🇮🇷مستندعشق
#خاطره
بدجوری درگیر شده بودیم، من تیربارچی بودم و در پناه صخره ها تیراندازی می کردم.
فرمانده گردان محبین #شهید_علیمردان_آزادبخت بالا سرم اومد و با همون قامت بلندش، بی هیچ ترسی به من گفت: «#بسیجی تیربارتو بده، منم #تیراندازی کنم.» درحالی که کل هیکلمو از ترسِ تک تیراندازای عراقی پشت تخته سنگها پنهان کرده بودم اسلحه رو تحویلش دادم. با شجاعت و تمام قد عراقی ها رو قیچی کرد، چند لحظه بعد یه گلوله از بالای سر من رد شد و خورد تو رون شهید.
با چفیه ام پاشو محکم بستم.
با همون چهره ی بشاش گفت «خسته نباشی بسیجی»! تیربار رو تحویلم داد و خودش جلوتر رفت تا به بقیه ی #نیروها روحیه بده.
چند لحظه بعد که عراقیها تا تیررس نارنجک پیش اومده بودند.
#شهید_علیمردان خواست، نارنجکی به سمت عراقیها پرتاب کنه که دستش تیر خورد و نارنجک کنارشون افتاد منفجر شد و علیمردان به واسطه اصابت گلوله به دستش و ترکشهای نارنجک مجدداً #مجروح شد، جوری که نمیتونست راه بره.
یکی پاسدارها ایشون رو کول گرفت و به عقب برگردوند.
✍راوی همرزم شهید
#شهید_علیمردان_آزادبخت
#فرمانده_گردان_محبین_کوهدشت
#مستند_عشق