل هر شب اما خوابش نمیبرد. جعفر تا صبح بیدار بود و مینوشت. اذان را که گفتند نمازش را خواند و ساکش را خالی کرد. فقط وسایل خطاطیاش را برداشت و یک دست لباس. مادر گفت از سر شب ساکات را پر کردهایم و حالا همه را بیرون گذاشتی؟ گفت: «ساک سنگین میشود و کتفم را اذیت میکند.» وقت خداحافظی مادر گریهاش گرفته بود. چراییاش را نمیدانست. پیشانیاش را بوسید. او رفت و انگار دل مادر را هم با خودش برد. سیدعلی میگوید: «وقتی جعفر رفت مادرم مثل همیشه خواست وسایلش را جمعآوری کند که برگهای پیدا کرد. از بالا تا پایین آن یک جمله نوشته بود با یک امضا. شهید سیدجعفر موسوی. انگار به او الهام شده بود که دیگر برنمیگردد». سیدجعفر برنگشت. روز تشییع پیکرش کارنامه قبولی او در دانشگاه بهدست مادر رسید. رشته پزشکی قبول شده بود.
شهادت برای امر به معروف و نهی از منکر
#حجاب #محرم #امام_حسین
✅ سخنرانی های استاد رائفی پور 👇
@aliakbareraefipour